مدیتیشن۲۱
2021.02.03
درود عزیزانم، کرایون هستم.
نزدیکتر بیایید...
کمی نزدیکتر بیایید...
چند ماه است که این را میگویم...این،
عبارتی است که برای شمایی که در حالت خطی هستید، معنی دیگری دارد؛ در حالت خطی
یعنی به من نزدیکتر شوید و این خیلی سخت است چون شما من را در حالت فیزیکی نمیبینید.
پس البته که منظور من چیز دیگری است
و منظور من داستانی را روایت میکند و داستان این است که، تویی که گوش میکنی هر
که هستی دوباره به تو میگویم که تو شناخته شدهای، شناخته شده توسط خدایی بسیار
عاشق که آرزو میکند تو نزدیکتر- به آنچه منبع و سرچشمه تو است- بیایی... و این
چیزی است که موضوع (مدیتیشن) حلقه دوازده است. عدد دوازده، ساختار همهچیز است.
ساختار این زیبایی است، دوازده نشاندهنده یک فلسفه است، نه تعداد مقدسین یا
استادان...
این دوازده، فلسفهای است که میگوید
همهچیز در ساختار دوازده تایی ساختار یافتهاند، همهٔ چیزهای فرابعدیِ فیزیک،
تمامش «خدا»ست، هر چه آنجاست چه دیدنی باشد و چه نه، در ساختار دوازدهتایی
هستند.
و بنابراین در یک حلقه دوازدهتایی
که یعنی شما بخشی از این ساختار هستید، شما با همدیگر آنجا هستید بهعنوان خود
این ساختار، و این نام، از آنجا آمد؛ و این آنقدر درونی و باطنی است که درکش
برای عقلانیت سخت است.
ولی لازم نیست اینگونه باشد. آموزه
همیشه همان بوده...اینکه: «بنشین و مورد عشق باش...»
میپرسید که چگونه این کار را انجام
دهیم؟ و البته که خود این عبارت هم یک استعاره است و نحوه انجامش اینگونه است. آنچه
الآن گفتم را تجزیه و تحلیل نکن. تلاش نکن با عقلت از این سر در بیاوری. زیرا یک
منبع فرابعدی برای یک وجودِ تکرقمی (بعد تک رقمی) قابل درک نیست، برای همین در
پایان هر یک از این جلسات مدیتیشنهای چهارشنبه درمانگری، شما را به مکانی
ناشناخته میبریم.
نشستن و مورد عشق بودن یعنی همه آن
افکار برای درک کردن و سر درآوردن و استفاده از منطق برای دیدن این و آن را رها
کن...چون جواب نخواهد داد.
تمام آنچه شما میروید که در نهایت
دیده و درک کرده و بوده و حس کنید فراتر از منطق شماست، خدا فراتر از منطق
شماست... بسیاری این را دوست ندارند و میگویند اگر به من بگویی، من درکشان میکنم.
اینگونه عمل نمیکند، چون چیزهایی
هستند که شما هنوز نمیدانید چون هنوز آنها را ندیدهاید.
شما نمیدانید چهچیزی را نمیدانید،
پس چهطور میتوانید آنچه را که نمیدانید را بهعنوان قسمتهایی از یک معمای
منطقی که میدانید در نظر گرفته و از آن سر در بیاورید؟ اینگونه جواب نمیدهد.
پس بهجای آن، ما از شما سؤال میکنیم
که آیا به آفریننده اعتماد دارید؟
آیا میتوانید مورد عشق آفریننده
باشید بدون اینکه بپرسید: چگونه؟ چرا؟ چهوقت؟ و کجا؟
هر یک از این جلسات، یک سفر در آن
طرف یک پل است. اینکه بتوانید آن را تجسم کنید یا نه، يا اینکه فقط گوش کنید؛
مهم نیست. زیرا پیام هر یک از این جلسات به این شرح است:
روح شما ابدی است، همه انسانها روح
دارند؛ آن روحِ شما، بخش و قسمتی از منبع و «سرچشمهٔ آفرینش» است. بسیاری
از سیستمهای معنوی در این سیاره، این را تصدیق میکنند که اساتید همیشه گفتهاند
که شما قطعهای از کل هستید. حتی برخی از اساتید گفتهاند که انسان در تصویر خدا
آفریده شده و این به این معنی نیست که شما شبیه خدا هستید؛ تصویر خدا، «همدلی»
و «عشق» است و شما در آن تصویر ساخته شدهاید، شما بخشی از هر آنچه هست،
هستید.
