عمه مارتا کجاست؟!
کرایون – ماساچوست – آوریل 2006
سلام عزیزان، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.
اوه، افراد بسیار گرانقدری اینجا هستند و
من به خوبی آنها را میشناسم، اما به ارتباطی که هم اکنون بین ما برقرار است باور ندارند.
شما به چند چراغِ راهنمای چشمکزن نیاز دارید. این طور نیست؟ آیا برای پی بردن به اینکه
یک نیروی بینالابعادی حضورش را در این مکان ابراز میدارد به راه و روشهای دیگری
نیاز دارید؟ بسیار خوب نورها اینجا هستند و دعوت به دیدن آنها همیشه پابرجاست.
اینجا مکانی ارزشمند است؛ در اینجا میدانی
از انرژی هست که میخواهد در وجود همه شما نفوذ کند، البته اگر شما اجازهاش را بدهید.
بخشی از آن، انرژیِ همراهانِ کرایون است. این نامی است که شما بر آن نهادهاید
که در واقع بیمسماست. در واقع آنها همراهان شما هستند و هر بار که ما پیشروی انسان
مینشینیم به گونهای دیگر است. این نشست، اغلب جشنِ عشق است.
ممکن است اطلاعاتی که عصر امروز به شما عرضه
خواهیم کرد، برای برخی از شما رنگ و بوی مرگ داشته باشد با این حال برای دیگرانی که
تفاوت آنچه واقعاً گفته میشود را میدانند روحنواز است. ما قصد داریم با شما
از آنچه که هم اکنون در حال وقوع است سخن بگوییم. مادامی که ما به ادامه پیام میپردازیم
به این انرژی خو بگیرید. آنچه در این اتاق در جریان است چیزی بیش از یک صدا در یک محدوده
سهبعدی است. ما بعضی از قوانینی که شما آن را سهبعدی مینامید به حالت تعلیق درمیآوریم
و به بعضی از شما این اجازه را میدهیم تا رنگها و نورها را ببینند.
بگذارید این لحظات برایتان لحظاتی قدرتمند از مکاشفه و شهود باشد. بگذارید
تا این لحظات، لحظاتی از یک شفای پرقدرت باشد.
آیا میدانید من واقعا برای چه اینجا هستم؟
هرآنچه که امشب قصد دارم به شما بگویم را خودتان هم اکنون میدانید، همچنین میدانید
من واقعاً چرا اینجا هستم. من به صورت سربسته و در لفافه درباره آنچه که هماکنون
در دیانای شما هست سخن میگویم. امشب هدف واقعی من این است که چنان انرژی پرقدرتی
از خانه ایجاد کنم تا شاید در حین اینکه شما با اطلاعاتی که میدهم گیج و سردرگم هستید،
شفا بیابید. سردرگمی با اطلاعات سهبعدی، سردرگمیای که از یک تعصب و جانبداری
ذهنیِ قوی که با خود دارید، نشات گرفته و دوگانگی نام دارد و شما را از استادیِ
خود دور نگه میدارد. قدرتِ شما از این سردرگمی که همان استادی است برمیخیزد.
بعضیها سوال کردهاند که چرا همکار من
(لی کارول) با وجود جدیت موضوعی که در حال عرضه به شماست، چنین چهره خندانی دارد.
پاسخ او پاسخ من هم هست: هنگامی که شما با جهان در صلح هستید، سخت است که محزون
باشید. هنگامی که شما مملو از عشق خداوند هستید سخت است که در ستیز باشید. در
گذشته شَمَنهای بسیاری بودند که همیشه جدی بودند، سرشار از معنویت، اما نه چندان شاد
و خوش. خوب اکنون زمانِ تغییر آن است. ما انرژی شمنی تعدیل یافته را برای شما
میآوریم. با خدا بخندید و برقصید. ما به شما میگوییم که یک "نورپیشه[1]" در انرژی جدید، انسان مقدسی است که تمام زندگیِ
خود را در قالب طرح و برنامهای که بر اساس آن اینجا هست گران مایه، مسرت بخش، مناسب،
خوشایند و منطقی میبیند.
به نظر میرسد که غم و اندوه بسیار زیادی
بر روی این سیاره است. آیا میتوانید در چارچوب آزمونی که فراروی شماست کار کنید؟ آیا
میتوانید با بر تن کردن زره و در دست گرفتن سپر قداست از میان غم و اندوه، ترس و نومیدیِ
ناشی از عملکرد انسانها، عبور کنید؛ بدون آنکه به قضاوت کردنشان بپردازید و یا بدون
آنکه دلسرد و مایوس شوید؟ هرچه نور بیشتری در خود داشته باشید آن چیزهای غم انگیز را
بر روی زمین بیشتر خواهید دید. فقط اساتید میتوانند این چیزها را در قالب طرحی که
که بر اساس آن اینجا هستید منطقی ببینند. مهم است که وقتی فانوسهای دریایی نورافشانی
میکنند توسط طوفان آشفته و پریشان نشوند، در غیر این صورت بیفایده خواهند شد.
ما مایلیم که درباره موضوعات بسیاری سخن
بگوییم، اما من هنوز قصد آغاز کردن آنها را ندارم، زیرا چیزی در حال وقوع است. این
شامل شما که خواننده این مطلب هستید هم میشود. چون ما شما را که در حال خواندن این
کلمات هستید به وضوح میبینیم. گمان نکنید که در حال خواندن مطلبی هستید که فقط در
مکان بسیار دوری رخ داده؛ بلکه این اتفاق در جایی که شما نشستهاید در حال وقوع است.
شما برای چه اینجا هستید؟ آیا فکر میکنید
من شما را نمیشناسم؟ این پرسش من از شما پاسخی بسیار بدیهی دارد. من انتظار پاسخ ندارم!
من میدانم پاسخ چیست. من از اینکه هر یک از شما چرا اینجا هستید، چرا میشنوید و
یا میخوانید باخبرم. من اسامی شما را میدانم. وقتی به آن سوی پرده رسیدید و دوباره
آنجا را ترک کردید، من آنجا بودم. من هر بار آنجا بودم. حافظه آکاشیکِ خود
را چک کنید تا انرژی من را در هر نوبتی که میآیید و میروید ببینید. من هم او هستم.
حتی برخی گفتهاند که من همان دربان[2] هستم.
اما اینطور نیست. دربان عنوانی است که به یک انرژی کاملاً متفاوت اطلاق میشود. من دربان نه، بلکه
بهترین دوست شما هستم و عقب میایستم و شما را تماشا میکنم، آنگاه که میآیید و آنگاه
که میروید. به عنوان بخشی از چرخه زندگیِ روی این سیاره، من همان فرشتهای هستم که
شما آن را کرایون مینامید.
