من آن من‌هستم هستم

 درود عزیزانم. کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

ما بر فراز کوه سعادت‌ها[1] نشسته‌ایم. شاید صدای بادی را که در پس‌زمینه می‌وزد، بشنوید. پایانِ‌روز زیبایی است. درختان شادمانه آواز می‌خوانند که در چنین مکانی هستند.

دربارۀ سعادت انسان‌ها خیلی چیزها گفته شده، حتی قبل از اینکه شروع به گفتن بکنم. و مفاهیم و نکات بسیارِ ارائه‌شده در اینجا مدرن هستند. آن‌ها امروز در حقیقت خود زندگی می‌کنند.

چنل امروز طولانی نخواهد بود. چنلی که اطلاعات مهمی داشته باشد هم نیست. حتی چندان جدید هم نیست. تنها می‌خواهیم که آن را احساس کنید. هم‌اکنون انرژی در حال انتقال به همۀ شماست و نوع آن انرژی به نگرش دریافت‌کننده بستگی دارد.

آیا این مکان برایتان معنایی دارد؟ آیا وقتی از اینجا می‌روید، به گونه‌ای متفاوت خواهید بود؟ آیا این صرفاً پایان یک روز دیگر از برنامۀ گردشگری شماست یا چیزهای بیشتری هم هست؟

آنچه در اینجا رخ داده یا استعاره‌هایی که محل وقوعشان اینجاست، همان چیزی است که دربارۀ آن صحبت می‌کنیم؛ ولی موضوع این چنل این نیست.

می‌خواهیم یک حرف الفبای دیگر[2] را به‌صورت مختصر بررسی کنیم. آن حرف I است. این آخرین بار است که یک حرف الفبا را بررسی می‌کنیم؛ زیرا حالا دیگر آن واژه کامل شده است.

در طی سیزده چنل، سه واژه خواهیم داشت. و حرف I که اینک قصد بررسی آن را داریم، بخشی از یک عبارت است و مناسب مکان و زمان کنونی است. و آن عبارت این است: من آن من‌هستم هستم. وقتی همکارم در کودکی برای اولین بار آن را شنید، چشمانش را بست و از مادرش پرسید: «آیا این عبارت انگلیسی است؟»

این عبارت در زبان انگلیسی بی‌معنی است؛ زیرا فعلِ هستم باید با واژۀ دیگری بیاید: «من خسته هستم. من خوش‌حال هستم. من شادمان هستم. من داغ هستم.» ولی من آن من‌هستم هستم، معنایی نداشت.

همکارم بزرگ و بالغ شد و در محافل معنوی بارها و بارها این عبارت را شنید؛ ولی به هیچ وجه بهتر نشد. آنگاه که او یک بزرگسال بود، پسرش پرسید: «پدر، معنی این چیست؟»

البته که به بدترین شکل ممکن همۀ خردی را که می‌توانست به کار گرفت و این‌گونه پاسخ داد: «خدا با واژه‌های پُررمزوراز کار می‌کند.»

این عبارت در زبانی که در آن زمان ارائه شد، پرمعناتر بود. در زبان‌های دیگر واژه‌هایی هستند که در زبان همکار من وجود ندارند یا حتی در زبان شما هم وجود ندارد. پس در این فرصت کوتاه می‌خواهم معنای آن را آشکار کنم. و این برای همکارم و پسرش خواهد بود.

نخست باید به دو واژۀ من‌هستم بپردازید. این دو واژه با هم معنای خاصی دارند. پس باید این واژه‌ها را دسته‌بندی کنید و بدانید که بیان این دو واژه در بار اول از سوی یک انسان است و دومین باری که گفته می‌شود به معنای خداست.[3]

حتما برخی از شما این اصطلاح را شنیده‌اید: «من‌هستمِ باشکوه». این شکوهمندیِ خداست. این عظمت روحِ‌هستی است. و این مفهوم در زمان ارائه‌اش جدید بود.

این منطق را دنبال کنید و گوش کنید. اگر خدا من‌هستم باشد به این معنی است که خدا شخصیتی دارد، چهره‌ای دارد، نه اینکه فقط چیزی باشد در آسمان که این سیاره و انسان‌ها را آفریده است و به آن‌ها اهمیتی نمی‌دهد.