و با اینحال، خطی بودن شما میگوید
که شما یک زندگی دارید و بعد میمیرید و تمام است و درک نمیکنید که اینگونه
نیست. آن وسیلهای (بدن بیولوژیکی) که با آن زندگی میکنید، میآید و میرود، و
تازه میشود.
خیلیها در سیاره زمین هستند که
معتقدند اینگونه نیست، چون عزیزانم آن شهودی است، وقتیکه بیدار میشوی و
اولین فکری که میآید این است که آیا من قبلا زندگی کردهام؟ زیرا اینوآن را
احساس میکنم و جوابش مثبت است.
همه شما در یک سفرِ چند زندگی
هستید...البته هر بار، روح شما همان است...شما ابدی هستید. در هر دو جهت؛ یعنی هیچ شروعی وجود ندارد، همانطور که خدا نیز شروعی
ندارد و بنابراین همه اینها برای گفتن این است که آیا دوست دارید درباره خودتان
بیشتر بدانید؟ یا میخواهید صرفاً در چهاربعدی بمانید و غرق در آنچه ترس و
گرفتاری است باشید؟ و هرگز درک نکنید که در آن حالت چهار بعدی چراغها هرگز کاملاً
روشن نیستند! و شما همیشه نگران مرگ هستید.
یا اینکه میخواهی در مورد آنچه خودت
هست –آن روحِ ابدی- بیشتر بدانی؟
یعنی وقتی که چراغها روشن میشوند و
حتی اگر همهاش را درک نکنید، اوه! احساسش میکنید. جایی که شما میدانید که صلح و
آرامش وجود دارد. آیا میتوان بدون درک اینکه صلح و آرامش چیست، آن را داشت؟
و پاسخ این است: اوه! بله! و این،
بعضی اوقات برای خیلیها یک تمرین است، که بارها و بارها تلاش کنند. آن آرامشی که
فراتر از تمام درک و فهم است را پیدا کنند و شما میتوانید آن را داشته باشید.
این پل، معرفِ -اگر دوست دارید،
بگویید معرفِ- یک سفر است. بین آنچه برای شما راحت است و آنچه ممکن است برای شما ناراحت باشد، زیرا وقتی به یک
حالت فرابعدی میرسید، کارها به روشی که شما به آن عادت داشتید، عمل نمیکنند.
اگر بتوانید با من از آن پل بگذرید
فقط یک یا دو بار، در واقع خود را در آنچه سفر به روح خودتان است، قرار دهید شاید
برای شما حسی خیلی غیرمعمول داشته باشد و این غیرمعمول بودن فقط برای این است که
شما قبلاً هرگز آنجا نبودهاید.
اگر، اگر تو با شکوهتر از هر آنچه
هرگز تصور میکردهای باشی، چه؟ و البته این شکوهمندی را هم کاملاً درک نمیکنی،
اما تشخیص میدهی که واقعی است.
آیا میتوانید بدون اینکه تمام
جزئیات حقیقت را داشته باشید، حقیقت را ببینید؟
آیا میتوانید به کسی بگویید: من میدانم
که بخشی از خدا هستم؛ زیرا «من هستم» «من هستم.» من این را میدانم.
و بعد اگر آنها بگویند: «خوب ثابتش کن!» اثباتش سخت است، نیست؟!
مادرها و پدرها، آیا فرزندان خود را دوست
دارید؟! خب، ثابتش کنید!
و شما میگویید: «صبر کن ببینم
کرایون ثابتکردنی که نیست!؟»
چون، شما نمیتوانید جزئیات عشق را
گفته و آن را طبقهبندی و اثبات کنید و با عشق خدا هم
میتوانید با من از آن پل بگذرید.
قبلاً در موردش گفتهام، که شما وقتی
آماده اینکارید که بخواهید وارد مکانی شوید، البته اگر دوست دارید آن را یک «مکان»
بنامید، وارد مکانی که بعضی از شما قبلاً واقعاً آنجا نبودهاید... البته بقیه
بارها رفتهاند و الآن نیز بسیار مشتاقند بروند.