یکی میخواهد رها شود. یکی میخواهد از دریغ
و اندوه زندگیاش رهایی یابد و آرزو دارد به اقلیم پر از صلح و صفایی که انرژیِ
صعود نامیده میشود قدم بگذارد. میخواهم برای لحظهای از این فضا خارج شوم. این
زمان، زمانی گرانبها و مطمئن است. و اگر میخواهید پیمان ببندید، اکنون میتوانید.
هرگز زمانی بهتر از این وجود نداشته، چرا که همراهان من اینجا هستند و خدا در حال
شنیدن است. خدا گوشش به شما که خواننده این سطور هستید هم هست. هرگز زمانی بهتر از
این نبوده، پس چرا رها نکنی؟ و وقتی اینچنین کنی همه ما جشن خواهیم گرفت. در
این اتاق یک نفر هم اکنون به همین کار مشغول است و شما میدانید که مخاطب من کیست.
اینطور نیست؟ انسان عزیز! شاید برای همین آمدهای. من شما را میشناسم و میدانم کیستید.
آنچه اینجا در جریان است بسیار بیشتر از چیزی است که فکرش را میکنید.
چرخه زندگی بسیار ژرف و پرمعناست. چرخه
مرگ بسیار ژرف و پر معناست. بنابراین یک بار دیگر ما این پیام را ارائه میکنیم، اما
این بار با در نظر داشتن این [نکته] که ضبط و نگاشته خواهد شد. (یک بار پیش از این
پیام مشابهی ارائه شده بود، اما اکنون این پیام آماده نگارش و نسخهبرداری است.)
مرگ آدمی
پیام امشب موضوعی است که بعضی احساس میکنند
وحشت آور است. بنابراین ما قصد داریم آن را طوری شرح دهیم که اینگونه نباشد. ما قصد
داریم عنوانی گیرا و بامزه به آن اختصاص دهیم تا جلوهای طنزآمیز داشته باشد. و آن
عنوان این است: «عمه مارتا کجاست؟!»
ما قصد داریم درباره مرگ انسان صحبت
کنیم، اما برآنیم که طوری در این باره سخن بگوییم که شما درک کنید که مرگ، نابودی و
پایان نیست، بلکه انتقال و جابجایی است. ما میخواهیم درباره ارکان مرگ
و نحوه عملکرد آن صحبت کنیم. بنابراین دفعه بعدی که مرگ به سراغتان میآید با آن راحتتر
خواهید بود. و حتی وقتی که مرگ با درگیر کردن دیگران در اطراف شماست، آنرا بهتر درک
خواهید کرد.
از دیدگاه ما مرگ همان کاری است که شما وقتی
که دیگر بر روی زمین نیستید، مشغول انجامش هستید. میدانم که عجیب به نظر میرسد اما
مثل این است که وقتی سوال میشود: «عمه مارتا کجاست؟» ما میگوییم: «او در آن اتاق
دیگر است.» شما میگویید: «او مرده!». دیدگاه ما بسیار متفاوت است. از نظر شما او به
نوعی برای همیشه رفته است، از نظر ما به شکلی ساده "او در آن اتاقِ دیگر در
حال تغییر است."
در آمدن و رفتن انسانها انرژی بسیار زیادی
در جریان است. به عنوان مثال این اتاق را در نظر بگیرید. من در اینجا نکتهای را اعلام
میکنم: دو نفر از این جمعِ شما در این سیاره تازه واردند و بقیه شما روحهای کهن
هستید. قدمت برخی از شما حتی به لموریا میرسد. بیشتر شما نه به آن قدمت
اما به قدمت باستانیان این سیاره هستید و بسیار بسیار زیاد روی این سیاره بودهاید.
آن دو نفری که تازه واردند
ویژگیهایی دارند که بقیه شما از آن برخوردار نیستید. من نام این ویژگی را "معصومیتِ معنوی" میگذارم. میدانید
که بقیه شما یک حافظه آکاشیک دارید که در درون دیانای شما گنجانده شده، شما
موانعی دارید که باید از آن عبور کنید و برای این سوال که چرا نمیتوانید بدون تعامل
با انرژیِ آکاشِ خود کارهایتان را به انجام برسانید هم دلایلی وجود دارد. (این شیوه
خاص کرایون است برای بیان اینکه وقتی شما سابقهای از زندگیهای گذشته بر روی زمین
دارید، این سوابق بر هر کاری که انجام میدهید و هر آنچه که هستید تاثیر میگذارد.
شما با یک لوح سفید به اینجا نمیآیید.)
تازهواردها؟ خوب آنها لوحهای پاک و سفیدی
دارند. وقتی میبینید که فردی تازهوارد است و یک راست رو به جلو پیش میرود و همان
کسی است که معجزاتِ سریع را رقم میزند، تعجب نکنید. آنها نیاموختهاند که طور
دیگری باشند، و به همین دلیل نیز بهای سنگینی پرداخت میکنند. چرا که آنها اغلب وصله
ناجور جامعه هستند، فقط به این دلیل که میدانند شیوه کار چیست. اما این روح کهن است
که از خِرد و اعتدالی برخوردار است که به واسطه آن آهستهتر پیش رفته و کارهای بیشتری
را به انجام میرساند.
شما میآیید و میروید. این چرخهای از زندگی
است. این ساختار و شیوه کار است. اما شما اغلب آن را تاریکی قلمداد میکنید. انسان
برای ارج نهادن به زندگی و بزرگداشت آن و عشق ورزیدن به اطرافیانش آفریده شده است.
این بخشی از یک سیستم بقا است که بسیار خوب کار میکند. ما قرار نیست چیزی را تغییر
دهیم. این سیستم درست و دقیق و مناسب است. و به راستی که شما برای کسانی که از دستشان
دادهاید، بسیار دلتنگ میشوید. قصد ما این نیست که شما را به عمق تاسفِ ناشی از دست
دادن عزیزانتان سوق دهیم، زیرا ما میخواهیم که شما درک کنید که انتقال و جابجایی به
همین سادگی است. این یک تغییر انرژی از یک ویژگی به ویژگی دیگر و از بعدی به بعد دیگر
است. با این حال وقتی که بروند دیگر رفتهاند. مرگ حتمی و برگشتناپذیر است. این طور
نیست؟ دیگر هرگز کسی نخواهد بود که دقیقاً مانند آنها باشد. جای خالی آنها احساس میشود
و آن عده از شما که عزیزی را از دست دادهاند، میدانند من از چه سخن میگویم. من میدانم
چه کسی اینجاست. به یاد دارید؟ و نیز من میدانم چه کسی در حال خواندن این مطلب است.
زیرا عمر میگذرد و ناگهان احساس میکنید خلاءی وجود دارد. خلاءی که قبلاً وجود آنها
پرش میکرد و اکنون هیچ چیز دیگری قادر به پر کردن آن نیست. این است آن احساسی که دارید.
حقیقت این است که این خلاء و فضای خالی، در ذهنِ فردِ بازمانده است و [اوست که] پُرشدن
آن را التماس میکند. التماس برای پر شدن این فضای خالی، نه توسط یک انسان زنده، بلکه
توسط وجودهای گرانقدری که آنها را از دست دادهاید و آنها مشتاقند که بیایند و این
خلاء را پُرکنند و تا پایان عمر با شما باشند. آیا این را میدانستید؟ تمام این غم
و اندوه و احساس خلاء، راهحلی در درون خود دارد و نیازمند گذر زمان است. شفقت خدا
تمام و کمال است و اگر اجازهاش را بدهید میتوانید با بهرهگیری از آنچه که در اطراف
شماست، تجربه زندگی خود را بهبود بخشید. اما خیلیها هرگز این کار را نمیکنند. آنها
در غم و اندوه غرق میشوند تا اینکه خودشان اسباب مرگ و انتقال خویش را فراهم میآورند.
پس فرآیند انتقال که شما آن را مرگ
مینامید چیزی است که قصد داریم درباره آن صحبت کنیم، اما به گونهای کاملا متفاوت
با همیشه تا دیدگاه و اندیشه آگاهانهای به شما بدهیم. پس عمه مارتا دقیقا کجاست؟ عمه
مارتا مرد، او رفته است، یا شاید؟ بیایید جزئیات انتقال عمه مارتا را برای شما شرح
دهم، آنگاه شما نحوه انجام این کار را تا حدودی خواهید فهمید و از آن ترسی نخواهید
داشت. بیایید درباره اینکه او "کجاست" صحبت کنیم، با علم به این که او مرده
است.
اینها اطلاعات خوبی هستند و تقریبا همه شما
آنجا بودهاید و این مراحل را گذراندهاید و البته که به یاد نمیآورید. حقیقت مرگ
در مثال، همان ببرِ کاغذی خودتان است. شما بارها این کار را انجام دادهاید، انجام
میدهید و هر کسی دوباره هم انجام خواهد داد، بدون استثنا. با این حال وقتی که زمانش
فرا میرسد شما به یاد نمیآورید که واقعاً چه اتفاقی میافتد و از آن میترسید. این
به خاطر دوگانگی است که به بهترین شکل ممکن عمل میکند و به همین منوال ادامه
خواهد یافت؛ تا آخرین لحظه، دوگانگیِ شما خواهد گفت که مرگ پایان همه چیز است.
از دیدگاه ما مرگ، تنها پایان این تجلی زمینی
است و ما نسبت به شما نگاهی کاملاً متفاوت به آن داریم. شما به این دلیل اینجا را ترک
میکنید که بدن شما از نظر بیولوژیکی به پایان خود رسیده و یا اینکه به نقطهای بدون
امکان ترقی معنوی رسیدهاید. آیا آغاز یک زندگی مجدد در یک جسم جوان نمی تواند موثرتر
باشد؟ موضوع، بهترین شکل استفاده از نورِ شماست. موضوع درباره این حقیقت است که در
واقع جوانی دارای انرژی خاص خود است. خیلی وقتها مرگ حاصل یک توافق است، حتی اگر خودکشی
باشد، یا مرگ یک نوزاد. همه اینها در قالب طرح و نقشهای که بر اساس آن اینجا هستید
بجا و مناسب قلمداد میشود. اما هر یک از این مرگها انرژی بسیار محسوسی را برای فرد
بازمانده به همراه دارد. آیا تا به حال به آن فکر کردهاید؟ صحبت از مرگ خود شما نیست
بلکه درباره بازماندگان شماست.
اما در جریان این انتقال چه اتفاقی میافتد؟
بگذارید تا به شما بگویم. اول از همه اینکه شما بلافاصله اینجا را ترک نمیکنید. حالا
شما واقعاً این را میدانید. اگر من میخواستم که پرده جادویی را کنار بزنم و آنچه
که بارها برایتان اتفاق افتاده را آشکار کنم، این کار من تخطی از تمام قوانینی که در
برابر من هستند، محسوب میشد. زیرا ترس از مرگ مانع رفتن شما به سوی آن میشود! اگر
درباره آن میدانستید، از آن نمیترسیدید. با این حال حتی اگر از آن نمیترسید، مسئولیتی
که در قبال انسانهای اطراف خود دارید، مانع حرکت شما به سوی مرگ میشود.
اولین چیزی که در مرگ اتفاق میافتد این
است که آگاهی از جسم مادی جدا میشود و به نوعی شما در کنار بدن سهبُعدی خود میایستید
و به آن نگاه میکنید. در واقع در آن لحظه ادراکات خاصی وجود دارد. بعضی وقتها کمی
سردرگمی در میان است که این بستگی به نوع مرگی دارد که درباره آن صحبت میکنیم. شما
آنجا میایستید در حالی که خود را نگاه میکنید. بخشی از خود شما میگوید: «من این
را به یاد میآورم!» بخش دیگری از شما از اینکه واقعاً مرگی وجود ندارد، بسیار
خوشحال و سپاسگزار است و بلافاصله ترس، رختبرمیبندد و کنجکاوی و حیرت جای آن را میگیرد.
بعد از اینکه شما از بدن فیزیکی خود خارج میشوید دیگر دردی در کار نیست. روحِ شما
از بدنتان که اکنون باید بمیرد جدا میشود. حقیقت این است که مردن به دیانای مربوط
میشود.
ما به شما گفتهایم که دیانای شما الهی
است و دیگر این که شامل قطعات و قسمتهای بینالابعادی میشود. ما به شما گفتهایم
که بعضی از قسمتهای آن الهی هستند. بعضی از
قسمتها نام شما را بر خود دارند و شما نمیتوانید اینجا را ترک کنید مگر اینکه آن
قسمتها از نظر بیولوژیکی مرده باشند. با این اوصاف، در یک مرگ معمولی، بدن فیزیکی
شما آهستهتر از آگاهی میمیرد. آنچه که شما روح مینامید، فقط قطعه و قسمتی
از شماست. ما این موضوع را در آخرین چنلی که به نگارش درآمده و "شماهای بسیار"
نام دارد، به شما گفتهایم.
شما قسمتهای بینالابعادی زیادی دارید.
یکی از این قسمتها اینجا بر روی این سیاره است و یکی هم خود برتر شماست. قطعاتی از
شما وجود دارند که هرگز به این سیاره نمیآیند. قطعات و قسمتهایی از شما وجود دارد
که در وضعیتی قرار دارند که شما به آن وضعیت کوانتومی میگویید، و در سرتاسر
جهان گستردهاند و در واقع در تمام مدتی که شما اینجا هستید، درگیر موضوعات بزرگتری
هستند. پس فقط قسمتی از تمامیت شما در آن بدنی است که با آن این سو و آن سو میروید.
اینها را به این دلیل به شما میگویم که بدانید نقش مرگ ترتیب دادن یک "گردهمایی دوباره" است. این یکی از معدود
زمانهایی است که تمام خویشتن شما در یک جا جمع است. قسمت عمدهای از تجربه مرگ شما
لذت این "گردهمایی" و "تجدید دیدار" است. تجدید دیدار شما با شما. این
یک مفهوم بسیار پیچیده است اما چیزی است که ما دوست داریم به شما عرضه کنیم. این موضوع
بیانگر این نکته هم هست که چرا [در این سوی پرده] مراسم جشنی برپاست.
همه این چیزها در جریان انتقال در یک بازه
زمانیِ خاص رخ میدهد و در حواشی آن ویژگیهایی هست که سوالِ "عمه مارتا کجاست"
را تحت تاثیر قرار میدهد. در حال حاضر عمه مارتا کنار جسدش ایستاده است. پس بگذارید
اینگونه بگویم که عمه مارتا در بیمارستان در صلح و آرامش مرده است. او آنجاست، در
حال تماشای بدنش و باید تا زمانی که تمام بدنش میمیرد، آنجا بماند. این کار ممکن است
ساعتها طول بکشد و بستگی به دمای اتاق دارد و حتی ممکن است چندین روز زمان ببرد. اما
شما میدانید که روح عمه مارتا به این موضوع اهمیتی نمیدهد. چرا که او ناگهان در یک
وضعیت بینالابعادی قرار گرفته که در آن وضعیت، زمان نقشی ندارد. مسافت
هم نقشی ندارد. میتوانید اینگونه بگویید که او با شکیبایی در جایی معلق و در حال انتقال
است.
شاید چندین روزِ شما برای او به اندازه یک
چشم برهم زدن باشد. او آنجاست. پس جوهره وجودی او تا زمان به پایان رسیدن فعالیت
دیانای و پایان حیات آن، در آنجا میماند. بنابراین دیانای هم منتظر توقف فرایند
تغذیه و از بین رفتن سلولها میماند. این فقط یک فرایند بیولوژیکی است و او
(عمه مارتا) میتواند پس از تکمیل این فرایند، به مسیر خود ادامه دهد. اما سوالهای
بسیاری بر سر این موضوع پیش میآید، اینطور نیست؟
حالت اغما
بسیاری هستند که امید دارند بشود خدا را
فریب داد! میشود گفت که آنها پیش خود فکر میکنند که خدا مجموعه قوانینی دارد که ما
نمیتوانیم از آنها تخطی کنیم و با مطرح شدن سوالهایی پیرامون این قوانین، ما گیج
شده، فریب خواهیم خورد. دو موردش را میگویم:
خانمی میگوید: «پس در وضعیت اغما
چه میشود. وضعیتی که در آن انسان زنده است، اما مغزش مرده؟ آگاهی او کجاست؟» و
من برایتان میگویم: آگاهی در کنار بدن مستقر است و تا زمانی که بدن آنجاست، همانجا
خواهد ماند. حتی اگر شما بگویید او دچار "مرگ مغزی" شده. دیانای ارتباط بسیار تنگاتنگی با روح
دارد (الهی است)، خیلی فعال و بیش از اندازه زنده. پس حتی اگر آگاهی انسانی، آنجا
(در جسم) نباشد آگاهی روحی پابرجاست و به هیچ وجه عجول و ناشکیبا نیست و اهمیتی نمیدهد!
اکنون آگاهی روحی در حال انجام تعهدی است که به واسطه آن تا زمانی که دیانای زنده
است با آن میماند و با این وضعیت راحت است. خودِ برتر هنوز فعال و مشغول انجام کارهای
زیادی است. این را با هوشیاری انسان اشتباه نگیرید. آن فرد مرده است، اما روح فعال
است.
برای روح سوگواری نکنید. روح در جایی گرفتار
نشده و دردی ندارد. او در یک شکل بینالابعادی است و درست مانند فرشتههایی که تمام
عمر با شما هستند و هرگز لحاظ نمیشوند[3]، این هم فقط بخشی از این فرایند است و رنجی در پی ندارد. آنها (فرشته ها)
صبورند، زیرا شما را میشناسند، آنها عاشق روی کسانی هستند که بدانها تعلق دارند.
این نیز بخشی از سیستم زندگی است.
پس عمه مارتا الان کجاست؟ خوب، او هنوز در
کنار بدنش ایستاده، در انتظار مردنش، تا حدودی در قالب زمان شما و تا حدودی در قالب
زمانی فرشتگان. و این برای او زمانی جادویی است. چون عمه مارتا نیمی اینجا و
نیمی در یک جای دیگر است. و اینجاست که شما باید حتما گوش دهید. در حاشیه این انتقال،
انرژیای وجود دارد که مهیب است. چون که آن انرژی مانند مُهری نقش خود را بر ناحیه
کوانتومیِ اطراف ثبت میکند. این انتقال یک "مُهر انرژیِ" منحصر
به فرد است که اثر آن بر روی گایا بسیار عمیق و محسوس است. در این مورد بیشتر خواهم
گفت.
پیوند عضو
این هم سوال دیگری است که مطرح میشود: «خوب،
کرایون! پیوند قلب چه؟ وقتی که قلب تپنده فردی در سینه فرد دیگری قرار میگیرد و یکی
مرده و دیگری نه. و همین الان گفتی که فرد باید منتظر بماند تا همه سلولهایش بمیرد،
آیا این به این معناست که این دو نفر به شکلی با هم ادغام میشوند و روح دوگانهای
دارند؟»
این گونه سوالها برای خدا خیلی خندهدار
است. این سوالها از ذهن منطقگرای انسان برمیآیند که با نادیده گرفتن سناریوهای محتمل
خودش را به بخشهای کوچکتر تقسیم میکند و در اغلب آنها وجود یک طرح هوشمندانه
نادیده گرفته میشود. پس من به این شکل پاسخ میدهم: آیا گمان میکنید که خدا نسبت
به این مسائل ناآگاه و از آن بیخبر است؟ شما فکر میکنید که قلب به یکباره بیدار شده،
میگوید: «اوه، خدای من! من در بدن یک انسان دیگر هستم، بهتر است فورا به خدا خبر
دهم!» نه، این یک مثال زیبا از طراحیِ همزمانی و خلقِمشترک است.
این کار برنامهریزی شده است. آیا شما فکر میکنید جای گرفتنِ قلبِ یک نفر در بدنِ
یک انسانِ دیگر، تصادفی است؟ این کار تصادفی نیست. با این اوصاف، در میان ویژگیهای
این طرح، قوانینی حاکم است که مشخص میکند برای عملی شدن چنین چیزی، چه حوادثی میتواند
روی دهد.
همزمانی اغلب
در جایی رخ میدهد که زندگیِ یک نفر، صرفِ کمک به دیگری میشود. این اتفاقی زیبا و
خجسته است و خدا از آن آگاه است. این بخشی از طرح و برنامه است. این
اتفاقها بجا و مناسب محسوب میشوند.
حالا بگذارید چیزی را به شما بگویم که به
ذهن هیچ کس نرسیده! بگذارید برایتان از چیزی بگویم که تاکنون آن را چنل نکردهایم.
موردی هست که شما به آن "رد پیوند" میگویید و فکر میکنید که آن
یک مساله شیمیایی است. اینطور نیست؟ یک قلب نمیتواند با بدن یک فرد دیگر خو گرفته
و با آن سازگار شود. اکنون قلبِ اهدا شده در سینه فرد دریافتکننده است. دریافتکننده
باید برای حفظ سلامت خود مواد شیمیایی خاصی که به مساله "رد پیوند"
مربوط میشود را مصرف کند. "پس زدن"؛ این عبارتی است که شما برای
آن بکار میبرید و عبارت خوبی هم هست، زیرا "رد پیوند" به ناهمخوانی دیانای
در لایههای بینالابعادی مربوط میشود.
دیانای مرتبط با یک حافظه آکاشیک و روح مربوط به آن، در بدن
فرد دیگری کاشته و نشانده شده است و این دو با هم همخوانی ندارند. در نتیجه بافتها
این را میدانند و میفهمند که متعلق به یکدیگر نیستند.
بنابراین علیرغم وجود یک طرح و برنامه معنوی
جهانی، این مساله بیولوژیکی باید با ترفندِ استفاده از مواد شیمیایی و بیحسی حل شود
تا فرد دریافتکننده زنده بماند. برای این مشکل راه حلی وجود دارد و من دوست دارم که
شما آن را بدانید. لمورینها این را میدانستند، آنها امکان برنامه ریزی مجدد دیانای به کمک مغناطیس را میدانستند.
بر اساس یک تصمیم مقدس، قلبی آماده و مهیای اهدا است. اینکه این فرد انتخاب شده تا
از طریق پیوند قلب، ناجی زندگی فرد دیگری باشد، تصادفی نیست؛ و سناریوهای مقدسی در
کار است. حالا زمان تکمیل این کار مقدس است. زمان آن است که بیاموزید که دیانای آن
قلب را چگونه دوباره برنامهریزی کنید تا در نتیجه آن، مورد پذیرش بافتهای فرد دریافتکننده
قرار گیرد. این همان فرایندی است که در زمان لمورینها در "معبد جوانی"
انجام میشد، جایی که شما عملا با الگوهای مغناطیسی دیانای در تعامل هستید.
برنامهریزی مجدد میتواند با ویژگیهای
مختلف بسیاری انجام شود؛ برخی موارد فقط مستلزم فعالیتی از نوع انرژی است و در بعضی
موارد ابزارها و تجهیزاتی مورد نیاز خواهد بود. راههای خیلی زیادی برای انجام آن وجود
دارد و ما آنهایی که شنونده یا خواننده این مطلب هستند را تشویق و ترغیب خواهیم کرد
تا روشهای مغناطیسی را در حوزه "رد پیوند" در علم پزشکی مورد آزمایش قرار
دهند. این روشی است که تابحال به آن توجهی نشده و هیچ آزمایش واقعیای صورت نگرفته
است. وقتی که این کار را شروع کنید، خواهید دید که منظور ما چیست.
بازگشت به موضوع عمه مارتا
خوب، عمه مارتا تقریبا آماده انتقال است.
روحش هم احساس نسبتا خوبی دارد. او به اندازه کافی تجربه داشته تا به یاد آورد که اکنون
کجاست. حالا اتفاقات سحرآمیزی در شرف وقوع است و توضیحش بسیار سخت است. لحظاتی پیش
درباره آن صحبت کردیم. ای انسان! گوش کن. انرژی، رنگ نیست! انرژیِ روح، در دنیای سهبُعدی
نیست. شما نمیتوانید انرژیِ روح را مثل رنگ در یک موقعیت یا در یک انسان در نظر بگیرید.
انرژی در یک وضعیتِ کوانتومی است، به ویژه انرژی روح. بنابراین میتوان اینگونه گفت
انرژی روح نقش خود را به شکلی جاودان و ابدی بر زمین و جهان میافکند و آن طور که شما
فکر میکنید در یک مکان خاص و مشخص نیست.
بنابراین مُهر عمه مارتا در لحظات انتقال،
بر اِتِرهای[4] همین هوایی
که شما استنشاق میکنید نقش میبندد.
از آنجایی که آن (مهر عمه مارتا) مثل رنگ
نیست که شما بتوانید به چیزی یا جایی اعمال کنید منحصر کردن آن به یک مکان خاص غیرممکن
است. این مهر بر جایی که او در آن مرده نقش نبسته است بلکه این نقشِ مهر، همه
جا هست. و آنچه ما به شما میگوییم این است: انتقال هر انسانی که بر روی این سیاره
است، ویژگی فوقالعادهای دارد که به آن "مُهر انتقال" میگویند.
درست در لحظه انتقال که در انتظار از بین رفتن بدن سپری میشود، یک نشانهی کریستالیِ
بینالابعادی توسط سیاره ایجاد میشود. مرگ به هر شکلی که باشد، سریع یا آهسته، آرام
یا خشونت بار، این انرژیِ ابدی، درست در درون انرژی این سیاره نقش میبندد. مُهرِ این
انرژی به این دلیل نقش میبندد که آن لحظه، لحظه ارزشمندِ تعمق و ژرفنگری است.
عمه مارتا کجاست؟ خوب، او در آستانه یک "تجدیدِ دیدار" است. ما آن را مرگ
انسان نامگذاری میکنیم. او در آستانهی مرگ است و وقتی که بمیرد قرار است به نوعی
یک تجدید دیدار شکل بگیرد. تجدید دیداری با بقیه عمه مارتا. آیا همه آنچه گفتیم را
دنبال کردید؟ من نمیتوانم این را شرح دهم. این مراسم و جشنی خارج از زمان و فضای سهبُعدی
است. این مراسم، مراسم به هم رسیدن انرژیهاست و این تجدید دیدار به قدری عظیم و باشکوه
است که بر روی انرژی جهان، نشانی از خود بر جای میگذارد.
