مدیتیشن۵۰
2021.09.08
درود عزیزانم. کرایون هستم
کمی نزدیکتر بیایید.
باز هم این هفته دیگری است که به این
شکل به شما سلام میکنیم. در درسهای امروز، [با حضور] مهمان امروز، مطالب بسیار
زیادی گفته شد، مطالبی که حقایقی به غایت واضح و مبرهن هستند. اینکه آنها را در
یک گفتگو شنیده و بتوان معنای واقعیشان را دریافت، بسیار دشوار است. تقریبا مانند
بیانیه ارائهشدهای است که باید بر روی یک تخته سیاه درج شود تا بتوانید آن را
دیده، در موردش تعمّق کنید و کسی باشد که بعدا آمده، واژهبهواژۀ آن را برایتان
شرح دهد. زیرا برخی از مواردی که امروز بیان شد، چنان درست هستند که میتوانند یک
زندگی را تغییر دهند. یک گفته، همراه با درک درست معنایی که دارد، میتواند زندگیها
را تغییر دهد.
در یک سال گذشته بارها و بارها از
ارائهدهندگان، مطالب مشابهی شنیدهاید و آنها فرایندهای متفاوتی دارند که راهحلهایی
را برایتان فراهم میآورند، راهحلهایی که در مورد مسائلی هستند که تقریبا هر
انسانی در این زمانه جدید در حال از سرگذراندن آنهاست، حتی آن عده از شما که
معتقدید آنچه در حال وقوع است را کاملا درک میکنید و با آن راحت هستید.
زمانه در حال تغییر است. وقتی که محیط
پیرامون شما و آنچه در اطراف شماست و همیشه پایدار بوده، شروع به حرکت و تغییر میکند،
تمام آن صداهای ضعیفِ ناخودآگاه بازمیگردند. ممکن است بر بسیاری از این صداها
غلبه کنید، اما همه شما که اکنون شنونده [این صحبتها] هستید، محصول انرژی قدیمی
هستید. شما در یک انرژی قدیمی بزرگ شدهاید. این تغییر تنها از نُه سال پیش آغاز
شده، و اگر شما نُه یا هشتساله هستید، بزرگسال نیستید و ظرفیت پردازش این را
ندارید که حتی بتوانید کشف کنید که ما از چه صحبت میکنیم. بنابراین به شما میگویم
که همه شما، همه شما در یک انرژی قدیمیتر، با فرایندها، افکار و فرهنگهای قدیمیتر
زادهشدید. و چیزی که اینک در حال وقوع است این است: «حرکت از یک [انرژی] به یک
[انرژی] دیگر». این نیز مشکلات بسیار زیادی را در رابطه با ناخودآگاه شما پیش میآورد.
عزیزانم! ناخودآگاه شما یک مکانیزم
دفاعی است و برای این ساخته شده تا نجاتتان دهد، کمکتان کند و با شما کار کند.
اما وقتی آنچه در اطراف شماست تغییر میکند، ناخودآگاهتان به شما آسیب میرساند.
به عنوان مثال [فرض کنید] طوری بزرگ
شدهاید که در بیست سال اول زندگیتان همیشه یک ببر بنگال آن بیرون بوده و در تمام
عمرتان با ترس و احتیاط راه میرفتهاید تا مزاحمش نشوید، یا اینکه همیشه در ترس
از آن بودهاید، یا اینکه در حال یادگیری چگونگی پرهیز از این مشکل یا نترسیدن از
آن بودهاید. سپس تنها در عرض یک سال و اندی، [میبینید که] دیگر هیچ ببری نیست!
آیا برایتان قابل درک خواهد بود که [بدانید] ناخودآگاه شما بعد از آن همیشه یک ببر
خواهد دید؟ زیرا این چیزی است که برای دفاع از خود آموخته و هربار که بیرون بروید
با ترس و احتیاط خواهد بود. و شاید کسانی که تولدشان در آن شرایط نبوده نگاهتان
کرده و بگویند: «چرا دزدکی راه میروی؟» و شما میگویید: «کاش میتوانستم بفهمم
چرا!»
اما ما میدانیم چرا. زیرا فرهنگ شما
ترس از ببر بنگال را پشتیبانی میکرد. اینک این فقط یک استعاره است تا به شما نشان
دهد که تا زمانی که ناخودآگاه شما این برنامه را دارد، اجازه رهایی نمیدهد. صحبت
ما هم درباره چنین مواردی است.
یکی از حقایقی که امروز هم از آن
صحبت شد این است که «ذهن شما تفاوت میان واقعیت و تخیل را نمیداند.» و شما میتوانید
از این [حقیقت] استفاده کنید. شاید این یکی از بزرگترین قواعد کنونی باشد که به
شما سلامتی خواهد بخشید. اگر بتوانید به جایی بروید که در آنجا در ذهنتان هیچ ببر
بنگالی نباشد، حتی اگر [واقعا] وجود داشته باشد، شروع به درک ترس خود کرده و آنگاه
قادر خواهید بود که از آن فراتر بروید.
یک سال پیش، وقتی که به همکارم گفتم
که [برنامه] چهارشنبههای شفابخش آغاز خواهد شد، در موضع [اقدامات] عملی، کسانی
بودند که میبایست چیزی که امروز میبینید را طراحی کنند، همان چیزی که شما به آن
بَنِر میگویید، نوعی گرافیک و از این قبیل موارد. و یکی از مواردی که هرگز طراحی
نشد و از جمله مواردی بود که من به او گفته بودم که در آن بنر گنجانده شود، این
چند کلمه است: «یک مکان امن».
«حلقه دوازده» یک مکان امن است و این
یکی از ویژگیهای آن احساسی است که به آن سوی ناخودآگاه رفته، آن را بیاثر خواهد
کرد. شما در امان هستید، وقتی که میتوانید به اندرون قلب خود رفته و احساس کنید
که همۀ آنچه در اطراف شماست، نه تنها امن، بلکه کامل و زیباست.
امروز موارد دیگری هم بود که مطرح و
به سرعت از آن گذشته، به موضوعات دیگری پرداخته شد. و آن عبارت است از «توانایی
تمرکز بر هشیاری اعضایی از بدنتان». و شما، شاید بعضی از شما، این را احساس
کردهاید که در مورد قسمتهایی از بدن که بر روی آنها تمرکز شده است، واقعا
نتایجی داشتهاید.
آیا متوجه هستید که این همان چیزی
است که من سالهاست به شما میگویم؟ شما میتوانید با بدن خود صحبت کنید و هشیاری
شما همان اینِیت شماست که با شما همکاری خواهد کرد. شما با دست خود صحبت میکنید،
شما با معده خود صحبت میکنید و آنها شروع به نشان دادن واکنش میکنند، زیرا
آگاهی شما بر روی یک عضو متمرکز میشود. این به تنهایی باید ثابت کند که اینیت
واقعی است. این به تنهایی باید ثابت کند که شما بر تمام اعضای بدن خود کنترل
دارید.
اما مهمترین چیزی که امروز مورد
مطالعه قرار گرفت این واقعیت بود که «بدن شما میتواند با چیزهایی که قادر به
تصورش هستید مرتبط باشد.» این همان رازی است که در موارد بسیار زیادی از شفا
وجود داشته، رازی که شما حتی درکش هم نمیکنید. برای چندین دهه، یکی از مواردی که
در پزشکی آلوپاتیک، واقعا از جمله آمارهای گیجکننده بوده، قرصهای با پوشش قندی
هستند. به گفته آنها اثر دارونماها حقیقتا سبب اعوجاج در منحنی تحلیل [داروهای]
شیمیایی میشود. وقتی که اثر دارونماها موجب ازهمگسیختگی تمام تشخیصها میشود،
آنها دیگر نمیتوانند اثربخشی یک قرص را به اثبات برسانند.
