مدیتیشن۳۹
درود عزیزانم.
کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید.
یک بار دیگر زمان آن است، زمان آنچه
برایتان تحت عنوان «حلقه دوازده»
توصیفش کردهایم. دوازدهای که نماد ساختار جهان است.
دوازده، نماد چیزی است مقدس، که شما را احاطه کرده. گاهی حلقه به عنوان یک دور بیانتها
در نظر گرفته میشود. بسیار دشوار است که حلقهای را برداشته و تعیین کنیم که از
کجا آغاز میشود و در کجا پایان مییابد و همه این استعارات معانی دیگری دارند و
این عامدانه است.
عزیزانم، هدف، معرفی نوع دیگری از
واقعیت به شماست، واقعیت و ادراکی که چه بسا هماکنون دارید به آن عادت میکنید.
در این برنامه، در چنل قبل، به شما از «بازنویسی حقایق مقدس» گفتیم. آن چنل خاص را
با کلمه «اجازه» آغاز کردیم و از شما پرسیدیم که برای چه چیزی اجازه صادر میکنید؟
و براستی که این سؤال بزرگی است.
زیرا بسیاری هستند که این نوع پیامهای
ماوراءالطبیعی را میشنوند، حتی به چنل گوش میکنند و از انرژی آن لذت میبرند،
ولی در اعتقاد[هایشان]، یک نقطه مرزی وجود دارد که از آن فراتر نخواهند رفت. بنابراین
آنها آنجا را به مقصدی با افکار، ادراکات، دادهها و یا هر چیز والاتر دیگری، ترک
نخواهند کرد.
زیرا شما به نقطه حد رسیدهاید و این
همان چیزی است که درباره آن صحبت میکنیم. «حد» اغلب همان چیزهایی است که به شما
گفته شده و آموزش داده شده، و حالا باور دارید که درست، مناسب و بجا هستند. «حد» همان
چیزهایی است که مادرتان به شما گفته، همان چیزهایی است که پدرتان به شما گفته، و
چه بسا چیزهایی باشد که آن آموزگاران مقدس به شما گفتهاند.
و شما فراتر از آنها نمیروید، زیرا
راحتتر آن است که همانجا بمانید. عزیزانم، میخواهم این را به شما بگویم که هیچ
کس مجبور نیست که از آن «نقطه حد» عبور کند. ما برای این اینجا نیستیم که شما را
برای عبور از آن نقطه هل دهیم. ما اینجاییم تا به شما نشان دهیم که فراسوی آن نقطه
چیزی هست، تا درک کنید که آنچه به شما گفته شده، به بهترین شکل ممکنِ خود در آن
دوران بوده است. کل حقیقت مقدس در آن دوران همان بوده است که به بسیاری از شما
عرضه شده، ولی حالا آن میخِ حقیقتِ مقدسِ محض دارد از جا در میآید و وسعت مییابد.
اجازه شما چیست؟ یک عامل! آیا این
اجازه را میدهید که چیزی باور[شما] را درهم شکند؟ من کاملاً آگاهم که چه کسی
اینجاست: کسانی [اینجا هستند] که انتخاب کردهاند که اکنون [به من] گوش کنند. آنها
مردم عادی نیستند، آنها کسانی هستند که وقتشان را صرف در اینجا بودن کردهاند،
اکثر آنها نورپیشگان یا کسانی هستند که به علوم باطنی علاقهمندند. در حال حاضر
در جمع شنوندگانمان، باورهای بسیاری ابراز و ارائه میشود، ولی آنچه موضوع صحبت
ماست، این باورها و نظریهها نیست، بلکه ورای همهٔ اینهاست؛ [موضوع صحبت ما] آن
چیزی است که اصل و جوهر «تمام آنچه هست» است، و چیزی است که همه مکاتب اعتقادی
(مذاهب) در این سیارهٔ یکتاپرست در آن مشترک هستند.
آنها همه از عشق والای پروردگار
صحبت میکنند. همه آنها، اول در مورد عشق خداوند صحبت میکنند و احتمالا در ادامه
در مورد چیزهای دیگری خواهند گفت و برخی نیز باور خواهند کرد.
اما این در مورد اصل و جوهر است،
درباره عشق خداوند است. بنابراین سؤالی که از شما میپرسیم این است: آیا در
درونتان این اجازه را میدهید که قادر باشید چیزی بزرگتر از آنچه به شما گفته شده
را شنیده و بپذیرید؟ درحال حاضر مجبور نیستید که به آنجا بروید، باورش کنید و به
آن عمل کنید. ولی آیا مایلید بدانید که چیز بیشتری وجود دارد؟
آیا میتوانید فیزیکدانی را تصور
کنید که احتمالاً در دهه هشتاد زندگیش هست، کسی که با تمام آنچه علم فیزیک در
هشتاد سال گذشته از سر گذرانده، همراه بوده، و احتمالاً آنها را در دهه بیست
زندگیش آموخته؟ آنها قوانین مشخصی از فیزیک را مطرح کردند که منطقی به نظر میرسیدند.
در واقع آنقدر منطقی بنظر میرسیدند که به هر جا که مینگریستند، آن قوانین در آن
مورد هم صادق بود. ناگهان در دهه گذشته یا قبلتر، موضوع جدیدی بنام «درهمتنیدگی»
مطرح شد که تمام آن قوانین فیزیکیای که آنها آموخته بودند را نقض میکرد. این
نظریه متفاوت است، آنقدر متفاوت است که حتی توضیح آن هم سخت است.
برای لحظهای کشفی را تصور کنید که
شما را در سیاره دیگری میگذارد، و شما همزمان و بدون هیچ فاصلهای (تأخیری)، با
بخشی از خودتان که هنوز در این سیاره است صحبت میکنید. این چیزی است که آنها به
هنگام شکافتن فوتون، کشف کردند. آنها دیدند که فوتون حتی بعد از هزاران هزار
کیلومتر فاصله، با خودش در ارتباط است. آنها دریافتند که این ارتباط از طریق
ارسال سیگنالهایی است که میشود گفت سریعتر از سرعت نور هستند. آن فوتون با خودش
«درهمتنیده» بود.
این [پدیده] با تمام چیزهایی که تا
به آن روز آموخته بودند، در تضاد بود. در این پروتکل که شما آن را «فیزیک» مینامید،
افرادی هستند که حتی امروز هم این قضیه را زیر سؤال برده و میگویند: «آنچه که میبینیم،
حتماً چیز دیگری است! زیرا این با چیزهایی که من میدانم، فرا گرفتهام، دیدهام و
استادانم به من آموزش دادهاند، در تعارض است.» و این همان چیزی است که ما از آن
سخن میگوییم، عزیزانم. ما از چیزی سخن میگوییم که با هر آنچه به شما گفته شده،
کاملاً و تماماً متفاوت است. طوریکه مجبورید چند بار آب دهانتان را قورت بدهید تا
بتوانید حتی به آن فکر کنید و بگویید: «بسیار خوب! من آمادهام!»
من از چه صحبت میکنم؟ این اصل که
«شاید شما بخشی از خالق باشید.» این اصل که شاید شما بخشی از خالق باشید. در چنل
امروز در مورد یکی از آن چیزها صحبت کردیم. آن بازنویسی حقیقت مقدس است، و اینکه
شما میتوانید تمام پندارها و باورهایی که در گذشته، درباره «حفاظت [از خود]»
آموختهاید را رها کنید. حالا که شما حباب یا حفاظ نوری خودتان را همراه دارید،
نیازی به محافظت شدن ندارید. این جایی است که به آن رسیدهاید. بجای آن که برای
حفظ امنیت در هنگام قدم گذاشتن به هر جایی، نیاز به پاکسازی آن ناحیه باشد، حالا
هر کس سپر محافظ خود را با خود به همراه دارد؛ شما همیشه درامان هستید.
[در آن چنل] درمورد این
حباب زرد صحبت کردیم. آن را زرد کردیم چون نشانگر نوری است که ممکن است روشن کنید
و ببینید. تجسم خوبی است، زیرا تقریباً هر کدامتان میتوانید آدمکی را روی صفحهای
ترسیم کنید، حبابی دورش بکشید و زردرنگش کنید.
ولی آیا به شما گفتم که اندازه آن
چقدر است؟ اندازه مشخصی دارد. محدوده اثر آن از هشت متر شروع میشود که برای برخی
از شما، در حدود ۲۶ پا است. این عدد خاص، سالها پیش توسط افرادی که قادر به حس کردن چیزهای
مقدس بودند مطرح شد و آنها گفتند که مرکابای شخصی شما آن اندازه بزرگ است. حال
اگر هنوز درکش نکردهاید، [باید گفت که] یکی از معانی آن این است که به هر جا میروید،
با مرکابای دیگران در تماس هستید.
به عبارت دیگر، حباب شما، که آن را
سرشار از نور کردهاید، حبابهای دیگری که شاید هیچ نوری نداشته باشند را لمس میکند.
فکر میکنید این مبادله چه چیزی را خلق میکند؟ جایی که نور، فعال و تاریکی، منفعل
است. عزیزانم، فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ این همان «فانوس دریایی» است که شما
هستید. به آن بیندیشید. به این استعاره فکر کنید که شما در حین اینکه بر روی این
سیاره گام بر میدارید، حبابهای بسیار دیگری را لمس میکنید، و در این تلاقی، این
حباب شماست که [در خود]، نور، مهربانی، نیکخواهی و درک دارد.
شما بخشی از آفریدگار هستید. میخواهم
بیایید و چیزی را تجربه کنید که تا به حال به این صورت انجامش ندادهایم. ما با
گذر از یک پل به مکانی میرسیم، و به شما گفتهایم که آن [مکان]، یک انرژی روح است
و به شما تعلق دارد. این چیز عجیبی نیست، مگر اینکه برای شما عجیب باشد، آن هم به
این دلیل که هیچ وقت آنجا نبودهاید، یا این که آن را باور ندارید و یا به این
دلیل که شما خطی هستید و آن [خطی] نیست!
از شما میخواهم اکنون با من از پل
عبور کنید. بیایید به آنجا برویم و بیایید با هم چیزهایی را تمرین کنیم. پس دست
مرا بگیرید. بیایید از این مه بگذریم. اکنون از این پل به سوی آن ناشناخته[ها] گذر
کنید. عزیزانم نیازی نیست که قدرت تجسم دقیقی داشته باشید. شما این حباب زرد را
دارید. چه بسا که اکنون سفید باشد. هر طور که میتوانید تصورش کنید. هر جا که میروید
در پیش روی شماست و هر چیز نامناسبی را به پس میراند. ولی اینجا، در این مکان، شما
نیازی به آن ندارید؛ زیرا هر یک از چیزهایی که در روحتان میبینید، حبابی دارند که
آن هم سفید است.
ولی بعضی از آنها از حباب شما
سفیدترند. میگویید که چرا اینطور است؟ به این علت که شما راهنماها و فرشتگان خود
را ملاقات میکنید. شما تکهها و بخشهایی از آن الوهیتی که هستید را ملاقات میکنید.
حالا، همراه با آن حبابها در یک لحظه، رو به پایین، به آن آمفی تئاتر دایرهای
شکل میرویم. از درگاهی عبور میکنید، یک در؛ هر چه میخواهید ببینید، ولی امروز
کماکان حبابتان را با خود به همراه دارید.
از شما میخواهم از پلههای این
[فضای] دایرهای شکل، پایین بروید. به آمفیتئاتری [وارد شوید] که در آن [از پلهها]
پایین میروید و دوباره بالا میروید و روی صحنه هستید. ولی هیچ صندلیای نیست. به
شما گفته بودیم که گاهی اوقات صندلیای نخواهد بود. احتمالاً حدس میزنید که چه در
پیش است. خواهید دید که به جای یک سری پلکان برای قدم گذاشتن بر روی صحنه، دور تا
دور صحنه پله دارد. به عبارت دیگر، هرکسی میتواند به روی صحنه بیاید و تا لحظاتی
دیگر هم خواهند آمد.
عزیزانم، در حالی که با حباب نوری
خود، روی صحنهایستادهاید، لحظهای دیگر متوجه میشوید که در میان حضار کسانی
هستند که اینک به شما خیره شدهاند و بسیار خوشحالند که شما آنجا هستید. آنها تا
لحظهای دیگر میایستند، و وقتی میایستند، بگذار [ایستادنشان] همین حالا باشد، نه
لحظهای دیگر، همین حالا!
همهایستادهاند و شما میگویید: «چه
کسی آنجاست؟ چه کسی آنجاست؟»
امروز چه کسی آنجاست؟ آن کیست که
قرار است شما را در اینجا ملاقات کند، در مکانی که فقط متعلق به شماست، در مکانی
که فقط روح شماست. شخصیتر از این مکان، مکانی نیست. جایی که مکانِ امنِ حلقه
دوازده است. اینجا جایی است که صحنهٔ آن، خودِ] شما هستید و سکوی شما، جایی که با
هیچ چیزی منفی، نمیتواند مورد حمله قرار گیرد، جایی که کسانی را ملاقات میکنید
که برای شما، برای دیدن شما و کمک به شما آمدهاند. اینجا سالن نمایشی نیست که به
شما ارتباطی نداشته باشد! این شما هستید. امروز کمی مفصلتر میشود، شاید کمی
صمیمیتر و کمی شخصیتر.
ازدحامی از تماشاچیان نیست، ولی به
اندازه کافی زیاد هستند، از زن و مرد. نگاه میکنی که ببینی کیستند. چهرههایشان
را تشخیص نمیدهی، اما انرژیهایشان را چرا. شما در یک جایگاه روحی هستید، مکانی
که چندبعدی است، جایی که هر آنچه میبینید، انرژی دیگری دارد و شما میدانید که آن
چیست؛ زیرا در این مکان چندبعدی هستید، جایی که چیزها خطی نیستند.
عزیزانم، شما تقریباً در سوی دیگر
پرده هستید، جایی که بخشی از روحتان همیشه آنجا زندگی میکند، البته اگر بخواهید
آن را زندگی کردن بنامید؛ روح شما در هر دو سوی [پرده] ساکن است.
حباب شما هنوز فعال است. هنوز
آنجاست. حباب شما تنها یک سپر نفوذناپذیر نیست، سپری که فقط چیزهای تاریک را دور
میکند، و آنها را به عقب میراند؛ آیا به شما گفتهایم که در هنگام تلاقی شما با
میدانی دیگر، حبابی دیگر، کُرهای دیگر، بالنی دیگر یا حلقهای که از [حباب] شما
نورانیتر است، چه اتفاقی میافتد؟
آیا به شما گفتهایم که آن اتفاق این
است که شدتِ خرد و عشق و تقدس یک حلقهٔ درخشانتر در هنگام تلاقی با شما، شروع به
اشتراک خودش با شما میکند؟! درست مثل وقتی که شما با نورتان بر روی این سیاره گام
برمیدارید و در تلاقی با کسانی که نوری ندارند، شروع به اشتراک [نور خود] با آنها
میکنید.
و هماینک برعکس آن، همان چیزی است
که بر روی این صحنه در حال وقوع است. زیرا شما دارید به بعضی از والاترین معلمان و
شفادهندگان این سیاره مینگرید، چه آنهایی که زندهاند، چه آنهایی که درگذشتهاند.
آنها در بین تماشاچیان هستند و شروع به بالا آمدن از آن پلهها میکنند. آنها
همهایستادهاند و دارند از پلهها بالا میآیند. قصد دارند در کنارتان بایستند، و
اکنون کنارتان میایستند.
آغوشتان را باز کنید. آنها میخواهند
در کنارتان بایستند. هر کدام حبابی دارند و حبابهایشان کمکم نمایان میشود. هر
یک از آن حبابها به درخشندگی حباب شماست و برخی [حتی] درخشانتر از حباب شما.
بعضی آنقدر درخشانند که نمیتوانید نگاهشان کنید؛ و شما استادان را در بین معلمان
و شفادهندگان تشخیص میدهید. آنها میرسند، و دور شما جمع میشوند و شما ناگهان
احساس لرز میکنید، زیرا حباب آنها با حباب شما تلاقی میکند، و بزودی حباب عظیمی
از انرژی مقدس شکل میگیرد. عزیزانم، پندارهای خود درباره اینکه شفا از کجا میآید
را بازنویسی کنید. زیرا اکنون آنها هر آنچه میدانند را [با شما] به اشتراک میگذارند
و شما میپذیرید و همین حالا در مورد خودتان اجازه[اش] را صادر میکنید.
شما در حال در هم آمیختن با آنها
هستید. اوه! آیا میتوانید احساسش کنید؟ و شما آنجا میایستید. نور بسیار زیادی
آنجاست. [آنجا] اشک هست و تشویق و خنده! زیرا کنترل چنین نور درخشانی، خارج از
توان شماست.
شما بسیار مسرورید و سلولهایتان
رقصانند. آنها به رقص درآمدهاند. آیا میتوانید این اجازه را صادر کنید؟ آیا این
اجازه را میدهید؟ زیرا اگر اجازه دهید، [خواهید دید] همین حالا شما را با «آنچه
در روحتان میگذرد» آشنا کردهام. اگر اجازه دهید! اگر خواهان آن باشید. همیشه
حقیقت بزرگتری وجود داشته است.
این یک آیین نیست، نور است. این عشق
است. این واقعی است.
بمان! بمان! فقط بمان.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر