مدیتیشن۱۱


 2020.11.18

درود عزیزانم. کرایون هستم.

از شما را دعوت می‌کنم کمی نزدیک‌تر بیایید. کمی نزدیک‌تر بیایید...

این کلامی که هر بار می‌گویم، یک «دعوت» است برای شما تا از آن واقعیت که حس می‌کنید در آن هستید (چهاربعدی) خارج شوید تا وارد چیزی بزرگ‌تر از آنچه «فکر می‌کنید می‌دانید هستید» (روح) شوید...

«حلقهٔ دوازده» یک استعاره است. باز هم، من دوست دارم به همه کسانی که شاید برای اولین بار می‌آیند بگویم که آن طور که بعضی از شما انتظار داشتید هیچ دوازده استادی در این حلقه نیست. شاید شما فکر می‌کردید که دوازده استاد وجود دارد و یکی از آنها شما خواهید بود. البته این یک مراقبه بسیار خوب خواهد بود اما حلقه دوازده خیلی فراتر از آن می‌رود. دایره و حلقه نشان دهندهٔ «همه آنچه وجود دارد « است اما بیشتر از آن، نمایانگر «روح» شماست. و «دوازده» نشانگر ساختار و کَسرها و فِرَکتالهای «همهٔ آنچه وجود دارد» است که همیشه در گروه‌های سه تایی و چهارتایی هستند و ریاضیاتِ ساختار و ساختمانِ همه چیز را تشکیل می‌دهند.

و اگر در این مورد تعجب می‌کنید، شروع به شمردن چیزهای اطراف خود کنید. و آنها را در گروه‌ها و قسمت‌های پنج‌تایی نشمارید عزیزانم. این ریاضیِ شماست. آن‌ها را در ریاضیات الهی سه و چهار بشمارید. و نگاهی بیندازید که DNA شما چگونه کار می‌کند، و تعداد لایه‌های آن چیست، و تعداد زیادی از این و آن یا قوانین فیزیکی که شما دارید، و همه آنچه چهار، شش، سه است. دوازده عددی جادویی است اگر شما بخواهید؛ و در کلِ کتاب مقدس شما از آن استفاده شده است. این عدد در سراسر الوهیت و چیزهایی که منطقی هستند استفاده می‌شود. و حتی با این وجود به ریاضیدانان شما این سرنخ را نداده است که آنها باید از پایه دوازده به عنوان ساختار همه چیز در ریاضیات خود استفاده کنند.

حلقهٔ دوازده، الهی بودنِ همهٔ فیزیک‌های معنوی و همهٔ آنچه خالق برای ساختن شما از آن استفاده کرد، است.

ما می‌خواهیم مثل هر بار دیگر از آن طرف «پل» رد شویم. آن پلی که ما از آن عبور می‌کنیم یک شکاف است، در واقع پل، بخشی از شکاف است زیرا نمایانگر آن چیزی است که تفاوت بین انرژی‌هاست. این پل در واقع هنگام عبورِ شما از روی آن، ابعاد را تغییر می‌دهد زیرا شما از چیزی که «شناخته شده است» به آن چیزی که «ناشناخته است» می‌روید. کسانی هستند که همچنان می‌پرسند: «واقعاً در آن قسمتِ ناشناخته چیست؟» هر بار که شما را به آنجا می‌بریم، از شما دعوت می‌کنیم که نفسی بکشید و آنچه را که می‌بینید به ما بگویید و آن همیشه متفاوت است.

و کسانی هستند که می گویند: «خب، باید بیشتر از آنچه در روح ماست وجود داشته باشد. حتی بیش از این، باید جهان‌هایی در آنجا وجود داشته باشد.» و ما به شما می گوییم: «اوه! چقدر باهوش هستید! در واقع وجود دارد!» زیرا هنگامی که از پل عبور کرده و به درون آن «روح با شکوه خود» می‌روید، آن روح، هیچ اندازه‌ای ندارد.

