فعال کردن لایه سوم DNA (سالی کوچولو)

 کرایون 2007


داستان سالی کوچولو-داستانی متفاوت

شما این داستان را دوست نخواهید داشت. قبلاً هرگز چنین چیزی نگفته ام. چون می دانم چه حسی در شما ایجاد خواهد کرد. پس خیلی خلاصه می گویم.

سالی کوچولو سه ساله بود. او توسط مردی با سطح ارتعاش پایین که قراردادی داشت -که بسیاری از شما درک نخواهید کرد، دزدیده شد. تمام قراردادهای انسان محترم هستند. البته قرارداد او از پیش تعیین شده و محتوم نبود، اما محتمل بود (یعنی می توانست تغییر کند). او شانس تغییر آن را داشت. او سالی را دید و جهت ارضای تمایلات جنسی خود او را دزدید.

وقتی خبر دزدیده شدن سالی منتشر شد، تمام جامعه از والدین او حمایت کرده و دست به دعا بردند. فرشتگان را خواندند، خدا را فریاد زدند، به کلیسا رفتند و ... . تمام افراد معنوی برای او دعا کردند که سالم و زود نزد خانواده­اش بازگردد.

از فرشتگان خواستند با او باشد و به او کمک کند. اقوام و دوستان خانواده آمدند و دعا کردند و در غم آن ها شریک شدند.

اما، سرانجام سالی کوچولو مرده پیدا شد، با وضعیتی که قلب پدر و مادرش را به درد آورد. وقتی مردم خبردار شدند، بعضی از آن ها از خدا روی گردان شدند. گفتند فایده دعا چیست وقتی مستجاب نمی شود؟! فرشتگان کجا بودند وقتی ما به آنها احتیاج داشتیم؟! خدا کجا بود؟!

این چیزی است که می خواهم در موردش حرف بزنم. می دانید اگر استادی در آنجا بود چه می کرد؟ استادی که سطح سوم DNA خود را فعال کرده و خرد، عشق، تحمل، و ادراک دارد؟ او وضعیت را متفاوت از شما می دید. او تاریکی و روشنایی را وزن کرده و می سنجید و چیزی در مورد سالی کوچولو می دانست که شما و والدین و دیگران فکرش را نمی کنید.

او می­دانست که بدون توجه به دعا، مداخله فرشتگان، و هیچ موجود دیگری؛ کسی نمی تواند در حق انتخاب کامل شخص دیگری کوچک ترین تاثیری بگذارد. سالی به صورتی با خودبرترش متصل بود که شما نمی بینید. او در آن تاریک ترین لحظه هایش خودبرترش را صدا زد و گفت: «کمکم کن، قرار است چه کار کنیم؟».  آن ها در سطحی که حتی تصورش را نمی توانید بکنید که یک بچه کوچک بتواند انجام دهد، کاری که سالی برایش آمده بود را مرور کردند؛ و پس از آن، خودبرترش از سالی پرسید: «می خواهی این تجربه را ادامه دهی؟ می توانیم در هر لحظه ای تجربه را متوقف کنیم، تصمیم تو چیست؟»

و سالی بین خودبرتر و خود پایین­ترش که البته شما آن را چیزی مجزا و جدا می بینید، تصمیمی گرفت که شما هرگز درک نخواهید کرد. سالی ایستاد و گفت که ادامه می دهد. «کاری که برایش آمده ام را انجام می دهم.» و با همزمانی با مردی که او را گرفته بود، آن را انجام دادند.

 

دلیل این افتاق چه بود؟ سالی چیزی را می دانست که شما نمی دانید، می دانست که آن اتفاق بر صدها و حتی هزاران نفر تاثیر می گذارد. بعضی افراد باید معنوی بودن خود را به ورطه آزمایش گذاشته، و بعضی نیز باید دید بهتری نسبت به خدا می یافتند. همه [به نوعی] از این اتفاق تاثیر می پذیرفتند. همه عکس العملی نشان می دادند، که شاید تمام عمر با آن ها می ماند. این قربانی شدن یک نفر، که اتفاقی وحشتناک به نظر می رسید، برای روشنایی بخشیدن و دادن بینایی به افراد زیادی طراحی شده بود. پس سالی کوچولو چندان هم کوچک نبود، او در میان انسان ها غولی بود، که به قلمرو خدا بازگشت. او در جشنی زیبا شرکت کرده بود، و منتظر بود در صورت مناسب بودن [دوباره به زمین] برگردد.

اگر لایه سوم DNA خود را مانند اساتید فعال کنید، کل جهان را "یکی" می بینید. تمام (کل) وضعیت را می بینید و آن را یکی می سنجید. البته استاد مانند یک انسان معمولی همراه با مردم گریه می­کند، اما کل ماجرا را می بیند. او می داند که هر مرگ سخت کودکی، بیشتر برای بازماندگان او درس عظیمی دارد تا برای خود بچه. او  جواب «چراها» را می داند و آن چه در آسمان ها در جریان است را جشن می گیرد.

واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ انرژی خود برتر سالی بر روی تمام انرژی های دیگر حاکمیت (غلبه) کرد. بالاتر از دعاها و ... . در آن لحظات، او شاه واقعیت خودش بود، و آن چه که کرد تماماً در آن لایه ای از DNA حک شده بود که شما هنوز آز آن آگاهی ندارید. بسیاری از مردم در اثر آن اتفاق تغییر کردند و بسیاری معنویت خود را کشف کردند. زمین هم تغییر کرد و آن وضعیت به درون انرژی زمین رفت، و توازن تاریکی و نور کمی به سمت نور سنگینی کرد.

آیا ماجرا را اینگونه دیده بودی؟ یا آنچه دیده بودی این بود که به تاریکی زمین افزوده شده است؟ حالا متوجه می شوید خرد الهی چیست؟ [و آن چگونه است؟] آن فراتر از درک انسان است. اما اساتید آن را می دانند. گاهی آن چه را که دردناک ترین و سخت ترین چیز می دانی کاری برای تغییر هستند. برای بیدار کردن کسانی که از روش دیگری به معنویت درونشان - از راه هایی که شما راه خدا تصور می کنید- پی نمی برند.

حالا، این که شما این اتفاق را نامناسب می دانید هم درست است، و برای ایجاد صلح در زمین باید رفع شود و دیگر این گونه اتفاقات وجود نداشته باشند.

 

 

 

داستانی دیگر

بچه ای که از ابتدا بیمار بود به پدر و مادری داده شد که سه ماه پس از متولد شدن فوت کرد. سه ماهِ تمام همراه با درد و رنج...

فکر می کنید چنین اتفاقی با وجود خدا می خواند و اگر خدایی وجود داشته باشد این اتفاقات می افتد؟ فکر می کنید این اتفاقی است که با وجود خدا جور در نمی آید؟

خوب، اگر شما در آن سه ماه در کنار بچه بودید تمام مدت گریه می کردید. چرا؟ چون شما برای عشق ساخته شده اید. شما مراقب بچه ها هستید و اگر می توانستید به او کمک می کردید. یک استاد چه می کرد؟ او در کنار بچه می نشست و دستش را با برکت در دست گرفته و فقط می نشست و در هر دقیقه از زندگی بچه فقط با او بود. او تصویر بزرگ تر را می دید و فقط آنجا بود هیچ قضاوت یا ... نمی کرد.

آن بچه کوچک با خود برترش قراردادی داشت که بیاید و همان کار را بکند. شما می پرسید چرا؟ مگر ما فرشته نیستیم؟ و من می گویم شما فکر می کنید در آن سمت پرده کور هستید و چیزی نمی بینید و تصادفی و اتفاقی به زمین می آیید؟ نه، شما قبل از آمدن همه چیز را دقیقاً برنامه ریزی می کنید. شما می گویید اگر این طور است پس چرا آن بچه های کوچک اصلاً به زمین بیایند؟ خوب نگاه کنید، هر روزه هزاران اتفاقات از این دست می افتد. آیا فکر می کنید اتفاقی است؟

گوش کنید: در سیاره ای که در آن نور و تاریکی در موازنه هستند، باید چنین متوازن شدنی وجود داشته باشد. چیزی که شما درک نمی کنید این است که آن بچه ها دقیقاً به اندازه شما معنوی بوده و انرژی آن ها تاریکیِ زمین را روشن کرده است. کار آن ها ارتعاش زمین را تغییر داده است.

 

تغییر بزرگ

گفتیم این راه و روشِ موازنه کردن انرژی است. روشی که تاکنون بوده است. از این خوشتان نمی آید و می خواهید این روش عوض شود؟ همه چیز دست خودتان است. می خواهید دیگر مواردی مثل سالی و داستان دوم نداشته باشید؟ خوب، شما برای همین این جا هستید!

برای اولین بار در تاریخ است که روح های کهن می توانند جمع شده و انرژی قدیم را تغییر داده و پالایش کنند.

و این کاری است که شما دارید انجام می دهید ... .

 

                  

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