مدیتیشن۱۱۱

 2022.12.21

درود عزیزان. کرایون هستم. کمی نزدیک‌تر بیایید.

از شما می‌خواهم آسوده باشید و در این لحظۀ حلقۀ دوازده به من بپیوندید، حلقۀ دوازدهی که در آن دوباره کاری می‌کنیم که امروز کاملاً شدنی است و دربارۀ آن به شما نگفته بودند. عزیزان، در همۀ قسمت‌های این ماه یکی پس از دیگری به مکانی سفر کرده‌ایم که واقعاً به شما نگفته بودند که می‌توانید به آن سفر کنید. و در این مکان، البته اگر بخواهید مکان بنامیدش، مشغول فعالیت‌هایی بوده‌ایم: چیزهایی را بر زمین گذاشته‌ایم، چیزهایی را برداشته‌ایم، چیزهایی را جابه‌جا کرده‌ایم و این صرفاً تصورکردن یا وانمودکردن یا رؤیاهای خودساختۀ ما یا تجسم‌کردن نبوده است. این چیزها واقعی‌اند.

و از همان آغاز، از همان روزهایی که این پل یا ایدۀ کاری را که داریم انجام می‌دهیم، به شما معرفی کردم، وقتی فعالانه انجامش می‌دادیم، از شما می‌پرسیدم: «آیا این واقعی است؟» و معنایش این است که خیلی‌ها هستند که به این نگاهی می‌اندازند و می‌گویند: «این نوعی تجسم‌کردن است، مانند برخی مدیتیشن‌های هدایت‌شده، تا باعث شود احساس بهتری داشته باشیم.» می‌خواهم به شما بگویم که حلقۀ دوازده این [که می‌گویند] نیست. حلقۀ دوازده واقعیتی است که از آن ناآگاهید، تا وقتی که به آنجا می‌روید. و کارهایی که آنجا انجام می‌دهیم، همان قدر واقعی است که کارهایی که اینجا انجام می‌دهید، واقعی است؛ ولی وقتی به صحنه‌ای چندبعدی وارد می‌شوید، اوضاع تغییر می‌کند. کاری که با آگاهی و قصد انجام می‌دهید، به‌ویژه برای خودتان، به‌ویژه در درون روح خودتان، مانند این است که قوانین را می‌نویسید، مانند این است که کسانی را ملاقات می‌کنید که باید ملاقات می‌کردید و شاید بازیگران زندگی خود را دوباره می‌چینید. این تجسم‌کردن نیست. این واقعیت است.

خیلی‌ها هم هستند که می‌گویند: «خوب، من به آنجا رفته‌ام و آن کار را انجام داده‌ام و برگشته‌ام. واقعاً مطمئن نیستم.»

بخشی از این تمرین که هر هفته به آنجا می‌روید، برای این است که به آن عادت کنید؛ آنگاه مطمئن خواهید شد.

گاهی به نظر می‌رسد ماجراجویی‌های کوچکی که شما را به آن می‌بریم، کمی پیچیده‌تر از ماجراجویی‌هایی است که با آن‌ها آغاز کردیم و عمداً این‌گونه است. دلیل کلی‌اش تغییری است که اینک در این سیاره دارد رخ می‌دهد، تغییری که چیزهای جدید بسیاری می‌آورَد، شاید چیزهای نگران‌کننده، شاید سردرگمی؛ ولی در این فرایند ابزارها و هدایای جدیدی برای نورپیشه‌ها هست و بیشتر کسانی که اینک این برنامه را تماشا می‌کنند، نورپیشه‌هایند، [یعنی] آن عده از شما که آن‌قدر علاقه‌مندید که این کار را هر هفته انجام دهید و دریابید که هر بار که این کار را می‌کنید، نه فقط به شما، بلکه به اطرافیانتان هم کمک می‌کند.

پیش‌کشیدن واقعیتی چندبعدی، از [واقعیتی که ابعادش] تک‌رقمی است به [واقعیتی که ابعادش] چندرقمی است، کاری نیست که به‌طور معمول انجامش دهید. و وقتی انجامش می‌دهید، در واقع در درونتان پیامدهایی ایجاد می‌کند. به شما می‌گویم: شما تغییر می‌کنید، مردم این را می‌بینند. این همان کاری است که امروز انجام می‌دهیم، که امشب انجام می‌دهیم.

