مدیتیشن۴۲

 2021.07.14

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

این مدیتیشن حلقه دوازده است، آن را مدیتیشن، تصویرسازی، پیام، آموزش یا هر چیز دیگری [که می‌خواهید] بنامید. ما بارها آن را انجام داده‌ایم و این کار را ادامه خواهیم داد. برخی این را تمرین نامیده‌اند. درست می‌گویند. زیرا تکرار یک چیز جدید، در مغز شما سیناپسی ایجاد می‌کند که هرچه بیشتر تکرارش کنید عادی‌تر می‌شود.

عزیزانم، این یادگیریِ اصولی است. اگر در مدرسه در معرض مبحثی قرار گیرید که در ابتدا بسیار مشکل بنظر می‌رسد، هنگامی که به شما درس داده می‌شود، نگاهش کرده و می‌گویید: «هرگز آن را یاد نخواهم گرفت!» یا وقتی برایتان توضیح داده می‌شود، می‌گویید: «اشتباه کردم. (کرایون می‌خندد!) [اصلا] نمی‌خواهم آن را بیاموزم!»

ولی دوباره تکرار می‌شود، دوباره به کلاس می‌روید. و وقتی که پس از بارها تکرار، به چیزی که بار اول انجام دادید می‌نگرید، شروع به فهم آن می‌کنید و برایتان جا می‌افتد، و برای بسیاری از شما لحظه‌ای فرا می‌رسد که می‌گویید: «آهان، فهمیدم!»

شیوه یادگیری یک انسان، با توجه به مغزی که دارید و نیز خودِ آگاهی، این‌گونه است. اکنون قصد دارم به آن نامی اختصاص دهم که حتی می‌توانم بگویم نامی است با مفهومی والاتر، و آن «تکامل آگاهی» است. حتی در مدرسه، هنگامی که آن تجربه را داشتید، در حال تکامل برای درک آن فرایند ریاضی بودید. و بالاخره آن مبحث را می‌فهمید، از آن استفاده کرده و در آن درس قبول می‌شوید. با این حال با نگاهی به گذشته، ممکن است بگویید: «اصلاً فکر نمی‌کردم آن را بفهمم و حالا کاملاً می‌فهمم!» این فرایند یادگیری است. حلقه دوازده برای شما همین‌گونه است.

برخی این سؤال را پرسیده و همچنان می‌پرسند، زیرا الزاماً با هر آنچه همیشه گفته‌ام موافق نیستند و می‌گویند: «خوب کرایون! مگر تو یک بار نگفتی که هر کاری را باید فقط یک بار انجام دهیم و آن برای همیشه خواهد بود؟!»

بله! گفتم. باید بدانید که عبارات تأکیدی انواع مختلفی دارند و موقعیت‌های متفاوتی هم وجود دارند. همه یکی نیستند. آن نوع کارهایی که فقط یک بار انجام می‌دهید، مربوط به زمانی است که برای اولین بار در آن مورد به بیداری دست یافته‌اید. وقتی می‌گویید: «اوه، خدای من! دریافتم! چیز عظیم‌تری وجود دارد! فهمیدم! احساسش می‌کنم! روح عزیز هستی، آنچه را که باید بدانم نشانم بده!»

این فقط یک بار اتفاق می‌افتد و تمام می‌شود. شما چشمانتان را به حقیقیت بزرگ‌تری گشوده‌اید، نه به یک دین و مذهب جدید و نه یک تغییر آیین، حقیقتی عظیم‌تر از آنچه می‌دانستید. اکنون دیگر نمی‌توانید به عقب بازگردید. نمی‌توانید آن را نفهمید، نمی‌توانید آن تجربۀ «آها فهمیدم!» را به قبل بازگردانید. مغز شما این‌گونه کار می‌کند. در مغز شما [هیچ] «دکمه حذف»ی وجود ندارد، بنابراین در آگاهی نمی‌توانید عقب‌گرد داشته باشید. می‌توانید تظاهر کرده و انکارش کنید، ولی نمی‌توانید آن را بی‌اثر کنید. بنابراین آن، منجر به تجربۀ «آها»یی می‌شود که فقط یک بار روی می‌دهد.

