پیشمدیتیشن۱۰۴
2022.10.26
درود عزیزانم، کرایون هستم
از خدمات مغناطیسی.
تا به حال سؤالات بسیار
زیادی پرسیده شده است، [به ویژه] در مورد اینکه: «چطور؟»؛ اما آن سؤالی که امروز
همکارم در صحبتهای خود پوشش داد این بود: «چطور بدانید؟ شهود چطور کار میکند؟
میدان چطور کار میکند؟»
چند ماه پیش یک چنل ارائه
دادم که قصد دارم آن را به شکل خلاصه برای شما تکرار کنم و البته این پیام دارای
استعارهای است که بهترین توضیح برای برخی از شماست تا وقتی دربارۀ «چطور بدانید؟»
حرف میزنیم [درکش کنید].
ما به دفعات بسیار بسیار
زیاد دربارۀ «میدان» صحبت کردهایم و گفتهایم که وقتی میدان را اطراف خود
حس میکنید، درواقع همۀ چیزهایی که در لحظه، در حال رخ دادن است را حس میکنید.
میدان این شکلی است. میتوان گفت که میدان یک سوپِ آگاهی است،
آگاهیای که انرژی روی سیاره است و لزوماً آینده را به شما نمیگوید، اگرچه برخی
چیزها در میدان هستند که ممکن است اشارهای به آینده داشته باشند؛ اساساً آنچه در
میدان است، آن چیزی است که در زمان حال روی میدهد.
[برای درک بهتر،] اینطور
فکر کنید که میدان مجموعۀ افکار همۀ انسانهاست و اینکه، آن افکاری که به نوعی به
شما و زندگی و خانوادۀ شما مربوط است از طریق شهود در دسترس است.
دلیلِ آن؟ تا شما قادر باشید که به چپ یا راست حرکت کنید و احتمالاً موانعی که
ممکن است سرِراه شما باشد را دور بزنید، موانع و چیزهایی که شاید برای
شما چاله یا دام باشند. آیا میدانید که شهودی وجود دارد که میتواند
شما را از مسیر آن چیزها دور کند؟
ما قبلاً به شما گفتهایم که
یک نورپیشه نباید روی شانس حساب کند، هرگز! چون شما این توانایی را دارید که واقعیت خود
را با حسِ کردنِ میدان تغییر دهید. کسانی که سالهاست در حال انجام این کار هستند،
دوستانی دارند که به آنان میگویند: «پسر! تو چقدر خوششانسی!» شانس
هیچ ربطی به این ندارد. این شما هستید که با میدان همآهنگ شدهاید.
سؤال امروز: در جهان چیزهای
بسیار زیادی وجود دارد، چطور بدانید که چه چیزی عمل میکند؟ چه چیزی عمل نمیکند؟
چه چیزی مناسب شماست؟ همکار من بخشی از آن را توضیح داد. اجازه دهید کل داستان را
به شما بگویم. افرادی که این ایده را دوست ندارند که قرار است به چیزی کاملاً و
تماماً نامرئی اعتماد کنید، از این هم خوششان نخواهد آمد. شما ترجیح میدهید که
شخصی مقابل خود داشته باشید که به شما مشاوره بدهد چون آن شخص یک روح کهن عاقل است
و آن شخص ممکن است واقعاً به شما مشاورۀ فوقالعادهای بدهد، اما مثل خودِ شما به
میدان متصل نباشد و فقط برای خودش به میدان متصل باشد.
شما این توانایی را دارید که
[از میدان مانند یک نقشۀ راه استفاده کرده و از روی آن] بخوانید که خودتان به
چه جهتی بروید، هر دو جهتِ واقعیت، یعنی [با کمک میدان تصمیم میگیرید که] بلند
شوید و به چپ یا راست بروید؛ همچنین تصمیماتی که ممکن است بگیرید، و جهتها در
زندگیتان را [بر اساس میدان مشخص کنید]. آیا این موضوع، اصل همه چیز نیست؟ اینکه
باید یا نباید؟
همۀ این توضیحات را با چیزی
معادل کردهام که بسیار بسیار با آن آشنا هستید؛ چیزی که در این سیاره با آن
سروکار دارید، چیزی که همیشه با آن سروکار داشتهاید. میخواهم به کسانی که در
اقیانوسها دریانوردی میکنند اشاره کنم؛ نه فقط به کسانی که اکنون اقیانوسها را
با کشتی درمینوردند، بلکه به افرادی که در زمانهای گذشته دریانوردی میکردند نیز
میخواهم اشاره کنم، یعنی آن کسانی که یک مسیر، تنها مسیری بود که داشتند، به
عبارت دیگر بقای آنان به این بستگی داشت که چقدر خوب میتوانند دریانوردی کنند.