مفهومِ من‌هستم آفریدگاری است که دارای احساس است، آفریدگاری است که می‌تواند بگوید من هستم. و پیش از هستم چه می‌آید؟ عشق، واژه‌ای که به‌ندرت بیان شده، واژه‌ای که پنهان است، واژه‌ای که در فهم آمده. آن من‌هستم، آن من‌هستمِ‌باشکوه خداوندِ عشق است.

حال می‌دانید وقتی انسانی می‌گوید من آن من‌هستم هستم، واقعاً دارد می‌گوید که من چیزی هستم. ولی در گذشته، به‌ویژه در آن زمان مناسب نبود که بگویند من خدا هستم. ولی اینک مناسب است؛ زیرا می‌توانید این را بگویید، می‌توانید این را بگویید و به گونه‌ای بگویید که خودستایانه و باورناپذیر نباشد.

اگر به اطراف خود نگاهی بیندازید، دست‌آفریده‌های خدا را در همه جا می‌بینید، در درختان، در باد و در خودتان. شما از عناصر زمینی ساخته شده‌اید که ساختۀ خداست. شما آفریدۀ خود هستید و به گفتۀ همۀ استادانی که در این سیاره زیسته‌اند، قطعه‌ای از آن الوهیت در درون شماست.

خودِ ایدۀ دوگانگی عبارت است از انسان در برابر خدا. و هر انسانی دوگانگی دارد. اگر دوگانگی دارید، باید دو طرف وجود داشته باشد، یعنی همان نبرد دوسویه و یکی از آن دو خدای درونِ شماست.

توضیح [آن عبارت] این بود. و وقتی می‌شنوید که من آن من‌هستم هستم، این گفته آسان و بسیار واضح است: من بخشی از سرچشمۀ آفرینش‌گرم، من بخشی از خدایم. حتی می‌توانید آن را گسترش دهید: تعلق من این‌گونه است، عمداً این‌گونه هستم، من در عشق خدا هستم.

پس امروز برای دومین بار می‌پرسم: «تو کیستی؟» آیا چنین ادعایی دارید؟ آیا واقعاً می‌توانید بنشینید و این را بگویید؟ من می‌دانم چه کسی اینجاست. من می‌دانم که چه چیزی را به اینجا آورده‌اید؟

بیایید کمی شخصی‌تر به آن بپردازیم. اگر شما قطعه‌ای از سرچشمۀ آفرینش‌گر هستید، هیچ مانعی میان ما وجود ندارد. می‌دانم مشغول ازسرگذراندنِ چه چیزهایی بوده‌اید. می‌دانم که برخی از شما چرا اینجا هستید. من این چیزها را می‌دانم؛ زیرا با شما بوده‌ام.

آگاهی شما بخشی از آگاهی متصل به روحِ‌هستی است. من در شادمانی‌ها و اشک‌هایتان با شما بوده‌ام. حال از شما می‌پرسم: «تو واقعاً کیستی؟ تو که آنجا نشسته‌ای، کیستی؟» آیا می‌توانید باورمندانه و با جدّیت و افتخار بگویید من آن من‌هستم هستم؟ پس اگر می‌توانید، هم‌اکنون بگویید.

[صدای شنوندگان: من آن من‌هستم هستم]

به‌راستی که این‌گونه است.

و این‌چنین است.



[1] Mount of Beatitudes

[2] کرایون در ابتدای هر یک از چنل‌های سیزده‌گانه خود در اسرائیل یکی از حروف الفبا را به آن چنل اختصاص می‌دهد و به توضیح واژه‌ای می‌پردازد که با آن حرف آغاز می‌شود. این حروف از حرف L در اولین چنل آغاز و به حرف P‌ در آخرین چنل ختم می‌شود. و عبارت Peace In Israel را تشکیل می‌دهند. با اینکه خطوط انگلیسی از چپ به راست خوانده می‌شوند، کرایون از آخرین حرف این عبارت (L) شروع می‌کند، دلیلش احترام به زبان‌های باستانی آن منطقه است، مانند زبان عبری، که از راست به چپ نوشته و خوانده می‌شوند.

[3] باید به این نکته توجه داشت که با توجه با تفاوت ساختار جمله‌ها در زبان فارسی، من‌هستمِ واقع شده در وسط جملۀ فارسی به معنای خداست.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

تعلیم دادن آکاش

مدیتیشن۱۲۱