مدیتیشن۱۲۲
کمی نزدیکتر بیایید.
نمیخواهم این انرژی را به هم بزنم، انرژیای را که این مدیتیشن[1] بهزیبایی تمام دایر کرده
است. خیلی از شما این مدیتیشن را بهتنهایی گوش میکنید. میدانم که در اینجا
خانوادههایی هستند که این مدیتیشن را گوش میکنند. میدانم در اینجا زوجهایی
هستند که این مدیتیشن را گوش میکنند؛ ولی هماینک خیلیها شنوندهاند، چه بهصورت
پخش زنده یا غیر آن، چه به قول خودشان بهصورت پخش مجدد. این مهم نیست. من شما را
میبینم.
و آن مدیتیشن نشان داده است که در اطرافتان همراهانی هستند. این اصطلاح
اغلب برای بیان چیزی به کار رفته است که در اطراف کرایون است یا شاید در اطراف
آموزگاری است که وارد میشود و آموزش میدهد. با این حال تکامل انرژی در این سیاره
را هرچه بیشتر مطالعه میکنید، بیشتر پی میبرید که آن همراهان، همراهان شما هم
هستند.
آنها کیستند؟ آنها در حلقۀ دوازده تقریباً بهعنوان هر کس یا هر چیزی
که نیاز دارید، توصیف شدهاند و مستقیماً از مکانی چندبعدی به نام «روح شما» میآیند،
از آن سوی این پرده. آیا ممکن است بتوانید با خود عزیزانی را داشته باشید که از
دست دادهاید؟ و ما بارها به شما از سیستمی گفتهایم که این را پشتیبانی میکند،
سیستمی که میگوید شما هم همراه با کسانی خواهید بود که روزی ترکشان میکنید. این
سیستم مشفقانهای است که به هر دو سو میرود و وقتی کسی این سیاره را ترک میکنند،
این [اتفاق] چیزی که فکر میکنید، نیست. آنها فقط از واقعیتی ناپدید میشوند که
به آن عادت کردهاید؛ ولی بخشها و قطعاتی هستند که به شما عشق میورزند و میمانند،
بخشها و قطعاتی از روح آنها که اینجاست.
در بخش لحظات معجزۀ [این برنامه] داستانی گفتند دربارۀ کودکی که زاده
شد و فقط شش روز اینجا بود. همه بیدرنگ از هدفی میپرسند که در این است. چطور ممکن
است؟ از اندوهی میپرسند که بعد از آن ایجاد میشود و همۀ اینگونه چیزها. شاید آن
روح باید میآمد و فقط در مدتزمانی کافی در آن شکل انسانی تجلی مییافت تا
آموزگاری باشد برای بازماندگان آن کودک. چیزهایی هستند که شما نمیدانید، چیزهایی
که مفهومی زیبا، ولی جلوهای جانگداز دارند. فقط به این علت جانگدازند که از
آنچه نمیدانید، ناآگاهید.
فردی که این لحظۀ معجزه را داشته، توصیف میکند که بعدش در آسایش عشق
بود و میتوانست بعضی از علتها را ببیند و اتفاقی را که رخ داده بود، بهشیوهای
بسیار پخته جشن گرفته بود، عزیزان. این بخشی از روحی است که اینک در این سیاره رشد
میکند. این خود بزرگتر شماست که با نیروی زندگی، با قدرت زندگی
وارد میشود. اگر این قدرت جدید زندگی که دربارۀ آن به شما گفتهایم، پختگی
جدیدتری برایتان به ارمغان بیاورد، چه، پختگیای که به شما اجازه میدهد موقعیتها
را بهشکلی متفاوت ببینید، پختگیای که به شما اجازه میدهد، خودتان را بهشکلی
متفاوت تجربه کنید؟
از بهیادآوردن آنچه هستید، صحبت به میان آمده است. شما نقش مُهر[2] عظیمتری دارید، یعنی همین نیروی
زندگی که معنایی که دارد بیشتر از چیزی است که پیش از این داشته است. اگر این
نقش مهر به شما کمک کند تا آن شفادهنده را ببینید، چه، شفادهندهای که برای خودتان
هستید؟ این همان چیزی است که شروع به افشای آن کردهایم.
حلقۀ دوازده تمرین است، مدیتیشن است و هر بار شباهتهایی در آن هست. در
هر قسمت از روی پلی میگذرید. آن پل نماد است، نماد رفتن از شناختهشدهها به
ناشناختهها. در هر قسمت بهدرون روحتان میروید، به مکان امنی که آن را خانۀ شما
نامیدهایم. در هر قسمت از شما دعوت میکنیم کاری بکنید که فقط اندکی متفاوت است
یا به کاری برمیگردیم که قبلاً انجام دادهاید و آن را با تفاوتی اندک انجام میدهید.
