مدیتیشن۹۸

 2022.09.14

درود عزیزان. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

می‌خواهم همراه با شما که مشترک این برنامه‌ها هستید، اتفاقی[1] را مرور کنم که لحظاتی پیش رخ داد. پس مهم است که صحبت‌های مهمان این برنامه را گوش کرده باشید. اگر تصمیم گرفته‌اید بدون [شنیدنِ] آن مصاحبه به این مدیتیشن خاص در حلقۀ دوازده گوش دهید، چیزی را که درباره‌اش صحبت می‌کنم، درک نخواهید کرد[2].

می‌خواهم برایتان چیزی را مرور کنم که شاید به آن اشاره‌ای نمی‌شود. عزیزان، وقتی به دنیا می‌آیید، آگاهی روحی‌تان وارد بدنتان می‌شود. آگاهی روحی شما در اشتراک با روح شماست؛ ولی آن را در هنگام تولد دریافت می‌کنید. در واقع در کودکی آگاهی کودکی را دارید و البته همچنان که بزرگ می‌شوید، آن هم بالغ‌تر می‌شود؛ ولی همچنان واکنش نشان می‌دهد. ماجرا این است: با وجود اتفاق‌هایی که برای این روح زیبا رخ داده است، برای این زن زیبایی که در این بدن است، با وجود اتفاق‌هایی که برایش طراحی کرده‌اند، با وجود آنچه به او داده‌اند تا نگرانش کنند، [با وجود همۀ این‌ها] انرژی روحش همیشه مقاومت کرده است.

برای کسانی که چنین تحلیل‌هایی را انجام می‌دهند، این تحلیل کاملاً متفاوتی را ارائه می‌کند که می‌گوید در اتفاق‌هایی که برای شما رخ می‌دهند، مغز تنها عضوی نیست که نقش دارد. این نه مغز، بلکه آگاهی روح شماست که حامل ابزارهایی از آکاش شماست، ابزارهایی دربارۀ اینکه نیاز به دانستنِ چه چیزی دارید یا نیاز به آموختنِ چه چیزی دارید یا چه چیزی را قبلاً آموخته‌اید. بسیاری از شما از این آگاهید که آگاهی بسیار بزرگ‌تر و باشکوه‌تر از هر چیزی است که آن رایانۀ بیولوژیکی بتواند به شما بدهد. آن‌ها با همدیگر چیزی را می‌آفرینند که همان انسان است.

اما در اینجا دوباره نگاهی می‌اندازیم به چیزی که یک بار دیگر هم آن را گفته‌ایم. وقتی به دنیا می‌آیید، عزیزان، چیزی وارد می‌شود که مستقیماً از روح شما می‌آید، چیزی که بیش از انسان‌بودن است. بخش الهی شما آنجاست. به ما گفتند که در مورد این خانم، اعضای آن فرقۀ شیطانی واقعی‌بودنِ هیچ یک از چیزهایی را که گفته‌ام، درک نمی‌کنند؛ در عوض فکر می‌کنند که زندگی لزوماً ارزشمند نیست و این طرحی از سوی آن‌ها بود. این باید برای آن‌ها اثبات این بوده باشد که چیز دیگری به میان آمده است، چیزی که زیباست، چیزی که الهی است، [باید برایشان اثبات این بوده باشد] که هیچ یک از [چنین] کارهایی که هر گروهی از انسان‌ها تابه‌حال توانسته است انجام دهد، تاثیری نداشته است، [باید برایشان اثبات این بوده باشد] که روح برنده شد، که الوهیت برنده شد، که نور برنده شد.

در داستانی که او برایتان گفت، دربارۀ فرد دیگری هم صحبت شد، همان کسی که به او کمک کرد. به این نکته اشاره شد که شاید، فقط شاید، قراردادی میان آن‌ها بوده است که یکی بیاید و آن یکی کمکش کند. و نتیجه‌اش این است: هر دوی آن‌ها شفا یافتند، هر دوی آن‌ها آن قطعۀ گران‌بهای خدا را دریافت کردند. و آن هنگامی می‌آید که برای انجام کاری می‌آیید و انجامش می‌دهید.