ما قبلا آن را تحت عنوان "تالار افتخار"
برای شما توصیف کردهایم. اما قبل از اینکه او بتواند به آنجا راه یابد، باید به مکان
دیگری برود، به "جایگاه حسابداری روحها"ی سیاره. این مکان همان "غار
آفرینش" است، جایی که از همه روحهای فعال بر روی کره زمین، نقشِ مُهرهایی
در شکل و قالبهای کریستالی در خود دارد. او باید انرژی کریستال مختص خود که نامش بر
روی آن ثبت شده است را تحویل دهد. در حین اینکه او نظارهگر این فرایند است، این کار
برایش انجام میشود. لزومی ندارد که بداند چه باید بکند. این کار برای او مثل عادت
شده است، چون عمه مارتا بارها این کار را انجام داده. اما در "تالار افتخار"
چه خبر است؟ در آنجا مراسم تجدید دیدار برپاست، تجدید دیدارِ همه قسمتهای عمه مارتا
با یکدیگر به علاوه چیزی که همه شما به صورت شهودی انتظارش را دارید. تجدید دیدار با
کسانی که بر روی زمین از دستشان دادهاید، هرچند که ممکن است آنها بازگشته باشند و
هم اکنون با سیمای یک انسان دیگر مشغول زندگی باشند. هنوز گیج هستید. اینطور نیست؟
به هر حال اکنون دیگر چیزی نمانده که عمه
مارتا را برای همیشه از دست بدهید. به شما خواهم گفت که چرا و چگونه، چون به محض اینکه
عناصر الهیای که عمه مارتا را شکل میدادند، به هم میرسند، او از ادامه حیات در
قالب سهبُعدی دست میکشد و واقعا همان فرشتهای میشود که در تمام این مدت بوده. به
یاد بیاورید که مارتا نامی است که در هنگام تولد او به صورت یک انسان، آن هم
فقط برای سفر فعلیاش بر او نهاده شده. بخشی از احساس برگشت ناپذیریای که با از دست
دادن او ایجاد میشود به این دلیل است که دیگر هرگز چنین ترکیبی از روح و بیولوژی تکرار
نخواهد شد. حالا او بزرگتر میشود، خیلی بزرگتر و این همان وقتی است که خیلی چیزها
اتفاق میافتد. این را به یاد بیاورید: تنها چیزی که از عمه مارتای سابق به عنوان یک
انسان بر روی زمین باقی میماند نقش مُهری است که او بجا گذاشته. این را برای آنچه
که در ادامه گفته خواهد شد به خاطر داشته باشید.
این عمه مارتای سابق که حالا یک فرشته
است، برای سهولت کار، بلافاصله جلسات برنامهریزیای را برای برگشتن به زمین ترتیب
میدهد. ممکن است بگویید: «یک دقیقه صبر کن کرایون! عمه مارتا [خودش] به ما گفت
که دیگر باز نخواهد گشت!» اوه، چرا، او برمیگردد. و من این را دوباره هم خواهم
گفت. انسانها تصویر کلی را نمیبینند و در خستگی مداومشان از زندگی، اغلب گرد هم
میآیند و به خاطر موفقیتشان در انجام کار به خودشان تبریک میگویند و احساس میکنند
که میتوانند به عنوان روحی که فارغ التحصیل شده کنار بکشند، چون گمان میکنند آنچه
را که لازم بوده به دست آوردهاند. این برای ما خیلی خنده دار است! برای اینکه تمام
هدف جهانی شما این است که این دوبارهآمدنها ادامه یابد.
وقتی که به سوی دیگر پرده میرسید و شکوه
و عظمت شما و اینکه چه کسی هستید و چرا آمدهاید دوباره عیان میشود و متوجه میشوید
که سناریوی زمین واقعا برای چیست، [و این سوالی است که واقعا هیچ یک از شما جوابش را
نمیدانید]، آنگاه برای برگشتن صف میبندید! و آن زمانی است که والدین جدید شما انتخاب
میشوند و آن وقت است که گروه کارمایی، یک بار دیگر آشکار و هویدا میشود.
اگر تولد مجدد شما در خانواده یکی از بستگانتان
میسر نشد، احتمال اینکه در خانواده فردی که میشناسیدش به دنیا بیایید، بسیار بسیار
زیاد است. طرز کارش اینگونه است. گروههای کارمایی به این دلیل در ارتباط و تماس با
هم قرار میگیرند تا اگر مناسب تشخیص داده شود با ویژگیهای کارماییای که قرار است
مورد بازدیدِ مجدد قرار گیرند، در تعامل باشند. این موارد درسهای زندگی نیستند، بلکه
برای ترقی شما هستند. میشود گفت که کارمای شما با یک نفر دیگر میتواند کارمای عشق
و مشارکت باشد. شاید بعضیها به شما بگویند که یک ویژگی کارمایی به اینکه چه کسی با
شما چه کرده مرتبط است، تا شاید با هم بیحساب شوید. اما اینگونه نیست. کارما رقصی
از انرژی است و پازلی است که زندگی شما را ارتقا میبخشد، نه چیزی که آن را سختتر
کند.
حالا بگذارید تا دوباره به نقش مُهری که
عمه مارتا از خود به جا گذاشته بپردازیم. خیلی از چیزهایی که شما امروز میبینید توسط
همین نقشِ مُهر رقم خورده، با این حال شما حتی نمیدانید که آن چیست.
«کرایون! آیا ممکن است که انرژی یک شخصِ فراروانبین[5] بتواند با عمه مارتا ارتباط برقرار کند؟» قطعا
میتواند. این کار هر روز انجام میشود، اما اینجاست که موضوع پیچیده میشود. برای
یک معمای ذهنی آماده شوید. پیش از هر چیزی، به محض اینکه عمه مارتا از جسم رها شود،
حتی وقتی که منتظر مرگ بیولوژیکی خود است، او بینالابعادی میشود. و وقتی که
او بینالابعادی شد، عمه مارتا داشت تمام آنچه را که شما زندگیهای گذشتهاش مینامید،
یکجا و با هم زندگی میکرد. لحظهای که عمه مارتا قدم به آن سوی پرده گذاشت، او همه
آن شخصیتها بود. همانطور که آنجا ایستاده بود، کمکم متوجه شد که او بیش از سی یا
چهل انسان دیگر هم بوده که همه آنها پیش از این با آگاهیِ روحِ اصلی او بر روی زمین
زندگی کردهاند.
وقتی که شما از زمان خارج میشوید، تمام
لایههایی که شما آنها را زندگیهای گذشته محسوب میکنید، فعال و واقعی میشوند. بنابراین
اکنون مساله اصلی این نیست که "عمه مارتا کجاست؟"، بلکه این است که
"عمه مارتا کیست؟!".
شما با یک معمای بزرگ مواجه هستید. اگر شما
یک فراروانبین هستید و میخواهید با او ارتباط برقرار کنید، باید عمه مارتا
را از تمام دیگر شخصیتهایی که پیش از این با همین روحِ مشترک وجود داشتهاند، جدا
کنید، همچنین از کسی که ممکن است در حال حاضر با همان روح در جسم دیگری بر روی زمین
زندگی جدیدی را شروع کرده باشد. به نظر میرسد پیچیدگی این مساله کمکم برایتان آشکار
میشود.
شما در حضور یک فراروانبین منتظر
برقراری ارتباط با عمه مارتا در آن سوی پرده هستید، گویی که عمه مارتا همه ویژگیهای
انسانی خود را حفظ کرده و حالا در بهشت بر روی یک صندلی گهوارهای لمیده و در حال لذت
بردن از یک نوشیدنی خنک است و تا ابد به همین شکل ادامه خواهد یافت! اینجاست که آن
نقشِ مهرِ انتقالی که دربارهاش گفتیم وارد میشود. هر یک از انتقالهای او در زندگیهای
گذشتهاش، نقش مُهری به جا گذاشته. پس فراروانبینهایی که قادر به تماس با درگذشتگان
هستند باید تجلیهای روحی عمه مارتا[6] را ترتیببندی کنند. بعد از آن باید که مشخصا با عمه مارتا که یکی از تجلیهای
بسیارِ آن روحِ واحد است، صحبت کنند. تازه وقتی که این کار را میکنند، آنها فقط در
حال صحبت با انرژی مُهر خورده یک فرد مرده هستند که انتقال او انجام گرفته. هرچقدر
هم که مشتاق گفتگو با عمه مارتای آن سوی پرده باشید، باز هم نمیتوانید، زیرا عمه مارتای
آن سوی پرده فقط یک نفر نیست. اما بر روی زمین هنوز یک [عمه مارتا] هست و آن هم انرژیِ انتقالِ عمه مارتاست که در گایا گنجانده شده.
«کرایون! آیا کسی که با مردهها حرف
میزند، میتواند کشف کند که گنج کجا دفن شده؟» بله! میدانید
که نقش مُهرِ عمه مارتا ابدی و جاودانه است و دربردارنده آگاهی عمه مارتا است و مانند
مُهر روحِ او، همه آن اطلاعات را دارد. همهاش آنجاست. او آگاهی همه کارهایی که به
عنوان عمه مارتا بر روی زمین انجام داده را دارد و اگر از راز محل دفن گنج باخبر بوده
باشد، شاید فراروانبین بتواند به آن دست یابد.
نقش مُهرِ عمه مارتا ابدی و همیشگی است.
بسته به اینکه فراروان بین چقدر بااستعداد و بین الابعادی باشد، شما میتوانید هر وقت
که بخواهید با آن نقش مُهر صحبت کنید. اما درک این نکته مهم است که شما فقط با نقش
مُهر انتقالِ عمه مارتا در ارتباط هستید. دفعه بعد که شاهد گفتگوی فراروانبین با فردِ
فوت شده هستید به جوابهایی که فراروانبین دریافت میکند، خوب دقت کنید. زیرا همه
آنها شبیه به هم هستند!
«عمه مارتا! حال شما چطور است؟!»
عمه مارتا میگوید: «من شاد و خوشحالم!»
«عمه مارتا! آن سوی پرده چگونه است؟»
عمه مارتا میگوید: «من در حال یادگیری هستم.»
«محیط اطرافت را برای ما توصیف کن.»
«تاریک است، اما من نمی ترسم!»
«عمه مارتا! میتوانی به ما بگویی گنج کجاست؟!»
«البته! گنج در حیاط پشتی، پای درخت ناروَن
دفن شده!»
او همه اطلاعات زمینی لازم را دارد، ولی
اگر بخواهید بدانید که حالش چطور است، احتمالا خواهد گفت: "دوستتان دارم".
زیرا آنچه که از وضعیت انتقال در ذهن او باقی مانده، همین است. چیزی که تا ابد بر روی
این سیاره مُهر خورده و نقش بسته. او نمیتواند به شما بگوید که کجاست. زیرا این وضعیت،
واقعیتی نیست که برای شما یا خودش قابل درک باشد. خیلی از کسانی که این را میشنوند،
بلافاصله ادراکات سهبُعدی خود را در آن دخیل کرده، میگویند: «عمه مارتا گیر افتاده!
بیایید جمع شویم و دسته جمعی برایش دعا کنیم تا بلکه رها شود!» دوباره میگویم
اگر تصویر دنیای سهبُعدی را بر این ماجرا اعمال کنید، اینجا را با درک و برداشتی
محدود از آنچه گفته شد، ترک خواهید کرد. همچنین این را هم بدانید که بسته به اینکه
فراروانبین به کدام لایه از نقشِ مهرِ انتقال او دسترسی پیدا کند، ممکن است جوابهایی
متفاوت با ارتباط قبلی حاصل شود. این مثل رنگ نیست که جایی پاشیده شده، سپس خشک شده،
قابل رویت باشد. نه تنها اینگونه نیست، بلکه این یک انرژی پویاست که به نظر میرسد
در زمانی واقعی است (که در واقع اینطور نیست) و این انرژی شامل لایههای بسیاری از
واقعیت است. به شما خواهم گفت که فقط بخش زمینی او باقی میماند و این همان بخشی
است که فراروانبین با آن صحبت میکند. از نظر فراروانبین تمام این ارتباطها در زمانِ
حال برقرار میشود. حقیقت این است که این نقش مُهر همیشه برایتان تداعیگر زمان حال
خواهد بود. این نقش مُهر در یک وضعیت بینالابعادی بدون زمان است.
بگذارید درباره نقش مُهر چیزی بگویم که لازم
است شما هم بدانید. اگر کسی از خانواده عمه مارتا آنقدر اندوهگین باشد که اجازه دهد
اثر این مُهر به آگاهی و قلبش راه یابد، تا مدت زمانی طولانی پس از مرگ عمه مارتا،
این اندوه جانکاه را با خود به همراه خواهد داشت. و تا زمانی که خودشان مانع آن نشوند،
این نقش مهر با آنها خواهد ماند. هر انسانی میتواند قسمتهایی از این نقش مهر را به
صورت ترس، اندوه، ناامیدی و خشم برداشته و به خود جذب کند. همچنین این جذب و برداشت میتواند به صورت عشق، رهایی، صلح و چارهاندیشی
نیز باشد. نقش مُهرِ انتقال، انعطافپذیر است؛ چون که در یک وضعیت کوانتومی
است. آیا میدانید که چرا اینها را در اینجا به شما میگویم؟ چند نفر از شما بقایای
نقش مُهرِ انتقال کسی را در قالب اندوهی بی پایان با خود به این سو و آن سو میبرید؟
ظاهرا این غم و اندوه همچنان ماندگار است و فرد توان فائق آمدن بر تبعات این مرگ را
ندارد. این تجربه انتقال چنان قدرتمند است که میتواند زندگی شما را برای مدت زمانی
طولانی تحت تاثیر قرار دهد، تا حدی که گویی این انرژی، خود دارای حیات است.
بگذارید برایتان از چیز دیگری بگویم که
میتواند بعضی موارد بسیار ترسناک و رعبآور را برای خیلی از شماها روشن سازد. و آن
انرژیِ چیزی است که شما به آن شبح میگویید. در اغلب موارد اشباح حاصل این انتقال
هستند. اما به یاد داشته باشید که این مثل رنگ نیست. پس الزاما منحصر به یک مکان خاص
نیست. ذهن شما دوست دارد آن را به صورت سهبُعدی در نظر بگیرد که در نتیجه آن یک انرژیِ
شبح در مکانهای خاصی ساکن میشود، اما اینگونه نیست. [انرژی شبح همه جای کره زمین
حضور دارد و هر کجایی که بخواهید به آن دسترسی داشته باشید، هست.] خانوادهای به خانه
جدیدی نقل مکان میکند و آنها نقش مهرِ وحشتانگیز یک مرگ را حس میکنند و خیلی میترسند.
