پیش‌مدیتیشن۲۵

 2021.03.03

 چهار کاتالیزور (تسریع کننده) شفا

قدرت کلمات

درود عزیزانم کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

باز هم به شما میگوییم که اینجا رازی نیست. ما میدانیم چه کسی این پیام را نگاه میکند و یا میشنود. چه حالا، چه در آینده و هر جای دیگری. ما میدانیم چه کسانی گوش می‌کنند.ما میدانیم چه کسانی نگاه میکنند؛ و این بخاطر وجود «آگاهی فرا بعدی باشکوه خداوند» است .

آیا شما میدانید که چطور میتوانید انرژی‌ای داشته باشید که صدای ده‌ها میلیون نفر که همزمان دعا میکنند را بشنوید و هرکدام را تک به تک بشناسید؟ این فرابعدیت سرچشمه آفرینش است.ما این را قبلا گفته‌ایم که شما بخشی از آن هستید.

و این پیامی برای شماست.گاهی ما یک سری از پیام‌ها را ارائه میدهیم. در این ماه یک سری چهارتایی پیام داریم؛ پیامهای این سری» کاتالیزورهایی (تسریع کننده) برای شفا» خواهند بود. نه همه آن کاتالیزورها اما چهار کاتالیزور اصلی برای شفا را خواهیم گفت. کاتالیزور در اینجا به معنای سرعت دهنده و تسهیل کننده فرآیند شفاست. این چنل و سه تای بعدی در این‌باره خواهند بود و رایگان هستند. این پیامی که اکنون میشنوید رایگان است و ما با همه شما صحبت میکنیم. سه تای بعدی هم رایگان خواهند بود و شما میتوانید آنها را بشنوید، همهٔ شما. اما بیایید درباره این یکی و قصد من از این پیام صحبت کنیم.

 اولین کاتالیزور شفا ممکن است برای شما واضح نباشد. اولین کاتالیزور برای شفا و درمان، «قدرت کلمات» شماست. بیایید از ابتدا شروع کنیم. بدن شما از طريق شیمی کار میکند. حالا شما ممکن است بگویید: «خب، بیش از این است. الکتریسیته هم نقش دارد، سیستم عصبی هم نقش دارد، و سیگنال‌هایی هست که برای کارهای خاص فرستاده میشوند.» درست است. اما اگر به طور کلی به کارکرد بدن نگاه کنید از طریق شیمی عمل میکند. و مورد جالب درباره این شیمی این است که خیلی بیشتر از چیزیست که شما متوجه آن شوید. پزشکان سالها و سالها در مورد بدن انسان مطالعه میکنند و قسمتی از این مطالعه در مورد شیمی بدن است.

 از شما میخواهم از آنها سوالاتی بکنید که اکثرا در سال اول (تحصیل پزشکی در دانشگاه) آن را می‌خوانند. یکی از این سوالات که میتواند در یکی از تستها و امتحانات درسی آنان باشد این است که: «هنگامی که که مغز شما یک سیگنال الکتریکی به بازوی شما ارسال میکند که بازو را حرکت دهد، چه تعداد واکنش شيميايي اتفاق میافتد؟» و پاسخ آن بسیار متفاوت با چیزی است که میدانید و به یاد دارید؛ و تقریبا فوری اتفاق می‌افتد، اما از طريق الکتریسیته نیست، بلکه از طریق شیمی است. یک ماده شیمیایی کاری انجام میدهد، ماده شیمیایی دیگر واکنش میدهد؛ کاری انجام میشود، ماده شیمیایی دیگری واکنش میدهد، کاری انجام میشود. این فقط برای حرکت دادن بازوست.

چه تعداد ماده شیمیایی و واکنش شیمیایی برای هضم کامل غذا اتفاق می‌افتد؟ به این فکر کنید! از زمانی که غذا وارد بدن شما میشود تا زمانی که با فرم دیگری از بدنتان خارج شود، فکر می‌کنید چه فرآیندهایی در آنجا دخیل است؟ شما خواهید گفت: «خیلی چیزها دخیل است و من واقعا در مورد آن چیز زیادی نمیدانم!» شما نمی‌دانید. این چیزها ظاهرا بدون فکر کردن اتفاق می‌افتند. اگر این واکنش‌های شیمیایی و روشی که بدن شما با تمام ارگان‌های خود کار میکند را بررسی کنید، این فرآیند از ابتدای تولد تا آخرین نفس یکسان است. و آنها (این فرایندها) از طریق آن (یعنی از طریق شیمی) (بطور اتوماتیک) پیش می‌روند و می‌روند و می‌روند و به این خاطر غالبا درک شما از بدنتان اینگونه است.

فرد بزرگ میشود، کمی درباره بدن می‌آموزد، و میفهمد که واقعا کاری با عملکرد بدن ندارد (اتوماتیک است)، در واقع بسادگی، بدن یا کار میکند یا نه؛ و بسیاری از شما نگاهی به بدن خود کرده و میگویید: «امیدوارم دوام بیاوری!» تقریبا شبیه این است که فکر کنیم تنها چیزی که انسان دارد سَرِ اوست، و بقیه چیزها به سر متصل است و شما امیدوارید که آنها بدرستی کار کنند. [کرایون می‌خندد] این همان شیمی است که شما با آن بزرگ میشوید و رشد میکنید.

سپس برخی اتفاقات شروع به رخ دادن کرد. سالهای قبل تصدیق شد که شیمیای که من در مورد آن حرف میزنم در واقع میتواند توسط نحوه تفکر شما به طریق مثبت تحت تاثیر قرار گیرد و در این زمان شروع میکند به گوش دادن به افکار و عبارات شما که درباره سلامت است (عبارات تاکیدی سلامتی).

 به همین دلیل روان‌شناسان و کسانی که در مورد ذهن مطالعه میکنند میگویند : «ما متوجه شدهایم که استرس کشنده است!» و دلیل این کشنده بودن این است که شیمی بدن را تغییر میدهد، و آن را از تعادل خود خارج میکند. و چیزهایی که شما به آن وابسته هستید، گوارش شما، تولید مثل، و تمام چیزهایی که بنظر میرسد خود به خود انجام میشوند، متاثر از چگونگی تفکر شما است.

آن‌ها همچنین درباره ترس، استرس و تمام چیزهایی که شما را پیر میکنند، مطالعاتی بر روی افرادی که شغل‌های بسیار استرس زا داشتند انجام دادند و دیدند که طول عمر این افراد کوتاهتر است؛ سپس متوجه شدند که شیمی بدن شما بسادگی به خودی خود کار نمیکند. اوه! کار میکند، اما شما می‌توانید بر آن تاثیر بگذارید.

و فاز دوم تحقیقات آنها با فهم این موضوع همراه شد که «آگاهی انرژی است» و در برخی محافل علمی این درک آغاز شد که «شما میتوانید با بدن خود صحبت کنید»؛ میتوانید به عنوان رییس بدنتان با «شیمی بدن» خود حرف بزنید. آزمايشات این را نشان داده و شما میتوانید با کسانی که در این مورد مطالعه انجام داده و همینطور کسانی که در مورد شیمی سیناپس‌های مغزی شما کار میکنند حرف بزنید. و حتی می‌توانند آن را اندازه بگیرند و با ابزارهای امروزی به شما نشان دهند که چطور میتوانید آرامش و انسجام برای خود خلق کنید. (مانند دکتر جو دیسپنزا) و وقتی که تمام بدن شما در حالت آرامش است شیمی شروع به تغییر میکند. سپس فهمیدند که با صحبت کردن با سلولهایتان میتوانید بیشتر زنده بمانید. این یک قضیه اثبات شده است که بسیاری هنوز آن را درک نمیکنند؛ آن‌ها هنوز به بدن خود نگاه میکنند و امیدوارند که درست کار کند.

از یک داستان کوتاه استفاده میکنم. «وو (wo) (شخصیت داستانهای کرایون)» یک ملوان است. این یک داستان است، بیاد داشته باشید که داستان‌ها واقعی نیستند و حاوی معانی دیگری هستند. «وو» ملوان کشتی است و از زمانی که یادش میآید در قسمت پایین عرشه کشتی بوده است. «وو» بهترین تلاش خود را به همراه باقی خدمه انجام میدهد تا مراقب آن قسمتی از کشتی باشد که باید از آن مراقبت کند. او ساختار سلولی خود را تغذیه میکند. هرکاری انجام میدهد، غذا پیدا می‌کند، آن را می‌پزد، زندگی خود را اداره می‌کند و تمام اینها زیر عرشه کشتی انجام می‌شود. این شغل اوست و سالهاست که این کار را انجام میدهد.

او میتواند این را حس کند که هنگامی که کشتی از کنار صخره عبور می‌کند، گاهی غژغژ میکند و گاهی نه! اما این شغل اوست. او ملوان خوبی است و مدتی طولانی بر روی دریا بوده است. این یک داستان کوتاه (parable) است.

تا اینکه روزی میفهمد کشتی حس متفاوتی دارد. چیزی در حال وقوع است، این یک طوفان نیست اما اتفاقی در حال رخ دادن است! او با خود فکر میکند که کاپیتان مراقب این اوضاع هست. این کار همیشگی اوست. کشتی همیشه سرحال است و کاپیتان همیشه از آن مراقبت میکند؛ ناگهان کشتی شروع به صحبت کردن با» وو» می‌کند، او مبهوت میشود! کشتی میگوید: «وو بیا بالای عرشه! وو می‌گوید: «من هیچوقت آنجا نرفته‌ام! من هیچوقت با کشتی حرف نزده‌ام!» کشتی میگوید: «اما ما الان توی دردسر افتادهایم. الان زمان این است که بروی بالای عرشه!»

حالا وو می‌تواند تصمیم بگیرد که فکر کند آیا دیوانه شده است! [کرایون می‌خندد] و بگوید: «نه! من درست مثل قبل کاری را که هميشه کرده‌ام انجام میدهم. این چیزی است که میدانم. این چیزی است خواهد بود. و این فقط تصور من است که کشتی با من صحبت میکند! کشتی برو پی کارت! من نمی‌خواهم بدانم! نمی‌خواهم صدایی بشنوم! [کرایون می‌خندد] فقط میخواهم حواسم به کار خودم باشد!» اما بخشی از وو هست که میگوید: «این منطقی و عقلانی است. شاید من باید بالای عرشه بروم! شاید باید برای اولین بار این کار را انجام دهم!»

قبلا حتی نردبانی که بتواند به وسیلهٔ آن روی عرشه برود در دسترس نبود! اما حالا آن نردبان آنجاست، چون وو تصمیم خود را گرفته که به بالای عرشه برود. نردبان ظاهر میشود، دریچه هم آنجاست. او کمی میترسد، چون نمیداند چه چیزی در انتظارش است. او برای دیدن کاپیتان از نردبان بالا می‌رود و دریچه را باز میکند و برای اولین بار دریا را میبیند. سکان کشتی را میبیند که کشتی را هدایت میکند و متوجه می‌شود که هیچکس آنجا نیست. و کشتی کاملا بدون سرنشین است. نگاهی به اطراف می‌اندازد تا ببیند کاپیتان کجاست. اصلا کاپیتانی وجود ندارد! دنبال خدمه میگردد، خدمه‌ای هم وجود ندارد! اوه! به هر حال این یک کشتی در حال حرکت است عزیزانم.! وو دوباره به سکان کشتی نگاه میکند و کسی را نمیبیند. نگاهش به آنطرف می‌افتد و میبیند که کشتی در حال نزدیک شدن به صخره است. و این تمام داستان است. این دلیل صحبت کردن کشتی با اوست!

به سمت سکان میدود و برای اولین بار آن را میچرخاند و کشتی دور میزند. به محض اینکه سکان را لمس میکند کشتی بلافاصله می‌چرخد؛ درست مثل این که کشتی آهی میکشد، راحت شده و میگوید: «بالاخره، کسی سکان را در دست دارد!»

او از کشتی میپرسد: «یعنی منظورت این است که در تمام این مدت کسی سکان را در اختیار نداشته است و کسی کشتی را هدایت نمیکرده است؟!» و کشتی میگوید: «دقیقا درست است! ما در اقیانوس هستیم. سالهای سال است که در سفر هستیم. ما در شرایط مساعدی بودیم تا اینکه ناگهان به صخره‌ها رسیدیم؛ وو تو کنترل را بدست گرفتی و ما را نجات دادی! وو تو دیگر هیچوقت به پایین عرشه نمیروی، چون تو چیزی را دریافتی که هیچوقت آن را نمیدانستی و حالا دیگر نمیتوانی آن را ندانی! تو مسئول کشتی هستی و باید آن را در مسیر درستش هدایت کنی. »

آیا داستان کوتاه را فهمیدید؟! این کشتی بدن شماست. این شیمی است و همیشه از شما درخواست میکند که مسئولیت بپذیرید و اگر این کار را نکنید و با آن ارتباط برقرار نکنید کشتی هر سمتی که به صورت پیش فرض برای آن تعيين شده می‌رود. اما اگر آگاهی شما با آن صحبت کند، با سلول‌های آن صحبت کند و سکان را در دست بگیرد عزیزانم شما عمر خیلی طولانی‌تری خواهيد داشت. و بیماری بهسادگی به آن نمیچسبد، چون کشتی به طور تصادفی به جاهای متفاوت میرود و کارهای متفاوت میکند! و این حتی با علم شما نیز قابل اثبات است.

مسئولیت این را بپذیرید. کلمات شما بسیار مهم هستند؛ چون حالا کشتی در حال گوش دادن است و آگاهی شما میگوید: «ما مسئول هستیم. این کار را بکن، برو اینجا!» و شما این کار را همه روزه انجام میدهید، چون شما کاپیتان هستید.

 آیا پیام را دریافت کردید؟ اگر اینکار را انجام دهید، «شفا» بخودی خود بدنبال آن می‌آید، چون حالا این شما هستید که مسئول همه چیز هستید.

 به این فکر کنید. این واقعیت است.

و اینچنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