مدیتیشن۹۹
2022.09.21
درود عزیزان. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید.
بسیاری از شما از این لحظات لذت میبرید.
این لحظات، لحظاتی است که میتوانید همۀ چیزهایی را که شاید در ذهن شماست، کنار
بگذارید. این لحظات، لحظاتی است که ما ایجادش کردهایم و میتوان گفت میدانی
چندبعدی است، دعوتی است به اینکه نه فقط مانند دیگر مدیتیشنها بیاسایید، بلکه این
زمانی است که از آنچه بهطور معمولی فراتر میروید هم فراتر میروید. آیا ممکن
است، و این را بارها تکرار خواهم کرد، آیا ممکن است واقعیتهای چندگانهای وجود
داشته باشند، نه اینکه تنها واقعیت، واقعیتی باشد که نشان میدهد اینک کجا نشستهاید
یا چه دارید میشنوید؟ آیا ممکن است واقعیتهای دیگری هم باشند که همزمان در آنها
باشید؟
دربارۀ «شما در سیارهای دیگر» صحبت
نمیکنم؛ دربارۀ شما صحبت میکنم که اینجا هستید و در جایی که هستید، نشستهاید.
آیا ممکن است هنگامی که اینجا نشستهاید، جوهر اصلی شما بتواند در جای دیگری هم
باشد؟ آن «جای دیگر» همان جایی است که میخواهم دوباره به آنجا ببرمتان.
حال لحظهای با من بمانید تا بحثی را
آغاز کنیم. بحث ما دربارۀ آگاهی است. این بحثی است که در آنچه شما انسانها
کشف کردهاید، نقشی دارد. آگاهی انرژی است. این را هم بارها به شما گفتهایم
که آگاهی تکبعدی نیست. چیزی که آگاهی را خیلی شگفتانگیز میکند و تعریفکردنش را
خیلی سخت میکند و درکش
را برای خیلیها دشوار میکند، این است که آگاهی [نوعی] انرژی چندبعدی است.
حال چیز دیگری هم هست که باید
بدانید، چیزی که بارها به شما عرضه شده، حتی از طریق این برنامه. و آن این است: آگاهی
از ذهن شما نمیآید. آگاهی از جای دیگری میآید که آن هم همچنان خود شماست؛ ولی
چیزی که مغز یا ذهن خود مینامید، منبع آگاهی نیست.
اُه! مغزتان با آن همبستگی دارد، با
آن و به آن واکنش نشان میدهد. بدنتان هم همین طور عمل میکند؛ ولی آگاهیِ واقعی
از جای دیگری میآید. از کسانی بپرسید که این را بررسی کردهاند، کسانی که زندگیشان
را وقف فهمیدن این کردهاند. آنها به شما خواهند گفت: «آگاهی از روح شماست.»
پیش از آنکه به اینجا بیایید، وجود دارد. مغزتان رشد میکند و آنگاه در دسترس
شماست. و وقتی هم که میمیرید، همچنان آنجاست؛ پس آگاهی خودِ شماست که شاید در
جایی دیگر است.
بگذارید بپرسم که آیا اینک گیجتان
کردهام؟ [کرایون میخندد] اگر روح شما هستۀ همه چیز باشد، چه؟ اگر در مدتی که در
این سیاره هستید، اینگونه باشد، چه، اینگونه که در جسم انسانی هستید، با ذهنی
زیبا و با آگاهیای که همان گونه است که قبلاً بوده است؟ آن [آگاهی] با روح شما میآید
و در یکایک زندگیهایتان با شما بوده است.
اگر بتوانید آن آگاهی را، هستۀ آن
آگاهی را ملاقات کنید، چه، آن هم حتی وقتی که بهعنوان انسان نشستهاید؟ اگر اینکه
در این سیاره هستید و این نام را دارید، رویدادِ پارهوقتی باشد، چه؟ و رویداد
تماموقتِ شما این است که در خانه باشید، در آن سوی پل، همان جایی که هماینک شما
را به آنجا خواهیم برد.
