مدیتیشن۱۰۷
2022.11.16
درود عزیزان. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید.
به آشکارسازیها نزدیکتر شوید،
آشکارسازیهایی دربارۀ چیزهایی که ممکن است قادر به انجامش باشید. حلقۀ دوازده
تمرین است. حلقۀ دوازده آشکارسازی دانش است و نیز چیزی است که ممکن است بتوانید
ببینید و برای خودتان انجام دهید و نیز چیزی است که قبلاً نمیدانستید.
همیشه [در میان بینندگان] این
[برنامه] کسانی هستند که تازهواردند. کسانی هم هستند که همۀ قسمتهای این برنامه
را دیدهاند. کسانی که [همۀ] قسمتها را دیدهاند و تشخیص میدهند که چه اتفاقی در
جریان است، پی میبرند که این جدید است.
تابهحال آموزگاران بسیار اندکی این
ایده را مطرح کردهاند، ایدۀ رفتن بهدرون روح خود، بهدرون روح جاودان خود، رفتن
به آن مکان، آن هم در حالی که اینجا در این سیارهاید، [ایدۀ] بهرهمندشدن از این
قدرت، بهرهمندشدن از چندبعدیبودنش، تا به این ترتیب عمر طولانیتری داشته باشید،
تا خلقوخوها[ی خود] را تغییر دهید، تا شفا یابید، آن
هم در حالی که هنوز [زندهاید و] اینجایید. این خودتوانمندسازی است، در بهترین
حالتش.
الگویی هست که با آن هرگاه مشکلی
برایتان پیش میآید، به فرد دیگری مراجعه میکنید. این [الگو] ناشی از چیزی است که
به شما گفتهاند. و آنچه به شما گفتهاند این است که برای درمانی که نیازمند آنید،
توانایی، دانش یا هیچ یک از این چیزها را ندارید. و اگر آن مشکل، روانی باشد، به
روانپزشک مراجعه میکنید، اگر طبی باشد، به پزشک مراجعه میکنید، اگر رمزگونه
باشد، به شفادهنده مراجعه میکنید. و این الگو همیشه میگوید که اولین اتفاقی که
رخ میدهد، بروید و کسی را بیابید تا به شما کمک کند.
این اولین چیزی است که دوست داریم بازنویسیاش
کنیم؛ زیرا حلقۀ دوازده بر این اساس است که اولین و مهمترین کار رفتن بهدرون
است. حال میتوانید این را با هر چیز دیگری که از دیگران [میشنوید]،
ترکیب کنید؛ ولی اولین بازنویسیِ حقیقت که از شما میخواهیم در
آن مشارکت کنید، این است که بهدرون بروید؛ زیرا همۀ ابزارها آنجاست، همهاش
آنجاست. چه چیزی متوقفش میکند؟ مشکلات مربوط به خودارزشمندپنداری. قبلاً در حلقۀ
دوازده به آن پرداختهایم؛ ولی «ترس خام»[1] هم [چیزی
است که متوقفش میکند] و برخی از شما آن را تجربه میکنید.
دوباره موضوع ما ترس است. میخواهم
دوباره شما را به مصاحبه با درمانگر[2] زیبایی
بازگردانم که دقایقی پیش از این دیدیدش و از شما میخواهم گفتههایش را به یاد
بیاورید. خودتان را در سناریویی قرار دهید که یکی از خویشاوندان نوزادی تازهمتولدشده
هستید که در این مورد برادرزادۀ او بوده است و مشکل قلبی داشته است، مشکلی که
معنایش این بود که حتی بعد از چندین عمل جراحی، احتمالاً باز هم مدت زیادی دوام
نخواهد آورد. حفرۀ قلب، سوفِل قلب[3]، پمپاژ بد و
همۀ دیگر چیزهایی [را تصور کنید] که هیچ پدر و مادر یا عمهای نمیخواهد چیزی
دربارهاش بشنود.
برای شما که مادر، پدر، عمه، خاله،
دایی یا عمو[ی آن نوزادید]، در آن لحظه که چنین خبری را دریافت میکنید، چه اتفاقی
رخ میدهد؟ برای شما که مدتها منتظر تولدش بودهاید، برای اتاق تولدش خرید میکردهاید
و مشغول انجام کارهایی بودهاید که خویشاوندان و دوستان نوزاد انجام میدهند، وقتی
این خبر را دریافت میکنید، چه اتفاقی میافتد؟ ضربۀ عاطفی شدیدی به شما میزند.
اتفاقی که میافتد این است.