ولی چیزی که بر آن تاکید میکنیم، همیشه یکسان است: «شما خودِ سهبعدیتان را ترک
میکنید و به خودِ چندبعدیتان میروید، به خودِ مقدستان. و بخش الهی خود را
ملاقات میکنید، بخشی را که میتواند هر کاری بکند.»
امروز هم متفاوت نیست [یا اگر] کسانی شبهنگام این را تماشا میکنند،
امشب هم متفاوت نیست. دوست دارم همراه با من از این پل بگذرید. این کاری است که هر
بار میکنید و به اطراف نگاهی میاندازید. بیایید ببینیم دوباره چه کاری قرار است
انجام دهیم. با من بیایید و دستم را بگیرید. بیایید برویم.
[شروع موسیقی]
آیا میتوانید خودتان را ببینید و همراهانی را ببینید که با شما هستند
و شاید دیگر کسانی را که تماشا میکنند؟ با هم به این سوی پل بیایید. خوب، شاید
این برایتان جدید باشد. آیا خودتان را اینگونه میبینید که بهصورت مستقل و
جداگانه و تنها از این پل میگذرید یا خودتان را اینگونه میبینید که همراه با
افراد بسیار دیگری از این پل میگذرید؟ شاید این دربارۀ اینکه خودتان را چگونه میبینید،
اندک چیزهایی به شما بگوید.
با من به میان این مه بیایید، همگی با هم. و به محض اینکه با گذر از
میان این مه، از این پل میگذرید، بگذارید آشکار شود که اینجا مکانی بسیار بسیار
متفاوت است. نخست اینکه امن است. اینجا ایمن از هر چیزی است که شاید منفی یا زیانبخش
باشد.
برخی میگویند: «خوب، آنجا که از پل گذشتم، رؤیایی داشتم و ترسیدم.»
این ناخودآگاه شماست که با شما بازی میکند. شما از پل نگذشتهاید
عزیزان. شما رؤیایی دیدهاید که در آن ناخودآگاهتان گفته است که ترسیدهاید.
اینجا مکانی امن است. از شما میخواهم که این را کاملاً احساس کنید.
اینک در جایی هستید که مقدس است و خانۀ شماست و باید احساس خوبی داشته باشید. شاید
هنوز چیز چندانی به یاد نیاورید، هنوز نه. هرچه بیشتر این کار را بکنید، بیشتر به
یاد میآورید. این چیزی است در عصر جدید، که هرگز به شما نیاموخته بودند که میتوانید
انجامش دهید، ملاقات تقدس خویش را، حضور در درون انرژی روح خویش را.
و اینک اینجایید.
اگر میتوانستید لحظهای بایستید، پی میبردید که در مکانی هستید،
البته اگر بخواهید مکان بنامیدش، پی میبردید در مکانی هستید که اصل شماست، خود
مقدس شماست، خود زیبای شماست، خود بدونجنسیت شماست. آیا میتوانید چنین چیزی را
تصور کنید که جنسیت خود را ندارید؟ در عوض آفریدهای الهی هستید، آفریدۀ سرچشمۀ
آفرینشگر، البته اگر بخواهید آفریده بنامیدش، و با دیگران، با همهشان، یکسانید،
بدون هیچ گونه تفاوتی، صفر! و اینک با همۀ زیباییتان اینجا نشستهاید و این بار
میخواهید به مکانی بروید که برایتان طراحی کردهایم تا چیزی را ببینید، درست مانند
دیگر دفعات.
و دوباره با عبور از این درگاه به این مکان زیبا میرویم، [کرایون میخندد]
به مکانی که خیلی سهبعدی به نظر میآید. دوباره همان ایستگاه قطار چندبعدی است و
آن موتور بخار هم هست و آنجا نشسته است و سروصدای بسیاری ایجاد میکند. آمادۀ حرکت
است. صدای پُفپُف بخارش بلند است. پر از سوخت است. و همۀ اینها استعارهاند.
عمداً اینگونه است. [این موتور استعارهای است] برای چیزی که در گذشته کار کرده
است و تاریخی است و معنایی دارد. و درست مانند هفتۀ گذشته به این قطار یا به این
موتور واگن مسافری متصل است. این هفته دربارۀ تاثیر انرژی جدید زندگی شما و
نور جدید شما بر دیگران صحبت میکنیم. موضوع ما این است.