اما هنگامی که در جریان یک رابطه هستید، این رابطه که [در واقع] با خود شما و یا مرتبط با آگاهی یا روح و یا شفاست، روزانه یا حتی ساعتی است. زیرا برای درک چیزی که دشوار است، پیوسته با ساختار سلولی یا مغز و یا سیناپس مغزی خود در تعامل هستید.

به نظر می‌رسد که حلقه دوازده زیبا و دوست‌داشتنی است و شما خیلی دوست دارید که آنجا بنشینید، موزیک خوبی دارد و شما احساس خوبی دارید. اما باور کنید که این مانند یک معادله ریاضی است که تا به حال ندیده‌اید. جدید است. نکته جدید دیگری که صحبت در مورد آن را آغاز کرده‌ایم «کاشت آکاشیک»[1] است. آیا ممکن است که تک‌تک شما روح‌های کهنی که هم‌اکنون اینجا با من هستید، حامل اطلاعات مقدسی باشید که همواره در دی‌ان‌ای شما بوده و آن را با خود به این سو و آن سو می‌برید؟ آن [اطلاعات] درست همان‌جاست.

می‌گویم [آن اطلاعات] در دی‌ان‌ای شماست، نه در مغزتان. زیرا دی‌ان‌ای شما حامل اطلاعات آکاشیک بوده و آن را به مغزتان ارسال می‌کند. سپس مغزتان آن را می‌بیند و از آن آگاه می‌شود، به شرطی که بخواهد و زمانش فرا رسیده باشد. علاوه بر سیناپس و مغز شما، موارد بسیار دیگری هم در وجود شما هست. مغز، کامپیوتر است. برای [دریافت] اطلاعات، قلب، غده صنوبری و دی‌ان‌ای، همه با هم در نقش درگاه‌هایی به سوی دیگر پرده عمل می‌کنند، و اینطور نیست که فقط مغز [دخیل] باشد.

اگر طراحی شما به گونه‌ای بوده باشد که در یک زمان مشخص، این حقایق بر شما آشکار شوند چه؟! به حلقه دوازده خوش آمدید، به جایگاه انقلاب و «کشف و شهود»[2]! این که بتوانید به درون بخشی از روح خود پای بگذارید، یک‌ایده انقلابی است. و این همان چیزی است که هم‌اکنون از آن صحبت می‌کنیم. آیا فکر می‌کنید که امکان‌پذیر باشد؟

کسانی خواهند بود و حتی هم‌اکنون نیز هستند، حتی در بین افرادی که در حال تماشای این برنامه هستند، کسانی که می‌گویند: «نه، واقعاً نه، نه آنطور که تو می‌گویی کرایون! زیرا نمی‌توان از آن پل عبور کرد، نمی‌توان قبل از مرگ به سوی دیگر آن پرده رفت!»

عزیزانم، آموزش[هایی که دیده‌اید] همواره این‌گونه بوده است. آن آموزش‌ها متافیزیکی نبوده‌اند. تقریباً در تمام منابع معنوی این تعصب و سوگیری وجود داشته که، «شما نمی‌توانید به آن سوی این پرده بروید مگر با مرگ. ممکن است برای لحظه‌ای به آنجا رفته و برگردید که این یک تجربه نزدیک به مرگ خواهد بود.»

ما از مردن حرف نمی‌زنیم. ما از شما سخن می‌گوییم، از شما که به بخش بسیار بسیار ژرف و مقدسی از خودتان می‌روید. بخشی از شما که همیشه آنجا بوده است و روح شما نامیده می‌شود، [این بخش] نه در آن سوی پرده، ولی در عین حال آن‌جاست. بنابراین می‌توان این‌گونه گفت که به یکباره متوجه می‌شوید که در زمان زنده بودنتان نیز راه‌های زیادی برای عبور به طرف دیگر پرده وجود دارد. این یکی از آنهاست. شما به طرف دیگر پرده می‌روید و شروع به درک حقیقت عظیم‌تری می‌کنید. آنجا از چیزهایی که فکر می‌کردید فقط یکی باشد، موارد متعددی وجود دارد. آن‌جا چیزهایی هست که با هرآنچه به شما آموخته‌اند یا تجربه کرده‌اید، بسیار متفاوتند، چیزهایی که به سختی می‌توان از آن‌ها سر در آورد، [درست] مثل یک معادله ریاضی!

