مدیتیشن۱۰۹
2022.12.07
درود عزیزان. کرایون هستم. کمی نزدیکتر
بیایید.
موضوع آرامش ژرف است، شاید حتی بیش از
آن. به شما گفتم که در این ماه دربارۀ ترس صحبت خواهیم کرد؛ ولی بیشتر دربارۀ ترسهای
واقعی است و اولین ترسی که درست لحظاتی پیش به شما گفتم، این بود که چه بسیارند
کسانی که از خدا میترسند. میترسند، نه به این علت که اتفاقی رخ داده است، بلکه
بهعلت برنامهای است که شاید در آنها کدنویسی شده است، البته اگر بتوان اینگونه
گفت، بهعلت اطلاعاتی است در طول اعصار، که خدایی آفریده است که فقط آفریننده نیست،
فقط عشق نیست، بلکه خدایی است که قضاوتگر هم هست، خدایی است که
شما را میگیرد و روحتان را تا ابد در مکان وحشتناکی میاندازد که برای شکنجه است.
و این به هیچ وجه خدایی نیست که در این کهکشان، در این گیتی و در گیتیهای چندگانه[1] جلوه میکند.
قبلاً به شما گفتم که سرچشمۀ آفرینشگر
و حتی اگر بخواهید خدا بنامیدش، انرژیِ عشقِ ناب بود و اینگونه
آغاز شد. این را به آن عده از شما میگویم که دوست دارید وضعیت کوانتومی همه چیز
را تحلیل کنید و میگویید: «چیزی که در آغاز بود، ...» و من میگویم: عشق بود،
گرانبهاترین چیز در این گیتی و نه فقط عشقی که شما بهعنوان انسان و هنگام
اندیشیدن به عشق شگفتانگیز، به آن فکر میکنید، [بلکه] آن عشقِ همه چیز بود، عشق
هر مولکولی بود که آماده میشد تا آفریده شود و حیاتی که از آن سربرمیآورْد. و
حال شما اینجایید، همراه با من که به شما میگویم که شاید، فقط شاید، به داستان
اشتباهی دست یافتهاید.
حلقۀ دوازده مکانی است که شاید برای
تجسمکردن به آن میآیید، شاید این چیزها به واقعیتی بدل میشوند که انتظارش را نداشتید؛
ولی همۀ آنها تمریناند. و حتی در همان آغاز به شما گفتیم: «آیا این واقعی است؟
آیا واقعی نیست؟» تا به شما نشان دهد که واقعیتی هست که ورای چیزی است که فکر میکنید
واقعی است. و کسانی که سخت مشغول انرژیهای چندبعدی و وضعیت کوانتومی هر چیزی
هستند، حالا همین را میگویند.
آیا ممکن است که واقعیتهایی باشند که
درون واقعیتهایی دیگرند؟ خواهید گفت: «خوب، داری کمی بیش از حد رمزگونه میشوی
کرایون.» شاید؛ ولی عزیزان، وقتی میترسید، هر نوع ترسی [که میخواهد باشد]، آن
[وضعیت] خیلی خطی است، آن [وضعیت] سخت به انرژی قدیمی متصل است، طوری که شاید باید
واقعیت خود را به وضعیتی گسترش دهید که در آن میتوانید همراه با من با گذر از این
پل به واقعیت دیگری بروید که واقعاً بزرگتر از واقعیتی است که اینک تجربه میکنید؛
ولی هرگز به شما نگفتهاند.
اگر وقتی عصر امروز همراه با من از این
پل میگذرید و به جایی میروید که آن را «خود بزرگتر شما» نامیدهام، در واقع اینگونه
باشد چه، اینگونه که به واقعیتی میروید که بسیار قدیمیتر، حقیقیتر و واقعیتر
از آن واقعیتِ موقتی است که در زمین دارید؟ و راهورسمش این است.
