مدیتیشن۶۶

 2022.01.12

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیکتر بیایید.

این حلقۀ دوازده است و اکنون بیش از یک سال است که هست. اینجا جایی است که شما را به‌درستی به آن سوی پرده می‌بریم. شاید این اولین بار است که این نکتۀ خاص را گفته‌ام؛ ولی حقیقت دارد. اصلاً این پرده چیست؟ این سوالی است که حتی در گروهی که با آن‌ها صحبت می‌کنیم هم مطرح شده است. باید بدانید که این پرده خودساخته است. این شما هستید که پرده‌ای را در مقابل شکوهمندیِ خود قرار می‌دهید. گمان می‌کنید که این پرده شما را از خدا جدا می‌کند. این پرده شما را شکوه خود شما جدا می‌کند. اما این پرده حرکت می‌کند. حال کسانی هستند که در این باره بحث می‌کنند و می‌گویند: «این پرده میان انسان و سرچشمۀ آفرینشگر که همان خدا باشد،‌ قرار می‌گیرد تا همچنان ما انسان‌ها را از دیدن آن حقیقت بازدارد.»

می‌خواهم از شما چند سوال بپرسم. اگر شما طراح این سیستم بودید، آیا [در این میان] دیوار قرار می‌دادید یا پرده؟ همۀ آنچه در طی دوران هزاران‌سالۀ معنویت عرضه شده، آن را پرده نامیده. پرده چیزی است که چیزی را که در آن سویش هست، از دیده پنهان می‌کند و هرگز این تلقی وجود ندارد که قرار است به‌صورت دائمی باشد. آن [پرده] می‌تواند ضخیم باشد، می‌تواند نازک باشد، می‌تواند برچیده شود. به شما می‌گویم که عزیزانم، این پرده نرم است، متحرک است و اگر بخواهید می‌تواند شفاف باشد. و همۀ این صحبتِ استعاره‌گونه برای این است که شما را در موقعیت عبور از پل قرار دهد تا درک کنید که گذشتن از این پل به شما اجازه می‌دهد که به درون فضایی بروید که آن را قبلاً آن‌گونه که اینک می‌توانید، ندیده‌اید یا احساس نکرده‌اید یا درک نکرده‌اید. عبور از این پل، به‌ویژه در سال جدید برایتان متفاوت است، حتی نسبت به سال گذشته. بعضی از شما با [شرکت] در برنامه‌های پی‌درپی به آن عادت کرده‌اید. اگر واقعیت آن را دنبال کرده باشید و درک کرده باشید که چه می‌کنم، با خود فکر می‌کنید: «خوب، این یک تمرین نیست. این که دارم می‌بینم صرفاً یک ویدئو نیست. این واقعیتی است که می‌توانم در آن حضور داشته باشم و احساس کنم.»

این می‌تواند یک واقعیت باشد. در همان حالی که روی صندلی می‌نشینید و این را تماشا می‌کنید، این می‌تواند یک واقعیت باشد. کسانی هستند که به شما می‌گویند: «واقعیت‌های متعددی وجود دارند و در آنِ واحد در همۀ آن‌ها هستید.» بگذارید این واقعیتی باشد که در این لحظه با آن هماهنگ می‌شوید. آیا ممکن است انسان خودش به تنهایی بتواند قداست آفرینش خود را ملاقات کند؟ روح خود را ملاقات کند؟ روحی را که قدیمی‌تر از آن است که بتوان با واژه‌ها بیانش کرد؛ زیرا آغازی وجود ندارد، روحی را که آینده‌ای ندارد؛ زیرا وقتی در روح خود هستید، زمانی وجود ندارد؛ ولی همیشه آنجاست و همیشه بوده. مانند خداست. روح شما متعلق به سرچشمۀ آفرینشگر این جهان است، این است جایی که به آن قدم می‌گذارید. همچون زمینی مقدس است، طوری که کسانی هستند که در جعبۀ باورهای خود هستند و می‌گویند: «حتی فکر اینکه می‌توانید به آنجا بروید هم کفرآمیز است.» برای برخی که دیدن خودشان را به عنوان آفرینندۀ واقعیت‌های خویش در این سیاره آغاز کرده‌اند، این جعبه در حال درهم‌شکستن و گشودگی کامل است.

