مدیتیشن۳۸
2021.06.09
درود عزیزان. کرایون
هستم.
کمی نزدیکتر بیایید. کمی
نزدیکتر بیایید.
این عبارتی که ما بکار میبریم
حرفهای بسیار بیشتری نسبت به یک عبارت معمولی به شما م گوید، این یک درخواست
است عزیزانم از طرف همه کسانی که شما آنان را موجوداتِ اتری، فرشتگان، راهنمایان،
و خودِ خدا[1] مینامید.
این درخواست همیشه وجود داشته است، شاید خودشناسی[2] شما
را به یک حقیقت نزدیکتر کند.
سری برنامه «حلقه دوازده»،
شروع به بازنویسی چیزی کرده است که حقیقتی مقدس است؛ شاید نزدیک شدن به پرده، و یا
شاید نزدیک شدن به آنچه شما آن را نمیفهمید یا نمیشناسید، و آن ممکن است نوری که
درخواست کردهاید را برایتان به ارمغان آورد.
این مدیتیشنِ بخصوص، این
حلقه دوازده، به اعضای حلقه دوازده تعلق دارد. بنابراین من میخواهم سخنانم را
برای شما با قصهای که اندکی پیش[3] گفتم
ادامه دهم؛ قصه آن مرد نابینا در اتاق، که با همه چیز و وضعیت خودش آسوده و راحت
بود و دیگر حواسش به شدت افزایش یافته بود: حس لامسه در دستانش، حس شنوایی گوشهایش
و حتی آنچه از طریق آگاهیش میتوانست دریافت کند نیز تقویت شده بود. این حقیقتا یک
واقعیت از زندگیِ یک فرد نابینا را به شما نشان میدهد، فردی نابینا که بخوبی روی
این سیاره زندگی میکند و نابینا بودنش را [با حواس دیگرش] جبران کرده است.
اما تکتک این چیزهایی که
ما به آنها اشاره میکنیم، معنی دیگری دارد. اگر متوجه شده باشید، عزیزانم، ما
اغلب بصورت استعارهای و با تشبیهات با شما حرف میزنیم. ما به شما قصههایی میگوییم
که میتوانید آنها را آنالیز کنید، زیرا چیزهای بسیار بیشتری [نسبت به معنای
ظاهری] در این قصهها هست که ببینید و بفهمید و درک کنید.
من گفتم که مردی در اتاق
بود که نابینا بود و این استعاره و تشبیهی است از همه شما. استعارهای از سیارهای
که واقعا نور زیادی در آن وجود ندارد، سیارهای که در آن شما واقعا نمیتوانید
ببینید که چه چیزی آنجا هست و شما فقط چیزهایی رو میتوانید با چشمهایتان ببینید
که چهاربعدی هستند.
پس ما اینجا مردی را در
اتاقی داریم که نابیناست و نمایانگر و معرف شما در چهاربعدی است
در اتاقِ واقعیت خودتان. ما «اتاق» را انتخاب کردیم که بدین
معناست دیوارهایی اطراف این اتاق وجود دارد و همچنین بدین معنا که در واقعیت شما
دیوارهایی وجود دارد؛ شما دیوار اطرافتان را حس میکنید و میدانید چه چیزی واقعی
است و چه چیزی واقعی نیست و با آن بخش از شما که روی این سیاره هستید راحتید. این
همان مرد درونِ اتاق است (یعنی شما) که نابیناست. و سپس ما گفتیم که اتفاقی روی
داد و نور بیشتری برای او ایجاد شد و او نوعی از بینایی را دریافت کرد. و ما گفتیم
که این بینایی، حاصل یک کارِ درمانی نبود، به عبارت دیگر او هیچ جراحی چشمی انجام
نداد، بلکه تقریبا یک ارتقا و آپگرید در آگاهیِ
او بود، اما نتیجه این ارتقا برای او، بینایی و دیدن بود.