روح شما جاودان است و همیشه بوده است. روح شما بخشی از سرچشمۀ آفرینشگر است و این
همان چیزی است که درکش برای مردم دشوار است. اگر شما بهنوعی بخشی از سرچشمۀ
آفرینشگر باشید، چه، طوری که همگیتان با هم، در همۀ زندگیهایتان بخشی از سرچشمۀ
آفرینشگر بودهاید، سرچشمۀ آفرینشگری که جوهرش عشق است؟
از شما خواستهایم که پیازِ
واقعیت خود را پوست بکَنید و همچنان که پوستهها را دور میریزید، پوستههای
ترس را، پوستههای چیزهای کهنه را، چیزهای بیمعنایی را که به شما گفتهاند،
به گوهر بسیار گرانبهایی برمیخورید و
آن روح شماست، همان عشق است، همان زیبایی است، آن، خود شماست، خود
واقعی شما، همان که آفریده شد تا در این زمان این سیاره را تغییر دهد. اگر برنامۀ
بزرگتری وجود داشته باشد، چه؟ و آن برنامۀ بزرگترِ شما، شما را اینک به اینجا
آورده است و این را میشنوید و شاید اولین بار است که این را میشنوید. آیا واقعاً
منطقی است که خدای همه چیز، خدای قضاوتگری باشد که بیشتر شبیه یک پدر است، پدری بد
و ناکارآمد؟ آیا این شما را کنجکاو نمیکند که بدانید حقیقت راستین چیست؟
از شما میخواهم همان طور که بارها
این کار را کردهایم، امشب همراه با من به آن سوی این پل بیایید و کار تکاندهندهای
انجام دهید که انتظارش را نداشتید، کاری که توصیفش دشوار است؛ ولی شدنی و انجامدادنی
است. عزیزان، در مقابل شما پلی گسترانیده شده است که نشاندهندۀ گذرگاهی است
میان شناختهشدهها که جایی است که هماینک در آن نشستهاید
و ناشناختهها و آن خود بزرگتر شماست، خود روحی شماست. و در این
انرژی جدید این ابزارها را دارید، این توانایی را دارید، این اجازه را دارید تا به آن سوی این پل بروید و در آن سوی پل کسانی
را ملاقات کنید که این چیزها را به شما که روح شما مینامیدش، قلاب کردهاند.
راهنماها، فرشتگان، زندگیهای گذشته، تشخیصها، همۀ کارهایی که انجام دادهایم،
همۀ آنها بخشی از شما هستند. این زیباست. بسیار بزرگتر از چیزی است که شاید تابهحال
شنیدهاید.
اما این بار...، با من بیایید. بیایید
از این پل بگذریم. دستم را بگیرید.
[شروع موسیقی]
در همۀ این دفعات فاصلۀ کوتاهِ تا آن
سوی پل را پیمودهایم، از میان آن مه گذشتهایم، مهی که چیزی را که ممکن است در آن
سو باشد، مبهم میکند. و آنگاه که مه برطرف میشود، به جایی قدم میگذارید که همان
زیبایی، همان ابهت، همان شُکوهمندی روح شماست. هرچه در چشم ذهن خود میبینید، دقیق
است. هرچه آنجا میبینید، به همان شکلی که تصمیم گرفتهاید باشد، دقیق است؛ زیرا
آن چشم ذهن شماست؛ ولی حقیقت این است که نمیتوانید تصور کنید که آنجا چهشکلی
است. اول از همه به این علت است که آنجا را با چشمانتان نمیبینید. اینجا مکانی
است که میتوانید نور را بشنوید، البته اگر بخواهید مکان بنامیدش. اینجا مکان
زیبایی است که در آن همیشه موسیقی بسیار باشکوهی پخش میشود، آوازی که اگر هماینک برایتان پخش کنم، آن
را تشخیص خواهید داد. آن رقص نورهایی است که ستارگان میسازندش. آن [شامل] همۀ
وجودهایی است در همۀ دیگر مکانها هستند، در کهکشانها و سیاراتی که با شما و روح
شما مرتبطاند و شما را میشناسند. در آنجا تصویری هست که بزرگتر از چیزی است که
تابهحال فکر میکردید باشد. این را به شما گفتهایم. و حال اینجا در روح خود
هستید، در جایی که همه چیز دستیافتنی است.
دری هست. آیا همراه با من از این در
میگذرید؟ این در با هر دری که تابهحال از آن گذشتهاید، متفاوت است. آیا برای
چیزی خاص آمادهاید؟ از شما میخواهم با من از این در عبور کنید. من درست در
کنارتانم. از در عبور کنید. به محض اینکه از در عبور میکنید، بهشکلی کاملاً
استوار و بدون اینکه بترسید در «فضای بیرون از» جو ایستادهاید. درخشانترین ستارهها
برایتان مشهودند. میتوانید بهآسانی نفس بکشید. هیچ ترسی از هیچ چیز فیزیکی در
اینجا نیست. به آنچه کار آفریدگار است، نگاه میکنید. به اطراف نگاه میکنید و به
شما خواهم گفت. برخی از ستارهها را تشخیص میدهید و میدانید آنجا سیارههایی
هستند که بر روی آنها بودهاید؛ زیرا شما روحی بسیار کهنید و از مدتها پیش در
این کهکشان خاص بودهاید.
شروع میکنید به نگاهکردن به آن،
نگاهکردن به همۀ شکوهمندیاش و سپس [برایتان] سوالی پیش میآید: «خدا چهشکلی
است؟» اگر بتوانید خدا را بشنوید، چه میشنوید؟ اگر بتوانید آفریدگار را ملاقات
کنید، چه شکلی خواهد بود؟ هیچ یک از این سوالها را نمیتوانم پاسخ دهم؛ زیرا این
سوالها فراتر از پاسخدادنیهایند، سوالهایی هستند که شاید حتی نباید آنها را
پرسید؛ زیرا بسیار تکاندهندهاند؛ ولی میخواهم هماینک تجربهای از آن به شما
بدهم.
تصور کنید که بهتنهایی آنجا ایستادهاید
و بازوان خود را گشودهاید، شاید در میانۀ فضای بیرون از جو ایستادهاید
و فقط به آن سحابی و زیبایی آن رنگها و ستارههایی نگاه میکنید که آنجایند و فقط
به شکوهمندی کار آفریدگار مینگرید. و میگویید: «خدایا، میخواهم تو را بشناسم.
با من سخن بگو.»
حال اینجا جایی است که جالب میشود؛
چون اگر این فیلم بود، صدایی میآمد؛ ولی نمیآید. این واقعیتی است که برای شما
وجود دارد. خدا واقعی است، شما واقعی هستید، روح شما واقعی است؛ پس اینک بهجای
صدا، احساس مدهوشکنندهای هست که در سلولهایتان طنینافکن میشود و نام شما ذکر
میشود: «من نام تو را میدانم.» و شما این را میشنوید و میفهمید. و
تشخیص میدهید که هماینک پاسخی بوده است، هماینک. هماینک که بازوانتان را
گشودید.
و حال اگر بخواهید، اگر جرئتش را
داشته باشید، دوباره بازونتان را میگشایید و میگویید: «آفریدگار عزیزی که نام
مرا میدانی، چیزی را که میخواهی بدانم، به من بگو.»
این فرصتی است برای شما تا به هر درجهای
[که میشود]، آفریدگار را ملاقات کنید. این انرژی زیبا و شگفتانگیز عشق برای شما
آنجاست. و اگر میتوانست چیزی بگوید یا حرفی بزند، حتی نمیدانستید که آن چه زبانی
است، زبانی که شما نمیدانید. خدا زبان ندارد. خدا عشق دارد؛ پس عزیزان، چیزی که
خدا میخواهد بدانید، فقط این است که چقدر عزیزید.
و همچنان که با بازوان گشاده در آنجا
ایستادهاید، باورنکردنیترین آرامش و زیبایی در بدنتان میریزد؛ در نتیجه بدنتان
با این میزان از عشقی که از طریق شما در آن میریزد، گرم میشود. این
ملاقاتی است با خدا، ملاقات با آفریدگار. و این ملاقاتی فوری است. لازم نیست
منتظر بمانید. لازم نیست شک کنید. لازم نیست پاسخی داشته باشید؛ چراکه پاسخها بیدرنگاند.
جایی که در آن هستید، یعنی روح خود، سکوی ارتباط است، سکوی ارتباط با «همۀ آنچه
هست». و به یاد داشته باشید که شما خود، قطعه و بخشی از این آفریدگارید.
از شما میخواهم که آنجا بایستید و
این را احساس کنید و بدانید که این خدا عاشق شما و انسانها و زمین است و برای این
تغییرات کار میکند، تغییراتی که چنان عظیم و باشکوهاند که وقتی روزی دوباره به
این سیاره بازمیگردید، آن سیاره را بازنخواهید شناخت. و همۀ شما بخشی از آنید؛
ولی برای بهانجامرساندنِ کاری که برای آن آمدهاید، باید بدانید که هیچ قضاوتی
در کار نیست، باید بدانید هیچ خدایی وجود ندارد که پیوسته شما را بنگرد و فکر کند:
«خوب، این خوب است یا آن بد است.» نه، او فقط عشق ناب است و هماینک در شما جاری
است.
از شما میخواهم که این را چنان احساس
کنید که وقتی از این حلقۀ دوازده بازمیگردید، متفاوت باشید. شاید حتی هماینک
ادراک کاملی داشته باشید: «اُه، خدای من! اُه، خدای من! هرگز کسی به من نگفته بود.
هرگز کسی به من نگفته بود که چنین پیوندی دارم و هرگز نباید بترسم. هرگز نباید
نگران باشم. با این [پیوند] هرگز نباید اضطرابی باشد و همه چیز مناسب است.»
این است آن حقیقت. این است چیزی که میخواهم
ببینید. این است شفایی که میخواهم داشته باشید، شفایی برای ترس و هر چیز دیگری که
بر سر راه زیبایی و شفقت و عشق قرار میگیرد.
آنجا بمانید. فقط آنجا بمانید. فقط
آنجا بمانید و نوری را احساس کنید که در شما میریزد. شما هماینک خود بزرگترتان
را ملاقات کردهاید. پیامی که میخواستم امشب به شما بدهم، این بود.
و اینچنین است.
[1] در
اخترشناسی سیارههایی که گرد ستارهای میچرخند، منظومهای را تشکیل میدهند،
منظومهها کهکشانی را تشکیل میدهند و کهکشانها هم گیتی (Universe) را
تشکیل میدهند و عبارت Uni که در ابتدای این واژه آمده است، اشاره به
یکتابودن آن دارد و تابهحال واحدی بزرگتر از گیتی (Universe) مشاهده
نشده است. به همین دلیل اخترشناسان آن را دنیای مشاهدهپذیر مینامند و فرض بر
یکتابودن آن است؛ ولی کرایون چیز دیگری میگوید. کرایون میگوید که گیتی شما فقط
یکی از گیتیهای چندگانه (Multiverses) است و در ضمن جوانترین آنهاست؛ ولی
جوانترین باقی نخواهد ماند؛ زیرا همۀ کاری که در زمین انجام میشود و مشابه آن در
کهکشانهای دیگر هم در جریان است، برای این است که ارتعاش هر کهکشان و در نهایت
ارتعاش گیتی ما بهاندازۀ کافی بیشتر شود و این آمادگی را ایجاد کند که گیتی ما در
تلاقی با یک گیتی دیگر، گیتی تازهای را پدید آورد. به گفتۀ کرایون این همان
اتفاقی است که برای گیتی ما رخ داده است و دانشمندان از آن با عنوان بیگبنگ یاد
میکنند. ذکر این نکته ضروری است که منظور از افزایش ارتعاش کهکشان و گیتی چیزی
نیست که ما فکر میکنیم. احتمالاً آن اتفاقی است که هیچ چیزی دربارهاش نمیدانیم
و کرایون بهناچار با اصطلاحی که برای ما آشناست، سعی میکند، این فرایند را با
همین واژههای نارسای ما توضیح دهد.
نظرات
ارسال یک نظر