پس به خانه دیگری نقل مکان میکنند. در کمال تعجب به نظر میرسد که شبح همراه با آنها
میرود. علتش این است که آنها فعالانه با آن مشارکت داشته، و ترسِ پیرامون آن را ایجاد
کردهاند. [درواقع] آنها آن را تغذیه کردهاند.
ترس انرژی بسیار
قدرتمندی است که همه نوع چیزی را جذب میکند. و در این مورد آنقدر قوی بود که اجازه
داد تا آن نقش مهر بخشی از زندگی آن خانواده باشد. این نقش مهر هر جایی که آنها بروند
همراهشان خواهد بود، تا زمانی که این پیوند که به واسطه ترس میان آنها برقرار است را
بگسلند، زیرا خود راهیابی آن به چهرهشان را پذیرفتهاند.
شبحرانها با موجودات شیطانی سر و کار ندارند. [اگر چه که ممکن
است خودشان خلاف این فکر کنند.] سر و کار آنها با انرژی نقش مهرهای زمین است
که خود را به هر شکلی که شبحران دوست دارد ببیند یا باور کند، ابراز میکنند. یک شبح
ران واقعی کسی است که تخصصش زدودن ترس باشد.
این نقش مهرها مثل رنگ نیستند که رنگ پس
دهند. آنها ویژگی خود را به شما منتقل نمیکنند. نقش مهر یک انرژی است که به سادگی
باقی میماند، اما بینالابعادی است، پس رفتارش برای شما عجیب و غریب است و اگر کسی
بخواهد، برایش مثل سحر و جادو جلوه میکند. نقش مهرِ انتقالی، بخشی قدرتمند
و زیبا از این سیاره است. زیرا به منزله یک یادگاری از تمام انسانهایی است که تا به
حال با شما همراه بودهاند و این برای ارتعاش این سیاره لازم است. ترس یا لذت در نقطه
مرکزی خالق آن، یعنی شما واقع شده است و مانند خیلی چیزهای بینالابعادیِ دیگر
میتواند موجب عشق (فرشته ها) یا ترس (اشباح) باشد، اما آن انرژی واقعی بیشتر به چیزی
در میانه این دو شباهت دارد.
اگر این چیزها به شکلی غیر از این بود، آن
را به شما نمیگفتم. این اطلاعات بدین منظور به شما ارائه میشود تا بتوانید زیبایی
سیستم را درک کنید. از این که بخشی از زندگی باقی میماند و میتوان با آن گفت
و گو کرد، شاد و مسرور باشید. نقش مُهر در ظاهر به نواری (نوارکاست) میماند که فقط
در صورت دسترسی به آن میتواند پخش شود، اما به هیچ وجه اینگونه نیست. در واقع این
نقش مهر همان عمه مارتا است که در زمان معلق شده و در یک وضعیت بینالابعادی است و
مُهرش بر حافظه شبکه کریستالی زمین نقش بسته.
البته بر خلاف آنچه که ممکن است برخی اصرار
داشته باشند تا باورش کنید، او گیر نیفتاده! این سیستم زیبا، ژرف و البته برای ادراک
سهبُعدی شما یک معماست. اما همانطور که پذیرفتهاید که خدا میتواند در آنِ واحد در
مکانهای بسیاری باشد، نگرش خود به ماجرای عمه مارتا را هم به این شکل سازگار کنید
که او هم از جنس همان انرژی است و تا ابد جزئی از زمین باقی خواهد ماند.
آیا یک فراروانبین میتواند به یک مقتول
دسترسی پیدا کرده، بپرسد که چه اتفاقی برای او بر افتاده؟ بله! این هم مثل مورد قبلی
است. اما دسترسی آنها به وی فقط تا لحظه انتقالش محدود میشود و فقط قادر به دریافت
اطلاعاتی هستند که او تا آن لحظه میدانسته.
همه این موارد در یک دسته قرار میگیرند
و آن دسته "شناخت خود بینالابعادی" نام دارد. زیرا همه شما نقش مُهرهای
مختص خود را بر روی زمین دارید. با اینکه ممکن است سخت به نظر برسد، شما هم میتوانید
به نقش مهرهایتان دسترسی پیدا کنید و حتی میتوانید بعضی از استعدادها و خردی که داشتهاید
را از آن برداشته و در زندگی کنونیتان به کار گیرید. من اسم این کار را "گریز
به آکاش" میگذارم. شاید این کار باعث شود به طرز فکر متفاوتی نسبت به مرگ
دست یابید، اما شکلگیری یک نگرش متفاوت نسبت به زندگی در شما، ویژگی بارز آن خواهد
بود. این جزئی از سیستم است که زندگی انسان را ارتقا میبخشد. این جزئی از سیستم است
که برای آرامش بخشیدن به شما طراحی شده، نه برای اینکه باعث غم و اندوهتان شود. این
جزئی از سیستم است که طراحیاش برای آن بوده که الوهیتِ شما را ارج نهاده، چیزی
را خلق کند که شما از وجودش در آنجا بیخبر بودهاید.
پس عمه مارتا کجاست؟ تا جایی که برایش مقدور
باشد، او درست همین جا است، او بخشی ابدی از زمین، حاضر و در دسترس ماست. این در مورد
همه زندگیهای گذشته شما هم صادق است. چرا که این ارتعاش آدمی است که در این سیاره
همه چیز را به حرکت و جنبش وامیدارد؛ و مسئول تمام رویدادهای در حال وقوع کنونی
است، فراهم آورنده واقعی امکان برقراری صلح بر روی زمین و حرکت به سوی رنسانس 2012
که توسط نورپیشههایی رقم خواهد خورد که هم در امور سهبُعدی و هم در امور بینالابعادی
زمین، آگاه، بیباک و خردمند هستند.
میدانید که اینجا فضایی مقدس است. ما همیشه
این را نمیگوییم. یک فضای مقدس. و من نمیخواهم که بروم. اما به زودی شما را خواهم
دید. کار همیشگی من است.
و اینچنین است.
[1]
Liteworker
[2]
gatekeeper
[3] کرایون در چنلهای دیگری درباره فرشتههایی گفته
که در تمام عمر هر انسان با او هستند.
[4] ethers
[5] Psychic،
فراروانبین یا سایکیک کسی که دارای تواناییهای خاصی از جمله
برقراری ارتباط با ارواح، دیدن هاله افراد یا انرژی اطراف افراد و... میباشد
[6] شخصیتهای مختلفی که عمه مارتا در زندگیهای قبلی داشته. (مترجم)
نظرات
ارسال یک نظر