واکنش او چه بود؟
شفادهندگان را خبر کنید، [کرایون میخندد]
به مکانی بروید؛ زیرا آن کودک نمیتوانست به مکانی در درون برود، به مکانی که آنها
میدانستند نتیجه خواهد داد. همین طور هم شد.
اما اولین کاری که او کرد، چه بود؟
اولین کارش، توانمندکردن خودش بود تا
از آن ترس فراتر برود. آن [خبر] نتوانست به او ضربۀ عاطفی بزند. ضربهای که به او
زد به جایی[4] خورد که
او تشخیص داد که آن چیست، چهارچوب دیگری به آن داد و آن را به شکل اقدام مشفقانه و
شفا بازنویسی کرد.
عزیزان، شما این را دارید، هم برای
خودتان، هم برای دیگران. موضوع شفایی که رخ داد، نیست. موضوع اولین واکنش [او] به
آن ترس است؛ زیرا اگر واکنشش این نبود و این کار را نمیکرد، فکر میکنید نتیجهاش
چه بود؟
بازنویسی و تغییردادن چهارچوبِ اتفاقی
که با ترس رخ میدهد، موضوع ماست. فکر میکنید در حلقۀ دوازدهِ امشب، قرار است چه
کاری انجام دهیم؟ خوب، شما خیلی جلوتر از منید. برای برخی از شما اینها واژههایی
بیش نیستند. دوست دارم چهارچوب دیگری به ترس بدهم.
برخی میگویند: «کودک درون من مدتها
پیش رفته است.» برخی حتی گفتهاند: «کودک درون من مرده است و در حیاط خلوت مدفون
است.»[5] [کرایون
میخندد] از درک خندههای کودکی، شادمانی، جادو و همۀ چیزهایی که شاید در کودکی
داشتهاید یا باید میداشتید، تا به این حد دور افتادهاید.
قبول دارم، آن را از برخی از شما
دزدیدهاند. این را میدانم. من میدانم که چه کسی دارد این را گوش میکند؛ ولی
برای برخی دیگر از شما اینچنین نبوده است.
اما امشب در حلقۀ دوازده، یکی از
چیزهایی که دارید و مزیتی واقعی است، این است که مهم نیست کودکیتان چگونه بوده
است. میتوانید کودکیِ یکایک زندگیهایی را که تابهحال داشتهاید، فرابخوانید. بهنوعی
در دیانای همۀ شما، زمانی [یافت میشود] که کودکیِ عالی و شاد و خوشی داشتهاید.
همهاش آنجاست. همهاش در دیانای شما نوشته شده است. بهیادآوردنش دشوار است.
اینطور نیست؟ همان طور که قبلاً دربارهاش صحبت کردیم، باید بهصورت شهودی باشد.
باید آن را بیرون بیاورید. وقتی کار درخور اقدامی به آن اختصاص میدهید و میگویید:
«خوب، میخواهم این کار یا آن کار را بکنم»، خودش را به یاد میآورد و ظاهر میشود.
کاری که در این حلقۀ دوازده میخواهیم
انجام دهیم، فعالکردن آن است. کاری که میخواهیم بکنیم، این است.
پلی روبهروی شماست. این پلی است به
آن سو، استعارهای است برای رفتن از آنچه میفهمید و میشناسید و میدانید، یعنی
هر چیزی که اینجاست، از جمله ترس و هر چیزی که میتوان گفت اشتباه است.
وقتی از روی پل میگذرید، به مکانی
ناشناخته میروید که در آنجا همه چیز درمانشدنی است. در آنجا همه چیز گسترش مییابد
و خود بزرگترتان نه فقط با این زندگی، بلکه با زندگیهای بسیاری عرضه میشود. و
میتوان گفت همۀ آن [زندگیها] بهگونهای چندبعدی، همزمان رخ میدهند؛ زیرا همۀ
آنها در دسترساند.
این را قبلاً هم به شما گفتهام.
توضیحدادنی نیست، فهمیدنی نیست و لازم هم نیست که بفهمید، همان طور که لازم نیست
عملکرد داخلی ماشینها یا رایانههایی را بفهمید که هر روز با آنها کار میکنید.
شما فقط با آنها کار میکنید، فقط مینشینید و با آنها کار میکنید. و این همان
کاری است که قرار است با بدنتان هم انجام دهید. این یادآوریِ شهودی است.
با من به آن سوی این پل بیایید.
بیایید برویم.
[شروع موسیقی]
اُه! دوباره از روی این پل به آن سو
گام برمیداریم. و اگر پیش از این هرگز این کار را نکردهاید، [باید گفت] که
این توانمندکردن شماست. با گامبرداشتن از روی این پل و عبور از میان
آن مه، به ناحیهای در آن سوی پل وارد میشوید که خود بزرگتر شماست. هیچ چیز
عجیبی در آنجا نیست. ناگهان پردهای بالا میرود که نمیتوانید توصیفش کنید و آرامش
سراپای شما را فرا میگیرد.
«[نفس عمیق]، اُه! من در خانهام. من
در درون خویشم، در خود بزرگترم، در خود مقدسم، در مکانی که رفتن به آن برایم
دشوار است؛ ولی اینجایم؛ زیرا دست کسانی را گرفتهام که هماینک با مناند و نیز
دست کرایون را». اینجا مکانی امن است. باور کنید. شما نمیخواهید به خود آسیب
برسانید. میخواهید؟ امکان ندارد که در روح خود به خود آسیب برسانید.
این ظرف مقدسی است از سرچشمۀ
آفرینشگر که در درون شماست و در زیبایی آن، در شُکوه آن، در شگفتانگیزی آن غوطهورید.
این خود بزرگ شماست. امیدوارم این را درک کنید. این جدید است. دارید به مکانی میروید
که ده یا بیست سال پیش واقعاً کسی به شما نگفته بود که میتوانید به آن بروید. و
حالا اینجایید. این واقعی است. چند نفرتان فکر میکردید که روحی وجود دارد؟ وجود
دارد؛ فقط به شما نیاموخته بودند که میتوانید به آنجا بروید و [حالا] میتوانید و
در آن هستید. و حالا اینجایید.
قرار است از دری عبور کنید. این
استعارهای است برای رفتن از مکانی به مکانی دیگر تا بتوانید یک بار دیگر به این
سالن تئاتر وارد شوید، به همان سالن تئاتری که بیش از صد قسمت قبل با آن شروع
کردیم.
به این سالن تئاتر دایرهشکل وارد میشوید.
میدانید تماشاگران چه کسانی خواهند بود؛ زیرا قبلاً هم دو بار در این ماه این کار
را انجام دادهاید، با همان کسانی که شاید فکر میکنید دوباره در آنجا خواهند بود.
از میان جایگاه تماشاگران رو به پایین
میروید و از پلههای صحنه بالا میروید و روی آن صندلی مینشینید، همۀ شما. خندهدار
نیست، این که همۀ شما یک صندلی دارید؟ چطور ممکن است همۀ شما روی یک صندلی جا
شوید؟ و چیزی که از آن صحبت میکنم این است که همۀ شما اینجایید و هر یک برای خود
سالن تئاتری دارید.
اگر اینگونه نباشد، چه؟ اگر همۀ شما
نشاندهندۀ وجود واحدی باشید و روی یک صندلی بنشینید، چه؟ چرا چنین تصوّری به شما
میدهم؟ چون میخواهم بدانید که کمکی دریافت میکنید. همۀ کسانی که با شما
اینجایند، با شما مشارکت خواهند کرد. این حلقۀ دوازده است عزیزان. این سرچشمۀ
آفرینشگر است. این شمایید. این روح شماست. و در قالب استعاره، کسانی که قرار است
در جایگاه تماشاگران روبهرویتان بنشینند، بزرگترین شفادهندگانی هستند که تابهحال
در این سیاره بودهاند.
و آیا این را هم به شما گفتم؟ اُه!
[امشب] مهمانهایی داریم که هرگز در اینجا زندگی نکردهاند، مهمانهایی که هیچ
خاطرهای از زندگی در این [سیاره] ندارند. آنها را فقط اینگونه بنامید: بازدیدکنندگان
شفابخش برجستهای از جایی دیگر. [دربارۀ آنها] به همین مقدار بسنده میکنیم؛
ولی اینها قدرتمندند و شما روبهرویشان نشستهاید.
تصور کنید که در دنیای سهبعدی خود به
نوعی عمل جراحی نیاز دارید. و به جایی میروید که دهها جراح شما را احاطه کردهاند
و میتوانند همه با هم بهعنوان یک نفر در جراحی مورد نیاز شما عمل کنند. عمل
دشواری است؛ ولی میدانید که موفقیتآمیز خواهد بود. اعتماد ذهنی شما [برای کمک به
شما] آنجاست. این هم مانند آن است؛ ولی این بزرگتر است؛ زیرا کاری که قرار است
برایتان انجام دهند، دستیابی سریع به چیزی
است که همکارم دربارۀ آن صحبت کرده است، [یعنی] زدودن ترسهایی که ممکن است داشته
باشید، ترسهای آنی، ترسهای تکرارشونده یا همین حقیقت که در درون خود نااُمیدید؛
چون دچار ترس میشوید یا شاید به ترسی تکرارشونده دچارید. این مهم نیست. همۀ اینها
را میتوان زدود؛ زیرا آنها خودساختهاند. این همان ناخودآگاهی است که میخواهیم
به آن بپردازیم.