دریانوردی برای آنان، تفریح آخرِ هفتهها نبود. دریانوردی برای سرگرمی و خوشی
نبود. دریانوردیِ آنان در کشتیهای عظیمی بود که نه فقط خودشان، بلکه دیگرانی را
هم حمل میکرد که آنان در قِبال جانِ آن افراد نیز مسئول و پاسخگو بودند؛ همچنین
محمولههایی که باید با کشتیِ خود به مکانهای مشخصی حمل میکردند؛ آنان مجبور
بودند که [جهت] باد را بخوانند [تا مسیر را تنظیم کنند.][1] بنابراین، ما قصد
داریم که استعارۀ «باد» را برای میدان استفاده کنیم.
یک قایقران انتخابهای جالب
و کارهای دشواری برای انجام دارد. بیایید اینطور فرض کنیم که او میخواهد [در
دریا] مستقیم رو به جلو حرکت کند، چون بندری که او باید آنجا برود در مسیر مستقیم
رو به جلو است. او تمام اندازهگیریهایش را انجام میدهد. او قطبنمایش را دارد و
به نوعی میداند که کجا دارد میرود. در حقیقت، دربارۀ کاری که قرار است انجام دهد
هیچ شک و سوالی نیست، اما نیاز به باد دارد تا او را به آنجا برساند. حالا در یک
دنیای ایدهآل، او به سادگی سُکانش را به سوی بندر میچرخانْد و بادبانها را با
زاویۀ مناسب تنظیم میکرد تا باد را بگیرند و مستقیم به بندر میرفت؛ اما بخاطر
باد هرگز چنین نشد چون به نظر میرسد بادها بسیار تغییر میکنند. گاهی اوقات باد
به سمتِ جهتی میوزید که واقعاً خیلی دور از جایی بود که او میخواست برود. حالا
شما در چنین شرایطی چه میکنید؟[2]
او فهمیده بود باید چه کند.
ملوانان میدانند. آنان در هر مسیری که باد میوزد حرکت میکنند و با تغییر جهت
باد، مسیر خود را تغییر میدهند و بعد دوباره با استفاده از باد مناسب به مسیر
برمیگردند و در مسیر دیگر میرانند. بنابراین آنان ممکن است به صورت زیگزاگ و
زیگزاگ حرکت کنند چون باد در جهت موافق با هدفِ آنان نمیوزد. آیا این را متوجه
میشوید؟
پس اولین کاری که یک ملوان
باید با این نیروی نامرئی انجام دهد این است که تشخیص دهد باید در کدام جهت حرکت
کند تا بتواند جهت قایق را تغییر دهد. آن جهتی که او را چپ یا راست میبرد، ظاهراً
دور از مسیر اصلیِ اوست، اما خب، مسیری است که مجبور است برود تا بتواند بعداً
دوباره [به مسیر اصلی] برگردد و بعد [باز با تغییر جهت باد] به مسیر دیگری برود و
دوباره به مسیر اصلی برگردد. و اگر چه ممکن است خیلی کارآمد نباشد اما هدف او
به دست آمده است و سرانجام او وارد بندر خواهد شد.
پس لحظهای خود را در
موقعیتی که در استعاره مطرح شد تصور کنید. مینشینید و تصمیماتی پیش روی خود دارید
که از چه مسیری بروید تا به هدف خود برسید. حالا، آن هدف چیست؟ بیایید تصور کنیم
که این هدف، تداوم عشق یا رابطۀ عشقی در زندگی شماست؛ یا هدف، ادامۀ بقا و حیات
شماست. به عبارت دیگر، بیایید فرض کنیم این هدف، یک هدف ابتدایی و اساسی است. یا
مثلاً هدف سلامتی. برای رسیدن به آن هدف، باید کاری انجام دهید و با این حال، باد
در جهت مخالف میوزد.
منظور من این است که
مثلاً شخصی نزد شما [با پیشنهادی] میآید و یا موقعیت جالبی پیش میآید و شما با
خود میگویید: «خب، این، همان چیزی نیست که من واقعاً در ذهن داشتم. فکر
نمیکنم این مرا به آن جهتی که میخواهم ببرد، اما میخواهم این کار را انجام دهم.
بله یا خیر؟ انجام دهم یا نه؟» بعد شما یک جرقۀ شهودی دریافت
میکنید، همان نیروی نامرئی که ملوان میشناسدش. ملوان حتی الگوهای روی آب را میشناسد
تا تشخیص دهد که ممکن است سرانجام باد چه جهتی بوزد، و او چه زمانی تغییر جهت
بدهد. همۀ اینها نامرئی است.
ممکن است بگویید: «خدای
عزیز![3] به من نشان بده که باد
از چه سمتی میوزد تا بدانم چه جهتی بروم. و ای خدای عزیز اگر بدانم که اشتباه به
نظر میرسد، آن را رد میکنم زیرا من نمیدانم که چه چیزی در میدان وجود
دارد؛ [اما] تو میبینی که آیا آن چیزی که مستقیم به سمتش میروم، آن چیزی که فکر
میکنم میتواند مرا به هدفم و آنچه میخواهم انجام بدهم برساند، آیا مرا در چاله
میاندازد؟ یا مرا جایی میبرد که ممکن است اتفاقی بیفتد؟ و اگر چنین باشد من
تغییر جهت خواهم داد. برای مدتی به جهتی دیگر خواهم رفت و بعد برمیگردم و به جهتی
دیگر خواهم رفت. و این جهتها همان جهتهایی نخواهند بود که من فکرش را میکردم،
بلکه هر جهتی خواهد بود که باد مرا ببرد. ای خدای عزیز، اجازه بده که به مکانهایی
بُرده شوم که نمیدانستم که به من سلامتی یا عشق برای
چیزهایی بدهد که حقیقتاً هدف من است.»
شاید همین امروز یکی دو
نفر هم گفته باشند: «چطور شادمانی را بیابم؟» آیا
میدانستید که حقیقتاً یک مسیر برای شما وجود دارد تا شادمانی را پیدا کنید؟ شاید
این [شادمانی] در کارهایی است که میتوانید انجام دهید اما انجامشان نمیدهید؛
کارهایی که تغییردهندۀ زندگی هستند. شاید ملاقات افرادی جدید، گاهیاوقات
دستورالعملها، گاهیاوقات یک شریک زندگی، گاهی هم شریک یک کسبوکار که زندگی شما
را غنی خواهد کرد و موجب میشود بخندید؛ چیزهایی به شما بدهد که موجب شود یافتن
شادمانی دشوار نباشد. حتی در دلشکستگی نیز عزیزانم، شادمانی وجود دارد!
میخواهم چیزی به شما بگویم.
این بادِ نامرئی، من آن را «تیمِ شما» مینامم و ممکن است قبلاً این را در
حلقۀ دوازده شنیده باشید، مخصوصاً این ماه. این [باد نامرئی]، تیم شماست،
راهنماهای شما، فرشتگان شما، هرچه که آنان را مینامید، آنها همیشه همراهِ شما
هستند. آنان همان کسانی هستند که باد را میسازند و در باد میدمند: فوفو!! (کرایون
صدای فوت کردن و دمیدن در باد را تقلید میکند و میخندد!) و میگویند: «این
را دنبال کن، آن را دنبال کن!»
آیا اجازهاش را میدهید؟ یا
به آن چیزی که فکر میکنید قرار است باشد چشم میدوزید؟ این دربارۀ شمایی است که
به روی رفتن به جهتی پذیرا و باز هستید که خیلی انتظار آن را نداشتید و بعد آن شما
را به جهتی دیگر میبرد و بعد جهتی دیگر؛ درست مثل ملوانی که برای رسیدن به هدفش
بطور شهودی این را میداند؛ برای زندگی طولانیتر، شادمانی، سلامتی بدون رفتن از
میان چالهها یا سوراخهایی که ممکن است درون آنها بیفتید یا بدون اینکه دچار سناریوها و موقعیتهای اشتباه شوید که
مجبور شوید خودتان را از آنها بیرون بکشید یا دچار دلشکستگی شوید.
همۀ این چیزها در میدان وجود
دارد عزیزانم، همۀ این چیزها در دسترس هستند اگر توجه کنید که باد از کدام سمت میوزد.
اینها استعارههایی هستند که از شما میخواهم برای خود به عمل تبدیل
کنید و روش آن حقیقتاً اجازهدادن به این چیزها در زندگیتان
است.
«خدای عزیز، اندکی مرا آرام
کن تا بتوانم به چیزهایی اجازه دهم که انتظار و توقعشان را ندارم و بعد هنگامی که
اتفاق افتادند، من خواهم فهمید. اوه، من آن جهت را مدتی دنبال خواهم کرد، شاید
مدتی هم آن را تغییر دهم، اما همۀ این چیزها که من بهشان اعتماد دارم، همان میدان
هستند، آنان وزش باد در جهتهایی هستند که مرا دقیقا به آنجایی میبرد که باید
بروم.»
من این اطلاعات را با عشق به
شما دادم. من کرایون هستم، عاشقِ شما، عاشق این سیاره، عاشق همۀ انسانهایی که روی
این سیاره هستند، زیرا چیزهای بسیار خوبی وجود دارد که در آستانۀ روی دادن هستند.
حقیقتاً چیزها، به طُرُق مختلف، بهتر از آنی هستند که به نظر میرسند.
اکنون زمان آن است که شکوه
خود را ادعا کنید و شادمانی را بیابید. همۀ اینها انجامشدنی است.
و این چنین است...
[1] قایقهای بادبانی میتوانند
در هر جهتی به جز خلاف جهت باد حرکت کنند. در شرایطی که قایق در خلاف
جهت باد حرکت میکند باید نسبت به جهت با زاویه حداقل ۴۵ درجه حرکت کند.
مترجم
[2] این باعث میشد که قایقران
مجبور شود مسیر خود را تغییر دهد یا با سرعت کمتری حرکت کند.مترجم
[3] spirit
نظرات
ارسال یک نظر