اگر می‌توانستید چهرۀ خدا را لمس کنید، چه تغییری در شما ایجاد می‌کرد؟ اگر می‌توانستید به شیوه‌ای متفاوت با شیوه‌های سیستم‌های اعتقادی متصل شوید، اگر می‌توانستید دست آفریدگار را بگیرید و در خیابان راه بروید، چه تغییری در شما ایجاد می‌کرد؟ این‌ها سوال‌هایی هستند که می‌خواهم با نزدیک‌شدن به سال جدید در حلقۀ دوازده از همۀ شما بپرسم. سال گذشته بارها شما را به آن سالن تئاتر بردیم و جلسات بسیار متنوعی را با وجودهای بسیار مختلف برگزار کردیم.

امسال بعضی از آن‌ها را تکرار خواهیم کرد و فقط اندکی تغییرش خواهیم داد؛ زیرا ژرفای کارهایی که انجام دادید هرگز از بین نخواهد رفت. آن‌ها همیشه برای دیدار دوباره [با شما] آنجا هستند؛ ولی ممکن است امسال به‌گونه‌ای متفاوت به دیدار آن‌ها برویم و ممکن است یکی‌دو گروه از گروه‌هایی که با آن‌ها روبرو می‌شوید، ظاهراً تکراری باشند؛ ولی عزیزانم، هرچه زمان جلوتر می‌رود و این انرژی بزرگ‌تر می‌شود،‌ می‌توانید کارهای باشکوه‌تری انجام دهید، حتی در حلقۀ دوازده، حتی در درون روح خود.

کسانی هستند که می‌گویند: «یک دقیقه صبر کن. اگر روح ما کامل و باشکوه است، تغییر نمی‌کند.» و می‌گوییم که درست است. «پس وقتی آنجا هستید، چگونه می‌توانید کارهای بهتری انجام دهید؟» به شما می‌گویم چون آنجا که هستید، ادراکتان تغییر می‌کند. شما تغییر می‌کنید. پذیرش شما در کاری که انجام می‌دهیم، همه چیز را تغییر می‌دهد. در همۀ شما ناخود‌آگاهی‌ای هست که اساساً کدنویسی‌هایی است که در خود دارید، کدنوشته‌ای برای واقعیت زندگی‌تان که [آن واقعیت] بستگی به این دارد که چه کسی هستید، به وضعیت هشیاری یا روشن‌بینی‌تان بستگی دارد و به این بستگی دارد که آن کدها چگونه تغییر کرده‌اند.

کدنوشته چیز بدی نیست. این واژه‌ای است که صرفاً به این معنی است که این چیزی است که به شما آموخته‌اند. و آموزشی که بسیاری از شما فراگرفته‌اید، بهترین آموزشی بوده که آن‌ها می‌توانستند به شما بدهند. این بهترین چیزی بوده که آن‌ها داشته‌اند. شاید شما پزشک باشید و شاید کهنسال باشید. شاید چیزهای خاصی به شما گفته‌اند و حالا کاملاً تغییر کرده است؛ زیرا [علم] پزشکی کاملاً تغییر کرده است و کشفیات تغییر کرده‌اند و شیمی تغییر کرده است. معنایش این نیست که کسانی که پنجاه سال پیش به شما آموزش داده‌اند، در اشتباه بوده‌اند. معنایش فقط این است که آن‌ها بهترین چیزی را که داشتند به شما دادند.