حالا بعضی از شما می گویند: «خب، این چیزی نیست که ما یاد گرفتیم. ما یاد گرفتیم که روح در آنچه «مرکابا» می‌نامیم و روح و هر آنچه درون آن روح است، هشت متر عرض دارد!» و من به شما می گویم: «اوه، چقدر شما خطی هستید! شما فقط آنچه در چهار بعد روی می‌دهد را توصیف کردید.»

عزیزانم هنگامی که از آن چهار بعدی خارج می‌شوید، روح، بی نهایت است.

«کرایون، من واقعاً مطمئن نیستم که درک کنم چگونه روحِ من می‌تواند بی نهایت باشد. منظورم این است که تعداد ما بسیار زیاد است. آیا بی نهایت برای همه ما مناسب خواهد بود؟ (فضا به میزان کافی برای همه ما وجود دارد؟!!)» [کرایون می‌خندد]

شما واقعا این را پرسیدید! پرسیدید که آیا جا به اندازهٔ کافی برای میلیاردها «روحِ بی نهایت» وجود دارد؟! می‌پرسید که آیا ممکن است جا به اندازهٔ کافی برای «جهان» وجود داشته باشد، یا همانطور که اخیراً به شما گفتم «چند جهانی»؟ فعلا این اطلاعاتی نیست که من در چهارشنبه شفابخش به شما بدهم؛ اما ممکن است در آینده در مورد آن برایتان بگویم.

عزیزانم، روح شما بسیار باشکوه است و این روح، خودِ شما هستید. در روحِ شما، جای کافی برای همه نوع چیز وجود دارد.

و ما از روی پل رد می‌شویم و از شما می‌خواهم که یک یا دو مورد را ببینید، زیرا ما کار را آسان شروع می‌کنیم. و ما آهسته شروع می‌کنیم زیرا من واقعاً می‌خواهم شما بفهمید که چه می‌کنید. من می‌خواهم شما درک کنید که این نه‌تنها ایمن و قابل امکان است بلکه در این مقطع زمانی پذیرفته شده است. و در آن طرف پل، چیزی که به شما قبلاً نگفته‌ایم این است که می‌بینید انگار کسی به شما اشاره می‌کند که جلوتر بروید. در واقع، اگر روحِ شما نمایانگرِ «سرچشمهٔ آفرینش» است و اگر در واقع حق انتخاب آزاد دارید، پس فقط روحِ شما می‌تواند شما را صدا بزند و شما را به «انتخاب» دعوت کند. و این همان چیزی است که در حال حاضر در آن‌سوی پل برای بیشتر شما در جریان است. آگاه باشید، من می‌توانم به شما بگویم که صدایِ چه زمزمه‌هایی از آن جمعیتی که در آن‌سوی پل در روح شما قرار دارند شنیده می‌شود، زیرا روح شما بی نهایت است.  این بخشی از همهٔ آن چیزهایی است که وجود دارد؛ بنابراین جمعیت زیادی در آنجا (درون روح شما) وجود دارد. بنابراین می‌توانم به شما بگویم که آن زمزمه‌های ما در آن طرف پرده چیست: «سرانجام او می‌آید! سرانجام او می‌آید! آیا او این کار را انجام خواهد داد؟! آیا او واقعاً خواهد آمد؟ آیا او واقعاً با «اختیار و ارادهٔ خود» با «انتخاب آزاد» و «قصد» به آن‌سوی پل می‌آید تا سفر روشنگریِ فراتر از هر آنچه دیده است را آغاز کند؟!»

انسان‌های زیادی وجود دارند که قبلاً در مورد میزان روشنگری شما قضاوت کرده‌اند. تصور کنید، گویی آنها از قبل همه چیز را می‌دانند و سلسله مراتبی برای دانستن وجود دارد. و آنها به شما گفته‌اند، «خوب، شما به مرحلهٔ نهایی رسیده‌اید!» [کرایون می‌خندد] عزیزان مرحلهٔ نهایی وجود ندارد. شما به «سوپ انرژی شگفت انگیز» منتقل می‌شوید که از نظر همدلی و شفقت و عشق باشکوه است و بی پایان... و هرچه بیشتر آنجا باشید، حتی به عنوان یکی از خلقت‌های الهی، حتی ساخته شده در تصویر خالق، بیشتر کشف خواهید کرد. شما هنوز دارید یاد می‌گیرید که وقتی در این مکان فرابعدی هستید چقدر می‌توانید عشق دریافت کنید. عشق و شفقتی باورنکردنی که در این سفر در انتظارِ شماست... پذیرشی بدون مهار و بدون کنترل، و شما هر آنچه هستید بطور شگفت انگیزی در آن‌سوی آن پل مورد تایید هستید. زیرا وقتی وارد آن روح خود می‌شوید، باید در یک واقعیت جدید ذوب شوید.

آیا تا به حال با کسی که از آستانه مرگ برگشته است صحبت کرده‌اید؟ آیا شما می‌دانستید که آنها ابتدا از آن پل عبور می‌کنند؟ آیا می‌دانستید که آنها ابتدا از پل عبور می‌کنند؟ زیرا آنها قبل از انتقال به آن‌سوی پرده، به درونِ روحِ خود بازمی گردند. این اولین جایی است که آن‌ها می‌روند. و سپس عزیزانم، آن‌ها بسیار فراتر از آن می‌روند. آیا تا به حال با هیچکدام از این افراد صحبت کرده‌اید؟ و آنهایی که از روی تختِ جراحی (و از مرگ) بازگشته‌اند، چه گفته‌اند؟ پزشکان گزارش داده‌اند و آنچه این افراد با کمال ناامیدی و اشک می‌گفتند این است که: «چرا مرا بازگرداندید؟!» زیرا قرار گرفتن در معرضِ» نورِ این حقیقت که واقعا چه کسی هستی» بسیار حیرت انگیز است. و همه مشکلات، شما را رها می‌کنند. و تمام ترس‌ها و هر آنچه نگران آن هستید، بسیار ناچیز می‌شود.

اکنون از حرف‌های من دچار سوءتفاهم نشوید؛ زیرا عبور از آن پل به شکوه روح می‌رسد. کسانی که از آن پل عبور می‌کنند و به آن‌سوی پرده منتقل می‌شوند، بسیار فراتر از آن پل و معبد می‌روند. شما آنجا نخواهید رفت. شما فقط قرار است به آن مکانی بروید که روزی که انسان‌ها متوجه شوند که «واقعا چه کسی هستند»، به طور منظم و پی‌درپی به آنجا می‌روند. وقتی شروع به عبور از آن پل می‌کنید و ادامه داستان را می‌بینید، می‌فهمید که برای اینکه بشریت را در آینده فعال کنید، بیشترِ مردم مجبور به پذیرش و تاییدِ این موضوع (شکوهمندی انسان) خواهند بود. و این شکوهمندی انسان، هیچ ارتباطی با دین و سیستم‌های اعتقادی ندارد. این امر به تصدیقِ واقعیتی مربوط می‌شود که متعلق به شماست و فراتر از آنچه فکر می‌کردید است.

این سیاره به خدای واحد اعتقاد دارد. خدای واحد یعنی اعتقاد به وجود فقط یک خدا، همهٔ سیارهٔ زمین، بیش از هشتاد درصد یا بیشتر مردم این سیاره، همهٔ سیستم‌های اعتقادی (مذاهب) روی سیاره، به همان خالق اذعان دارند. شما به مرحله بعدی -یعنی تصدیق عشق به آن خالق،- نزدیک‌تر از آنچه فکر می‌کنید، هستید. شما به این حقیقت که: -همه شما حق پرستش به انتخاب خودتان را دارید بدون آنکه قضاوت شوید- نزدیک‌تر شده‌اید. هیچ راهِ درست یا راهِ اشتباهی برای دوست داشتن وجود ندارد. این به زودی فرا خواهد رسید.

اما در حال حاضر، من می‌خواهم شما با من بیایید. به پل نگاه کنید... شما آماده‌اید که از آن عبور کنید و به درونِ آن مه بروید که اکنون همه چیز را مبهم و تاریک کرده است. شما نمی‌توانید آن‌سوی آن غبار را ببینید، آن مات است، آن می‌چرخد. برای بعضی‌ها ترسناک و هراس انگیز است زیرا به نظر می‌رسد که این غبار، زنده است...اما فرا بعدی بودن برای یک موجودِ چهار بعدی اینگونه به نظر می‌رسد: «(گویا) آن حرکت می‌کند و زنده است... می‌تواند همزمان در خیلی جاها باشد، هرگز ساکن نیست. همیشه در حرکت است.» آیا شما آماده‌اید که با من به درونِ آن غبار بیایید؟

عزیزانم نزدیک‌تر بیایید. بگذارید دوباره دستتان را بگیرم... هر هفته... من هر هفته عاشق این قسمت هستم. این قسمت که شما می‌توانید با من و بسیاری از گروهِ همراهانِ من باشید، گروهِ همراهانی که وقتی با شما صحبت می‌کنم خودِ «من» هستم... زیرا بسیارند کسانی که می‌خواهند ورودِ شما به واقعیتی که شایسته آن هستید را خوشامد بگویند. (کرایون انرژی زنانه در هسته با گروهِ همراهانی با انرژی مردانه است؛ همانگونه که سرچشمه آفرینش تعادلی از انرژی زنانه و مردانه یا خدایِ مادر و پدر یا همان جلوهٔ مادرانهٔ خالق و جلوهٔ پدرانه خالق است.) مکانی که به شیوه‌های بسیاری برای شما شفابخش است.

دستم را بگیر... بگذار از غبار عبور کنیم. (موسیقی شروع می‌شود) اکنون واقعیت جدیدی اینجاست... شما در سمتِ من هستید (آن‌سوی پرده) عزیزانم... روح شما به شیوه‌های بسیاری در آن طرف پرده است و هنوز هم می‌تواند بخشی از واقعیت شما روی زمین باشد. باز هم می‌گویم، هر استادی که روی این کره خاکی قدم گذاشته است در این مکان که اکنون شما هستید (مکان فرابعدی)، بوده است؛ یعنی در این مکانِ روح، این فرابعدی بودن.  و با این وجود آنها روی زمین قدم می‌زدند، و با این حال، غذا می‌خوردند، و با این وجود رابطهٔ عاشقانه داشته‌اند... شما هم می‌توانید هر دو را داشته باشید. شما می‌توانید همزمان در چهاربعدی و فرابعدی باشید... زیرا این اصل و نسب شماست. این روح شماست. و شما در یک مکان جادویی ایستاده‌اید.

بیایید وقت خود را با تماشایِ اطراف هدر ندهیم، زیرا بعدا زمان لازم، برایِ تماشا خواهید داشت. اطلاعات بیشتری درباره آنچه اینجا وجود دارد کسب خواهید کرد و حیرت خواهید کرد. اما حالا اجازه دهید به معبد برویم. ما آن را معبد می‌خوانیم تا آن را حتی از مکانِ فرابعدی ای که در آن ایستاده‌اید مقدس‌تر کنیم. بعضی از شما چیزی می‌شنوید. من می دانم... شما قبلاً اینجا بوده‌اید; وقت آن است که شما شروع به شنیدن چیزی کنید. زیباترین موسیقی‌ای که تا به اکنون در طولِ زندگی خود شنیده‌اید... فراتر از فراتر... صدایی را تصور کنید که از نور می‌شنوید. هیچ چیز شبیه آن نیست. وقتی شما فرابعدی می‌شوید، حواسِ شما شروع به گسترش یافتن می‌کنند، همان حواسی که شما فکر می‌کنید درباره‌شان خوب می‌دانید: حواسِ بینایی، بویایی، شنوایی و موارد دیگر...

شما وارد معبدی می‌شوید که متعلق به شماست و دوباره تئاتر را می‌بینید که کفِ صحنه (استیج) آن پایین‌تر از جایگاه تماشاچیان است. و ما شما را دوباره از پله‌ها پایین می‌بریم. بیایید به آن استیج برسیم. می‌خواهم از پله‌ها پایین بروید. هنوز کسی روی صندلی‌های تماشاچیان ننشسته است.

با من روی صحنه بیا... بیا... از نور نترس... به روی صحنه بیا... تو لیاقت این را داری. تو لیاقت این را داری. من متوجه شده‌ام که کفش‌های خود را در آورده‌ای! آه! چه باهوش! [کرایون می‌خندد] ما حتی از تو هم نخواستیم. تو اینجا هستی بدون کفش.  تو در شرف نشستن روی صندلی هستی، آن صندلی الهی، سلطنتی، شبیه هرچه می‌خواهی به نظر برسد.

عزیزم بنشین. بگذار کنارت بایستم. و اکنون، بیایید صندلی‌ها را پر کنیم. قرار است اتفاقی بیفتد که قبلاً هرگز رخ نداده است. نه در این مجموعه، نه تا به اکنون؛ اما دوباره تکرار خواهد شد. چیزی قرار است از درونِ تو خارج شود. در این فضای فرابعدی، چیزی واقعاً از تو خارج می‌شود و قرار است با تو و کسانی که در صندلی‌ها نشسته‌اند صحبت کند. انتظار این را نداشتی، اینطور نیست؟ فکر می‌کنی آنچه از درونِ تو خارج شد چیست؟ با تفکری به روشی خطی، برخی از شما خواهند گفت: «آیا این صدمه‌ای به من نمی‌زند؟» (کریون می‌خندد) اوه! چقدر خطی هستید! چیزی که در وجود توست و متعلق به توست، چیزی که فرابعدی است و همه چیز را درباره تو می‌داند و شما آن را «اینِیت» خود می‌نامید. «اینیت» بخشی از انرژی روح توست. آن همچنین چیزی است که بدن تو را کنترل می‌کند. چه کسی تو را بیش از هر قسمت دیگری از بدنت، حتی بیشتر از سه‌گانهٔ پینه‌آل (غده صنوبری)، قلب و مغز، می‌شناسد؟!

«اینِیت» همه جا هست، در هر سلول، در هر قطعه و هر بخش از میلیاردها مولکول...

DNA « اینِیت» شما از بدنتان خارج می‌شود. اکنون فکر کنید که «اینِیت» شما قصد دارد با شما صحبت کند، با تمام کسانی که در صندلی‌های اطراف شما شروع به پر شدن می‌کنند صحبت خواهد کرد. و اگر بخواهید با چشم ذهنِ خود در اینجا چیزی بسیار جالب را مشاهده خواهید کرد. یک استادِ فیزیک چه شکلی است؟ یک استادِ پزشکان چگونه به نظر می‌رسد؟ پزشکی که فقط با نگاه کردن به شما می‌تواند شما را شفا دهد چه شکلی است؟[کرایون می‌خندد] خوب، شما هزاران نفر از آنها را به طور ناگهانی در همه صندلی‌ها دارید. زیرا این برای شماست و این یکی شفابخش است. من می دانم که این تصویرسازی است عزیزانم اما واقعی‌ترین چیزی است که اکنون می‌توانیم به شما ارائه دهیم. این مجازی نیست! واقعی است زیرا «اینِیت» شما قرار است صحبت کند. و این، «صحبتِ با خانه» است. و این صحبتِ با شماست، زیرا «همهٔ آنچه وجود دارد» در حال حاضر بر روی استیج حضور دارد و بر شما و آنچه برای آن آمده‌اید متمرکز است. و «اینِیت» شما صحبت می‌کند و شما می‌توانید آن را بشنوید. و می‌گوید: «آن بیماری در درونِ تو، که باعثِ ناراحتی توست... آن نگرانی در تو، آن ترس در تو، نامناسب است و نباید وجود داشته باشد.» و ای عزیز، تو اجازه داده‌ای که وجود داشته باشد زیرا بیشتر اوقات در چهار بعدی نشسته‌ای و از شکوهِ خود خبر نداری. و اینیت تو می‌خواهد بگوید: «بدرود ای آن روزها!» و همهٔ آن پزشکان، که در صندلی‌ها نشسته‌اند تشویق می‌کنند. آن‌ها قصد دارند بگویند «تو آن را (شفا) دریافت کرده‌ای». انگشت شست آنها [به نشانۀ تایید] بالا می‌آید.