هم اکنون چیزی در این
سیاره در حال روی دادن است و این [قصهٔ مرد نابینا] استعاره از آنچه اکنون روی میدهد است، این [نور ، ارتقا] همان چیزی است که همه این چیزها را؛
دیوارها را در چهاربعدی به شدت تکان میدهد و شاید شما هم اکنون حتی در چهاربعدی
مزایای فرد نابینای قصه ما را دارید و حتی قادر به جهتیابی بهتر و یا دارای حس
لامسه و شنیداری قویتری هم باشید، چون شما فهمیدهاید که چطور از لمس کردن و احساس
کردن و شنیدن یا هر چیز دیگری استفاده کنید، درحالیکه بسیاری از مردم اینکار را
بلد نیستند؛ به عبارت دیگر آنان در چهاربعدی هستند و حتی از آن[4] خوششان
نمیآید!
اما این
استعاره « آمدن نور به سوی مرد نابینا»، در واقع همان انرژیِ این زمانه
است که ما در موردش گفتیم که این انرژی اکنون اینجاست، شما آن را میبینید،
انرژیِ بسیاری عمیقی در سرتاسر این سیاره. زیرا مردم در حال شورش و تظاهرات هستند،
زیرا از روشهای قدیمی خسته شدهاند، عزیزان؛ روشها و انرژی قدیمی به شیوههای
زیادی در حال نشان دادن این هستند که دیگر قدیمی و ناکارآمد شدهاند و حتی ممکن
است شاید هیچ وقت تا بحال متوجه آن نشده بودید که این روشهای قدیمی درست نیستند و
شاید ممکن است میدانستید که درست نیستند اما اتفاق خاصی در جهتِ تغییر روی نمیداد
و ناگهان زمین[5] به کسانی
که مسئول و زمامدار هستند اعلام میکند که:
«بس کنید! روشها را
تغییر دهید! زیرا ما اکنون شروع به دیدن این کردهایم که شما که هستید، نوری روشن
شده و شما نمیتوانید دیگر از این چیزها فرار کنید.
ما همیشه گفتهایم که این
سیاره شروع به تکامل در آگاهی، مهربانی و نیکخواهی کرده است، و این [تکامل] همان
چیزی است که شما درخواست آن را به شیوههای بسیاری داده بودید؛ این نوری که اکنون
میبینید شروع به روشن کردن این دنیای نابینا کرده است، جاییکه ناگهان شما شروع
به دیدن چیزهایی کردهاید که قبلا ندیده بودید؛ در قصه و تمثیلی که چند دقیقه قبل[6] به شما
دادم، گفتیم که آن فردِ نابینا شروع به دریافت یک «دید و بیناییِ کم سو و
تار» کرد، اما در هرصورت این بینایی بود و او هرگز قبلا هیچ بیناییای نداشت؛
و آنچه او در این نور و بینایی جدید دید، چیزی درخشان بود.
شما این را میدانید که
اگر فردی نابینا بوده باشید هرگز یک چیز درخشان را ندیدهاید. این یک استعاره است؛
در یک انرژی قدیمی، شما نمیتوانید چیزهای درخشانی که ممکن است همیشه همانجا وجود
داشتهاند، و زیبا و هیجان انگیزند و حتی ممکن است فرابعدی باشند، را ببینید و
ممکن است این چیزها پیرامون شما باشند و شما نتوانید آنها را ببینید، اما ناگهان
اگر نوری کمسو شروع به تابیدن کند، شما چیزهای اطرافتان را که اکنون شروع به
درخشش کردهاند میبینید، این معنای آن استعاره است.
و سپس آسانسور وارد
داستان میشود، البته که منظور ما از آسانسور «صعود» و «عروج» است.
آن فرد نابینا که حالا بینایی کمسویی دارد، ناگهان آن درِ درخشان را دید؛ دکمه
درِ آسانسور را دید، فشردن دکمه درِ آسانسور استعاره از «قصد و نیت» است.
او میخواست ببیند که این آسانسور تا کجا میرود؛ پس اینکه بخواهی چیزهای اطرافت
را ببینی یک چیز است و فعال کردن آن چیزهای اطرافت چیز دیگری است؛ فعال کردن، همان
فشردن دکمه دربِ آسانسور است، زیرا تو میدانی که اگر آن دکمه را فشار دهی آن درِ
آسانسور باز میشود یا حداقل امیدِ چنین چیزی را داری و میدانی که حداقل تو آن را
فراخواندهای.