شما متوجه هستید که چه خبر است. فردی
قرصی را مصرف میکند که هیچ چیزی در آن نیست و آنچه فرد در تصور خود دارد و به او
گفته شده است این است که این قرص به تو کمک خواهد کرد. و آن فرد در تصور خود، در
آن مکان امن، میگوید: «بالاخره چیزی دارم که به من کمک خواهد کرد!»
او قرص را مصرف کرده و قرص هم به
[بهبودی] او کمک میکند. و شما متوجه میشوید که در آن قرص هیچ چیزی نبوده.
عزیزانم! آینده، [متعلق به] اثر
دارونماهاست، نه پزشکی آلوپاتیک. این همان آگاهی است که میتواند از طریق تصور یا
باور به آنچه خود قادر به انجامش هستید، کنترل امور را به دست گیرد. اگر به آن
باور داشته باشید، میتواند اینگونه باشد.
امروزه اتفاقهای بسیار زیادی شروع
به رخدادن کردهاند، اما بزرگترین آنها این است که چگونه میتوانید برنامهای
که در یک انرژی قدیمی دریافت کردهاید را خنثی و بیاثر کنید. و این برنامه همان
استعارهای است که گفتیم، همان ترس از ببر بنگال. این استعارهای از حضور در انرژی
قدیمیِ فرهنگ، کار یا روابط شماست. شما هنوز انتظار اتفاقهایی را دارید که در آن
زمان رخ داده بود. و این الزاما همان چیزی نیست که قرار است اکنون اتفاق بیفتد.
برنامه «حلقه دوازده» به همین منظور
ساخته شد، برای عبور از آن پل و رفتن به مکانی که در آن واقعیتی را تصور میکنید
که حقیقتا وجود دارد، تا کمکتان کند که بفهمید چگونه احساس رهایی کنید، [تا کمکتان
کند که بفهمید] چگونه این را احساس کنید که شفایی که به خاطرش آمدهاید نه تنها در
حال وقوع است، بلکه شما سزاوار آن هستید.
از شما میخواهم که با من به این
نگاه کنید. میخواهیم که دوباره از آن پل عبور کنیم. قرار است دوباره به آن سالن
تئاتر برویم و قصد داریم شروع به انجام بعضی از کارهایی بکنیم که در یک سال گذشته
انجامش دادهایم، ولی کمی متفاوت [با گذشته]. این که یک بار انجامشان دادهایم به
این معنی نیست که باید به کار دیگری بپردازیم. تکرار بسیار مهم است، به ویژه [در
مورد] ژرفترین مواردی که برای شما اتفاق افتاده.
بیایید تا دوباره انجامشان دهیم. آن
پل اینجاست. بعد از گذشت یک سال، شاید بعضی از شما که تازهوارد هستند نیاز به
توضیح داشته باشند، اما بقیه نیازی به توضیح ندارند. این پلی است میان یک دنیای
خطی و یک دنیای چندبعدی. این پلی است که وقتی با عزم و اراده خود از آن عبور میکنید
به مکانی میروید که شاید قابل درک نباشد، اما در آن مکان چیزی خواهد بود که برخی
آن را «جادو» مینامند. آن جادو نیست، فقط غیرفعال کردن تمام آن چیزهایی است که
فکر میکنید میدانید، همان چیزهایی که شما را از شکوه و عظمتتان باز میدارند.
از شما میخواهم که دستم را بگیرید،
همین حالا. بیایید باهم از این پل بگذریم.
آه! برای بعضی از شما این همان چیزی
است که منتظرش هستید. جایی که میرویم یک مکان امن است عزیزانم! یک مکان امن. اینجا
مکانی نیست که بخواهد روح شما را تسخیر کند یا اطلاعات غلط به شما بدهد، زیرا شما
به درون خلوص روح خود قدم میگذارید. شما به درون سوپی قدم میگذارید که آن سوپ،
حقیقت است. به این دلیل میگویم سوپ که این [مکان] سرشار از درککردنها و حقایقی
است که شاید لازم باشد به شما گفته شود، حقایقی که ورای هر آن چیزی است که تابهحال
گفته شده و بزرگترینِ آنها این است که برای شما بسیار بیشتر از آنچه تابهحال
متصور بودهاید، وجود دارد.
ما به همان مکانی میرویم که هربار
میرویم، به استثنای چندباری که ممکن است راهمان را به سوی دیگری کج کنیم، اما
اغلب به این سالن تئاتر میرویم. و استعارهای که برای رسیدن به آنجا داریم این
است که از یک درگاه میگذریم، از یک در که شاید تنها یکی از درهای بسیاری باشد که
در این مکان است، در این مکان که روح شماست.
ما در عبور از این پل از خود خطی
شما، از بدن شما، به خود برتر شما، به روح شما گذر کردهایم. ما با عبور از این
پل «از شما به شما» گذر کردهایم. بنابراین شما به مکانی که ورای خودتان باشد نمیروید،
شما به مکانی در درون خودتان میروید که به نظر میرسد فراتر از شماست، اما نیست.
این فقط همان مکان باشکوهی است که شما برای آن آفریده شدید. و اکنون شما اینجا
هستید. بیایید یک بار دیگر به آن سالن تئاتر برویم. کسانی هستند که مشتاقانه منتظر
این هستند و میگویند: «من میخواهم که آن درگاه، آن در را دوباره ببینم، پس بیا
به آنجا برویم.»
تصور ذهنی چیز شگفتانگیزی است، اما
به بعضی از شما که این [توانایی] را ندارید میگویم که بر روی کاغذ یک در بکشید و
در ذهن خود از آن در عبور کنید. همه میدانند که یک در چه شکلی است. کار چندان
سختی نیست. و اگر میتوانید، نقاشی دری را تصور کنید که نوشتههایی بر بالای آن
قرار گرفته که به زبانی است که معنای آن برایتان روشن نیست. یک نوشته ناخوانا یا
چیز دیگری بالای آن در قرار دهید تا تداعیگر زبانی باشد که شما آن را نمیدانید
یا از آن سر در نمیآورید و بدانید که آن، نام مقدس شماست. آن را به این دلیل نمیتوانید
بخوانید که تا زمانی که بر روی این سیاره هستید، هرگز برای شما آشکار نخواهد شد.
اما این نام برای تمامیتی که همانا خداست، شناختهشده است. این نامِ روح شماست که
برای خدا شناختهشده است. شما هم وقتی که اینجا نیستید، آن را میدانید، زیرا این
[نام] جاودانه است و شما هم جاودانه هستید.
آن در، همان درگاهی که نام شما را بر
خود دارد، یک استعاره است که مفهومی داشته و میگوید: «این تو هستی. از این [در]
عبور کن! در را باز کن! کلید را به دست آوردهای. بیا به داخل برویم.»
و داخل آن مکان، این سالن تئاتر
زیباست. با پایین رفتن [از پلهها] به درون این سالن تئاتر دایرهشکل میروید و با
بالا رفتن [از پلههای صحنه] بر روی آن قرار میگیرید. و ما هربار چیزی داریم تا
به شما بگوییم، چیزهایی درباره اینکه چه کسی تماشاگر است، البته اگر تماشاگری
باشد، درباره این میگوییم که چه اتفاقی قرار است رخ دهد، چه تعداد صندلی ممکن است
بر روی صحنه باشد و امروز هم دوباره یک صندلی آنجاست. چون میخواهیم کاری را
تکرار کنیم.
چنل امروز درباره «اشتراک روح» بود،
درباره چندوجهی بودن روح شما که فقط شما را در خود ندارد. اگر این چنل را از دست
دادهاید، لطفا برگردید و گوش کنید. آن چنل خیلی از چیزهایی که در ادامه [این
مدیتیشن] رخ خواهد داد را توضیح میدهد. اگر واقعا روح شما مملو از آکاش کسانی
باشد که آنها را دوست داشته، از دست دادهاید و نیز خود شما که هنگام عبور از
زمین به آن سوی پرده، آن را با آنها به اشتراک گذاشتهاید، معنایش این است که روح
شما حقیقتا سرشار از یک خانواده روحی است که در طی سالهای عمر شما، در تمام زندگیهای
خود، آنها را میشناختهاید.
شما زمان و عشق را با همه تقسیم کردهاید،
با همه آنهایی که در این سوپ چندوجهی از روح شما هستند و با اینکه افراد بسیار
دیگری هم در آن سهیم هستند، هنوز از آن شماست و مثل همان کاسه آبی است که مولکولهای
زیادی از آبِ آنها و شما را دارد، اما همچنان کاسه شماست.
پیچیده است؟ بله، اما برای اذعان به
زیبایی آن و این حقیقت که کار میکند، لازم نیست درباره آن بدانید.
از شما میخواهم که بر روی آن صندلی
بنشینید. تصور کردنش کار سختی نیست. نشستن بر روی صندلی استعارهای است از
آرمیدگی، برای آنچه قرار است بیاید، برای آماده شدن. وضعیت شما هرچه که میخواهد
باشد، شاید دستها روی زانوها قرار گرفتهاند، شاید چشمانتان بسته و برای چیزی
آماده هستید.
از شما میخواهم که وجود آنچه در
روحتان است را تصدیق کنید، وجود انرژی دیگر افراد را. تمام آن، انرژی «عشق» است.
تمام آنها آنجاست. در آنجا هیچ چیزی نیست، جز انرژی عشق. چرا که آن به این شکل
کار میکند. اشتراک روح، [از طریق] انشعاب روح با کسانی که دوستشان داشتهاید کار
میکند.
این دربرگیرنده آینده هم هست و شما
هنوز قادر به درکش نیستید، اما این یک روح چندبعدی است و اینک همه آنها در جایگاه
تماشاگران آشکار میشوند و چراغها روشن میشوند. اگر بتوانید این را به صورت
چندبعدی ببینید، نفستان بند میآید، نفستان بند میآید. زیرا بسیاری از آنها را
خواهید شناخت: «وای! خدای من.» شما زندگی و زندگیهایی که عاشق آنها بودهاید را
خواهید دید، زندگیهایی که با کودکانتان بودهاید و بعد از درگذشت شما سوگوار
شدند، همان هنگامی که سعی میکردید به دیگر سوی پرده رسیده و به آنها بگویید: «من
هنوز با شما هستم. من هنوز با شما هستم. من هنوز با شما هستم.»
آنها اینجا هستند. همان کسانی که
آنها را دوست داشته و از دست دادهاید، حتی همان کسانی که در زندگی فعلی از دست
دادهاید. اینک آنها از پرده عبور کرده، میخواهند به شما بگویند: «ما اینجا
هستیم. ما اینجا هستیم.» همه آنها آنجا هستند. همه آنها آنجا هستند.
از شما میخواهم که هماکنون وقت خود
را صرف این کار بکنید، زیرا این شفابخشترین چیزی است که ممکن است برای شما اتفاق
بیفتد.
از شما میخواهم امنیت این تجربه
آکاشیک را احساس کنید، زیرا آنها برای همیشه در روح شما هستند. این «خانواده
روحی» نام دارد عزیرانم، و تکتک شما در این سیستم مهربانانه، عاشقانه و بسیار
عظیم مشارکت دارید.
از شما میخواهم که نشسته و فقط آنچه
آنها در حین لبخندزدن به شما، در چشمها و افکارشان میگویند را شنیده و احساس
کنید. و اگر آنها اینک یک چیز برای گفتن داشته باشند، خواهند گفت: «آرام باش و
اینکه «در آغوش روح هستی در امان هستی» را احساس کن و [بدان که] روح تو ارزشمند
است.»
انرژی شفابخشی که در این مکان امن
هست را احساس کن و بگذار که سلولهایت، سلولهای سهبعدیت، شروع به ارتعاش کرده و
همه اینها را احساس کنند، زیرا آنها از سهبعدی خارج و به آن مکان جادو خواهند
رفت، آنها چنین خواهند کرد، آنها چنین خواهند کرد.
بمان. بمان.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر