مدیتیشن۷۲
2022.02.23
درود عزیزانم. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید.
در چنلی که پیش از این مدیتیشن ارائه
شد، گفتم که چقدر میتوانید نزدیک بیایید. این استعاره نیست عزیزانم. این حقیقتی
است که میگوید شایستگی آن را دارید که این پرده را کنار بزنید و ببینید که
کیستید. اگر آنچه پرده مینامیدش، لحظهای به گونهای از میان برداشته میشد و همه
چیز را میدیدید، همین اتفاق رخ میداد. در وضعیتهایی که تجربۀ نزدیکبهمرگ
مینامیدش، اتفاقی که رخ میدهد، همین است. برخی از روانشناسان گفتهاند: «خوب،
این چیزی نیست، جز یکی از سازوکارهای مغز که هنگام نزدیکشدن به مرگ رخ میدهد تا
به شما کمک کند تا از آن نترسید.» این توضیحی است که آنها ارائه میکنند.
عزیزانم، مغز در هنگام مرگش چیز شگفتانگیز
و باشکوهی را تداعی نمیکند. مغز چنین کاری نمیکند. برای کسانی که تجربۀ نزدیکبهمرگ
داشتهاند و آن نور را دیدهاند، آنچه رخ داده این است که آن پرده کنار رفته و بیدرنگ
آنها را به همین مکانی برده که ما میرویم، نامش روح آنهاست. آنها آن عشق را در
آنجا دیدهاند، نوری که آنجاست، آرامشی که آنجاست، امنیتی که آنجاست، همۀ این
چیزها را دیدهاند.
این کاری نیست که مغز در هنگام مرگش
انجام دهد عزیزانم. این همه چیزی را که برای بسیاری از افراد مشابه هماند، مغز در
معرض دیدتان قرار نمیدهد. چنان صلحآمیز است، چنان زیباست، چنان عشقی آنجاست که
وقتی برمیگردند و اغلب نیز روی تخت عمل هستند، عصبانیاند.
آنها عصبانیاند؛ چون آنها را به دنیایی بازگرداندهاند که این [چیزها] را ندارد.
آنچه در سوی دیگر این پرده است، عشق
کاملاً ناب است، بیشتر از آنچه تابهحال تجربه کردهاید، قدرتمندتر از آنچه میدانید.
میخواهم شما را به رویدادی در گذشته ببرم. آن رویداد 32 سال پیش و در اتاق کوچکی
بود با یک صندلی، همان جایی که همکارم، همان مهندس، همان مرد واقعبین روی آن
صندلی نشست و به عنوان فردی بیایمان روحِهستی را به سُخره گرفت؛ ولی ناچار بود؛
زیرا باید حقیقت را میدانست. و او به همۀ ما که سراپاگوش بودیم، گفت: «اگر آنجا
هستی، نشانم بده.»
اینها واژههایی بودند که او گفت.
برای انسان کار جسورانهای بود که بگوید: «اگر آنجا هستی، نشانم بده.» ولی
عزیزانم، او خود از کاری که انجام داده بود، بیخبر بود. او اجازه داد تا به او
نشان داده شود. [کرایون میخندد] آیا متوجه هستید؟ اینگونه کار میکند. تا وقتی
نخواهید، ما هیچ کاری نمیکنیم.
وقتی روی صندلی نشست، شاید انتظار
هیچ چیزی را نداشت، شاید فکر میکرد ممکن است صداهایی بشنود یا روی دیوار واژههایی
ببیند یا اتفاقهای دیگری که نمیدانست؛ ولی به جای همۀ اینها، آنچه به او دادیم،
جادوی سهگانهای از عشق بود. او شروع کرد به گریستن. نمیتوانست باورش
کند. بدنش به سوزش افتاد و عشق را تا این حد احساس کرد و آرامشی بر او حاکم شد و
شروع کرد به گریستن. و این توجه او را جلب کرد.
بقیۀ ماجرا را همه میدانید. او
دوباره و دوباره این کار را انجام داد. تلاش میکرد رابطۀ علت و معلول آن را
بیابد. تلاش میکرد خودش از آن سر در بیاورد. البته سعی میکرد همۀ اینها را به
تنهایی انجام دهد. سپس فهمید که چه اتفاقی رخ داده است: چیزی را که درخواست کرده
بود، دریافت کرد. و این واقعاً کنجکاوی او را برانگیخت و این به من اجازه داد تا
به زندگی او بیایم و عشق را نشانش دهم. آن [عشق] اینجاست عزیزانم. آن ویژگیِ روحِهستی
است. اصلاً نمیدانید واژۀ عشق چه معنایی دارد. واقعاً نمیدانید. این واژه در
برخی از زبانها بسیار پیچیده است. هشت یا نُه مفهوم یا واژه هست که معنای یکسانی
دارند، [مثلاً] عشق به چیزهای خاص یا انواع خاصی از عشق؛ ولی این جهانی است و این
فقط از سوی انسان به انسان نیست؛ ولی میدانید که این ماه، ماهِ عشق است؛
پس بیایید از آن بهترین بهره را ببریم.
میخواهیم شما را به همان پلی ببریم
که همیشه میبریم و دوباره از شما میخواهیم که همۀ باورهای خود را در این باره به
حالت تعلیق درآورید، در این باره که فکر میکنید میدانید چه چیزی امکانپذیر
است.
وقتی به چشمان فیزیکدانی نگاه میکنید
و سوال میپرسید، چه اتفاقی میافتد؟ بله. به او نگاه کنید و بگویید: «آیا ما همه
چیز را میدانیم؟»
او لبخندی خواهد زد یا حتی قهقههای
خواهد زد و خواهد گفت: «البته که نه. ما فقط آغاز آن را کشف کردهایم.» زیرا حتی
دانشمندان فیزیک در تمام مطالعاتشان متوجه میشوند که شما [انسانها] چقدر کم میدانید.
اکنون نیز به شما میگویم که این برای معنویت شما هم صادق است و حتی برای چیزهایی
که فکر میکنید واقعی هستند نیز صادق است. چقدر کم میدانید.
چنلی انجام دادیم دربارۀ چیزهایی که
[از دیده] پنهاناند. این هم یکی از همان چیزهای [ازدیدهپنهان] است: بزرگترین
عشق این کیهان برای شماست.
هماینک با من به روی این پل بیایید
عزیزانم. بیایید دوباره نگاهش کنیم. این پل مانند چیزی است که یک پای آن در شناختهشدههایی
است که اینجا و در سهبُعدی هستند و پای دیگرش در چیزی است که کاملاً ناشناخته
است. وقتی در امنیت کامل از روی این پل میگذرید، به الگو و دنیایی وارد میشوید
که اگر قوانین [واقعیت] سهبُعدی را به آن اِعمال کنید، درککردنی نخواهد بود.
آنجا به طرز شگفتانگیزی زیباست. شما فقط قطعهای از آن را تصور کردهاید؛ ولی
باور کنید که بیکران و زیباست و دربردارندۀ چیزهایی است که هنوز ندیدهاید. نورها
و رنگهای خاص و چیزهای شگفتانگیزی دارد که هنوز قرار نیست ببینیدشان؛ ولی اینک
برایتان چیزی دارم که میخواهم ببینیدش و آن کاری است که از شما میخواهم در این
ماه که ماه عشق است، در آن شرکت کنید.
به این پل نگاه میکنیم. در میانۀ آن
مهی است که نمادی است از همان چیزی که شما را از خدا جدا میکند، همان پرده؛ پس
بیایید هماینک به آنجا برویم. دستم را بگیرید.
[شروع موسیقی]
قدمزنان از روی پل عبور میکنیم و
بهخوبی میدانیم چه پیش خواهد آمد. از میان مه و این بار بدون تردید عبور میکنیم.
«دفعاتی بوده که برای عبور نامطمئن
بودهایم.»
میدانم، درست است. این را[1]
شما دارید میگویید. همۀ ما نامطمئن بودهایم؛ ولی حالا نیستیم. اینک یکراست به
آن سوی پل میرویم؛ زیرا میدانیم آنجا برای ما چیزی هست. همیشه برای ما چیزی هست.
[پیش از این] شما را به استادیومهایی دعوت کردهایم که پر از وجودهایی بوده است.
شما را به دیدار با گذشتۀ خود دعوت کردهایم. زندگیهای گذشتهتان را در آنجا
داشتهایم تا با آنها دیدار کنید، با آنها صحبت کنید و با آنها باشید.
آیا تابهحال کنجکاوی نکردهاید که
در اینجا چند نفر به پشتیبانی شما مشغولاند؟ و آنها همانهایی هستند که همراهان
مینامیمشان. در اینجا کسانی هستند، در این سوی پرده که به آن پا گذاشتهاید، یعنی
در روحی که هماینک در درون آن گام برمیدارید و شروع میکنید به احساسکردن چیزی
که برای شماست تا احساسش کنید، به شما میگویم در اینجا کسانی هستند که انسان
نیستند و هرگز انسان نبودهاند و آنها فقط برای یاریکردنِ شماست که وجود دارند.
آنها همیشه اینجا بودهاند. آنها با شما [به این دنیا] وارد میشوند عزیزانم. آنها
در آن سوی پلاند. اگر این را باور کنید، آنها برای شما در هر دو سوی پلاند. آنها
همانهایی هستند که بعد از آنکه احساس میکنید در اینجا شفا یافتهاید، آرزو میکنند
که دستتان را بگیرند؛ ولی در آن سوی پرده، در آن سوی پل، به نوعی احساس میکنید که
اینطور نیست. اینطور نیست؛ زیرا شما تصمیم گرفتهاید که اینطور نباشد؛ زیرا به
آن واقعیت بازگشتهاید؛ ولی یاریکنندگان هنوز آنجا هستند و اگر فقط دستشان را
بگیرید، همۀ آنها آنجا هستند و آمادهاند که شفادادنتان را ادامه دهند.
از شما میخواهم در آخرین جلسۀ این
ماه با من به آن اتاق بیایید، نه به آن سالن تئاتر، بلکه به این اتاق بیایید. باز
هم راهنماهای شما در این اتاق هستند. این ماه را با موضوعی پشت سر گذاشتیم و آن
موضوع این است که باز هم راهنماهای خود را ملاقات میکنید. آنها بهترین دوستان
شما هستند و همیشه هم [بهترین دوستان شما] بودهاند. آنها تغییر نمیکنند. برخی
از شما احساس کردهاید که تجربهای از تغییر راهنماهای خود را پشت سر گذاشتهاید و
این فقط برای این بوده که متوجه شوید تغییری را پشت سر گذاشتهاید. آنها فقط لباسهایشان
را عوض کردهاند. آنها همان راهنماهای [قبلی] هستند؛ ولی وقتی تجربهای از
روشنبینی را پشت سر میگذارید، آنها برایتان متفاوت به نظر میرسند. وقتی با
نور بیشتری ظاهر میشوید، آنها هم نور بیشتری دارند؛ ولی متفاوت نیستند.
هر ماه این را دوباره خواهم گفت.
قرار است این کار را انجام دهیم؛ ولی آنچه میخواهم به شما بگویم این است که این
خیلی خاص است. هیچ ماهی نیست که با این تجربه سپری شود و ما نخواسته باشیم که شما
را نگه داریم و از چیزی آگاه کنیم و این کا را در بُعدِ شما نمیتوانیم انجام
دهیم. چنین کاری [در بُعد شما] شدنی نیست؛ ولی پیش ما آمدهاید و اجازه دادهاید و
این سه راهنما هم دوباره آنجا هستند.
روی آن تخت دراز بکشید. این موضوع
این ماه است و این ماه، ماه عشق است. چه اتفاقی قرار است رخ دهد؟ روی آن تخت دراز
بکشید. راهنماها به این تخت نزدیک میشوند، همان طور که در سه نوبت قبل آمدهاند. آنها
شفا و آرامش و حقیقت را به شما القا کردهاند.
و اینک از آنها میخواهم که دستهایتان
را بگیرند و از آن راهنما که بالای سرتان ایستاده، میخواهم سرتان را بهآرامی نگه
دارد. و هِرمی که این سه با هم میسازند، به [نقطۀ] اوجی خواهد رسید و آن مانند
نوری روشن از آن نقطۀ اوج، یکراست به سرچشمۀ آفرینشگر خواهد رفت و رو به
پایین به شما بر خواهد گشت. و از شما میخواهم همان عشقی را که همکارم بر روی آن
صندلی احساس کرد، شما هم احساس کنید. از شما میخواهم که اگر مایلید، عظیمترین
عشقی را که تابهحال برای هر یک از آفریدگان این کیهان وجود داشته، درک کنید و آن
را [به زندگی خود] دعوت کنید. و آن عشق یکراست بهسوی شما خواهد آمد. هر انسانی
این را دریافت میکند.
این بیش از عشق مادر به فرزند است.
این ورای هر چیزی است که حتی بتوانید تصور کنید. و بسیار ناب است و در درون شما
جریان خواهد یافت. از شما درخواستی داریم: بگذارید جاری شود. آن را تعریف نکنید.
بگذارید جاری شود. تعیین نکنید که چه باید باشد؛ فقط بگذارید جاری شود؛ زیرا این
چیزی است که اگر اینک احساسش کنید، وقتی از روی این صندلی برخیزید، وقتی پخش این
برنامه پایان یابد، این هنوز آنجاست. شبهنگام که به بستر خواب میروید، اگر میخواهید
هر دو دست خود را بلند کنید و این را دوباره احساس کنید، آنها هنوز آنجایند. آن
[لحظه] حلقۀ دوازده نیست، این مدیتیشن و این انرژی نیست؛ ولی آنها هستند و همۀ آنها
مایلند همچنان آن شفا و آن آرامش و عشقی را به شما بدهند که از آنِ شماست.
این عظیمترین عشق این کیهان برای
آفریدگار و از طریق روحهایی است که او آفریده است. ما ضمیر مذکر را برای او به
کار میبریم و او مذکر نیست. ما ضمیر مونث را برای او به کار میبریم و او مونث
نیست. سرچشمۀ آفرینشگر بزرگتر از همۀ اینهاست. آن سرچشمۀ آفرینشگر روح
شما را به عنوان بخشی از سرچشمۀ آفرینشگر آفرید. آن را نه جدا از آن، بلکه بخشی از
آن آفرید. به همین علت است که چنین عشق عظیمی اینجاست. اینک فقط دارید آن چیزی را
احساس میکنید که هستید.
در گذشته عبارتِ «من آن منهستم
هستم»[2] برای کسانی که آن
را شنیدهاند، زبان عجیبی بوده است. معنایش این است که شما همان چیزی هستید که
هستید. و [پاسخِ] اینکه کیستید و چیستید، این است که بخشی از خودِ آفریدگارید. و
این به عشق کامل بسیار نزدیک است.
بگذارید تا این [عشق] در شما جاری
شود. شاید احساس میکردید که دوستداشتنی نیستید، امروز [دیگر] نه، حالا [دیگر]
نه. شاید برایتان سوال بوده که آیا ارزشمندید. بله، ارزشمدید. بله، ارزشمندید.
بله، ارزشمندید. اگر لازم است که این را بارها و بارها بگویید، این کار را بکیند
یا بگویید: «من شکوهمندم» و جدی بگویید. و هنگامی که این مکان را ترک میکنید،
بهگونهای ترک کنید که متفاوت با آن کسی باشید که هنگام آمدن بودید. برای همین
است که این کار را میکنیم، تا شاید روزی این را با تمام عظمتش، با تمام حقیقتش و
با تمام خِرَدش ببینید و ببینید که این نه چیزی در تصور شما، بلکه واقعیتی است که
هماینک وجود دارد. این واقعیت را احساس کنید عزیزانم. آن را احساس کنید و بمانید
و بمانید و بمانید.
و اینچنین است.
[1] جملۀ بالا را (دفعاتی بوده
که برای عبور نامطمئن بودهایم)
[2] I AM THAT I AM برای خواندن توضیحاتِ بیشترِ کرایون دربارۀ این عبارت، چنل من آن منهستم هستم را بخوانید.
نظرات
ارسال یک نظر