همه چیز با گذشت زمان تغییر می‌کند، به‌ویژه آنچه ما آموزش می‌دهیم. انرژیِ تقدس، معنویت و ادراک‌های شما از چیزی که آنجاست، تغییر کرده است. توانایی کار با این چیزها از سوی انسان و آگاهی‌اش تغییر کرده است. و این همان چیزی است که با آن کار می‌کنیم. برای همین است که اینجا هستم. باز هم می‌گویم که کسانی هستند که مخالفت می‌کنند و می‌گویند که این چیزها تغییر نمی‌کنند. و این گفته [برآمده] از کدنوشته‌های [ناخودآگاه] آن‌هاست و با آن راحت‌اند؛ زیرا ناچار نیستند چیزی را تغییر دهند. ولی این دعوتی است از شما تا درک کنید که آن تغییرها اینجا هستند. یکی از آن‌ها همین گذشتنِ ما از این پل است، پلی استعاری که از آنچه می‌دانید به آنچه نمی‌دانید، می‌رود. [در میانۀ پل] مهی هست یا می‌توان گفت پرده‌ای که در واقع از آن عبور می‌کنیم. این همیشه استعاره‌ای بوده از رفتن به آن سوی این پرده. اگر تا کنون این نکته را نمی‌دانستید، حالا دیگر می‌دانید. آن [پرده یا مه] به همین دلیل آنجاست، در نتیجه می‌توانید ببینید که در آن سوی پل در پسِ پرده چیزهای پنهانی هستند که اینک آشکارش می‌کنیم. و وجه اشتراک همۀ آن‌ها این است که شکوهمندی شما را فاش می‌کنند، جاودانگی شما را به عنوان وجودی از این جهان هویدا می‌کنند، این حقیقت را آشکار می‌کنند که اینجا همه چیز گذراست، این حقیقت را فاش می‌کنند که همۀ کسانی را که تا به حال می‌شناخته‌اید یا دوستشان داشته‌اید و آن‌ها را از دست داده‌اید، آنجا در آن سوی پرده‌اند. آگاهی انسان هیچ‌گاه بازنمی‌ایستد و وقتی که می‌میرد، صرفاً به انرژی دیگری تبدیل می‌شود.

بیایید به آنجا برویم. بیایید به آنجا برویم. از شما می‌خواهم که همراه با من با آن پل روبرو شوید، به هر شکلی که می‌خواهد به نظر برسد. همین حالا. آن را با تمام زیبایی‌اش ببینید؛ زیرا پلی زیباست. این پلی هراس‌انگیز نیست. این پل شما را فرامی‌خواند تا خودتان را بیابید. اگر بخواهید، نام شما بر این پل است. بیایید با هم برویم. حال دستم را بگیرید. بیایید هم‌اکنون به آنجا برویم.

[شروع موسیقی]

همراه با من از روی این پل و مهی که در میانۀ آن است، بگذرید. می‌توان گفت که در آن سوی پل روز زیبایی است. این یک استعاره است. اگر در آن سوی پل خورشیدی هست که می‌تابد، [پس] گرم است. آن سوی پل زیباست. آن [خود] شما هستید، به درون خود پا گذاشته‌اید، آن هم به گونه‌ای که پیش از این هرگز نمی‌توانستید. به شما خوشامد می‌گویند. برای اولین بار می‌گویم که در این سوی پل، در این سوی مقدس پل به شما خوشامد می‌گویند. این خوشامدگویی از طرف راهنماها و فرشته‌هاست و نیز همۀ کسانی که آنجا هستند، کسانی که شاید نمی‌توانید ببینیدشان، شاید هم بتوانید؛ ولی آغوشی را که برایتان گشوده‌اند، می‌توانید احساس کنید. به شما می‌گویند: «به این آرامش روح خوش آمدی، آرامشی که قبلاً هرگز نتوانسته بودی ببینی. بیا تا چیزهایی را نشانت بدهیم.»

آنچه امروز می‌خواهیم به شما نشان بدهیم، چیزی است که قبلاً دیده‌اید. با من برای کاری به سالن تئاتر بیایید. از شما می‌خواهیم که از دری عبور کنید، از همان دری که همیشه از آن گذشته‌اید و نماد این است که به منطقۀ دیگری می‌روید. این یک استعاره است. هر بار که انسانی از منطقه‌ای به منطقۀ مهمی می‌رود، از دری می‌گذرد. خانه‌ها و ساختمان‌های شما هم همین گونه‌اند. این یک استعاره است. از آن در عبور می‌کنید. این دری خاص است. بر روی این در نامی هست که نمی‌توانید آن را تلفظ کنید یا ببینید. این نام شماست، به زبان نور.

