مدیتیشن۵۵

 2021.10.20

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

دعوت به نزدیک‌تر آمدن یک استعاره است و ما قبلاً هم این را گفته‌ایم. نزدیک‌تر آمدن یعنی صمیمی‌تر شدن از نظر معنوی. و معنای آن این است که شما به شیوه‌ای شخصی‌تر دربارۀ معنویت خود شروع به اندیشیدن خواهید کرد، شخصی‌تر از شاید یک دُکترین یا قواعد یا آنچه فکر می‌کنید می‌دانید، یا آنچه نمی‌دانید.

این جمله می‌گوید که نزدیک‌تر بیا تا صدای نفس کشیدنش را بشنوی، تا معنویت بخشی از تو و شخصی شود، تا [معنویت] به معنای واقعی شخصی شود. ما بارها و بارها به شما گفته‌ایم که این سفرهایی که شما را به آن می‌بریم، هدفی دارند. و آن هدف بیدار کردن شما و این پتانسیل است که شاید چیزهایی وجود داشته باشد که بیشتر از دانسته‌های شماست، بیشتر از دانسته‌های شما دربارۀ آنچه به عنوان «سرچشمۀ آفرینشگر»، «خدا» یا «روح هستی[1]» شناخته‌اید.

اگر همه چیز از آنچه به شما گفته شده، بزرگ‌تر باشد چه؟ اگر آن از هر چه که فکر می‌کنید می‌دانید، گسترش‌پذیرتر باشد چه؟ و در آن مکاشفه‌ای هست، طوری که با گسترش یافتن خدا در گسترۀ ادراک شما و در صورتی که قادر باشید چیزهای بیشتری را بدانید و ببینید و آگاه‌تر باشید، آن مکاشفه این خواهد بود که روح شما هم گسترش‌پذیر است. این هماهنگ با گسترش «روح هستی» است. اگر شما واقعاً بخشی باشید از «آنچه خدا می‌نامید»، چه؟ این در سرتاسر این سیاره خیلی بحث برانگیز است.

آن‌ها به شما اشاره کرده و خواهند گفت: «چطور جرات می‌کنی چنین چیزی بگویی؟ آیا نمی‌دانی که این خداست که عظیم است و نه تو؟» و این همان چیزی است که اغلب آموزش داده می‌شود. سیستم‌های مبتنی بر عشقِ بسیاری در این سیاره هستند که دربارۀ این صحبت می‌کنند که خدا چقدر مهربان است و از سرچشمۀ آفرینشگر چقدر عشق می‌تواند سرازیر شود و چقدر بزرگ و عظیم و زیباست. و جملۀ بعدی‌شان این خواهد بود که: «و البته شما اینطور نیستید!»

نگرش غالب اکثر آموزش‌ها همین است. بعدش ما آمده و می‌گوییم: «آیا وقت آن نشده که به منطق معنوی نگاهی بیندازیم؟ خداوند شما را آفرید. او شما را ناکامل نیافرید. ماجرا این نیست که او شما را کامل آفرید و بعد از آن ناکامل شدید. ماجرا این نیست که او شما را باشکوه آفرید و سپس در مورد آنچه انجام می‌دهید قضاوتتان می‌کند.»

 اگر شما یک روح باشکوه و کامل باشید چه؟ و اگر از بدو تولد به همین شکل باقی مانده باشید چه؟ و اکنون زمان کشف آن است. شما به این سیاره آمده‌اید و البته که آزمون‌هایی هم وجود دارد عزیزانم. این تلاش و تکاپوها به همین دلیل است؛ تلاش برای یافتن صلح، آن هم شاید در آن هنگام که صلحی وجود ندارد؛ یا تلاش برای شفای بدنتان در زمانی که به آن نیاز است، زمان رهایی از استرس و ترس. این‌ها همان مواقعی هستند که ما گفتیم داریم می‌آییم، زمانی که باید تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی می‌داشتید، تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی دربارۀ «نور»، دربارۀ «عشق».

و آن‌هایی که گوش می‌کنند، «روح‌های کهن» هستند. فارغ‌التحصیلان این آزمون روح‌های کهن هستند. شما طولانی‌ترین حضور را در اینجا داشته‌اید و در زندگی‌های پی‌درپی، بیشترین تجربه‌ها را از سر گذرانده‌اید و شاید هنوز هم احساس کنید که برای اتفاق‌های بعدی آمادگی ندارید. و بنابراین ما به شما می‌گوییم که به همین دلیل است که ما اینجا هستیم؛ چرا که زمان گشودن جعبۀ شکوه و عظمت‌تان فرا رسیده، شاید مانند هدیه‌ای که نمی‌دانستید داریدش، چیزی که همیشه درون شما و همراه با شما بوده و شاید به شما گفته بودند که آنجا نیست یا اینکه خودتان مُنکِرش بوده‌اید؛ زیرا از آن آگاه نبوده یا احساسش نکرده یا باورش نداشته‌اید. آن همیشه آنجا بوده. راهی به درون نور، همیشه آنجا بوده، اما آن ابزارها اکنون و در این زمان آمده‌اند. و دوباره می‌گویم به همین دلیل است که شما را به آن سوی پل می‌بریم.