چه کسی قرار است سوار این واگن مسافر شود و به آیندۀ شما برود؟
حال بگذارید لحظهای درنگ کنیم. به یاد بیاورید که استعارۀ ما این است
که این قطار شمایید. این نور شماست. این نوری است که بر بالای سر موتور است و این
ریل را در جهانی تاریک روشن میکند و دارید به آیندۀ خود میروید. ولی این بخت را
دارید که اینجا بایستید و خودتان را ببینید که به آیندۀ خود میروید؛ زیرا دارید
مکانی را آماده میکنید که در آن خواهید بود. مکانی که دارید آماده میکنید، برای
پس از مرگتان نیست. دارید آیندۀ زندگی خود را آماده میکنید.
در این واگن مسافر چه کسی خواهد بود؟ پس بیایید تجسم کنیم که کانون
توجه ما خویشاوندان نزدیک خواهد بود. اُه پسر! به خانوادۀ خود چه نگاهی دارید؟ آنها
شما را چگونه میبینند؟ مشکلاتی در میان است؟ بههمریختگیهایی در میان است؟ آیا
برخی از آنها همه را از خود میدانند، به جز شما؟ [کرایون میخندد] آیا با مادر و
پدر و همۀ خواهر و برادرانتان رابطۀ زیبایی دارید؟ برخی از شما، عدهای بسیار
بسیار اندک از شما، میتوانند بگویند بله. اغلب شما نمیگویید بله. و این ناشی از سندروم
روح کهن شماست که [به زمین] میآیید و به چیزهایی بیدار میشوید که شاید آنها
هنوز به آن چیزها بیدار نشدهاند. دارید الوهیت خود را به یاد میآورید. شما خود
را از آنها جدا کردهاید؛ ولی آنها لحظاتی دیگر سوار آن قطار خواهند شد. یادتان
باشد که در این لحظه آنها خود روحیشاناند. آنچه اینک میبینید قطعاتی است از
روحشان، نه تصویر سهبعدی زمینیشان؛ پس به شما لبخند میزنند؛ زیرا آنها هم چیزی
را که میدانید، میدانند.
آنها در این واگناند، در واگنی که هنگام خروج این قطار در پی آن
خواهد رفت؛ زیرا دارید آنها را در آیندۀ خود قرار میدهید، طوری که میتوانید بهتر
دوستشان داشته باشید. نگفتم که آنها تغییر خواهند کرد عزیزان. به شما میگویم که
آنها بهگونهای متفاوت در قطار شما هستند تا شاید بتوانید در ارتباطتان با آنها،
به هدف بزرگتری در زندگی خود بیدار شوید. آنها به شما چشمک میزنند و آمادهاند؛
زیرا آنها هم درست مانند شما وارد شدند و میدانستند چه اتفاقی رخ خواهد داد، میدانستند
که چه کسی ممکن است باشند و چه روابطی ممکن است با شما داشته باشند. آیا این را میدانستید؟
این بخشی از همۀ آن برنامه بود. پس آنها در این قطارند، قطاری که خود شمایید. در
بسته میشود و موتور شروع میکند به چاگچاگ کردن در دل آیندۀ خود شما. و نگاهش میکنید
و همچنان که پیش میرود و ناپدید میشود، برایش دست تکان میدهید. [کرایون میخندد]
چهکار کردید؟ هماینک آینده را شکل دادید؛ در نتیجه وقتی دوباره
ببینیدشان، آنها را بیشتر دوست خواهید داشت؛ ولی صبر کنید. آیا متوجه شدید که
کسانی هم سوار شدند که در واقع مردهاند؛ پس این چگونه کار میکند؟
بگذارید برایتان بگویم. این برای این است که اینک بتوانید آنها را
طوری دوست بدارید که پیش از این هرگز اینگونه دوستشان نداشتهاید. آنها در این
واگناند؛ زیرا از شما میخواهند بدانید که آنها میدانند در خانواده چه بههمریختگیهایی
بوده، میخواهند بدانید که اینک از آن سوی پرده، بهشکلی متفاوت عاشقتاناند.
آیا افراد دیگری هم در آن واگن بودند؟ شاید کودکانی بودند. همهاش برای
این بود که تا پایان عمرتان عشق خود را بهگونهای متفاوت شکل دهید، عشقی را که به
دیگران و خویشاوندان نزدیک خود دارید. این کاری
است که هماینک کردید.
آیا میتوانید بنشینید و لحظهای بمانید و دربارهاش فکر کنید؟ آیا فکر
میکنید که این میتواند تغییرشان دهد؟ میتواند؛ ولی لازم نیست. فقط لازم است که
شما را تغییر دهد و نیز این را که دیگران را چگونه میبینید و شاید این را که
دیگران را چگونه بهشکل متفاوتی میبینید، بدون اهمیتدادن به اینکه آنها کیستند،
حتی اگر خانوادۀ خودتان باشند.
بمانید و به این چیزها فکر کنید ای عزیزانی که بهشکلی کاملاً متفاوت
با گذشته بر این سیاره تاثیر میگذارید.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر