مدیتیشن۹۷

 2022.09.07

درود عزیزان. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

کمی به آن جعبۀ بزرگ نزدیک‌تر شوید، جعبه‌ای که در چنل عصر امروز درباره‌اش صحبت کردیم. عزیزان، شما در واقعیتی زندگی می‌کنید که فقط اندکی از آن برایتان مشهود است و این را قبلاً هم گفته‌ایم. بارها از شما می‌شنویم که به ما می‌گویید: «اینکه به بعضی از این چیزها باور ندارم، به این دلیل است که هیچ مدرکی وجود ندارد، به این دلیل است که هیچ [پشتوانۀ] علمی‌ای وجود ندارد، به این دلیل است که چیزی را که می‌گویی، نمی‌بینم.»

 و حق با شماست؛ چون نمی‌توانید آن سوی جعبه‌ای را ببینید که در آن هستید، نمی‌توانید چیزهایی را ببینید که در بیرون از جعبه هستند.

اگر بیرون از همۀ آن چیزی که فکر می‌کنید واقعی است، واقعیت دیگری باشد، چه؟ واقعیتی که بسیار بزرگ‌تر از واقعیتی است که فکر می‌کنید در آن هستید، طوری که کاملاً از شما گریخته است. به کسانی فکر کنید که هزاران سال پیش در این سیاره بزرگ شدند و پیش از آنکه هیچ تلسکوپی وجود داشته باشد، همۀ این چیزها را داشتند. همۀ چیزی که شما داشتید، این ایده بود که شاید چیزی بزرگ‌تر از شما وجود داشته باشد. وقتی شب‌ها به آسمان نگاه می‌کردید، آن نورها را در آسمان‌ها می‌دیدید. خیلی  جالب است که آن بومی‌ها این چیزها را پیش از [اختراع] تلسکوپ کنار هم گذاشته بودند. آن‌ها از روی حرکت ستارگان،  دربارۀ کیهان ایده‌ای داشتند؛ حتی این ایده را داشتند که شاید حرکت سیاره‌ای وجود داشته باشد، آن هم قبل از [وجود] تلسکوپ.

پس از آن بود که متوجه شدید شما بخشی از کیهانی هستید که بی‌گمان عظیم است. دربارۀ آن هرگز چیزی به شما نگفته بودند؛ زیرا هرگز آن را نمی‌دانستید؛ ولی پس از این کشف، اینک الگوی همه چیز تغییر کرده است، این الگو که چگونه به هر چیزی نگاه می‌کنید، به کجا می‌خواهید سفر کنید یا به‌عنوان یک فرهنگ، به‌عنوان یک سیاره، چه کاری می‌خواهید انجام دهید. این است چیزی که درباره‌اش صحبت می‌کنم.

اگر همۀ این‌ها از شما پنهان بوده باشد، چه؟ آن هم تا حدی که بسیاری در این سیاره هنوز فکر می‌کنند که این فقط جعبه‌ای کوچک است. آن‌ها حتی از این آگاه نیستند که هر جعبه‌ای درون جعبه‌ای دیگر است. و البته الان داریم دربارۀ چنل قبلی صحبت می‌کنیم.

می‌خواهم کاری را انجام دهم که همیشه انجام می‌دهم. می‌خواهم در جریان سناریویی راهنمایی‌تان کنم و وقتی این کار را می‌کنم، از شما خواهم پرسید: آیا این واقعی است؟ آیا واقعی نیست؟

وقتی چهارشنبه‌های شفابخش را شروع کردیم، موضوع همیشه همین بود. توضیح کاملی [می‌دادیم] که آن پل چیست، از شما درخواست می‌کردیم تصور کنید که با عبور از آن پل به سرزمین متفاوتی وارد می‌شوید. و هر چه بیشتر این کار را کردیم، بیشتر در شاید مسیری بودیم که در آن کم‌کم درک می‌کردید؛ پس خیلی از آن‌ها را دیگر نگفتیم و اغلب یک‌راست به روی آن پل رفتیم؛ ولی می‌خواهم دوباره آن را بگویم.

این افراد، این انسان‌ها، انسان‌های نازنینی که به اندازۀ کافی به خودشان علاقه‌مندند تا این را تماشا کنند و این را گوش کنند، کم‌کم دارند از جعبۀ بزرگ‌تر آگاه می‌شوند. آیا تابه‌حال به شما گفته‌ام که واقعاً چه چیزی آنجاست؟ چرا با من به آنجا می‌روید؟ وقتی آنجایید، چه کاری انجام می‌دهید که فراتر از آن چیزی است که به‌عنوان تجسم به شما ارائه می‌کنم، یا فراتر از اتفاقی است که به شما می‌گویم دارد رخ می‌دهد؟ چه چیز دیگری ممکن است آنجا باشد؟ و سوالی مهم: آیا اصلاً این کار را خودتان به‌تنهایی انجام می‌دهید؟

می‌دانم که این قسمت‌های خاص و این برنامه‌ها و این مدیتیشن‌ها که در حلقۀ دوازده به شما عرضه می‌کنم، تمرین‌اند. آن‌ها تمرینِ هشیاری‌اند. برخی هنوز فکر می‌کنند که آن‌ها تمرین تصوّرند و اصلاً نمی‌دانند که آن‌ها خیلی واقعی‌اند.

تمرینِ هشیاری! هشیاری از اینکه فقط شاید هر چیزی که هم‌اینک هستید، جایی که در آن نشسته‌اید، آن که هستید، کسی که همراه با او هستید، کاری که در طول روز انجام می‌دهید، راهی که از آن کسب درآمد می‌کنید، تعاملی که با خانوادۀ خود دارید، همۀ کارهایی که دوست دارید بکنید، شاید همۀ این‌ها در جعبۀ ریز و کوچکی است که آن را دنیای خود می‌نامید.

حال دارید می‌بینید که این دنیای شما، نه‌تنها ممکن است چیز بسیاربسیار بزرگ‌تری را شامل باشد، بلکه بگذارید این‌گونه بگویم که کار درخورِ اقدامی که دارید این است که به آنجا بروید و از آن خود بزرگ‌ترتان چیزهایی بردارید و با خودتان به این سوی پل بیاورید. آیا هنوز این را نفهمیده‌اید؟ فکر می‌کنم اکثرتان فهمیده‌اید.

و چیزی که در این چیزها هست، یعنی انرژی‌ای که در همۀ این چیزهای جریان دارد، قدرت عشق است. و آن، عشق آفریدگار به شماست. این را بارها گفته‌ایم و استعاره‌های بسیار زیادی به شما گفته‌ام که آن عشق را به [عشق میان] شما و فرزندانتان تشبیه می‌کند و اینکه چقدر آن‌ها را دوست دارید. و به شما گفته‌ایم که این با [عشق] آفریدگار به شما چندان متفاوت نیست، به استثنای اینکه شما فرزندان آفریدگار نیستید، شما بخشی از آفریدگارید. [کی؟] در آن هنگام که دیگر آنجا نیستید و روی آن صندلی ننشسته‌اید. برای خیلی از انسان‌ها این قضاوتی دشوار است.

«منظورت این است که من واقعاً بخشی از خداوندم؟»

بله. بله، هستید. خودِ بزرگ‌ترتان جاودان است، همیشه بوده است، همیشه خواهد بود. محصول جانبی‌اش شمایید در قالب فیزیکی‌تان، افرادی موقتی که انسان می‌نامیدش و هم‌اینک در بدن‌های فیزیکی‌تان هستید و با انگیزه‌هایی مرتبط با گیتی، به این سیاره می‌آیید و می‌روید؛‌ ولی خود واقعی‌تان همان است که در همۀ قسمت‌های این برنامه از شما خواسته‌ایم که لمسش کنید تا بدانید چیز بزرگ‌تری وجود دارد، تا بدانید چیزهای بیشتری هست، چیزهایی که برای شماست.

از شما می‌خواهم یک بار دیگر همراه با من به آن سوی این پل بیایید؛ چراکه برای این ماه فرض بنیادی دیگری ترتیب داده‌ایم. البته که این پل استعاره است، همه چیز استعاره است، استعاره‌ای برای اجازۀ شما، تا از شناخته‌شده‌ها به ناشناخته‌ها عبور کنید و به آن خود بزرگ‌ترتان بروید، تا یک‌راست به آن جعبۀ بزرگ بروید و ببینید چه چیزی آنجاست. بسیاری از شما هر بار، این کار را کرده‌اید. از شما می‌خواهم همراه با من بیایید. دستم را بگیرید.

[شروع موسیقی]

اُه! حال که دوباره از این پل می‌گذریم، از میان مه بگذرید، به درون ناحیه‌ای از انرژی بروید که بسیار مقدس است، همان که خودِ بزرگ شماست. در همه جایش نام شما را بر خود دارد. در همه جایش انرژی شما را دارد. باید حس خوبی بدهد. در اینجا همه چیز امن است. هر کاری می‌توانید بکنید. هر چیزی می‌توانید باشید. در اینجا هر چیزی خود بزرگ‌تر شماست و قطعاً واقعی است عزیزان. چند نفر از شما می‌توانید این را احساس کنید؟ این را احساس کنید که می‌توانید به درون روح خود بروید و لحظاتی را احساس کنید که در این سرزمین چندبعدی هستید یا اگر می‌خواهید بگویید در این دنیا هستید. اینجا خانۀ شماست و می‌توانید احساس امنیت کنید. این را دو بار گفتم؛ زیرا کسانی هستند که اغلب هرگز چنین احساسی ندارند، این احساس را که همه چیز واقعاً روبه‌راه است، که هیچ مرگی در کار نیست و هر چیزی که تابه‌حال و در هر زمانی بخشی از آن بوده‌اید، در اینجا باقی می‌ماند. بارها و بارها آن را به شما نشان داده‌ایم.

از شما می‌خواهم از این در عبور کنید. این در هر بار متفاوت است. این در با درِ ماهِ پیش متفاوت است. ممکن است اینک یکسان به نظر برسد؛ ولی قرار است مانند وقتی که از درگاهی عبور می‌کنید، از این در عبور کنید. تنها یک در وجود دارد، فقط هر هفته به مکانی متفاوت باز می شود. این یکی به اتاق خیلی خاصی باز می‌شود. این متفاوت است. این با هر مکان دیگری که تابه‌حال در آن بوده‌اید، متفاوت است. شاید شبیه اتاقی باشد که در آن، استاد ستاره‌ها را دیدید.

این اتاق بسیار بزرگ است، عظیم است، زیباست؛ ولی نمی‌توانید دیوارهایش را ببینید. این چه نوع اتاقی است که می‌تواند زیبا باشد، بدون اینکه دیوارهایش را بتوان دید یا بدون اینکه چیزهایی را که در آن است، بتوان دید؟

زیباست؛ چون دربردارندۀ انرژی دلپذیر شماست. یک صندلی در وسط این اتاق است. این اتاق عظیم است. می‌توانید فکر کنید که در بیرونید. شاید حتی اگر شب‌هنگام باشد، بتوانید ستاره‌ها را ببینید. عمداً این‌قدر بزرگ است. این اتاق برای این خیلی‌خیلی بزرگ است که بتواند شما را در خود جای دهد.

لحظه‌ای دیگر اجازه خواهید داد که روی این صندلی بنشینید. و در این صندلی اتفاقی رخ خواهد داد و این اتفاق هر هفته تکرار خواهد شد. بگذارید دربارۀ آن به شما بگویم. این صندلی، صندلی دگرگونی نام دارد. حال چه چیزی شما را به دگرگون‌شدن در این صندلی فرامی‌خواند؟ شاید بگویید: «آیا من در اینجا به‌اندازۀ کافی خوب نیستم؟ چه چیزی در اینجا باید دگرگون شود؟»

پس بگذارید دوباره شروع کنم و به شما یادآوری کنم که مدتی پیش به شما گفتیم وقت آن است که بذرهایی را بکارید که به خاطر آن‌ها آمده‌اید، بذرهایی را که از یک زندگی به زندگی دیگر همراه خود داشته‌اید، همان بذرهایی را که روح کهن باید در زمین بنشاند تا محصول دهد. و آن محصول، انسان جدیدی می‌آفریند، انرژی جدیدی می‌آفریند. این بذرها در انواع گوناگونی خواهند بود و از شما خواستیم به اتاقی شبیه این اتاق بیایید و ظرف‌های حاوی آن بذرها را بردارید و آن‌ها را با خود ببرید و بکارید و به همین دلیل است که اینجایید. همۀ این‌ها استعاره‌هایی هستند برای شما تا از انرژی جدید این سیاره آکنده شوید، از انرژی جدیدی که خود شما روح‌های کهن دارید به آوردنش کمک می‌کنید. وقتش حالاست. این را به شما گفتیم.

بذرهای خیلی خاصی را برایتان آشکار کردیم و اگر با آن‌ها آشنا نیستید، بازگردید و آن برنامه‌ها را تماشا کنید و گوش کنید؛ ولی همۀ آن‌ها ما را به قسمت‌های دیگری [از این برنامه] در این مکان سوق می‌دهند، در این مکان که خود بزرگ‌تر شماست و ما در آن هستیم؛ زیرا وقتی شروع می‌کنید به برداشت محصولِ این بذرها، پاداش‌ها از راه می‌رسند، البته اگر بخواهید این‌گونه بنامیدشان. آن‌ها نه دقیقاً پاداش، بلکه در واقع ابزارهایی هستند که باید آن‌ها را به کار ببرید، شاید هم این کار را نکنید، [باید آن‌ها را به کار ببرید] تا این سیاره را تغییر دهید، آن هم طوری که خودتان می‌دانید چگونه می‌توانید انجامش دهید.

هر هفته وقتی روی این صندلی بنشینید، تیمی خواهید داشت که جلو خواهند آمد. و هر بار متفاوت خواهند بود و این تفاوت در تخصص‌های آن‌هاست. برخی از آن‌ها را خواهید شناخت. شاید برخی از آن‌ها را نشناسید. برخی از آن‌ها همیشه بخشی از مجموعه راهنماهای شما هستند. گاهی زیاد خواهند بود و گاهی کم؛ حتی شاید یک نفر باشد. موضوع این نیست. آن‌ها خواهند آمد و هدیه‌ای به شما خواهند داد. گاهی همۀ آن‌ها با هم به‌عنوان یک نفر می‌آیند و به شما هدیه‌ای می‌دهند. گاهی پشت سر هم می‌آیند و هدایای بسیاری به شما می‌دهند.

بیایید ببینیم. آیا مایلید روی این صندلی بنشینید تا دگرگونیِ این ماه را آغاز کنید؟ اگر مایلید، از شما دعوت می‌کنم در ذهن خود یا با صدای بلند بگویید: «روح هستی عزیز، امروز اجازۀ این دگرگونی را می‌دهم. روح هستی عزیز، امروز اجازۀ این دگرگونی را می‌دهم.»

و آنجا می‌ایستید. آیا این واقعی است یا نه؟ واقعی است یا نه؟ چند نفر از شما می‌توانید این را احساس کنید؟ این را که بدانید چیزی دارد می‌آید. و اگر همراه با من این واژه‌ها را به زبان آوردید یا در ذهن خود گفتید، هم‌اینک به آن اجازه داده‌اید. قصد، باورنکردنی است، قصد قدرتی باورنکردنی است. قصدی که عاشقانه ابراز شده باشد، حتی قدرتمندتر هم هست.

روی این صندلی بنشینید. این صندلی به‌تنهایی آنجاست. و بلافاصله صفی از وجودها آنجاست. هر یک از آن‌ها هدیه‌ای در دست دارد. و نمی‌دانید چند نفرند؛ زیرا بعد از نفر سوم یا چهارم را نمی‌توانید ببینید. از شما می‌خواهم به این توجه کنید که آن‌ها نه مردند و نه زن، فقط هستند. شاید رِداپوش‌اند. شاید به راهنماها یا فرشتگان می‌مانند. شاید چنان باشکوه‌اند که حتی نمی‌توانید سردرآورید که چه پوشیده‌اند. شاید برخی از آن‌ها آهسته ظاهر و محو شوند؛ ولی همۀ آن‌ها وجه اشتراکی دارند: آن‌ها شما را می‌شناسند و منتظر این لحظه و محصول آن بذرها بوده‌اند.

درست مانند دیگر دفعاتِ این ماه، آن‌ها یا دیگرانی مانند آن‌ها هدیه یا هدایایی به شما خواهند داد. امروز هر یک از آن‌ها در بسته‌های کوچکشان هدیه‌ای به شما خواهند داد و آن هدایا فوراً در درون شما جذب می‌شوند و سپس آن‌ها خواهند رفت؛ ولی اگر بتوانید چهره‌شان را ببینید، آنگاه که این هدایا را به شما می‌دهند از عشق و قدردانی می‌درخشند. یکایک آن هدایا دربارۀ سلامتی است، یکایک آن‌ها.

این [کار] را این‌گونه آغاز می‌کنیم. تک‌تک آن‌ها [دربارۀ سلامتی‌اند]. یکی از آن‌ها برای تقویت سیستم ایمنی شماست. در واقع این اولین هدیه است. آماده‌اید؟ حالا می‌آید. آن هدیه به شما اهدا می‌شود و اگر بخواهید که آن را در دست بگیرید و لمسش کنید، همچنان که لمسش می‌کنید، بی‌درنگ به‌درون شما می‌رود. و وجودی که روبه‌روی شماست، می‌رود و حالا نفر بعدی می‌آید.

هدایا را با عشق به شما اهدا می‌کنند. تک‌تک آن‌ها منتظر این عصر و این زمان بوده‌اند. شما همۀ‌ آن‌ها را می‌شناسید، البته وقتی اینجا هستید، نه وقتی که در خانۀ خود روی صندلی‌تان نشسته‌اید. به همین علت است که نمی‌توانید آن‌ها را به‌درستی تشخیص دهید.

نفر بعدی می‌آید. این هدیه، هدیۀ پایداری سیستم شماست، پایداری احساساتتان، پایداری در شیوۀ نگاه شما به هر چیز، تا دیگر به‌ناچار دودل نباشید. این یکی از ویژگی‌های سلامتی است عزیزان.

حالا یک نفر دیگرشان می‌آید و این چارۀ چیزی است که در این لحظه آزارتان می‌دهد، در این لحظه که اینجا نشسته‌اید و گوش می‌دهید و آرزوی می‌کنید که ای کاش بدنتان ایمن‌تر بود. و این یکی از راه‌حل‌های تقویت آن است، نه فقط برای تقویت سیستم ایمنی شما، بلکه برای بیرون‌راندنِ همۀ دیگر چیزهایی که به آنجا تعلق ندارند. این چیزی است که شما شایستۀ آنید. عزیزان، این همان چیزی است که برایش آمدید. اولین محصول این است. برای کاری که قرار است انجام دهید، باید سالم باشید.

حالا یکی دیگر و سپس یکی دیگر می‌آید. پیش از آنکه [برنامه را] به پایان برسانیم، آخرین [هدیه] را به شما می‌دهیم. این یکی شادمانی است.

«شادمانی چه ربطی به سیستم ایمنی و سلامتی من دارد؟»

اُه! صحبت‌های ما را نشنیده‌اید؟ این یکی از کلیدهاست. هر چه بیشتر بخندید، شیمی بدنتان بیشتر تغییر می‌کند، سالم‌تر می‌شوید، عمرتان طولانی‌تر می‌شود. این بسته را بگیرید و احساس کنید که در شما موج می‌زند عزیزان.

همچنان روی صندلی دگرگونی بنشینید، همچنان که آن‌ها یکی‌یکی می‌آیند و در این حلقۀ دوازده هدایایی را به شما می‌دهند که درخواست کرده بودید، هدایایی را که همیشه درخواست کرده‌اید. آن‌ها اینجایند. و کمی بعد که این مکان را ترک می‌کنید، انتظار داشته باشید که این‌ها هم شروع به رشد کنند، مانند همان بذرهایی که کاشتید و اگر درک کنید که این واقعی است، نتایجِ امشب را احساس خواهید کرد.

من کرایون هستم، عاشق همۀ شما. اینجا بمانید. روی این صندلی دگرگونی بمانید و دگرگون شوید.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