آیا می‌توانی این را ببینی؟ اینیتِ تو شروع به بیانِ اظهارات و کلام‌هایی درباره شکوهِ تو و آنچه به بدن تو تعلق ندارد می‌کند. و من می‌خواهم هم اکنون بدنت آن را احساس کند. قرار است که بدنت با این کلمات هم آهنگ شود: « این کلمات درست هستند. این کلمات درست هستند. این بیماری‌ها و ترس‌ها و نگرانی‌ها به بدن من تعلق ندارد. به نوعی من آن اجازه وجود را به آنها در بدنم دادم.»

و سپس اینیت تو به رو به تو می‌ند و می‌گوید: «آیا این اجازه را می‌دهی که این چیزها (بیماری ترس نگرانی و...) از تو و بدنِ تو خارج شوند؟»

و در همه صندلی‌ها سکوت برقرار می‌شود و همه ساکت می‌شوند و می‌بینی که آن پزشکان به جلو خم شده‌اند، گویی که منتظر پاسخ تو هستند. می‌خواهی چه بگویی؟ می‌توانم پیشنهاد کنم؟ [کرایون می‌خندد]

بگو: «من موافقم. من معتقدم این درست است، این‌ها به من تعلق ندارند.»

و سپس اینیت تو می‌گوید: «چرا به آن‌ها نمی‌گویی که بروند و بدن تو را ترک کنند؟»

این را می‌فهمی؟ آیا معنایِ این را درک می‌کنی؟ ما تو را به وسط «فرابعدی بودنِ خودت» برده‌ایم تا این قدرتِ «شفا و درمانِ خود به خودی»، یا «شفا و درمانِ آهسته» یا «درمان از ترس، اضطراب، استرس، بیماری و هر چیزی» را به تو بدهیم. بیماری‌ها و چیزهایی که فکر می‌کنی لاعلاج هستند، همه آن جا روی نوک زبان شما نشسته و تو می گویی: «بله، بله، من با شکوه هستم. و اینها به من تعلق ندارند.»

می‌خواهم آنجا بنشینی و این را بپذیری. قرار است اینیت چه چیزی به تو بگوید؟ اکنون، زمانِ سخنانِ توست زیرا این ذاتِ و اینیت توست. با ما اینجا بنشین. دور نشو... من می‌خواهم در اینجا بنشینی و شروع کنی به تاییدِ جلال و شکوهِ خودت و بگویی که چه چیزی به تو تعلق ندارد. در این لحظه در بدنت، نزدیک تو و در زندگیت هر کجا انرژی کم باشد «نامناسب» است و به تو تعلق ندارد.

و هنگامی که به صندلیت در آن حالتِ چهار بعدی و آن «حالتِ خطی» که واقعیتِ دنیایِ خودت می‌نامی باز می‌گردی، می‌خواهم بدانی که اتفاقی افتاده است، زیرا این قدرت توست. عزیزانم، این چهارشنبه‌های شفابخش است و به دلیل بسیار خوبی به این اسم نامیده شده است.

جایی نرو.

همین جا بمان. برای مدتی اینجا بنشین.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