برویم کرایون؛ برویم باشد، بیایید
بریم...
با من به وسط پل بیا، مهای میبینی
که نمیتوانی آنطرفش را ببینی، این یک دیوار از مه است، و دلیلش این است که آنچه
در طرف دیگرش هست، وقتی شما در چهاربعدی هستید واقعاً قابل مشاهده نیست...
شما باید به آنجا بروید، قبل از اینکه
بتوانید آن را درک یا احساس کنید یا حتی شروع به بررسی جزئیات این کنید که ممکن
است چه اتفاقی بیفتد...
با من بیایید... ما در آن مه، آن
دیوار مهی، ایستادهایم همه شما و من...اگر میخواهید دست افراد اطراف خود را
بگیرید؛ آنها «خانواده» هستند.
بعضیها برای اولینبار است که اینجا
هستند. اگر میخواهید دست آنها را بگیرید تا ترس کشف چیزی که انتظارش را نداشتند،
از میان برود... کشف چیزی زیبا که آنها در مورد خودشان نمیدانستند.
با من از میان آن مه بگذرید... اوه،
آن مه از بین میرود و حالا شما در آنطرف پل هستید... بهسمت آنچیز ناشناخته که
شکوهمندی شماست، میروید.
آیا میتوانید تصور کنید که دارید به
سمت شکوهمندی خودتان میروید؟ به بخشی از شما که خدا هرگز به شما توضیح نداده یا
به شما نشان نداده، بلکه فقط به آن اشاره کرده... ساخته شدن در تصویر او چه معنایی
برای شما دارد؟! وقتی اساتید به شما میگویند شما بخشی از آفرینش هستید، چه معنایی
برای شما دارد؟
به چیزی که انتظارش را نداشتید خوش
آمدید...!
شما؛ شکوهمندی شما آنچه میتوانید
انجام دهید، و آن، خیلی بزرگ است، خیلی باشکوه است خیلی استثنایی است...اوه، اینجا
چیزهایی هستند که ما قبلاً هرگز نگفتهایم؛ چگونه میتوانید نور را بشنوید، و
چگونه میتوانید چیزهایی را ببینید که قبلاً ندیدهاید!؟ و سرانجام درک کنید،
سرانجام درک کنید که چگونه این جهان مملو از زندگی است...
و منظورم فقط فرشتهها نیستند،
عزیزانم...اینجا خیلی چیزها هست که شما میدانید؛ روح شما میداند...
با من به آن تئاتری بیایید که همیشه
در موردش استعارهای میگوییم. مکانی که قرار است در آن، بررسی و اکتشاف و عشق
داشته باشید. یک تئاتر مدور که از طریق یک در، یا اگر دوست دارید بگویید پرتال،
واردش میشوید...نامی بر آن در نوشته شده که نام توست و با نور نوشته شده...واقعاً
هست! اگر دوست دارید بگویید یک رمز است...اگر دوست دارید آن را به زبانی
تصور کنید که نمیتوانید بخوانیدش...این تو هستی.
و شما وارد آن تئاتر مدور میشوید،
تئاتری که صحنهاش در حال پایین رفتن است... برای رسیدن به صحنه باید به پایین آن
بروید. همهجا صندلی است و شما دوباره به پایین میروید... ما هربار آنجا میرویم،
هربار و گاهی بینندگان هنوز نیامدهاند و در بعضی مدیتیشنها آمدهاند و گاهی هم
درحال آمدند و منتظر اتفاقی که قرار است بیفتد، هستند.
دوباره آن را تصور کنید، زیرا در این
زمان خاص میخواهیم تمرینی درباره «شفقت» انجام دهیم. این، تکرار چیزی است
که چند لحظه قبل در چنل پیشمدیتیشن گفته شد.
میخواهم خودت روی صحنه بروی و روی
آن صندلی بنشینی...همه در حال دیدن شما هستند، عزیزانم و کسانی هستند که همیشه
دنبال جزئیات و دلایل هستند و میگویند که: «خب اگر آن صندلی در یک تئاتر مدور
باشد، یعنی بخشی از حضار در پشت تو هستند، پس حرفی که تو میزنی منطقی نیست
کرایون!»
و من میگویم: « اوه چقدر سهبعدی
هستید!»
آن صندلی همیشه روبهروی همه است برو
و درک کن که فرابعدی است...فرابعدی بودن اینگونه است تو میتوانی همزمان
در چندین مکان باشی؛ اگر بگویم آن صندلی چندگانه است و رو به همه دارد، چه؟!
همه میتوانند چهره تو را ببینند، به
من اعتماد کنید، و در این لحظه همه شما با هم، این خانواده که جلوی شماست، عزیزانم
خانواده، همه کسانی هستند که دارند این برنامه را تماشا میکنند، و همه کسانی که
در هر زمانی تماشا میکنند، همه آنها خویشاوندان و دوستان شما هستند... این، آنها
هستند در زندگیهای گذشتهشان، تعداد افرادی که این را با شما تماشا میکنند در
صندلیهای اطراف شما، بسیار زیاد است...
یعنی آن تئاتر اینقدر بزرگ است؟! و
پاسخش «بله» است! اینها (جواب بله - کنایه از جواب ندادن) از جوابهایی هستند که
(معمولا) شما دوست ندارید! وقتی در چهاربعدی هستید میخواهید اعداد و ارقام و
مشخصات را بدانید و در حالت فرابعدی هیچکدام از اینها وجود ندارد...خیلیخیلی
متفاوت است و این شکوهمندی آن «میدانی» است که آنجاست و اینچیزی است که
من میخواهم همه با هم انجام دهید، حضار ساکتند و حالا تمرین ما این است: همه
دارند بهدنبال «نشانه» شما را تماشا میکنند. و آن نشانه این است که شما
میروید برای همدیگر «همدلی» داشته باشید؛ همینحالا، در این نقطه زمانی
در زمین... زیرا تغییراتی در راه هستند و آن تغییرات میروند که بر تعادل نور و
تاریکی بر هر آنچه همیشه فکر میکردید میدانید، تأثیر بگذارد، «نور میرود که
شروع به برنده شدن کند»، این سیاره نیاز دارد به روشی همدلانه در آغوش گرفته
شود تا از آن تغییرات عبور کند، همین حالا همدلی برای همه در این سیاره، همدلی
برای هرکسی که کنار شما نشسته... و آنها هم برای شما همدلی دارند، شما با هم بهعنوان
یک خانواده شروع به در آغوش گرفتن همدیگر میکنید. این تمام کاری است که میکنید...
یادتان میآید که همدلی را
تعریف کرده بودم؟
از شما میخواهم با ذهن خدا آمیخته
شده، و متصل شوید، آگاهی و همدلی باشید... قلبتان را بهروی همدیگر باز کنید و
همه استدلالها برای این فکرها که چرا چیزها نمیتوانند اتفاق بیفتد را دور بریزید
و به جایش فقط در آغوش بگیرید و اگر میخواهید میلیونها نفر را در آغوش بگیرید،
در حالت فرابعدی میتوانید این کار را انجام دهید، میتوانید اگر بخواهید. حالا
همه شما با هم هستید و شما به نوعی یکدیگر را در آغوش گرفتهاید و تمام چیزی که میبینید، یگانگی
است. این، یگانگی آفرینش است، زیرا هر یک از شما بیانگر یک روح است که آن هم ابدی
است و شما بهعنوان یک سیاره میروید که به سمت آن (یگانگی) حرکت کنید زیرا کسانی
که نور دارند قرار است آن بقیه را که نور ندارند، در آغوش بگیرند و آنها را از
این مسیر، عبور دهند تا آنها هم حس آرامش داشته باشند و نترسند و سالم از آن
بیرون بیایند.
این است کار شما، همین حالا. این،
درمانگری قلب است. شما برای همین آمديد و فراموش نکنید که هر چه همدلی بیشتری
داشته باشید، سلولهای شما آرامش بیشتری خواهند داشت. و شروع به تغییر شیمی خودشان
کرده و آماده درمانی میشوند که برایش آمدهاید.
بمان.
بمان.
و اینچنین است…
نظرات
ارسال یک نظر