اولین کاری که این شفادهندگان قصد
انجامش را دارند، این است که میخواهند شما را بخندانند. خندۀ این بار در این
تمرین خاص، از سوی کمدین نمیآید یا اینگونه نیست که آنها شما را بهعنوان کمدین
ببینند. قبلاً این کار را انجام دادهایم. این بهخدمتگرفتنِ دوبارۀ کودک درون
شماست. آیا برای آن آمادهاید؟
برخی از شما آنجا نشستهاید و میگویید:
«من نیازی به بهخدمتگرفتن دوبارۀ کودک درونم ندارم. در واقع خیلی از مردم گفتهاند
کودک درونت خیلیخیلی فعال است.» [کرایون میخندد] پس شما امروز یکی از
شفادهندگانید. اینطور نیست؟ و قرار است با کسانی کار کنید که به آن نیاز دارند و
به همین دلیل است که اینجایید.
هماینک، آیا به کودک درون خود اجازه
میدهید که دوباره فعال شود، تا شتابدهنده باشد، تا به شما کمک کند عمر طولانیتری
داشته باشید؟ آری یا نه؟ این آسیبی نخواهد رساند عزیزان. اگر پاسختان آری است، از
شما میخواهم آن را احساس کنید که موجوار در درون شما حرکت میکند. هر یک از زندگیهایی که تابهحال داشتهاید، بهدرون شما
راه مییابد، زندگیهایی که در آنها کودکیِ زیبایی داشتهاید، با شادمانیهای
بسیار، با خوشحالیهای بسیار، با پدرومادرهایی که ایدهها و افکار و توانمندیهای
بسیاری به شما دادند. این از جای دیگری نمیآید. این از شما میآید، از زندگیهای
شما. این به شما تعلق دارد. این در روح شماست و اینک آن را دریافت خواهید کرد.
و شفادهندگانی که در جایگاه تماشاگراناند،
به شما کمک میکنند، با بهخدمتگرفتن آن برای شما، با کارکردن با شما برای شما.
آیا میتوانید آن را احساس کنید که در درونتان موج میزند؟ کاری که میکند این است
که این توانایی را به شما میدهد که به خودتان بخندید. آنگاه میدانید که فعال شده
است.
شاید اینطور فکر کنید: «من بامزهام.
نه برای دیگران، بلکه برای خودم. موقعیتهایی را میبینم که میتوانم بخندم. حالا
میتوانم برای هر چیزی جوکی بسازم؛ چون میدانم داشتن کودک درون چگونه است، کودک
درونی که میخواهد با هر چیزی بازی کند.»
او میخواهد در درون شما به خدمت
درآید. آیا این را میپذیرید؟ آیا به او اجازه میدهید؟
و حالا دومی. شفادهندگان به صف شدهاند
تا برای مسئلهای به شما کمک کنند که شاید فکر کنید به روان مربوط
است؛ [ولی مربوط] نیست، واقعاً نیست. این خیلیخیلی عادی است که انسانها ترس را
به هر شکلی و در هر زمانی فرافکنی کنند؛ زیرا این برنامهای است [که در
آنها نوشته شده]. گاهی مسائل روانیِ [انسانها] متفاوتند و علتش اتفاقاتی است که
در زندگی آنها رخ داده است و سپس دوباره رخ میدهد. این یکی برنامهای اساسی است:
ترسهایی که در فرهنگ شماست، ترس از چیزهایی که به شما گفتهاند باید از آنها
ترسید، ترس از بیماریِ بعدی، ترس از این، ترس از آن. ترس شما را از داشتن
عمر طولانیتر بازمیدارد.
شفادهندگانِ روبهروی
شما آمادهاند که این را با نیروی مکش بهبیرون بکشند. و این را دوباره هم خواهیم
دید. آن را با نیروی مکش بهبیرون میکشند. و این دسترسی به ناخودآگاه و چهارچوببندی
دوبارۀ آن برای شما و کمک به شماست. و کاری که هماینک برای کمک به شما میکنند،
لزوماً بیرونکشیدن ترس نیست. این کار را باید خودتان انجام دهید. آنها به شما
کمک میکنند که وقتی [ترس] رخ میدهد، آن را تشخیص دهید. شما حتی این [تشخیص] را
هم ندارید؛ زیرا آن [بهصورت] عادت است. شما عادتها را تشخیص نمیدهید؛ فقط
انجامشان میدهید.