این یک استعاره است
از «نیت و قصد» با انتخاب آزاد، آن فرد نابینا حتما بایستی آن
درخششها را ببیند و سپس انتخاب بعدی او فعال کردن، فشار دادن دکمه، سوار آسانسور
شدن و بالا رفتن [یعنی صعود] است. آیا اکنون میتوانید بفهمید که همه این چیزهایی[7] که ما به
شما میدهیم معنایی درون معنای
دیگر دارند؟ حلقه دوازده، پل، معنا درون معنا، رفتن از یک مکان چهار بعدی به یک
مکان فرابعدی، معنا درون معنا.
تمامِ مفهوم و معنایِ
داستانِ «یک اتاق و یک مرد نابینا که تازه شروع به دیدن چیزی درخشان کرده
است» این است که:
شما همیشه در چهاربعدی
زیستهاید، اما صدها بعد وجود دارد عزیزانم؛ شما به چهاربعدی محدود شدهاید، وجود
و هستیِ شما چهاربعدی است، و ناگهان ابعاد جدیدی برای شما روی میدهند؛ نه تنها
بعُدِ پنج، عزیزان، فرابعدی اینگونه عمل نمیکند، فرابعدی خطی نیست؛
شما ناگهان از بعدیت آگاه میشوید، شما نمیتوانید به فرابعدی برچسب بعدِ پنج
بزنید، البته میتوانید در تصور و فکر خود این کار را بکنید اما آن درست نیست!
آنچه روی میدهد این است که شما وقتی بعُدِ چهار را پشت سر بگذارید، وارد یک مکان
فرابعدی میشوید. و قصه هم در این باره بود و حالا شما دارید یک چیز
درخشان میبینید و در حال دیدن ابعاد دیگر هستید. این همان چیز درخشان است. [که
گفتیم مرد نابینا دید].
«کرایون این از لحاظ عملی
به چه معناست؟»
کسانی هستند که میپرسند:
«خب که چی؟ تو داستانی را گفتی که در آن آسانسوری درخشان و مردی نابینا داشتی، خوب
این برای شخصِ من چه معنایی دارد؟» این بدان معناست که تو آنجا ایستادهای و فکر
میکنی از مکانیزم و روشِ کارکرد همه چیز آگاه هستی و ناگهان چیزی از راه میرسد
که تو درکش نمیکنی! و سپس تو متوجه میشوی که این فرصت را داری که اگر بخواهی میتوانی
بفهمی آن چیز چیست!
یکی از آن چیزها [که
ناگهان از راه رسیده و تو آن را نمیفهمی] این مدیتیشن است، زیرا
کسانی هستند که هماکنون این را گوش میکنند و میگویند: «درباره چه حرف میزنی
کرایون؟ من تا بحال چیزی شبیه این ندیده بودم!» آیا میخواهی بیشتر بدانی؟ آیا قصد
و نیت این را داری که بفهمی؟
و سپس کسانی هستند که میگویند:
«نه! من نمیخواهم که به هیچ واقعیتِ دیگری بروم! زیرا همین واقعیتی که دارم اگرچه
کامل و عالی نیست اما راحت است!»
ما درک میکنیم. کسانی
خواهند بود که حتی در این زندگیشان هرگز از پل عبور نخواهند کرد، چون به نوعی از
همان جایی که هستند خوششان میآید. آنها روحِ کهن نیستند عزیزانم، زیرا روح
کهن میداند؛ چون روح کهن در زندگیهایش گاه و بیگاه در معرض آنچه
من «معجزات کوچک مینامم قرار گرفته است، و میداند و میفهمد و
بسیار آگاه است که چیزهای بیشتری وجود دارد؛ بنابراین ای روح کهن، اکنون تو روی
این سیاره زاده شدهای، و منتظر این هستی، نه منتظر حلقه دوازده، بلکه منتظر این
انرژی بودی تا از راه برسد.
ما قرار است که از پل
عبور کنیم، و کاری انجام دهیم، کاری کمی متفاوت؛ تو پل را میبینی که آنجاست و یک مه هم هست که مکانی که پل
بسویش میرود را پوشانده است. این یک استعاره است. تو ممکن است که مه را نبینی اما
یک استعاره در آن مه نهفته است، موضوع اصلا مه و پل نیست عزیزانم، بلکه درباره این
حقیقت است که چیزهای فرابعدی در یک آگاهیِ چهاربعدی پنهان هستند. این
چیزهای فرابعدی همیشه پنهان هستند تا اینکه نمایان شوند و حتی در اینصورت
هم «خطی» نیستند، پس میتوان گفت که در یک مکانِ ثابت نمیمانند، بایستی
فعال شوند، با آنها کار شود تا بخشی از یک تجربه چهاربعدی شوند.
بیایید باز هم دوباره از
پل عبور کنیم و چیزی را تجربه کنیم که فقط برای شماست.
در این تصویرسازی، به
مرکز پل قدم بگذار، البته اگر انتخابت این است، و تو میبینی که حقیقتا یک مه وسط
پل وجود دارد، و حتی اگر مهِ وسط پل را نمیبینی، نمیتوانی ورای پل را ببینی زیرا
آنسوی پل همیشه متفاوت است. بیا اکنون آنجا برویم. با من بیا. روحهای کهنی در اینجا
هستند که بارها این کار را در این سفر، در این برنامه، انجام دادهاند، و اگر تو
از آن کسانی هستی که تازه واردی، اجازه بده آنان دست تو را بگیرند؛ برای تجربه
آنچه در آستانه آن هستی، در امنیت کامل، دست مرا بگیر، زیرا این سفری است که تو در
آن خودت را ملاقات میکنی. دست مرا بگیر. بیا برویم.
از میان مه عبور میکنیم
و در آن سوی دیگر همه چیز شفاف میشود و حقیقتا که عجیب است و دائما در حال تغییر:
نورها، رنگها، انرژیِ
چرخان، فرابعدیت در بهترین حالتش، اینجا سیاره زمین نیست، اما هست! این تو هستی!
این تو هستی برای همه زمانها، تو حتی به درون آکاش خودت قدم میگذاری،
همه آکاشت اینجاست. تو اینجا بطور مطلق همه چیز را با آگاهیت که همیشه فرابعدی
بوده، کنترل میکنی. آگاهیِ تو اینجا حتی از همیشه بهتر کار میکند، زیرا یک روح
همان جایی است که آگاهی تو آنجاست.
من از تو دعوت میکنم که
زیاد به اطرافت نگاه نکنی زیرا ما میخواهیم از آن در، از آن پرتال عبور کنیم و به
جایی که چیزهایی برای یاد گرفتن هست برویم. پس از آن در که تو با نیت خالص از آن
عبور میکنی، یک راهرو یا راه پله، یا هر آنچه خودت بخواهی هست که تو را به سالن
تئاتر میرساند، تئاترِ شفا، تئاترِ دایرهای شکلی که ما همیشه به آنجا میرویم؛
تئاتر، دوباره یک تئاترِ گُوُد است، تو قبلا این نوع تئاتر را دیدهای، شاید عکسهایش
را و شاید هم به چنین تئاتری رفته باشی که در آن افراد روی صحنه برای آنان که
دورتادور صحنه نشستهاند برنامه اجرا میکنند. تو باید از میان صندلی حضار و
تماشاچیان پایین بروی و سپس از پلههایی بالا بروی تا به روی صحنه برسی، و تو
اکنون اینکار را میکنی.
کسانی از شما که قبلا اینکار
را کردهاید، شاید به اطرافتان نگاه میکنید تا ببینید که امروز حضار چه کسانی
هستند!
و نمیتوانید واقعا
هیچکدام از حضار را ببینید زیرا مانعی وجود دارد، صندلیهای حضار خالی نیستند، آنها
به نوعی آنجا هستند، [کرایون میخندد] بصورت کاملا فرابعدی، برخی از آنان در واقع
حتی کمی هم تکان میخورند و جابهجا میشوند، شاید کمی شناور هستند؛ عزیزانم این
یک مکان خطی نیست، این یک رویا هم نیست.
من از تو میخواهم که اگر
انتخابت این است از پلهها بالا رفته و روی صحنه بروی و بفرمایید: مثل همیشه یک
صندلی آنجا روی صحنه است! و این به شما میگوید که احتمالا چه چیزی قرار است روی
دهد! امروز یک صندلی روی صحنه است، یک صندلیِ زیبا؛ در واقع امروز از بالا، بر روی
صندلی، نوری انداخته شده است و نور بسیار روشن و درخشانی روی صندلی افتاده
است، تقریبا مثل اینکه قرار است یک عمل جراحی انجام شود![8]
از تو میخواهم که روی
صندلی بنشینی . شاید بخواهی که روی صندلی بنشینی و اکنون بخاطر شدت نور چشمانت را
ببندی. این نور به عمد درخشان است، اینها همه استعارهاند، عزیزانم. این نور که
در این لحظه از بالا بر روی شما میتابد و میدرخشد، و نوری کامل و درخشان است، در
واقع عشق و شفقت خداوند است. درحالیکه روی
صندلی نشستهای دستانت را بالا بگیر. این را تصویر سازی کن.
آیا برای صعود و ارتقا آمادهای؟
[کرایون میخندد] آیا برای نور در زندگیت آمادهای؟ آیا، آیا «اجازه « را
صادر میکنی؟ ممکن است بگویی: «من اجازه میدهم، من اجازه میدهم تا ارتقا یابم!»
شما، همهٔ شما، بدون شک
این توانایی را دارید که به این مرحله که من آن را توصیف میکنم بروید و تمام کاری
که در این انرژی جدید باید انجام دهید این است که بگویید: «من این را میخواهم.»
اکنون پیچکهای شناورِ
دود مانندی از انرژی [همچون گردبادهایی] از سمتِ تماشاچیان و آن صندلیها بر روی
صحنه میآیند، این پیچکهای دود مانندِ انرژی انرژیای است که تو نمیتوانی
در چهار بعدی آن را بشناسی. یک انرژی شناور، شاید مانندِ مه، که چند رنگ است؛ اگر
دوست داری نام آن را «مهِ رنگین کمانی» بگذار. این انرژی تو
را احاطه میکند، زیرا تماشاچیان و حضار آمادهاند که تو را تقویت کنند، از میان
تو و اطرافِ تو، درونِ تو و بیرونِ تو عبور کنند، و اگر تو این را حس کنی خواهی
دانست که آنان که در جایگاه تماشاچیان هستند، کسانی که من آنان را «مکانیک
و کارکرد نور» مینامم؛ اکنون درون تو سرازیر میشوند و هر سلول تو این
را حس میکند.
تو در حال دریافتِ یک ارتقا و آپگرید هستی،
از همان نوع آپگریدی که مرد درون اتاقِ قصه آن را دریافت کرد و ناگهان قادر به
دیدن چیزهایی شد که هرگز قبلا ندیده بود؛ آنچه تو اکنون در حال دریافت آن هستی به
معنای این است که وقتی این ارتقا تمام شد، این واقعیت [فرابعدی] به انجام رسید،
این مدیتیشن، و امروز به پایان رسید، [این ارتقا و این نور] همچنان با تو میماند.
برخی از شماها این را خواهید دانست، شما اکنون در این واقعیت اجازه را صادر کردهاید
تا چیزهایی را دریافت کنید که همیشه قادر بودهاید دریافت کنید. به همین دلیل است
که این معبد وجود دارد، این مدل وجود دارد و این برنامه اکنون، در این زمان، برای
شما، اینجاست. بنابراین تو میتوانی این [ارتقا، نور و فرابعدیت] را در یک الگوی
چهاربعدی بگذاری و از آن استفاده کنی، همین حالا.
آیا آمادهای که چیزی را
دریافت کنی که قادر خواهد بود تا پرده بین تو و «سرچشمه آفرینش» را
بالا ببرد و زندگی تو را تغییر دهد و چیزهایی را شفا دهد که بخاطر شفای آنها به
اینجا آمدهای ؟ بله یا خیر؟!
بمان.
بمان تا روی تو کار شود؛
اگر میخواهی آن پیچکهای نامرئی انرژی را حس کن. آن را حس کن. حس کن که آن انرژی
نسیم و دود مانند از میان تو عبور میکند، در اطراف تو میچرخد؛ و هنگامی که این
را حس کردی این را درک کن که هر بار که آن تو را لمس میکند تو با لذت و خوشی عکس
العمل نشان میدهی. تو توسط آفریدگار و خالق لمس میشوی. و اکنون زمان آن رسیده
است.
بمان.
و اینچنین است.
ترجمه: مینا
[1] spirit
[2] self examination
[3] در چنل
پیشمدیتیشن
[4] استفاده
از دیگر حواس
[5] گایا و
مردم روی زمین
[6] در چنل
پیش مدیتیشن
[7] موضوعات
و استعارهها و قصهها
[8] منظور
شدت نور است
نظرات
ارسال یک نظر