به این سالن تئاتر دایره‌شکل وارد می‌شوید. [این سالن] دوباره آنجاست و تغییر می‌کند. هر بار به شکل متفاوتی روشن می‌شود. گاهی با صندلی است، گاهی بی‌صندلی. گاهی با تماشاگر است، گاهی بدون تماشاگر. و امروز تماشاگرانی هستند که قبلاً آن‌ها را دیده‌اید. قرار است کاری بکنید که قبلاً هم از شما خواسته‌ایم تا انجامش دهید و این بار فقط کمی آگاه‌ترید. و این در پیوند با موضوعی خواهد بود که در چنل امروز هم به آن پرداخته‌ایم. سالن تئاتر پر از جمعیت است، خیلی شلوغ است و ورود شما همراه با سکوت و احترام آن‌هاست. به روی آن صحنه می‌روید. به محض حضور شما و حتی قبل از اینکه روی آن صندلی بنشینید، شروع به تشویق می‌کنند. در حالی که روی صندلی می‌نشینید، تشویق‌ها تبدیل می‌شوند به هورا و فریادِ شادمانی. نگاه می‌کنید و هنوز نمی‌دانید که چه کسی آنجاست؛ ولی من به شما خواهم گفت که چه کسی آنجاست.

اینک هُشیاری جسمانی‌ای وجود دارد که قبلاً هرگز آنجا نبوده؛ زیرا بارها و بارها [به اینجا] آمده‌اید. این [تماشگران] بازیگران اصلی بدن شما هستند. آن‌ها سلول‌های اندام‌های بدن شما هستند. آن‌ها هم سلول‌های دچار مشکل و هم سلول‌های بدون مشکل هستند. آن‌ها سلول‌های سال‌خورده هستند. آن‌ها سلول‌های جوان هستند. آن‌ها سلول‌های بنیادی هستند. همۀ آن‌ها آنجا هستند. همۀ آن‌ها آنجا هستند. و به این علت تشویقتان می‌کنند که رئیسشان هستید. شما مسئول هستید. شما همۀ چیزی هستید که آن‌ها دارند. آگاهی شما پادشاهی است که [می‌گوید] چگونه کار کنند. و علت فریاد و هوراکشیدنشان این است که شاید برای اولین بار است که رودررو نگاهشان می‌کنید. برای آن‌ها مانند اولین ملاقات با رئیس است. و آن‌ها هُشیارند، در حالی که شما هرگز [هشیار] نبوده‌اید.

از شما می‌خواهم به چیزی فکر کنید. تصور کنید که در همۀ سال‌های عمرتان، همۀ این‌ها اینجا و در این سالن تئاتر نشسته بوده‌اند و هیچ کس روی این صندلی نبوده است. آن‌ها چگونه این بدن را اداره می‌کرده‌اند؟ آن‌ها این بدن را همان طور که می‌توانستند اداره می‌کردند، به بهترین شکلی که می‌توانستند، همان طور که طراحی شده بوده؛ ولی هیچ ورودی‌ای وجود نداشته. هیچ ورودی‌ای وجود نداشته. پس آن‌ها صرفاً همان طور که طراحی شده بودند، عمل می‌کردند و شیمی بدن هم کار می‌کرد و آن‌ها اینجا روی این صندلی‌ها نشسته بوده‌اند و همیشه منتظر بوده‌اند و می‌گفته‌اند: «آیا روزی فرا خواهد رسید که  دستورالعملی دریافت کنیم؟ آیا روزی فرا خواهد رسید که رئیس روی آن صندلی بر ما ظاهر شود و با ما دربارۀ این صحبت کند که چه می‌خواهد؟ همۀ چیزی که تا اینجا به دست آورده‌ایم، فقط پراکنده‌کنندۀ انرژی‌هایی بوده که به ما می‌گوید چه باید بکنیم. ما در وضعیت عملکرد خودکار هستیم.» این استعاره‌ای است از زندگی شما. بدن شما کار خودش را انجام می‌دهد و اگر هیچ وقت با او صحبت نکنید، باز هم همان کار خود را انجام می‌دهد. اگر بیماری‌ای به آن سرایت کند یا به عفونتی دچار شود یا چیز ناجوری در بدن رشد کند یا حتی زدوهنگام بمیرد، بدن صرفاً مسیر خودش را می‌رود؛ زیرا هرگز کسی با او صحبت نکرده تا دستورالعملی به او بدهد، به‌جز دستورالعمل‌هایی واضحی که با بسته‌هایی از سلول‌ها می‌آیند و می‌گویند: «این‌گونه کار کن. شیمی این کار را می‌کند. شیمی آن کار را می‌کند. پس فقط انجامش بده.» آیا این را می‌دانستید؟

روی صندلی نشسته‌اید و برای اولین بار رودررو به آن‌ها نگاه می‌کنید. آن‌ها هنوز دارند هورا می‌کشند. و وقتی که این آرام می‌شود، وقتی که آرام می‌شود، دارند گوش می‌دهند.حال به بدن خود چه می‌گویید؟ سال‌ها زندگی کرده‌اید، در حالی که آن‌ها آنجا نشسته و منتظر شما بوده‌اند و صرفاً وظیفۀ خود را به‌صورت خودکار و به همان شکلی که می‌توانستند انجام داده‌اند. از همان روزی که به دنیا آمدید، فقط در حال کار روی این پازل بوده‌اند، آن هم به‌صورت خودکار و بدون هیچ دستورالعمل واقعی و روشن و کوتاهی. حال بعد از این همه سال در این فضا و بعد از اینکه می‌گویم «و این‌چنین است»، چه دستورالعملی به آن‌ها خواهید داد؟ آیا به آن‌ها خواهید گفت که این توانایی را دارند که چندان پیر نشوند؟ و دستورالعمل‌هایی به آن‌ها بدهید که روزهای عمرتان را یک‌درمیان بشمارند. این ممکن و شدنی است؛ زیرا صرفاً [مربوط به] شیمی است. عزیزانم، ساعت شما را پیر نمی‌کند؛ بلکه این شیمی بدنتان است که شما را پیر می‌کند. و این کار بر اساس برنامه‌ای است که اگر به آن چیزی نگویید، صرفاً کار [خود] را می‌کند.

چه چیز دیگری به او خواهید گفت؟ آنجا چه چیزهای دیگری هست که می‌خواهید به او بگویید؟ پس بگذارید راهنمایی‌تان کنم. [اما] اولین چیزی که از شما می‌خواهم با این سلول‌ها انجام دهید، سلول‌هایی که با نهایت اشتیاق به شما نگاه می‌کنند و با خود می‌گویند: «رئیس چه خواهد گفت؟ رئیس چه خواهد گفت؟» حتی می‌توانید بایستید و این سخنرانی را انجام دهید. می‌توانید آغوش خود را بگشایید و بگویید: «از شما متشکرم. همۀ شما را دوست دارم، به خاطر ایستادگی‌تان در همراهی با من، به خاطر شکیبایی‌تان با من.» سپس می‌توانید بگویید: «بیایید دست‌به‌کار شویم. این لیست خواسته‌های من از شماست که می‌خواهم به شما بگویم.» می‌توانید حتی لیستی تهیه کنید. از شما می‌خواهم که آنجا بنشینید. تا هر زمانی که طول بکشد آنجا بایستید، در حالی که آن‌ها با نهایت اشتیاق به چیزی گوش می‌دهند که هم‌اینک به بدن خود می‌گویید، اینجا در روح خود و در این فضای چندبُعدی که در آن هر کاری، هر کاری می‌توان انجام داد و راهِ‌حل‌ها هم اینجا هستند. باور کنید. در این لحظه معجزات می‌توانند بر فراز سرتان باشند. بمانید. بمانید و بگذارید تا بدانند. بمانید. می‌توانید هر وقت که می‌خواهید به اینجا بیایید عزیزانم. هر وقت که می‌خواهید به اینجا بیایید، نیازی به من و حلقۀ دوازده ندارید.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