و این ما را به سوی سوال دیگری سوق می‌دهد: شما برای چه اینجایید؟ چند نفر از شما نشسته‌اید و در این باره به فکر فرو رفته‌اید؟ فکر می‌کنید او دربارۀ چه چیزی به فکر فرورفت؟ صحبت از سریناست، آخرین مهمان این برنامه. فکر می‌کنید او در آن سال‌ها به چه چیزی فکر کرد، در همان سال‌هایی که با چنان آزارهای ذهنی، فیزیکی و آزمایش‌های آزاردهنده روبه‌رو بود. فکر می‌کنید در لحظاتی که می‌توانست خودش باشد، دربارۀ چه چیزی به فکر فرومی‌رفت؟ آیا فکر می‌کنید که از خودش می‌پرسید: «برای چه اینجایم؟ اصلاً چرا؟» من فکر می‌کنم که پرسیده است.

عزیزان، این او را به مکانی آورد که در آنجا به‌طریقی به یکی از جلسات کرایون آمد و آن چنل را شنید. او برای رسیدن به آنجا کتاب اول کرایون[3] را خوانده بود. او شهود خود را دنبال کرد و آمد. شاید در آن زمان ناامید بود؛ ولی سخن کرایون را آرامش‌بخش و مهربانانه یافت، همان چیزی که آرزومندش بود. و با دنبال‌کردنِ شهودش و آمدن به مکانی که شاید [بدون شهودش] هرگز به آنجا نمی‌آمد، کسی را ملاقات کرد که قرار بود کمکش کند.

آیا این را درک می‌کنید؟ شاید همۀ شما قطعه‌ای از یک پازل بزرگ‌ترید. اگر آن پازلِ بزرگ‌تر شما را در کنار هم قرار دهد، چه؟ تا به یکدیگر کمک‌های کوچک و بزرگی بکنید، طوری که می‌توان این‌گونه گفت که هر انسانی طرحی از ابَرروح[4] دارد. اگر آن را انتخاب کنید، اگر بخواهید بشنوید، آن شهود به‌طریقی شما را به‌سوی هم هُل می‌دهد.

شاید بگویید: «خوب، این ایده، خیلی معنوی است.»

نه، نیست عزیزان. آن شما را به‌سوی شغل مناسب هُل می‌دهد، آن شما را به‌سوی شهر مناسب هُل می‌دهد، آن شما را به‌سوی شریک مناسب هُل می‌دهد. دربارۀ کارهای معنوی بزرگ صحبت نمی‌کنم، مثلاً اینکه قرار باشد مرکز درمانی بزرگی بسازید یا کتاب بنویسید؛ دربارۀ رویدادهای هر روز صحبت می‌کنم. شما اینجایید که در آرامش باشید و به شما عشق بورزند تا نور را بیابید و بگسترانید و در این کار این ایدۀ زیبا [نهفته است] که روح هستی برایتان برنامه‌ای دارد. آن برنامه، «عشق» است. این است آن برنامه. آیا تابه‌حال به این اندیشیده‌اید؟ چرا اینجایم؟

برخی خیلی احساس تنهایی می‌کنند و من به شما می‌گویم که آن برنامه این نیست. اگر احساس تنهایی می‌کنید، شاید افراد مناسبی را ملاقات نکرده‌اید که شما را دوست داشته باشند. و آن این سوال را پیش می‌آورد: آیا زیاد بیرون می‌روید؟ آیا به شهود خود گوش می‌کنید؟ آیا در را می‌بندید و می‌گویید: «من خیلی تنهایم»؟

شاید این بخشی از چیزی است که خودتان آفریده‌اید. شاید هرگز نگفته‌اید: «روح هستی عزیز، کمکم کن تا احساس تنهایی نکنم.» شاید به همین سادگی باشد.

برخی از شما تنهایید و این تنهایی را خودتان طراحی کرده‌اید و می‌ترسید به بیرون از این تنهایی بروید؛ زیرا ممکن است شما را در مکانی قرار دهد که راحت نباشید.

برخی از شما تنهایید؛ چون دوست دارید که تنها باشید و این برایتان کافی است. طرح و نقشه‌های انسانیِ بسیار متنوعی هستند که می‌توانند با چیزی که به خاطر آن اینجایید، دست بدهند؛ پس بیایید کاری بکنیم. بیایید به آن سوی پل برویم و این سوال را بپرسیم. این سوالی است که برای همۀ شما معتبر است: «چرا اینجایم؟»

حلقۀ دوازده این ایده را برجسته می‌کند که می‌توانید از خود سه‌بُعدی‌تان که روی صندلی نشسته است، به خود چندبعدی‌تان بروید، به خود بزرگ‌ترتان. و این را بارها و بارها گفته‌ایم. می‌توانید به خودی بروید که آگاهی روح را دارد و آگاهی شما را کامل می‌کند، همین آگاهی را هم از روح خود دارید، از خود بزرگ‌ترتان، از اَبرروح، از خود برترتان. همۀ آنچه در آن سوی پل است، این است.

این فرصتی برای یکپارچگی است عزیزان، تا آن بخش یا بخش‌های روح خود را ملاقات کنید؛ پس از شما می‌خواهم همراه با من یک بار دیگر، یک بار دیگر به آن پل نگاه کنید.

دستم را بگیرید. بیایید برویم.

 

[شروع موسیقی]

چند نفر از شما درک می‌کنید که وقتی از این پل می‌گذرید، دارید اجازۀ تغییر را می‌دهید؟ هم‌اینک با عبور از پل اجازه داده‌اید. این همۀ چیزی است که لازم است. همین کافی است. و وقتی از روی این پل می‌گذرید، عزیزان، به احساسی می‌رسید، به سرزمینی می‌آیید، به وضعیتی از ابعاد می‌آیید که در زندگی‌تان متداول نیست. این وضعیت ابعاد اینک دری می‌گشاید، چشم‌اندازی می‌گشاید، الگویی می‌گشاید که بخشی است از خود بزرگ‌ترتان. این همیشه آنجا بوده است؛ ولی اینک وقت در‌آغوش‌کشیدنِ آن است.

این تغییر، همین شکوهی که گفتیم از آنِ شماست، شروع به رشد کرده است تا شکوفه کند و اینک شما اینجایید تا اجازه دهید تا این‌چنین شود.

از دری عبور می‌کنید. ما آن را درگاه می‌نامیم، درگاهی که صرفاً استعاره‌ای است برای تغییر، حتی وقتی که در این مکان چندبعدی هستید. ما با این استعاره شما را گرامی می‌داریم، با استعاره‌ای که به شما اجازه می‌دهد اتاقی را که قرار است به آن برویم، انتخاب کنید و شما هم انتخاب کرده‌اید و اینک اینجایید. آن اتاق دوباره اینجاست عزیزان، اتاقی با یک صندلی.

اتاق بسیار بزرگی است. واقعاً نمی‌توانید دیوارهایش را تشخیص دهید. اتاق کوچکی نیست. دیوارهایش می‌تواند این کهکشان باشد، دیوارهایش می‌تواند فقط رنگی زیبا باشد؛ ولی اتاق بزرگی است؛ چون باید یاری‌کنندگان خیلی‌خیلی خاصی را در بر بگیرد. و شاید بگویید: «آیا بعد از همۀ این حلقۀ دوازده‌ها، آیا بعد از همۀ حلقۀ دوازده‌هایی که در آن نشسته‌ام، هنوز نباید این یاری‌کنندگان را شناسایی کنم؟ آن‌ها کیستند؟»

و من این را به‌صورت واضح پاسخ می‌دهم تا برای همیشه بدانید. آماده‌اید؟ آن‌ها کیستند؟ پاسخ این است: بله[5].

اینجا مکانی چندبعدی است که هیچ وضعیت خطی‌ای در آن نیست. معنایش این است که این یاری‌کنندگان، بخش‌ها و قطعاتی هستند از استادان، از خود شما، از آکاش شما، از روح شما. آن‌ها آمیزه‌ای از الوهیت‌اند که وقتی روی این صندلی هستید، می‌آید و لمستان می‌کند.

از شما می‌خواهم که آن صندلی را ببینید، همان طور که در همۀ قسمت‌های گذشتۀ حلقۀ دوازده آن را دیده‌اید. این صندلی را به هر شکلی می‌بینید که می‌خواهید ببینید. این صندلی، لزوماً صندلی‌ای نیست که روی آن بنشینید و چیزی تماشا کنید. این صندلی فعال است؛ طوری که وقتی روی آن می‌نشینید، شما را در آغوش می‌گیرد، بر فراز سرتان می‌آید، به درونتان راه می‌یابد، با دی‌ان‌ای شما دست می‌دهد. این لحظه‌ای طول می‌کشد و آنگاه می‌گوید: «ما آماده‌ایم، ما آماده‌ایم. روی این صندلی بنشین.» و شما می‌دانید که بعدش چه می‌شود. درست است؟

صندلی آماده است. درونتان را از خودش آکنده کرده است. این خیلی زیباست. چند نفرتان این را در دورتادور خود احساس کرده‌اید، اینکه شما را می‌فشارد، که شما را نگه می‌دارد و آنگاه گفته‌اید: «این احساسی شگفت‌انگیز است»؟

وای! این را تصور کنید، این که روی صندلی روح خود نشسته‌اید و او می‌آید و شما را چنان می‌پوشاند که حتی با جریان خون شما یکپارچه می‌شود و این را احساس می‌کنید و می‌گویید: «این حیرت‌آور است.» این صندلی شفابخش است؛ ولی این صندلیِ فعال‌سازی است، این صندلی دگرگونی است. آن صندلی این است. می‌دانید بعدش چه می‌شود.

آماده‌اید؟ همراه با من تکرار کنید: «روح هستی عزیز، اجازه می‌دهم در این صندلی دگرگون شوم.»

همیشه کمی متفاوت است[6]. این‌طور نیست؟

«روح هستی، اجازۀ دگرگونی می‌دهم، روی این صندلی، همین حالا.»

این همان پیمان فعال‌سازی است. این پیمانی است که بر اساس آن چیزی دریافت می‌کنید؛ چون اینک روی این صندلی هستید، چون اجازه داده‌اید که از پل عبور کنید، چون اجازه داده‌اید این صندلی، این دگرگونی را فعال کند. آن دگرگونی چه خواهد بود؟

همراهان می‌آیند و آماده می‌شوند. فکر می‌کنید چه‌کار خواهند کرد؟ بگذارید این حلقه را کامل کنیم. از این همراهان چه چیزی قرار است بپرسید؟ پیش از این هرگز هیچ چیزی از آن‌ها نپرسیده‌اید. آن‌ها فقط آمده‌اند و برایتان کاری انجام داده‌اند؛ پس بیایید این سوال را بپرسیم: من برای چه کاری اینجایم؟

«روح هستی عزیز، به من نشان بده که چرا اینجا در این سیاره هستم. من برای چه کاری اینجا هستم؟»

همراهان نزدیک می‌شوند و آن‌ها همیشه سرشار از عشق و لبخند و شادمانی بوده‌اند. برای اینکه پاسخ شما را بدهند، بسیار سرآسیمه‌اند؛ چون حالا می‌توانند؛ زیرا اینک در روح خود نشسته‌اید؛ زیرا در مکانی بسیار ملکوتی هستید، مکانی به نام شما. آن‌ها دورتان حلقه می‌زنند. و حالا شروع می‌کنید به دریافت پاسخ‌هایی که همیشه می‌خواستید بدانید. من نمی‌توانم بگویم که آن پاسخ‌ها چیستند؛ فقط شما که روی آن صندلی نشسته‌اید، می‌توانید؛ ولی بگذارید نشانه‌هایی از آن را به شما بگویم.

عزیزان، ذهن خود را از این فکر پاک کنید که چرا به اینجا آمده‌اید. اولین چیزی که خواهند گفت این است که برای رنج‌بردن به اینجا نیامده‌اید. برای رنج‌بردن نیامده‌اید. آنچه برایش آمده‌اید، چیز دیگری است. مهم نیست که کیستید، همگی آن‌ها خواهند گفت که شما آمدید تا در خلال این تغییر همان کسی باشید که هستید، تا با همین نام و با همین جنسیت در هنگام این تغییر هم‌اینک اینجا باشید. شما برای این تغییر آمدید.

پس قرار است چه باشید یا چه کنید؟ هدف زندگی شما در این لحظه چیست؟

بسیاری از آن‌ها لبخند می‌زنند و می‌گویند: تا به شما عشق بورزند، تا چنین احساسی داشته باشید. این که به شما عشق بورزند، چه حسی دارد؟ تا در نتیجۀ آن تغییر کنید، تا در نتیجۀ آن نور را نشان دهید و در کنار خانواده‌تان باشید و به آن‌ها نشان دهید که این چگونه است.

دیگر همراهان خواهند گفت: «تو آمده‌ای که آن کتاب را بنویسی، تو آمده‌ای که یک مرکز درمانی بسازی. تو آمده‌ای که با این شخص یا با آن شخص آشنا شوی و تغییرش دهی. تو آمده‌ای که به کسی کمک کنی، به کسی که او هم آمده است تا کمک بگیرد.» آیا این تصویر را درک می‌کنید؟

اُه! بنا بر دلایل بسیاری آمدید و هیچ یک از آن دلایل قرارداد نیستند. قرارداد امری الزام‌آور است. بگذارید به شما بگویم که آن قرارداد با جوهر نامرئی است و بستگی به زندگی‌تان دارد، بستگی به این دارد که چه کسی را ملاقات کرده‌اید و چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد. آن قرارداد می‌تواند هر روز تغییر کند. خیلی کارها می‌توانید انجام دهید، خیلی کارها. این است آنچه هستید. و از میان همۀ این‌ها، برای این آمدید که به شما عشق بورزند.

از شما می‌خواهم که بنشینید و گوش کنید و آن را احساس کنید و سرانجام این صندلی را در حالی ترک کنید که می‌گویید: «اُه! من می‌دانم که چرا آمده‌ام.» و لازم نیست که بپرسید. و برخی از آن‌ها می‌گویند: «به‌زودی برایت نشان داده خواهد شد.» آیا به‌اندازۀ کافی شکیبا هستید که بدانید؟ ولی آن‌ها می‌گویند: «تو به دلیلی به اینجا آمده‌ای.» هر کسی که این را تماشا می‌کند و این تمرین را انجام می‌دهد، به دلیلی به اینجا آمده است و آن دلیل این است: عشق خدا در شماست.

مهم نیست بعدش چه اتفاقی رخ می‌دهد؛ [چراکه] شما این را می‌دانید و این را تسهیم می‌کنید و با اینکه «چرا آمده‌اید» در آرامش خواهید بود. برای [اینجابودنِ] شما دلیلی هست عزیزان، دلیلی مقدس. شما هرگز تنها نیستید. بنشینید و گوش کنید و دریافت‌کنندۀ عشق باشید و منتظر دریافت‌های شهودی باشید. و اگر اینک نمی‌آید، بعداً خواهد آمد؛ زیرا به آن اجازه دادید. خودتان را همیشه در این صندلی تصور کنید.

و این‌چنین است.

 


[1] منظور از اتفاق، مصاحبۀ خانم سرینا با برنامۀ چهارشنبه‌های شفابخش است.

[2] می‌توانید در ادامۀ این مدیتیشن مطلبی را بخوانید که دربارۀ سریناست.

[3] کتاب اول کرایون دوران پایان (The End Times) نام دارد.

[4] oversoul

[5] کرایون خیلی از اوقات سوالی رو مطرح می‌کند که پاسخ آن آری یا خیر نمی‌تواند باشد و مستلزم توضیح است؛ ولی کرایون چنین پاسخی می‌دهد، پاسخی که اغلب آمیخته با شوخی هم هست.

[6] گویا منظور کرایون جمله‌ای است که هر بار با او تکرار می‌کنیم. مترجم.

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