می‌دانید که اینک این برنامه تقریباً کامل شده است و با این حال به‌صورت تصادفی و نه طراحی‌شده، موضوعی را شنیدید. سوالی پرسیدند: «آیا برای پیشرفت‌کردن باید رنج بکشید؟ آیا واقعاً باید به مکان‌های تاریک و سایۀ شخصیت[1]  خود بروید تا از آن خارج شوید و چیز دیگری باشید؟»

و همکارم گفت‌: «نه، لازم نیست.» و حق با اوست؛ ولی خیلی‌ها چنین می‌کنند. یکی از ویژگی‌های رفتن به آن مکان‌های تاریک، متفاوت خارج‌شدن از آن است. برخی چنین می‌کنند و برخی هم نه؛ ولی شما این را با آن مساوی می‌پندارید و این عادت است، ادراک است؛ ولی این [شامل] واقعیت‌های بسیاری نیز هست.

از کسانی که چنین چیزهایی را سپری کرده‌اند، داستان‌هایی می‌شنوید. به «سفر قهرمان» اشاره شد. همکارم هم این را آموزش می‌دهد، این را که به ماجراجویی‌ای می‌روید و [چیزهایی] می‌آموزید؛ ولی لازم نیست رنج ببرید. اما خیلی‌ها رنج می‌برند. هنوز به نظر می‌رسد که رنج‌بردن کلید تکامل است. عزیزان، این الگویی قدیمی در زندگی است و نه‌تنها این ادراکی است که هست، بلکه خیلی اوقات واقعیت هم همین است؛ پس هرچند همکارم گفت که برنامه، رنج‌بردن نبوده است، هنوز هم به همین شکل رخ می‌دهد و نباید این‌گونه باشد.

اگر به شما بگویم برای ارتقایافتن به سطوح جدیدی که هرگز به آن نرسیده‌اید، هیچ رنجی لازم نیست یا هیچ دوران سختی لازم نیست یا هیچ اندوهی لازم نیست، چه؟ این که این [چیزها] کمک خواهد کرد، پنداری بیش نیست؛ حتی همین هم اینک دارد تغییر می‌کند، طوری که انسان‌ها شروع می‌کنند، نگاه می‌کنند و خودشان را می‌بینند و به خود می‌گویند: «چیز بزرگ‌تری هست که دوست دارم به‌سویش بروم. می‌خواهم اینک انجامش دهم، نه اینکه از تجربه‌ای هولناک بیدار شوم و بگویم: ’می‌خواهم از خودم پل بزرگ‌تری بسازم.[2]‘»

صحبت از پل شد. از شما می‌خواهم هم‌اینک با من به روی آن پل بیایید. از شناخته‌شده‌ها به ناشناخته‌ها می‌رویم، همان گونه که پیش از این بارها این کار را کرده‌ایم. و قرار است کاری انجام دهیم که به نظر می‌رسد قبلاً انجام داده‌ایم؛ ولی نه دقیقاً. هر بار کمی متفاوت است. پلی پیش روی شما پدیدار می‌شود. بزرگ است یا کوچک؟ این را شما تعیین می‌کنید؛ ولی آنچه هست، این است که چیزی را که در سوی دیگر است، مبهم می‌کند. آیا می‌خواهید نگاهی به آن بیندازیم؟ با من بیایید. دستم را بگیرید.

[شروع موسیقی]

با هم از روی این پل می‌گذریم، همان طور که بارها این کار را کرده‌ایم. برخی اولین بارشان است که اینجایند، آن‌ها را می‌بینم. از این کار نترسید. دارید به‌درون واقعیت خود می‌روید، به‌درون اُلوهیت خود می‌روید. در اینجا هیچ چیز عجیب نیست، فقط جدید است. زیبا هم هست. با من از میان این مه به آن سوی پل بیایید و [حالا] احساس کاملاً متفاوتی دارید. اُه! اگر می‌شد که همیشه این‌گونه باشد. از شما می‌خواهم که اگر می‌خواهید خود را در ذهن خویش توصیف کنید، موسیقی شگفت‌انگیزی را که می‌شنوید، دمایی را که احساس می‌کنید، آسایش و آرامشی را که هم‌اینک دارید و ناشی از حضور در مکانی است که خانۀ شماست. این خانۀ شماست.

و در این مکان این فرصت را دارید که ابزارهایی را بردارید. این فرصت را دارید که چیزهایی را فعال کنید. این فرصت را دارید که اگر بخواهید با کسانی که در روح خودتان هستند، دربارۀ چیزهایی گفت‌وگو کنید. آیا می‌دانستید که شما راهنماها و فرشتگانی دارید که با شما می‌آیند و بخشی از شمایند؟ این را قبلاً گفته‌ایم. [درک] این سخت است، دشوار است؛ چون شما خود را فقط همان یک نفری می‌پندارید که در آینه می‌بینید. اگر بسیار بزرگ و عظیم باشید، چه؟ اگر بخش‌های چندگانه‌ای از شما وجود داشته باشند، چه؟ این همان چیزی است که می‌خواهیم نشانتان دهیم. الوهیتی که در خود دارید، شگفت‌انگیز است.

با من بیایید تا از دری عبور کنیم. این در می‌تواند به هر شکلی که می‌خواهید، به نظر برسد. این مهم نیست. نامی که روی در است،‌ مهم نیست؛ ولی قبلاً به شما گفته‌ایم که آن نام چیست. آن نام شمایید، آن نام شماست که به زبانی نوشته شده است که نمی‌توانید بخوانیدش. و این بار وقتی از این در عبور می‌کنید، به اتاقی واقعاً دوست‌داشتنی وارد می‌شویم که در آن میزی هست، با یک صندلی برای شما و سه صندلی برای کسی دیگر. خوب، این دقیقاً درست نیست؛ پس از شما می‌خواهم لحظه‌ای میزی را تجسم کنید. سخت است؟

از شما می‌خواهم که روی آن تک‌صندلی بنشینید. صندلی زیبایی است. قالبش درست مناسب بدن شما ریخته شده است. این صندلی، این میز و هر چیز مرتبط با آن جالب است. مثل این است که در خانۀ خود هستید و چنین حسی دارد. عزیزان، شما در مکانی عجیب نیستید، ابداً. از شما می‌خواهم که به این عادت کنید. وقتی به این مکان می‌آیید، دارید اتاق‌های مختلف خانۀ خود را بازدید می‌کنید، خانه‌ای که از آنِ شماست، برای هنگامی که در زمین نیستید. مهم نیست چگونه خودش را آشکار می‌کند، چه تالار همایش باشد، چه تالاری عظیم. شما آن را ساخته‌اید. و این همان روح شماست. روح شما چقدر بزرگ است؟ و پاسخ این است: بله! برای منبعی چندبعدی و الهی همچون این، هیچ سنجشی وجود ندارد. همان طور که می‌توانید بگویید: «خدا چقدر بزرگ است؟» و نمی‌گویید؛ چراکه خود بهتر می‌دانید.

روی آن صندلی می‌نشینید و سه صندلی دیگر هم هست. و آن سه صندلی به‌نوعی یکپارچه‌اند؛ پس با هم‌اند و روبه‌روی شما هستند. روی آن سه صندلی سه تن به‌صورت جسمانی ظاهر می‌شوند. حال اینجا جایی است که جالب می‌شود. آن‌ها چه‌شکلی‌اند؟ شما تعیین می‌کنید. از شما می‌خواهم که تعیین کنید. آن‌ها بخشی از شمایند و با این حال فرشته‌اند. خوب، چطور ممکن است؟ چون این همان حقیقیت جدید است. شما الهی هستید. روح شما را آفریدگار آفریده است. بدن انسانی شما بیولوژیکی است و به همان شکلی است که به نظر می‌رسد. آن را همیشه در آینه می‌بینید.

این متفاوت است. این سه نفر هم شما هستید. آن‌ها راهنماهایتان‌اند، اگر بخواهید [این‌گونه بگویید]. آن‌ها فرشتگانتان‌اند. آن‌ها را هرچه دوست دارید بنامید. گروهی سه‌نفره هست که شما را همراهی می‌کند و در طول زندگی همچنان که رشد می‌کنید، آن‌ها هم تغییر می‌کنند. هرگز راهنماهای جدیدی ندارید. شاید لباس‌هایشان را عوض کنند و به نظر برسد که جدیدند یا روزی از خواب برخیزید و آن‌ها آنجا باشند، در حالی که روز قبل آنجا نبودند. و بگویید: «خوب، شما کیستید؟» و آن‌ها خواهند گفت: «ما همیشه اینجا بوده‌ایم و تو حالا ما را دیده‌ای؛ چون حالا کمی بیشتر می‌دانی.»

خوب، لحظه‌ای دیگر خیلی بیشتر خواهید دانست؛ زیرا از شما می‌خواهم آماده شوید تا هر یک از این سه راهنما را در واقعیت سه‌بعدی خود ادغام کنید. آیا متوجه شدید؟ این با دو برنامۀ قبل چه تفاوتی دارد؟ به شما می‌گویم. شاید ناچار باشید این راهنماها را چندین بار ادغام کنید تا درک کنید که چه کاری انجام می‌دهند.

در این انرژی جدید چندین سیستم زودبازده هست که کارشان بی‌اثرکردن فرایندهایی از انرژی قدیمی است که دیگر به آن نیازی ندارید. آیا می‌خواهید که این را چند بار دیگر تکرار کنم؟ راه‌های زودبازدهی هست که گاهی شیوه‌های قدیمی را از میان برمی‌دارد، شیوه‌های قدیمیِ انرژی قدیمی را که فکر می‌کردید برای اینکه روبه‌جلو بروید، لازم و ضروری‌اند، ولی نیستند.

هم‌اینک آن‌ها شما را نگاه می‌کنند و بسیار دوستتان دارند. و هم‌اینک به شیوه‌های خود به شما چیزی می‌گویند، شاید با گشودن دهانشان، البته اگر دهانی داشته باشند. شاید آن‌ها باریکه‌هایی از نور یا رنگین‌کمان‌اند. آن‌ها سه چیزند که خود شمایند، بخشی از شمایند و زییایند. می‌توانند شکل یا هر چیز دیگری باشند؛ ولی هم‌اینک از آن‌ها می‌خواهیم که به شیوه‌ای یکتا برای این موقعیت، در درون شما ادغام شوند. از شما می‌خواهم هم‌اینک دست خود را به‌سویشان دراز کنید، طوری که انگار  آن‌ها را به داخل دعوت می‌کنید.

و بدون اینکه هیچ چیز دیگری بگویید، این را تصور می‌کنید یا به‌صورت شهودی حس می‌کنید یا می‌شنوید و آنچه آن‌ها به شما می‌گویند این است: «حالا ما برای همیشه با تو هستیم.»

به شما آموخته‌اند که باید آن‌ها را فعال کنید، باید آن‌ها را فرابخوانید، باید دعایتان را نزد آن‌ها ببرید، باید لطف آن‌ها را تقاضا کنید و اینک من به شما می‌گویم که آن‌ها اینک اینجایند و شما را نگاه می‌کنند و می‌گویند: «بگذار وارد شویم، برای بقیۀ زندگی‌هایت. آنگاه هر بار که به این سیاره می‌آیی، با ما می‌آیی و ما وارد می‌شویم. و آن چیزها را شتاب خواهیم بخشید. دیگر هرگز لازم نیست اشتباهاتی را مرتکب شوی که تابه‌حال برای رسیدن به جایی که در آن هستی، مرتکب شده‌ای؛ زیرا ما آنجا خواهیم بود و راهنمایی‌ات خواهیم کرد که چه چیزی کار می‌کند و چه چیزی کار نمی‌کند؛ ولی آنچه برای این لحظه هست، این است که هرگز تنها نیستی. دیگر هرگز مشکل تنهاماندن نخواهی داشت؛ زیرا ما اینجاییم تا فاصلۀ میان [تو و] آرامش و عشق و شادمانی را پر کنیم.»

و بله، لحظات اندوه‌باری هم خواهد بود؛ ولی آن اندوهِ اختلالگری که دائمی باشد، نخواهد بود. موقعیتی وجود نخواهد داشت که در آن اندوه بازگردد و بازگردد و بازگردد و بازگردد. چنین [چیزی] نوعی انرژی قدیمیِ ناکارآمدی برای انسان‌هاست. لازم نیست این‌گونه باشد. سردوشی‌های شما حاصل اندوهگین‌بودن‌هایتان نیست، مگر اینکه به شما گفته باشند که راهش این است. شما سردوشی‌هایتان را با مُشفق‌بودن به دست می‌آورید، با مهربان‌بودن و قرارگرفتن بر فراز اندوه؛ آنگاه می‌توانید روبه‌جلو بروید و نور خود را بتابانید. و اینک کمک دریافت می‌کنید.

از شما می‌خواهم این سه را در درون بدن خود ادغام کنید، هم‌اینک که آنجا نشسته‌اید، هر جا که هستید. آن‌ها را ادغام کنید. به‌درون‌رفتن آن‌ها را احساس کنید؛ زیرا آن‌ها همیشه این را می‌خواسته‌اند، همیشه. شما با آن‌ها آمدید؛ ولی آن‌ها فرّارند، گاهی هستند، گاهی نیستند، آن‌ها را احساس نمی‌کنید، آن‌ها را نمی‌بینید. چرا این [وضعیت] را تغییر نمی‌دهید؟ از این به بعد هرگز تنها نخواهید بود. آن‌ها همیشه آنجا گوش‌به‌زنگ و آماده‌اند تا شما را در گذر از هر آنچه در زندگی‌تان می‌گذرانید، یاری کنند.

ده سال پیش این‌گونه نبود عزیزان. این انرژی فعال جدیدی است که برای شماست. مجموعه راهنماهای شما با همۀ وجود بیولوژیکی شما ادغام می‌شوند. دیگر رمزگونه نیست. درست به درون دی‌ان‌ایِ شما راه می‌یابند و زندگی دیگری را خواهید زیست.

از شما می‌خواهم که اینجا بمانید. از شما می‌خواهم که بمانید و با این ایده کار کنید. شاید اندک‌ زمانی طول بکشد تا اجازه دهید در درونتان جاری شوند و آن آرامش دوست‌داشتنی را احساس کنید. آن‌ها از شما جدا نیستند. آن‌ها خود شمایند. آن‌ها خود الهی شمایند؛ ولی دیگر از شما جدا نیستند. آن‌ها در درونتان‌اند. اُه! انرژی شفابخش بسیار زیادی در اینجا هست. اجازه دهید وارد شوند، اجازه دهید وارد شوند. اجازه دهید وارد شوند.

و این‌چنین است.

 


[1] مفهوم «سایۀ شخصیت» را اولین بار کارل گوستاو یونگ، روانشناس سوئیسی مطرح کرد. یونگ، واژۀ «سایه» را برای اشاره به بخش‌هایی از شخصیت انسان به کار برد که در اثر ترس، جهل، خجالت یا نبود عشق، طرد شده‌اند. یونگ می‌گوید «سایه همان کسی است که نمی‌خواهید باشید.»

تعریف سایه از کتاب «تاثیر سایه‌ها»:

تعارض ميان آنچه هستيم و آنچه مى‌خواهيم باشيم، هستۀ مركزى كشمكش‌هاى انسان است. در حقيقت، دوگانگى مركزى‌ترين كانون تجربۀ انسانى است. زندگى و مرگ، خير و شر، اميد و تسليم، در هر انسانى همزيستى دارند و نيروى‌شان را در تمامى جنبه‌هاى زندگى ما به‌كار مى‌گيرند. اگر شجاعت را مى‌شناسيم به اين دليل است كه با ترس روبه‌رو شده‌ايم، اگر مى‌توانيم صداقت را تشخيص دهيم به اين علت است كه با فريبكارى مواجه شده‌ايم و با اين همه، اغلب ما طبيعت دوگانه‌مان را انكار مى‌كنيم يا آن را ناديده مى‌گيريم که این طبیعت دوگانه همان سایۀ شخصیت ماست.

[2] اصطلاح «پل‌ساختن از خود» به این معنی است که فرد پلی شود میان آنچه هست و آنچه می‌خواهد باشد.

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