مدیتیشن۱۱۲
2022.12.28
درود عزیزان. کرایون هستم. کمی نزدیکتر
بیایید.
حلقۀ دوازده امشب شاید اینگونه به
نظر برسد که قبلاً انجامش دادهایم. در واقع در آن بعضی چیزهای تکراری خواهید
یافت؛ ولی [با آنکه] شاید مکانها یکسان به نظر برسند، راهحلها متفاوتاند، دلایل
حضور در این مکانها متفاوتاند.
تصور کنید که بتوانیم بهدرون روحتان
برویم. در آنجا چه خواهید یافت؟ آن چه چیزی است که شاید برای اغلب شما فریباترین
چیز است؟ فکر میکنم که فریباترین چیز برای خیلیها، جلوۀ روح شما خواهد بود و با
این حال ما واقعاً نمیتوانیم آن را نشانتان دهیم؛ زیرا وقتی اینجا در زمین هستید،
هیچ گونه دید چندبعدیای ندارید. واقعاً ندارید، آن
قدرها ندارید که وقتی اینجا[1] نیستید،
دارید.
اما ویژگیهای دیگری هم هست. و آن
ویژگیهای دیگر شاید این است که آیا دوست دارید بخشها و قطعاتی از روح خود را
ملاقات کنید. و برخی از شما ملاقات کردهاید؛ ولی آن بخش بزرگ! آن بخش بزرگ، بخشی
است که میخواهیم امشب کمی بیشتر ملاقاتش کنیم. و وقتی به آنجا برسیم، خواهید دید
که چرا بزرگ است و اصلاً چرا میرویم.
آیا واقعاً ممکن است؟ حتی پیش از آنکه
این سفر را آغاز کنیم، دوباره این را میگویم، [چون] شاید شما تازهواردید: در این
زمان با نوری که شروع به تابیدن بر این سیاره کرده است و با خردی که شروع به
افزایشیافتن کرده است، آیا فکر میکنید که این ممکن است که واقعاً بتوانید بهنوعی
به مکانی امن در آن سو بروید؟ امنترین مکانِ آن سوی پرده چیست که میتوانید به آن
بروید؟ آن مکان خود شمایید.
خدا روح شما را میشناسد. روح شما
بخشی از سرچشمۀ آفرینشگر است. حال کسانی هستند که میگویند روحتان به شما عطا شده
است و آن را کاملاً رها میکنید و به زمین میآیید و وقتی زندگیتان به پایان میرسد،
به روح خود بازمیگردید. و البته کسانی هم هستند که در ادامۀ آن به شما میگویند
که به یک دلیل به روح خود بازمیگردید: برای مجازات یا قضاوت؛ ولی عدۀ بسیار اندکی
آموزش میدهند که روح شما با شما میآید و همیشه آنجاست. و اگر همیشه با شماست، در
انرژی قدیمیتر اصلاً از آن آگاه نمیشوید، چیزهایی که شما را میترسانند، همیشه
شما را خواهند ترساند، ترسهایی که همیشه آنجایند، همیشه آنجا خواهند بود، بسیاری
از شما در تاریکی خواهید مرد، زیرا روحتان بهشکلی واضح آنجا نیست. در این انرژی
جدید کسانی هستند که آن را بیشتر و بیشتر احساس میکنند. این چیزی است که من دوست
دارم؛ زیرا آنچه انسانها [در باورهایشان دربارۀ روح] داشتهاند، همان چیزی است که
سالهای سال است که داشتهاند و [واقعیت] را معادل همان چیزی میدانند
که فکر میکنند میدانند؛ ولی نمیدانند. و خیلیها هستند که دارند بیدار میشوند
و میگویند: «کمکم دارم آرامشی را احساس میکنم که پیش از این هرگز احساس نکردهام.
زمین آشفته است و با این حال من کمکم دارم به این توانایی دست مییابم که به مکانهایی
شفقت بفرستم و دربارۀ خودم احساس بهتری دارم، دربارۀ هر چیزی که برایم رخ میدهد،
احساس بهتری دارم. احساس میکنم الوهیتی هست که حضورش را در زندگی من آغاز کرده
است. راهنماهایم را احساس میکنم. احساس میکنم برایم اتفاقاتی رخ میدهد که زندگیام
را گسترش خواهد داد.»
و بسیاری از شما دقیقاً چنین احساسی
دارید. چند نفر از شما این را معادل این میدانید که روحتان دارد سرزنده میشود،
در حالی که اینجایید، روی زمین، در ابعاد سهگانه.
اگر آن نه احساسکردن الوهیت بیشتری
از آفریدگار، بلکه این باشد که روح خود را بیشتر احساس میکنید، چه، آن هم وقتی که
همچنان اینجایید؟ این جدید است. این همان ابزار جدید است. این همان گذشتن از پل
است. فقط آن پل برچیده میشود و روحتان بهسوی شما میآید. این آگاهشدن شما از
چیزی است که همیشه آنجا بوده است، همیشه.
روح شما به شما اهدا شد تا در چنین
مواقعی بتوانید بخشها و قطعاتی از آن را دوباره بیدار کنید، بخشها و قطعاتی که
شما را میرهاند، که شما را شفا میدهد، که زندگیای میآفریند که طولانیتر از آن
است که فکر میکردید، تا باعث شود ترسها بروند، تا تصویر بزرگتری به شما بدهد،
تا برایتان استادی [به ارمغان] بیاورد. این سرزندهشدن روح شما در ابعاد سهگانه و
در حالی است که همچنان اینجایید.
قرار است امشب کاری انجام دهیم که
ظاهراً قبلاً انجامش دادهایم و به دلیل کاملاً جدیدی انجامش میدهیم. آن
مسحورکنندهترین چیزی است که خیلیها میخواهند دربارۀ روح خود بدانند و قرار است
امشب ملاقاتش کنیم. بیایید با هم به آن سوی پل برویم. با من بیایید.
[شروع موسیقی]
اُه! برای آن احساس آرامشبخش آماده
شوید. امنیت اینجاست. اینجا امنترین مکانی است که تا به حال ممکن بوده در آن
باشید. بهدرون خود سفر میکنید، به الهیترین مکان موجود سفر میکنید، به الوهیت
خودتان.
از پل میگذرید، از میان این مه میگذرید،
مهی که برای این ساخته شده تا چیزی را که در آن سوی پل است، مبهم کند و مبهم هم میکند.
و اینک آنجایید و آن هم دوباره آنجاست
و آن هر چیزی میتواند باشد که میبینیدش. خیلیهایتان میگویید: «خوب، دشتوصحرایی
زیبا و آسمانی آبیرنگ میبینم. همهاش اینگونه چیزهاست.»
البته هیچ یک از این چیزها در روح شما
وجود ندارد؛ ولی اینها چیزهایی هستند که باعث میشوند احساس آرامش کنید. و ما هم
از شما میخواهیم هر چیزی را که دوست دارید تجسم کنید، هر چیزی که به شما میگوید
همه چیز روبهراه است، همه چیز روبهراه است. باشد که از شر گرفتاریهای جهان خلاص
شوید، طوری که نقش بر زمین شوند و ناپدید شوند، در حالی که دارید از درگاه بسیار
جالبی عبور میکنید یا اگر دوست دارید، آن را در [بنامید].
به آنجا وارد میشوید و هنوز تنهایید.