در نتیجه وقتی به طرف دیگر پل، به آن بخش فرابعدی[3] خود می‌روید، بلافاصله گیج و سردرگم می‌شوید. عزیزانم، حتی اگر نتوانید «تجسم و تصویرسازی» کنید [چنین می‌شود]. آن پل [تنها] بخش «تجسم و تصویرسازی» در کل این [مدیتیشن] است.

وقتی که از آن پل عبور می‌کنید، خواه آن را تصور کرده باشید یا نه، شما از رفتن به یک مکان (البته اگر بخواهید این‌گونه بنامیدش) آگاه می‌شوید و یا این‌که اجازه‌اش را صادر می‌کنید، مکانی که در آن سردرگمی را دیده، احساس کرده یا تجربه‌اش می‌کنید.

گیجی و سردرگمی! زیرا ناگهان از سه بعدی خارج می‌شوید. قبلاً در چنل «در رویا چه اتفاقی می‌افتد» به آن اشاره کرده‌ام. رویاها گیج‌کننده‌اند، نه؟ افرادی که هیچ وقت همدیگر را ملاقات نکرده‌اند، افرادی از زمان‌های مختلف، با هم و در یک اتاق هستند. کارهایی را انجام می‌دهید، کارهایی که فکر می‌کنید [در بیداری] قادر به انجامش نیستید، یا کارهایی که سعی بر انجامش داشته‌اید. گاهی می‌دوید، ولی به هیچ جا نمی‌رسید، همه چیز درهم و برهم است، این گیجی و آشفتگی است. ورود شما به یک حالت فرابعدی، (نه ابعاد سه‌گانه‌ای که به آن عادت دارید و در آن یک بالا هست و یک پایین، یک «الف» هست و یک «ب» و یک وضعیت خطی دارید با اعداد یک، دو، سه) و از میان رفتن ناگهانی تمام این‌ها، گیج‌کننده است. وقتی به طرف در می‌روید و در حرکت می‌کند گیج و مبهوت می‌شوید. این فرابعدیت است.

با رسیدن به آن مکان از روح خود، می‌بینید که ترکیبی آنجاست، ترکیبی از وجودهای زیبارویی که برخی از آن‌ها هنوز در این سیاره هستند و برخی این سیاره را ترک گفته‌اند، و همه آن‌ها با شما صحبت می‌کنند، همه آن‌ها پیام‌هایی دارند. این برای مدتی گیج‌کننده است. و پس از آن دوباره و دوباره انجامش می‌دهید و به جایی می‌رسید که می‌گویید: «کرایون! بیا به روی آن پل برویم، بیا همین حالا برویم، زیرا می‌خواهم دوباره انجامش دهم، زیرا دارد [برایم] قابل درک می‌شود، آن معادله ریاضی، فرایندی که فکر نمی‌کردم هیچ‌وقت به سراغش بروم و کمی از آن می‌ترسیدم، می‌خواهم بروم و روی آن معما کار کنم، چرا که جواب می‌دهد.»

چیزی آنجاست. نه تنها این، بلکه برخی از شما «شفایافته» بازمی‌گردید و وقوع آن [شفا] نمی‌تواند یک تظاهر و ادعای [بی‌اساس] از سوی شما باشد، [زیرا] حقیقت و تصدیق [آن] آنجاست.

بیایید از پل عبور کنیم. می‌خواهم چیزی به شما نشان دهم. می‌خواهم زیرچشمی به چیزی نگاهی بیندازید. وقتی از پل عبور می‌کنید، جالب است که تعداد بسیار کمی این سؤال را پرسیده‌اند: «اگر آن پلی به روح خود شماست، چگونه می‌توانید دستان کسانی که در اطراف شما و مشغول تماشای این برنامه هستند را گرفته و از پل بگذرید؟!» مگر نه این است که همه در حال عبور از پل هستید و مگر همه در حال عبور به [درون] یک روح هستند؟ شاید آن را درک نکرده‌اید. این یک دوگانگی[4] است. این یک پادآمیزه[5] است. این‌که عده‌ای از شما به روح یک کدامتان بروند شدنی نیست، آیا شدنی است؟!

به محض اینکه تفاوت مفهوم فرابعدیت با خطی بودنتان را درک کنید، هر کاری را می‌توانید انجام دهید. شما یک خدای زیبای مهربان دارید و از بدو تولد آموخته‌اید که آن خدای زیبای مهربان می‌تواند همزمان به میلیاردها انسان که درخواست‌های متفاوتی دارند گوش کند. چطور اینکار را می‌کنید؟ و پاسخ این است: «در فرابعدیت!»

خوب ممکن است بگویید: «خدا جادو نیست، حتماً پای علم در میان است. خدا فیزیکدان اعظم است، خالق همه چیز، آفریننده آگاهی و ابعاد. بنابراین، آن امکان‌پذیر است.»

در موقعیتی که تعداد زیادی از شما تجربه‌ای دارید و یکی از شما گمان می‌کند که آن تجربه منحصر به اوست، می‌توانید همین نوع تجربه را داشته باشید. آیا هنوز گیج‌کننده است؟!

از شما می‌خواهم که با عبور از پل به این سوی پرده بیایید. برایتان توضیح دادم. هم اکنون با من بیایید. از همه شما می‌خواهم که دست مرا بگیرید، اگر مایلید دست همدیگر را بگیرید و به درون فضایی گام بگذارید، به مکانی احساسی که می‌خواهم در آنجا چیزی نشان‌تان دهم، چیزی جدید، چیزی متفاوت. اکنون با من گام بردارید.

[شروع موسیقی]

عزیزانم، همچنان که از این مه عبور می‌کنیم، مهی که زین پس، اغلب آن را پرده خواهیم نامید، شما به نور جدیدی بیدار می‌شوید. می‌شود گفت اگر می‌توانستید و می‌خواستید چشمانتان را بگشایید، اگر واقعاً می‌توانستید اینکار را بکنید -و تجسم و تصوری که عده‌ای از شما قادر به انجامش هستید هم کمکی نخواهد کرد، زیرا هرگز به مانند این را ندیده‌اید- [پس اگر می‌توانستید چنین کنید] تمام طیف‌های نور را می‌دیدید، مادون قرمزها را. زیباست. می‌توانستید صدا را ببینید، می‌توانستید هر نوع ارتعاشی را ببینید. می‌توانستید نور را بشنوید. تمام آن‌ها متعلق به شماست.

اما چیزی که می‌خواهم به شما نشان دهم، چیزی که هرگز آن را ندیده‌اید:

«می‌خواهم به جای عبور از یک در به سالن تئاتر، این را به شما نشان دهم؛ ناگهان می‌خواهم آینده را ببینید.»

«کرایون، اصلاً چرا حلقه دوازده را انجام می‌دهی؟ چه خبر است؟ واقعاً اینجا چه خبر است؟ چرا معرف چیزی هستی که هنوز در متافیزیک معرفی نشده، آن هم با روشی این‌چنین متفاوت و بحث‌برانگیز؟!»

می‌توانستم چیزی مثل این بگویم: «خوب، [چون] وقتش است!»

ولی پاسخ حقیقی این است که این آغازِ آینده است. آینده‌ای که شاید تمام انسان‌ها از بدو تولد این را بطور خودکار انجام خواهند داد. اگر در سطح آگاهی بالایی متولد می‌شدید، این [برای‌تان] شهودی می‌بود. ولی نشدید. شما در سطح آگاهی پایینِ این سیاره به دنیا آمدید، شما این را می‌دانید. این [برای شما] شهودی نیست. می‌خواهم آینده را نشان‌تان دهم.

وقتی به اطراف نگاه می‌کنید. ناگهان. اگر قادرید می‌خواهم در ذهنتان این را ببینید. همه شما در میان خیل عظیمی از جمعیت بوده‌اید. چه می‌شود اگر ناگهان میلیون‌ها نفر را در اطرأفتان ببینید ولی احساس ازدحامی نکنید. به نحوی، در این فرم فرابعدی، آماده‌اید که یک تجربه کاملاً شخصی داشته باشید، در حالی که میلیون‌ها نفر با شما هستند و آن‌ها هم تجربه شخصی خودشان را خواهند داشت. مثل این است که به تماشای مسابقه ورزشی می‌روید و همه می‌نشینید و هر کس بازی مختص خودش را دارد، ولی همه آنجا با یکدیگر هستید. این فرابعدی است.