همراه با شما به فکر فرو میرویم.
آیا میتوانید این کار را بکنید؟ آیا میتوانید درک کنید که همۀ اینها شدنی است؟ شما
میتوانید همزمان در جای دیگری هم باشید و هستید.
به شما پلی را نشان میدهیم که وسیلۀ
ترابری است. ذهن شما، مغز شما، یا اگر بخواهید، تجسمکردنِ شما ترتیبی میدهد تا
قدمزنان از روی آن پل بگذرید. برخی از شما حتی راه هم نمیروید، یکراست به آنجا
میروید. حالا بهآسانی به آنجا میروید؛ زیرا دارید درک میکنید که این پل در
واقع فیزیکی نیست. این پل، پلی است چندبعدی میان ذهن شما و آگاهی شما. شما از
شناختهشدهها به ناشناختهها میروید. اُه!
عزیزان، از شما میخواهم امروز به
آنجا بروید، همان طور که در این چند هفتۀ گذشته به آنجا رفتهایم. و کاری را انجام
دهید که در هفتههای گذشته همراه با من انجام دادهاید. هماینک از این پل عبور
کنید تا خودتان را ملاقات کنید، در آن شکل شکوهمندتان، در روحتان، در خانه. با من
بیایید، همین حالا، و در حالی که بهعنوان انسان آنجا نشستهاید، و با این
توانایی جدید که برای رفتن به این مکان دارید. دستم را بگیرید. بیایید برویم.
[شروع موسیقی]
چه میتوانم بگویم که قبلاً نگفته
باشم؟ این شما هستید با خودتان. این شمای سهبعدی هستید که شروع میکنید به درهمآمیختن
با خود روحیتان. و این کاری است که همیشه ممکن و انجامدادنی بوده است. خیلیها
دوست دارند چیزی را که آنجاست از چیزی که اینجاست، جدا کنند. میگویند: «خوب، در
آن سوی پل راهنماها و فرشتگان هستند و آنجا همان جایی است که خود برترم در آن است.
و در این سوی پل، یعنی جایی که دارید [این را] تماشا میکنید، فقط بخشها و قطعاتی
از آنها هست.»
این غلط است. درستش این است: [کرایون
میخندد] آنها همیشه آنجایند. آنها به همان اندازه که بفهمید و اجازه دهید و درک
کنید، در این سوی پل، یعنی جایی که در آن نشستهاید، به دیدار شما میآیند؛ ولی آنها
همیشه آنجایند، همیشه آنجایند. و از شما میخواهم امروز چیزی را در نوری متفاوت
ببینید. از شما میخواهم امروز خودتان را در نوری متفاوت ببینید. این
درخواستی است که از هنگامی که این برنامهها را آغاز کردیم، از شما داشتهام. برای
برخی هم به مدتها پیش بازمیگردد.
هنوز در خیلی جاها، حتی کسانی که در
کار متافیزیک هستند، این ایده را نمیپذیرند که میتوانید با عبور از پلی به روح
خود بروید. به شما میگویند: «خوب، این کار استادان است.» خوب، شما کیستید؟ شما
استادان این عصرید، شما کسانی هستید که در این سیاره صلح برقرار خواهند کرد، این
است آن کسی که هستید؛ پس بیایید اینک کمی از آن را انجام دهیم.
هفتههاست که شما را به اتاق ویژهای
بردهایم. میخواهیم این کار را ادامه دهیم؛ چون در آن اتاق خیلی کارها هست که
انجام دهیم. چه این ماه، چه در ماه گذشته، آن نه صحنه، بلکه اتاق ویژهای بوده و
هست. اگر مدتی در این برنامهها بوده باشید، در آنجا بودهاید و میدانید به کجا
میخواهم ببرمتان. اگر هم نبودهاید، بگذارید برایتان بگویم.
آن اتاق ویژهای است که به نظر میرسد
خالی است. نه چندان! آن اتاق خالی نیست. به نظر میرسد آن اتاق از هر چیزی تهی
است. شاید احساس کنید آن اتاق در تاریکی فضاست؛ ولی در آن اتاق یک صندلی هست که
قرار است روی آن بنشینید. این از آن صندلیهای راحتی نیست که در آن بنشینید و کسی
را ملاقات کنید، به هیچ وجه اینطور نیست. این صندلیای است که وقتی رویش مینشینید،
برایتان اتفاقی رخ خواهد داد. میتوان گفت این صندلیِ روح شماست. این را هم
قبلاً گفتهایم. میتوان گفت این صندلیِ دگرگونی است. این نامی است که ما
بر آن نهادهایم.
یک بار دیگر اینجایید و بهزودی روی
این صندلی دگرگونی مینشینید. این متفاوت است. این پیشرفته است. وقتی این را شروع
کردیم، به شما گفتیم که حلقۀ دوازده حالا به جایی میرود که فعالیتی که در آنجا
هست، نسبت به قبل کمی بیشتر است. قبلاً چیزهایی به شما نشان داده میشد، چیزهایی
به شما عرضه میشد، چیزهایی برای دیدن بود و کسانی بودند تا با آنها صحبت کنید و
عشق بسیار زیادی بود، هنوز هم هست؛ ولی ناگهان همراه با شما اتفاق دیگری دارد رخ میدهد. علتش بذرهایی است
که کاشتهاید، همان بذرهایی که ماه گذشته به شما دادیم.
این بذرها را به شما دادیم تا آنها
را بهصورت مجازی به آن سوی پل ببرید، تا آنها را بهصورت مجازی درون دینای خود
جای دهید؛ ولی واقعیت این است که شما این کار را [واقعاً] انجام میدهید. محصول
این بذرها باید برداشت شود. و به شما گفتیم که این شما هستید، این شمای جدید
هستید و این بذرها، بذرهایی که تقریباً بیدرنگ محصول خواهند داد. و آن هنگامی بود
که به آن سوی پل آمده بودید و آنجا روی صندلی نشسته بودید و متوجه شدید که چیز
جدیدی هست. همین طور هم هست. و آن کار اینک آغاز میشود.
دارم چیزی را تکرار میکنم که در این
چند هفتۀ گذشته بارها به شما گفتهام: صندلیِ دگرگونی. وقتی روی آن صندلی
مینشینید، اولین چیزی که از شما میخواهم، همان چیزی است که هر هفته از شما
خواستهام. از شما میخواهم اجازۀ دگرگونی را بدهید. آیا در این لحظه اجازه میدهید
تا اتفاقی برایتان رخ دهد؟ آهسته بگویید، با صدای بلند بگویید، فرقی نمیکند؛ ولی
هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد، مگر اینکه اجازهاش را بدهید. من آن را میشنوم. ما آن
را احساس میکنیم. برای چنین تغییری حتماً باید اجازه دهید عزیزان.
حال دوباره میآیند. در این لحظه
کسانی که لازم است بیایند و دورتان حلقه بزنند و لمستان کنند، از راه میرسند. و
هر بار که این کار را انجام دادهاید، آنها گروه یکتایی بودهاند. برخی از آنها
از آکاشتان هستند، برخی از آنها از [میان] راهنماهایی هستند که همیشه داشتهاید،
برخی از آنها دستهای چندنفره از راهنماهایتان هستند، برخی از آنها بخشها و
قطعاتی از روحتاناند که منتظر این بودهاند. آنها از راه میرسند و دورتان حلقه
میزنند. و اولین چیزی که احساس میکنید، عشقی باورنکردنی است.
از شما میخواهم هماینک در قلب خود
غوطهور شوید و درک کنید و بدانید که این لحظات، برایتان لحظاتی زیباست. اینها
چیزهایی هستند که منتظرش بودهاید. برخی زبان خاصی دارند. آنها این را کارهای
درخور اقدام مینامند که به این معنی است که اتفاقی رخ خواهد داد. اتفاقی رخ
خواهد داد و آن فقط عشق نیست. شما به تالاری پا گذاشتهاید که در آن کارهایی انجام
میشود؛ زیرا اجازۀ انجامش را دادهاید.
صندلی دگرگونی یک بار دیگر فعال میشود
و آنجا مینشینید و حال آنها میآیند. آهسته بهسویتان میآیند و آوازی میشنوید.
این آوازی است که همۀ آنها آن را بلدند. شما هم بلدید، [اما] وقتی که اینجا
نیستید، یعنی در این صندلیِ واقعیتِ سهبعدی نیستید. و همچنان که این آواز را میخوانند،
شروع میکنند به لمسکردن صندلی. برخی از آنها با [کسب] اجازه، شما را لمس میکنند؛
ولی بیشتر صندلی را لمس میکنند. این را قبلاً گفتهایم.
و صندلی کمکم بخشی از شما میشود و
مرتعش میشود و موضوعی هست و همیشه هم موضوعی خواهد بود. این صندلی خاص شمایید، تا
اجازه دهید اتفاقهایی برایتان رخ دهد که صلح را به این سیاره میآورد.
میگویید: «خوب، آن [اتفاق]ها
چیستند؟»
میگویم که آنها بسیارند؛ زیرا شما
در زمانهای منفی آموزش دیدهاید. همۀ عمرتان در آگاهی متفاوتی آموزش دیدهاید و
گاهی حتی این را نمیدانید.
این فعالسازیِ شماست. این صندلی دگرگونی اینک خود شماست که دارد دگرگون میشود.
اجازه! چیزهایی میبینید که درکشان
نمیکنید. شما اجازه دادید. مخالفت نمیکنید. میگویید: «یک لحظه صبر کن. اشکالی
ندارد. اشکالی ندارد. من این را نمیفهمم؛ اما اشکالی ندارد.»
چیزی که به شما عرضه میشود این است:
رفتن به درون این صندلی، یکپارچهشدنش با شما، یکراست بر سر آن بذرها رفتن،
بذرهایی که با خودتان بازآوردهاید، اجازهدادن به آنها تا رشد کنند؛ ولی بیشتر
از [همۀ] اینها آگاهیای است که برای همیشه در شما نشانده میشود و آن آگاهی،
اجازۀ این دگرگونی را خواهد داد، دگرگونی از چیزی که نمیدانید به چیزی که رخ
خواهد داد. آمادهاید؟ آیا با آن مشکلی ندارید؟
این باعث خواهد شد که این انتقال
برایتان با آرامش بیشتری همراه باشد، [باعث خواهد شد] کمی بیشتر درک کنید که در
درونتان، در اطرافتان و در زندگیتان چه میگذرد و با آن راحت باشید. دگرگونی
امروز این است. شما خیلی از این چیزها را از سر گذراندهاید عزیزان. هر یک [از آنها]
منحصربهفرد است. حال این هفته دوباره اینجایید و هنوز با ایدۀ دگرگونگر
دیگری همراهید.
آیا اجازه میدهید که صلح با همۀ
زیباییاش در این سیاره برقرار شود، حتی اگر به این معنی باشد که اوضاع بهگونهای
تغییر خواهد که به آن عادت ندارید؟ این صندلیِ دگرگونگرِ امروز است: اجازه،
آرامش و شفای همیشگی. از شما میخواهم که بمانید و این آواز را بشنوید، آوازی
را که اینها در گرداگرد شما میخوانند، در حالی که این صندلی را لمس میکنند. و
شما میمانید و میمانید و میدانید که این واقعی است. اینجا جایی است که هر هفته
به آن تعلق دارید.
من کرایون هستم، عاشق انسانها.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر