مدیتیشن۳۵

2021.05.19

پیش‌گفتار

بعد از چنل کرایون، طبق روال برنامهٔ چهارشنبه‌های شفابخش، هر هفته یک درمانگر، مهمان برنامه است و با لی‌کَرول و مونیکا موریانی دربارهٔ روش درمانگری‌اش و موضوعات فرابعدی صحبت می‌کنند. مهمان برنامهٔ این هفته، خانم «سوزان وید» بود. یک شمن، درمانگر و نویسندهٔ سری کتاب‌های «The wise woman herbal» و برنده چند جایزهٔ بین‌المللی. وقتی سوزان وید هجده ماهه بود پزشکان تشخیص دادند که سوزان اوتیسم دارد و به همین جهت کرایون می‌گوید که یک پای سوزان در دنیای فرابعدی است! سوزان قادر به صحبت با گیاهان و پری‌ها و دیوارها است و در این برنامه از تجربیاتش در این زمینه می‌گوید. سوزان وید در این برنامه از «حقیقت» صحبت می‌کند، و می‌گوید که این حقیقت، صرفاً یک حقیقتِ شخصیِ متعلق به من نیست که چون من اوتیسم دارم پس فرابعدی فقط حقیقت و واقعیت من است! بلکه فرابعدی یک حقیقت جهانی و همیشگی و متعلق به همه است و همه می‌توانند این حقیقت را زندگی کنند.

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید. کمی نزدیک‌تر بیایید.

ما امروز، چند لحظه قبل[1]، دربارهٔ کسانی که حقیقت جدیدی را یافته‌اند حرف زدیم. آن شمنی که امروز صحبت کرد و حقیقتاً که او یک شمن است، خردمندانه در مورد فرابعدیت صحبت کرد.

برای برخی دشوار است که به این نوع موضوعاتی که افرادی مانند شمنها و مهمان‌های برنامه در موردش صحبت می‌کنند، عادت کنند. او (سوزان وید) از طریق آن انرژی‌ای که در اطرافش است صحبت می‌کند نه لزوماً با آن دستور زبانی که شما انتظارش را دارید! این شیوهٔ بیان اوست. یک پای او در دنیایی دیگر است! دنیایی که نه فقط باطنی است بلکه یک واقعیت دیگر هم هست.

می‌توان گفت که او مشکلی در عبور از آن پل ندارد، و او در صحبت‌هایش به برخی از مسائلی اشاره کرد که یکی از آن‌ها درباره همان موضوعی است که من بارها به شما گفته‌ام. او دربارهٔ یک حقیقت جدید صحبت نمی‌کرد، او خودش هم این را گفت، او دربارهٔ «آن حقیقت»[2] سخن گفت؛ او گفت که یک لایهٔ دیگر از حقیقت وجود دارد که شما اکنون آن را نمی‌بینید! «آن حقیقت» یک گسترش ساده از آنچه می‌دانید نیست، [فرابعدیت گسترشی ساده از چهاربعدی نیست!] و ما در چنل‌های این ماه به آن اشاره کردیم. شما چطور می‌توانید این را توضیح دهید تا همه آن را بفهمند؟! این یک حقیقت شخصی جدید نیست که فقط گروهی به آن معتقد باشند، بلکه حقیقت بزرگ و عظیمی است که اگر خود را نشان دهد همه چیز را تغییر می‌دهد، همه چیز را.! نحوهٔ تفکر شما دربارهٔ خودتان، در مورد دنیا و جهان، دربارهٔ روحتان و هر چیزی که آموخته‌اید، همه را تغییر خواهد داد.

این «در» شروع به باز شدن کرده است و چیزهایی را برای شما آشکار می‌کند که هرگز به مانند آن را ندیده‌اید. این مثل این است که ناگهان سفینه‌ای از سیاره‌ای دیگر روی سیاره شما فرود بیاید و ناگهان حقیقت جدید شما این شود که «شما در این جهان تنها نیستید!» و این یک گسترش عظیمِ جدید از آن چیزی است که شما می-دانستید وجود دارد، و دیگر نمی‌توانید جلوی رخ دادن آن را بگیرید.