اگر آینده این باشد چه؟ همین آینده‌ای که دارم نشان‌تان می‌دهم و این کاری است که انسان‌ها در آن انجام می‌دهند و همواره از آن پل عبور کرده و به سالن تئاتر خود می‌روند. بیایید با هم به آن سالن نمایش برویم. بیایید همراه با میلیون‌ها نفر تجربه‌اش کنیم. تو در سالن تئاتر خود نشسته و در سطحی، میلیون‌ها نفر در سالن‌های تئاتر خودشان نشسته‌اند و تو حس می‌کنی که آن‌ها هم هستند. همه با هم هستید مثل یک «جلسه زوم»[6] بسیار عظیم.

همه روی صفحه‌نمایش هستند و تو یک میلیون مربع کوچک می‌بینی و هر کدام تجربه منحصر به فرد خود را دارند. تو برای خودت هستی، امروز هم مثل هر روز آنجا هستی و روی صندلیت می‌نشینی. از [پله‌های] آن آمفی تئاتر پایین می‌روی. به روی صحنه می‌روی. چراغ‌ها روشن می‌شوند. [و اما] حضار، هر کسی که [تا به حال] آنجا بوده، برای مثال سلول‌هایت، آشنایانی که در گذشته‌اند و یا هر یک از کسانی که [تا به حال] نشانت داده‌ایم، فرقی نمی‌کند [که چه کسی آنجاست]، زیرا آنجا می‌نشینی و آن‌ها بازگشت تو را خوش‌آمد می‌گویند. و تو کار بر روی خودت را آغاز می‌کنی، تو گسترش زندگی خود را آغاز می‌کنی. تو به استادانی گوش می‌سپاری که آموزش به تو را آغاز کرده‌اند، و در مقطعی پاهایت را خواهند شست.

من در حال ارائه سلسله کارهایی هستم که در حدود یک سال گذشته با هم به انجام رسانده‌ایم. شما اینجا هستید و همه این‌ها را تجربه می‌کنید و آن میلیون‌ها مربع، در آن جلسه عظیم زوم نیز همان کار را می‌کنند.

اگر این آینده باشد چه؟! به عبارت دیگر به تسریع آگاهی، به تکامل آگاهی خوش آمدید. جایی که می‌دانید که می‌توانید چنین کنید. [حالا دیگر] بحث برانگیز نیست و با هیچ سیستم اعتقادی هم مغایرت ندارد. زیرا فقط کاری است که انجام می‌دهید.

آینده‌ای است بدون انواع بیماری‌های کنونی‌تان. آینده‌ای بسیار نیک‌خواهانه‌تر، آینده‌ای عاری از جنگ. این آینده بشریت است و من ۳۱ سال پیش این را گفتم. هنوز افرادی در پیرامون شما هستند که باور نمی‌کنند، همان‌هایی که گرایششان به پوچی و نیستی است.

از شما می‌خواهم که اینجا بمانید و همه این‌ها را بپذیرید. به آینده خوش آمدید. در آن مشارکت کرده و لبخند بزنید. زیرا همه شما دوباره و دوباره باز خواهید گشت و روزی دقیقاً آنچه را که نشان‌تان دادم، به نوعی تجربه خواهید کرد. تا این‌جا نظرتان چیست؟

و این‌چنین است.


[1] Akashic Implantation

[2] revelation

[3] multi-dimensional(این اصطلاح معمولا در مقایسه وضعیتی با دنیای سه/چهاربعدی قابل درک ما به کار می‌رود، بعضی‌ها ترجیح می‌دهند آن را همان چندبعدی ترجمه کنند)

[4] dichotomy

[5] Oxymoron (تركيب متضاد، پادآميزه (مثلا: لطف ظالمانه s‌s‌e‌n‌d‌n‌i‌k‌ l‌e‌u‌r‌c‌ يا غم شیرین w‌o‌r‌r‌o‌s‌ t‌e‌e‌w‌s‌))

[6] Zoom Meeting: جلساتی که با کمک ابزار اینترنتی زوم برگزار می‌شود و هرکس می‌تواند با استفاده از یک وبکم، دوربین ویدئوکنفرانس و یا تلفن، در این جلسات شرکت کند.

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