پس این شفادهندگان اینک اینجایند تا
به شما کمک کنند تا ترس را تشخیص دهید، حتی وقتی بهصورت خفیف رخ میدهد، تا کودک
درون را به کار بگیرید تا چهارچوب دیگری به آن بدهد، با آن کار کند و آن را از سر
بیرون کند. شنیدید؟ آنها برای این اینجا نیستند که ترس شما را بیرون بیاورند. آنها
اینجایند تا به شما کمک کنند تا با آن کار کنید؛ زیرا کاری که انجام خواهید داد،
این است. شاید بعداً بتوانند برای چیزهای دیگری همچون دلواپسی و
نگرانی هم به شما کمک کنند؛ ولی ترس ذاتی است، آنجاست، انتخابی است. باید آنهایی
را که ساختگی هستند و آنهایی را که واقعی هستند، تشخیص دهید. و میتوانید، اگر
کودک درونتان فعال باشد و [نیز] با خردی که اینک در شما میریزد تا این عادتها را
تشخیص دهید. و وقتی این کار را بکنید، عزیزان، فرایندی خواهید داشت، فرایند عمر
طولانی، طولانیتر زیستن، بیشتر خندیدن.
این حلقۀ دوازده امشب یا عصر امروز
است عزیزان. و برخی از شما دیگر هرگز بهسان گذشته نخواهید بود؛ زیرا این ترسها
را، این چیزها را، این عادتها را که حتی از وجودشان آگاه نیستید، تشخیص خواهید
داد و خواهید گفت: «اُه! هرگز آن را ترس نمیانگاشتم؛ [ولی] هست. اُه! به آن نیازی
ندارم. دور شو ای ترس.»
تقریباً مثل این است که چراغ را روشن
کنید و هر چیزی را که در تاریکی میگذرد، آشکار کنید و به این پی ببرید: «اصلاً
هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. همۀ آنها را خودم ساختهام؛ پس حالا میتوانید
بروید.» [کرایون میخندد]
تشخیص اینکه چه چیزی واقعی است، چه
چیزی واقعی نیست و چه چیزی را خودتان ساختهاید، کلید آن است. این توانایی که آن
را با خنده از سر بیرون کنید یا اگر دوست دارید به دلقکی تبدیلش کنید و از سر
بیرونش کنید، دومین کار است. این کاری است که میکنید. و میتوانید در انجام این
کار خوب باشید. از شما میخواهم که بنشینید و دریافت کنید. این شفادهندگان خیلی
چیزها برایتان دارند عزیزان. بنشینید و دریافت کنید. اینجا بمانید و اینجا بمانید
و اینجا بمانید.
و اینچنین است.
[1] Raw fear:
ترس خام یا ترس تجربهنشده، ترس از وضعیتها یا رویدادهایی که ممکن است رخ دهند.
[2] خانم
پروفسور ویکتوریا رِیدِر Victoria
Rader PhD
[3] سوفل قلب
(انگلیسی: Heart murmur)
به صداهای غیرمعمول قلب گفته میشود که در اثر گردش متلاطم خون در بدن ایجاد میشود.
سوفل قلب معمولاً نتیجهٔ تنگشدن یا نشتداشتن دریچههای قلب یا وجود گذرگاههای
غیرعادی در نزدیکی قلب است که خون در آنها جریان یافته باشد. سوفل (Souffle)
واژهای فرانسوی است، به معنی نفس و صدای فوت و باد.
[4] (That didn’t hit her in the gut)
معنی ظاهری این اصطلاحِ انگلیسی ضربه به شکم است؛ ولی منظور از آن ضربۀ عاطفی شدید
است. به همین خاطر است که کرایون میگوید این ضربه به شکم او نخورد، به جایی خورد
که...
[5] به یاد
دارم که لی کرول در مصاحبهای تعریف میکرد که یکی از مخاطبان برنامههایش به او
گفته است که کودک درونش مرده است و در حیاط خلوتشان دفن شده است. لی کرول میگوید
در آن لحظه فوراً در جوابش گفتم: خوب از زیر خاک درش بیاور. گویا کرایون در اینجا
به همین ماجرا اشاره میکند. مترجم.
نظرات
ارسال یک نظر