این چیزی نیست که شما بگویید: «من دیگر این را باور نمی‌کنم، من قصد دارم در حقیقت دیگری زندگی کنم!» نه عزیزانم! این هر آنچه تا به اکنون آموخته‌اید و هر آنچه تابه‌حال می‌دانستید را تغییر می‌دهد. درباره‌اش فکر کنید! و وقتی این اتفاق رخ دهد، و البته که روی خواهد داد، آیا می‌دانید چه چیزهایی بخاطر آن تغییر خواهد کرد؟! می‌توانید هم اکنون به سیستم‌های اعتقادیِ روی این سیاره که امکان وجود ارواحی دیگر روی سیارات دیگر را در نظر نگرفته‌اند فکر کنید! به نظر شما این سیستم‌های اعتقادی با این حقیقت جدید چه خواهند کرد؟! زیرا به این موضوع در متون و کتاب‌های دینی شما اشاره‌ای نشده است! آیا این بدین معناست که آن‌ها[3] خدا ندارند؟ برای [شنیدن] این آماده باشید چون این روی خواهد داد! نظرات و عقایدِ حقیقت قدیمی، آزمونِ حقیقت جدید را تحمل نخواهند کرد! درباره‌اش فکر کنید!

ما کمی پیشتر دربارهٔ «هر آنچه شما شخصاً شما قادر به انجام آن هستید» صحبت کرده‌ایم، و هنگامی‌که آن در زندگی شما روی دهد، این دقیقاً همان‌جایی است که شما «آن حقیقت جدید» را کشف خواهید کرد، همان حقیقتی که بزرگ‌تر از هر آن چیزی است که هر کسی فکرش را می‌کرد.

هنگامی که شما شروع می‌کنید که دنیایی رنگی داشته باشید، در حالی که همه چیز اطراف شما سیاه‌وسفید است و اطرافیان شما هنوز سیاه و سفید فکر می‌کنند، و وقتی شما بخواهید به آن‌ها بگویید که: «نگاه کنید! به اطراف نگاه کنید و این [رنگ‌ها] را خودتان بیابید! و یافتن آن طرز فکر شما را تغییر خواهد داد! این هر آنچه در مورد خدا می‌دانید را گسترش خواهد داد، این جایگزین تفکر شما نمی‌شود بلکه تفکر شما را گسترش می‌دهد!» و آن‌ها بسیار خواهند ترسید عزیزانم! چون آنچه شما دارید ممکن است در الگوی باورهای آن‌ها نگنجد! آن‌ها درک نمی‌کنند که آنچه به آن باور دارند گام اول از صدها گام است! و وقتی به گام بعدی می‌روند، باورهایشان بسادگی گسترش می‌یابد، و آنچه آن را به عنوان «خدا» می‌بینند وسیع‌تر می‌شود، و با چیز جدیدی جایگزین نمی‌شود، بلکه بزرگ‌تر می‌شود!

شما با این افراد چگونه کنار می‌آیید، افرادی که اصلاً با این موضوعات موافق نخواهند بود یا حتی بدتر، آن‌ها که به شما توهین می‌کنند یا به شما پشت می‌کنند یا مسیرشان را عوض می‌کنند تا به شما برنخورند و شما را نبینند! و شما بخاطر اینکه پشت آن «در» را نگاه کردید و متوجه نوری شدید که کس دیگری قبلاً آن را ندیده، دوستانتان را از دست می‌دهید و یا بعضی از شما حتی خانواده‌تان را هم از دست می‌دهید، یا شاید کسانی که واقعاً عاشقشان هستید ترکتان کنند! و حالا شما دیگر نمی‌توانید آن در را ببندید! زیرا نمی‌توانید چیزهایی را که به یکباره اتفاق افتاده‌اند و شما به آن‌ها آگاه شده‌اید را نادیده بگیرید و دیگر آن‌ها را ندانید!!

آنان که از «تجربهٔ نزدیک به مرگ»[4] باز می‌گردند، وقتی «آنچه که باید می‌دیدند» را دیدند، هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را قانع کند و به آن‌ها بگوید که این عملکرد مغز آن‌ها بوده، یا چیزی بوده که مغز از لحاظ شیمیایی آن را ایجاد کرده تا به آن‌ها کمک کند بمیرند! این همان منطق و دلایلی است که بیولوژیست‌ها برای توضیح تجربیات نزدیک به مرگ استفاده می‌کنند. و اگر چنین چیزهایی را به آنان که تجربه نزدیک به مرگ داشته‌اند بگویید، آن‌ها به شما نگاه کرده و می‌گویند: «تو که آنجا نبودی! تمام بدن من به یکباره از هم گسیخته شد و من به جایی رفتم که مغز من از آن هیچ چیز نمی‌داند! این‌یه فانتزی نبود!» علاوه بر آن، اگر با تعداد زیادی از آنان صحبت کنید، همهٔ آنان، تصویری یکسان از آن تجربه ارائه خواهند داد. مغز قادر به خلق تصویری مشترک مثل آن نیست! نه! نه مانند آن! احساسات و عواطفی عظیم، یک آرامش ناشی از جهانی فرابعدیِ پر از رنگ، عشقی که آن در را هل می‌دهد و نام تو را صدا می‌زند و در دوباره بسته می‌شود و تو دوباره به تختت در بیمارستان بازگردانده می‌شوی! و آن همه لوله و دستگاه‌های مختلف را در اطرافت می‌بینی و نوری که روی صورتت افتاده[5] و یک نفر دارد تو را با دقت ورانداز می‌کند و می‌گوید: «وای! تو برگشتی!» و تنها چیزی که تو می‌توانی به آن فکر کنی این است که: «من دوست نداشتم برگردم! چرا من را بازگرداندید؟!» [کرایون می‌خندد] این همان چیزی است که بارها و بارها روی داده است.

آنان که چنین تجربیاتی داشته‌اند اغلب برای کسانی که علاقمندند بدانند که این تجربه نزدیک به مرگ چه شکلی است، و نگاهی گذرا به آن ممکن است چطور باشد، صحبت می‌کنند. و وقتی تو از آنان می‌پرسی که: «آن تجربه چگونه بود؟» آنان خیره به چشمان تو نگاه کرده و می‌گویند که: «درواقع آن واقعیت بود، این یکی نه! [این واقعیت، حقیقی نیست!]»

حلقهٔ دوازده، تمام اپیزودها و قسمت‌های آن، تمرینات آن، و این مدیتیشن، بگونه‌ای طراحی شده تا شما بتوانید ببینید که چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست. ما از شما می‌خواهیم که به مکانی بروید که از این [واقعیت چهاربعدی] بسیار واقعی‌تر است، اما شما این‌طور فکر نمی‌کنید!

هرکسی در توصیف تجربه [مدیتیشن حلقه دوازده خود] به دیگری، صحبتش درباره «رفتن از این واقعیت به واقعیتی دیگر» خواهد بود، نه اینکه بگوید: «ما در جزئی از واقعیت زندگی می‌کنیم و کرایون از ما می‌خواهد که تمام آن را ببینیم.» و این کاری است که شما می‌کنید.

اکنون زمان آن فرا رسیده، زمان تنظیم مجدد نگرشتان نسبت به آنچه در این جلسات حلقه دوازده به انجامش مشغولید.

این همان استعاره است: بیایید حالا آنجا برویم! یک پل اینجاست. همیشه یک پل هست، به شما قبلاً گفتم حتماً لازم نیست که پلی وجود داشته باشد، کسانی هستند که اکنون دارند تماشا می‌کنند و می‌گویند: «من واقعاً به پل نیاز ندارم! بیا برویم کرایون! بیا فقط آنجا باشیم!» و آنان که این را می‌گویند در واقع موضوع را گرفته‌اند و آن را می‌فهمند. چون برای رفتن به مکانی که تا به حال آنجا نبوده‌اید یا فقط تا حدی آنجا بوده‌اید نیازی به پل ندارید، آن پل اکنون بخشی از شماست. شما می‌توانید آنچه آن سوی پل است را تجربه کنید، شما می‌توانید آن را همین حالا تجربه کنید، اما این بخشی از مدیتیشن است که ما از پل عبور می‌کنیم و به وسط پل می‌رویم و اغلب آنجا یک مه وجود دارد.

برخی، مه را از میان برداشته‌اند و آن پورتال را شفاف و واضح می‌بینند، و می‌گویند: «بیایید برویم! نیازی نیست متوقف شویم!» می‌توان گفت که دیگر نیازی به «شاگردی کردن» نیست! آن‌ها موضوع را گرفته‌اند، آن‌ها درک می-کنند که چه خبر است! این دربارهٔ رفتن به یک مکان عظیم‌تر و بزرگ‌تر نیست! حتی اگر آن [مکان] در روح تو باشد؛ این دربارهٔ «ادغام شدن» و «یکی شدن» با این مکان است، بنابراین اغلب از این مکان بازدید کرده‌اید و اغلب فهمیده‌اید که شما تبدیل به آن شده‌اید. شما هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوید تبدیل به آن می‌شوید. دیگر پلی نیست، و شما شروع به درک این می‌کنید که چه چیزی امکان‌پذیر است.

از تو می‌خواهم که با من از این پل عبور کنی، حتی اگر فکر می‌کنی که پلی لازم نداری، فقط دست مرا بگیر، نزدیک‌تر بیا، همین حالا، بیا الان عبور کنیم.

برخی از شما از آن مه عبور می‌کنید و برخی نه! اما در هر صورت ما عبور می‌کنیم. این برداشت و درکی که تو از خود پیدا می‌کنی درک و برداشتی فرابعدی است. تو بسیار بزرگ و شکوهمند هستی. مدت زیادی اینجا بوده‌ای، نقش‌های زیادی را در این سیاره بازی کرده‌ای، تجلی‌ها و زندگی‌های بسیاری داشته‌ای، همهٔ شما اینطور هستید.

روح‌های کهنی که تماشا و یا گوش می‌کنید، این بزرگی و عظمتی که من در مورد آن حرف می‌زنم: دانش شما، خرد شما و برداشت و درک حقیقی شما از «حقیقت جهان» است. «حقیقت» این است که: شما «بخشی متصل به خدا و سرچشمهٔ آفرینشگر جهان» هستید، نه یک بخش جدا شده و دور مانده از آن سرچشمهٔ آفرینش. شما بخشی از آن هستید. و این حقیقت، یک‌ایده و تفکر کاملاً و تماماً متفاوت دربارهٔ «آنچه که در حال روی دادن در جهان است»، ایجاد می‌کند.

لطفاً با من به آن تئاتر دایره‌ای شکل بیا! ما همگی از میان آن «در» یا شاید «پورتال» عبور کرده و وارد آن تئاتر می‌شویم، تئاتر گود که تو باید از پله‌های آن پایین بروی و سپس دوباره از پله‌هایی بالا بروی تا به استیج آن برسی و افراد بسیاری آنجا هستند که دورتادور استیج نشسته‌اند و در حال تماشا هستند، البته نه این بار! این بار تعداد اندکی اینجا هستند، این بار یک گروه مرکزی و اصلی اینجا منتظر توست، شاید این یکی از خاص‌ترین گروه‌های اصلی و مرکزی باشد که تا به حال به شما معرفی کرده‌ایم، زیرا این گروهی شخصی است. بله! این یکی شخصی است؛ تک تک شما، ایده و تفکری متفاوت از آنچه قرار است در ادامه روی دهد دارد.

روی صندلی بنشین.

تو تشخیص می‌دهی که این گروه، کوچک است؛ در واقع آن‌ها به نوعی تماشاچی و حضار محسوب نمی‌شوند؛ پس تو می‌ایستی و صندلیت را بر روی استیج، جلوتر می‌کشی تا نزدیک‌تر به آن‌ها بنشینی و حالا دیگر صندلی‌های آن‌ها دورتا دور تو نیستند بلکه روبروی تو هستند. تو صندلیت را تا لبهٔ استیج می‌کشی و حالا می‌توانی چهرهٔ آنان را تشخیص دهی و ببینی چه کسی اینجاست. [کرایون می‌خندد] من قصد دارم این را توصیف کنم! کسانی که قرار است اینجا باشند برای هرکدام از شما متفاوت است. اول از همه، [باید بدانید که] کسانی که قرار است چهره آن‌ها را تشخیص دهید لزوماً در فرم و بدن انسانی نیستند، بلکه شما انرژیِ روحیِ گروهی از مردم را تشخیص می‌دهید؛ اکنون این اندکی متفاوت است! این [انرژی روحی]، متفاوت با آگاهی انسانیِ آن کسانی است که تشخیص‌شان خواهید داد و من هم چند دقیقه دیگر هویت آن‌ها را فاش خواهم کرد.

آنچه قرار است ببینی گروهی از انسان‌هایی است که بخوبی آن‌ها را می‌شناسی، چهره‌هایشان اینجاست! [تو چهره آنان را می‌بینی] اما آگاهیِ [انسانی] آن‌ها اینجا نیست، آگاهی انسانی آنان در انرژی قدیمی جا مانده! یا حتی ممکن است درگذشته باشند[6]، چیزی که تو اکنون می‌بینی آگاهیِ روحیِ آنان است، به همین دلیل است که آنان همه چیز را می‌دانند، همان‌طور که تو وقتی روی این سیاره نیستی همه چیز را درباره روح خود می‌دانی!

عزیزانم، اینان همان کسانی هستند که به تو پشت کرده‌اند! اینان همان‌ها هستند که چون تو به نظرشان زیادی عجیب و غریب بودی با تو خداحافظی کردند! همان‌ها که چشم‌هایشان را می‌چرخاندند گویی که تو چیزی احمقانه گفته‌ای و به تو می‌گفتند: «این حرف‌ها وایده‌ها به درد من نمی‌خورد!» همان‌ها که تو را دیوانه خطاب می‌کردند یا طوری رفتار می‌کردند که انگار: «اصلاً خودت هم نمی‌دانی که چه می‌گویی!» و آن‌هایی که می‌گفتند: «تو هرگز به مسائل معنوی واقعی توجهی نمی‌کنی و جای چیزی را خالی گذاشته‌ای و حالا برای آن مجازات خواهی شد!» هم اینجا هستند![7] هر دوستی که از دست دادی، هر عضو خانواده‌ای که از دست دادی، حتی آن دوستان دوستانت، و تو چهره‌های آنان را تشخیص می‌دهی، همه در گروه‌های کوچکی اینجا هستند، و من به تو خواهم گفت که چرا اینجا هستند.

همگی آنان قصد دارند هم‌صدا، دوباره و دوباره، اطلاعاتی به تو بدهند؛ آن‌ها آنچه تو می‌دانی را می‌دانند و قصد دارند به تو بگویند: «اگرچه ظاهراً اینگونه به نظر نمی‌رسد، اما ما بخاطر کاری که تو کرده‌ای از تو متشکریم. زیرا تو قرار است جهان را تغییر دهی، بخاطر درک تو متشکریم، متشکریم بخاطر اینکه «آن کسی که ما در فرم انسانی هستیم» را می‌بخشی. متشکریم بخاطر اینکه «آن انسانِ انرژی قدیمی‌ای که ما بعنوان آن بر روی زمین هستیم [و یا بودیم]» را می‌بخشی. اما اکنون این روح‌های ماست که دارد با تو صحبت می‌کند و به تو می‌گوید که «ما آنچه تو می‌دانی را می‌دانیم» و به همین دلیل هم هست که اکنون اینجا می‌نشینیم.»

آن‌ها حتی ممکن است برای تو و با تو آواز بخوانند، حتی ممکن است بخواهند تو را در آغوش بگیرند. تو حتی ممکن است از روی صندلی بلند شوی و با آنان باشی و از وجود آنان در آن فرم و شکل، لذت ببری؛ چون آنان نیز آنچه تو می‌دانی را می‌دانند. تو در این تئاتر زیبا که تابحال در هیچ مکانی شبیه به آن نبوده‌ای، انرژیِ روحِ آنان را ملاقات می‌کنی.

افرادی که تو عاشقشان بودی و از دستشان داده‌ای و آن‌ها هیچگونه درکی از تو نداشتند و به تو پشت کردند، همگی اینجا هستند، همگی با یک آگاهی بی‌نقص و کاملِ همراه با درک و عشق و به تو می‌نگرند و می‌گویند: «ما از اینکه آگاهی پایینِ ما این کارها را انجام داده متأسفیم؛ اما این انتخاب آزادانهٔ ماست و در انرژی روحِی خود، ما نیز آنچه تو می‌دانی را می‌دانیم؛ متشکریم بخاطر شکیبایی، بخشش، و بودنت.»

آنان همان رنگی را با خود دارند که تو داری، آیا می‌توانی این را ببینی؟

آیا چنین چیزی می‌تواند حقیقی باشد؟

و پاسخ این است: بله! عزیزانم آن‌ها همگی روح دارند، همه آنان که به تو پشت کردند روح دارند و روح آنان اینجاست، روح آنان بهتر می‌داند، زیرا آنان بخشی از خدا هستند، تو این را دیده‌ای، تو این را می‌دانی.

مدتی با آنان در این فرم و شکل، زمان بگذران. این به تو کمک خواهد کرد تا هنگامی که به آگاهی پایین بازگشتی و آنان را در زمینِ سیاه و سفید دیدی بتوانی آن‌ها را ببخشی.

با آنان کمی وقت بگذران.

بمان.

و این را بدان که تو مورد عشق هستی، و تصویر بسیار بزرگ‌تری وجود دارد، و آنان نیز آن را می‌بینند.

و این‌چنین است.


[1] در چنل پیش از مدیتیشن

[2] فرابعدیت

[3] ارواح دیگر در سیارات دیگر

[4] NDE: Near Death Experience

[5] نور چراغ قوهٔ پزشکان

[6] در دنیای چهاربعدی مرده باشند. مترجم

[7] منظور این است که قوانین و قواعد دینی را رعایت نکرده‌ای و به همین دلیل مورد قضاوت و غضب خداوند قرار خواهی گرفت! -مترجم

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