هیچ سالن تئاتری نیست. واقعاً هیچ اتاق واقعیای نیست. روبهجلو میروید و متوجه
میشوید که دارید به تالاری تاریک وارد میشوید. نمیترسید. فقط لحظهای تاریک
است. لحظهای دیگر روشن خواهد شد. برایتان چیزی را آشکار خواهد کرد و این را قبلاً
هم انجام دادهایم. اگر بتوانید خودتان را در زندگیهای گذشته ملاقات کنید، چه؟
خوب، این مسحورکننده است. اینطور نیست. که بودهاید؟ چه کردهاید؟ چند زندگی در
اینجا بودهاید؟ آیا آخرین زندگی مقدمهای برای این یکی شد؟ آیا احساس میکنید که
شاید در چند زندگی آخرتان برای این زندگی آموزش میدیدهاید؟ دریافت شهودی شما
دربارۀ هر یک از این چیزها چیست؟
خوب، هیچ چیزی آشکار نخواهد شد که
مانند نقشهای کامل باشد؛ ولی از شما میخواهم که خودتان را ملاقات کنید. این کار
را قبلاً انجام دادهایم. این بار کمی متفاوت است. علتش سوالهایی است که از
خودهایتان خواهید پرسید.
در چنلِ لحظاتی پیش، گفتم که یکی از
بزرگترین ترسها، مرگ است؛ پس چرا هماینک مرگ را ملاقات نکنیم؟
بیایید از بدنهای زندگیهای گذشتهتان بپرسیم مردن چگونه بود، آیا ارزشش را داشت،
وقتی که آن [بدنهایتان] مردند، چه اتفاقی رخ داد. آیا برای این سوالها آمادهاید؟
زیرا آشکارسازی کامل آن، ایدهای بسیار متفاوت دربارۀ این به شما خواهد داد که آن
گذار اصلاً برای چیست.
این اتاق تاریک روشن میشود و آنجا
کسانی «تقریباً همچون مجسمههای بیحرکت» ایستادهاند. همۀ آنها مجسمههایی هستند
از شما، فرض کنیم از ده زندگی آخرتان. بگذارید بیشتر از این به گذشته نرویم. آیا
به جنسیتهایی که داشتهاید، علاقهمندید؟ به شما گفتهایم که چه انتظاری داشته
باشید. به شما گفتهایم که اغلب، زندگیهای بسیاری را در یک جنسیت هستید تا باعث
شود راحت باشید؛ پس خواهید دید که شاید در این دَه زندگی آخرتان، همۀ این بهظاهرمجسمهها
که لحظاتی دیگر زنده خواهند شد، جنسیت یکسانی دارند، جنسیت [فعلی] شما را.
خوب، این در صورتی است که وضع شما هم
همین طور باشد. ممکن است این طور نباشد؛ زیرا برای هر یک از شما متفاوت است. ولی
فرض کنیم که اینک اینگونه است؛ پس اگر زن هستید، زنهای بسیاری میبینید که آنجا
ایستادهاند و لحظهای دیگر تکان میخورند و وقتی تکان میخورند، لبخندی عالی بر
چهرۀ هر یک از آنهاست وقتی به طنزی پی میبرند که هماینک دارند تجربه میکنند.
میدانید که همۀ آنها خود شمایید. آیا میتوانید این را تاب بیاورید؟ همۀ آنها
شمایید که بهطور منظم به این سیاره میآیید و میروید.
خوب، قرار نیست از جایشان تکان
بخورند. به سراغ تکتک آنها خواهید رفت و به سوی اولین نفرشان میروید و او میگوید:
«خوش آمدی عزیز. خوش آمدی عزیز. چه میخواهی بدانی؟» [کرایون میخندد]
اُه! سوالهای بسیاری دارید. این درست
آخرین زندگی گذشتۀ شماست. میتوانید با او سالی را به پرسیدن سوالهای بسیار زیاد
بگذرانید و با این حال تنها سوالی که اجازه دارید بپرسید، مربوط به این چنل
است: وقتی آخرین نفست را کشیدی، چگونه بود؟
نگاهتان میکند و میگوید: «باشکوه،
زیبا، باورنکردنی، راهحلها، آرامش، گذار و عشق.»
همهاش را شنیدید؟ و این از سوی خود
شماست، در آخرین باری که مردید.
به شما میگوید: «سوال دیگری هم
داری؟»
میگویید: «بله، من که بودم و چه
کردم؟»
و او فقط لبخند میزند و بعدش بیحرکت
میشود، درست مانند لحظهای که او را یافتید. هنوز نه، هنوز مجاز به پرسیدن این
نیستید.
مجسمۀ دیگری تکان میخورد و به سراغش
میروید، همان که درست پیش از آخرین زندگی گذشتهتان بوده است. میگویید: «چه چیزی
میخواهی به من بگویی؟»
و آن وجود زیبا میگوید: «کارهای
شکوهمندانهای انجام دادیم.» و نکتهای که سربسته میگوید، این است: «آیا میدانستی
بخشها و قطعاتی از تو هماینک در درون بستگانت زنده است؟»
میپرسید: «منظورت چیست؟»
و او فقط به شما لبخند میزند.
[کرایون میخندد] اُه! خیلی چیزها هست که چیزی دربارۀ آنها نمیدانید و آن چیزها
دربارۀ چیزی است که شما یکتایی و تناسخ میانگارید. واقعاً آنگونه نیست. حال میتوانید
بپرسید: «لحظۀ آخرین نفسمان چگونه بود؟»
میگوید: «خوب، همان طور که شاید
تجربه کرده باشی، مسائلی همراه خود داشتی. آن نفسِ آخر آسان نبود. آن نفس آخر
ناراحتکننده بود.»
شاید در جنگ بودهاید، شاید داشتید
غرق میشدید، شاید ناگهانی بوده؛ ولی ناخوشایند بوده. در بیماستان نبوده. شاید در
میدان جنگ بوده.
او که خود شما بوده است، درست شما را
نگاه میکند و میگوید: «آن آخرین نفس باشکوه بود، زیبا بود، راحت بود، آرامشبخش
بود. من عشق را ملاقات کردم.»
و این پیامی است که هر یک از اینها
که خود شمایند، دربارۀ آخرین نفس شما به شما خواهند گفت.
و عزیزان، اگر اینگونه است و هماینک
در شما طنینانداز میشود، هماینک که در
تالارِ کسانی هستید که خود شما بودهاند و پیش از این در این سیاره بودهاند، اگر
اینگونه است، چرا از مرگ میترسید؟ مرگ گذاری طبیعی است که وقتی زمانش فرابرسد،
برای همۀ شما پیش خواهد آمد و زیباست. و از شما بازماندگان میخواهم که به یاد
بیاورید که این زیباست.
از شما میخواهم که این بیباکی را
حفظ کنید، بیباکی دربارۀ هر چیزی مانند این را. برنامهای هست. روح شما تصمیماتی
میگیرد که مستقل از کسانی است که همیشه دوروبَرتاناند. برنامهای هست و همیشه
هدف از آن برنامه نیکخواهانهترین پیامد برای زمین است. از شما میخواهم که این
را به یاد بیاورید.
همۀ تندیسهای این اتاق به شما لبخند
میزنند و از شما میخواهند که بیایید و ببینیدشان. اینکه خود را ملاقات کنید،
چگونه است، در حالی که به همان صورتی هستید که بودهاید؟ آنگاه پی میبرید که شاید
هر چیزی بزرگتر از آن است که میپنداشتید، برای روحتان، برای شما، برای این لحظه؛
در ضمن این مهمترین زمانی است که تابهحال در زمین بودهاید و از شما میخواهیم
که زمانی طولانی اینجا بمانید و دوام بیاورید و دوام بیاورید و دوام بیاورید. این
چیزها دربارۀ عشقی است که برای شماست و اگر اینگونه نبودند، اگر درست نبودند، به
شما نمیگفتمشان.
و اینچنین است.
[1] در زمین.
مترجم.
نظرات
ارسال یک نظر