می‌خواهم دربارۀ «فرشته‌ها» صحبت کنم. از میان افرادی که در این برنامۀ خاص به عنوان درمانگر ظاهر شده‌اند، خیلی‌هایشان دربارۀ وجودهای فرشته‌ای صحبت می‌کنند. و برخی از آن‌ها به شدت متافیزیکی هستند و در تمام عمرشان این‌گونه بوده‌اند و بعضی از آن‌ها از شرکت‌ها آمده‌اند، بعضی از آن‌ها دانشمند هستند؛ اما تا حدودی چراغی روشن می‌شود، یا اینکه آن‌ها چیزی را می‌بینند که درکش نمی‌کنند و آن یک وجود، شکل یا انرژیِ فرشته‌ای است که شروع می‌کند به دادن اطلاعاتی به آن‌ها و همۀ باورهای آن‌ها را تغییر می‌دهد. این همان چیزی است که برای همکارِ من اتفاق افتاد. این همان چیزی است که برای خیلی از کسانی که در این برنامه صحبت می‌کنند، اتفاق افتاده است.

برداشت شما از یک «فرشته» چیست؟ ما قبلاً دراین‌باره صحبت کرده‌ایم، اما نه دقیقا به این شکل. اگر به وجود فرشته‌ها باور دارید، آیا شما هم یک فرشته دارید؟ چون که این جالب است. به عبارتی دیگر، آیا یکی از آن‌ها متعلق به شما است؟ متعلق به شما، مختص شما یا هر طور دیگری که می‌خواهید بگویید. بگذارید آن را همان چیزی که هست بنامیم. آیا باور دارید که شما شخصا یک «راهنما» دارید؟ حال اگر دارید، آن [یک وجود] فرشته‌ای است. پس نمی‌توانید بگویید: «خُب، من یک راهنما دارم، اما آن یک فرشته نیست.» شما از آنچه دارید آگاه نیستید عزیزانم. آن انرژیِ چندبعدیِ شکوهِ عظمتِ عشق و نور، همه چیز است. آن همۀ این چیزهاست. آن یک راهنماست. آن بیشتر از این‌هاست. آن حتی بخشی از وجود شماست.

چند نفر از شما باور دارید که راهنماهایی دارید؟ و فکر می‌کنید که چند راهنما ممکن است داشته باشید؟ پس بگذارید بگوییم که همۀ شما باور دارید که راهنماها و فرشته‌هایی هستند که با شما کار می‌کنند. دوست دارید چگونه آن‌ها را ملاقات کنید؟

برداشت شما از گذر کردن از پل چیست؟ دوست دارم شما را به آن سوی پل ببرم. دوست دارم چیزی را تجربه کنید که شاید انتظارش را نداشته باشید. دوست دارم اطلاعاتی به شما بدهم که شاید انتظارش را نداشته باشید، اما آن [اطلاعات] اینجا و در این دنیای سه‌بعدی شما نخواهد بود. قرار است که آن، لحظه‌ای دیگر و در آن سوی پل باشد، همان جایی که با ورود به معبد خود، دوگانگی‌تان را بر زمین می‌نهید، همان جایی که فکر کردن به «اتفاق‌هایی که برایتان رخ می‌دهد یا چیزهایی که نگرانش هستید» را متوقف می‌کنید.

خیلی‌ها گفته‌اند: «وقتی به «حلقه دوازده» می‌روم، احساس خوبی دارم. احساس می‌کنم غیر جسمانی و لمس‌ناپذیر هستم. این عشق خالص است و من آن را می‌شناسم، آن را احساس می‌کنم و من [خود] آن هستم.»

آیا می‌دانید که آنجا چه خبر است؟ و اینکه آیا می‌توانید آن را حفظ کنید یا نه، یک آزمون است، و این آزمونی است که با تمرین قابل حل است و ما قبلاً هم این را گفته‌ایم. این به اندازه آزمونی که [ممکن است] در یک مدرسه باشد، نیست.

چگونه می‌توانید آن انرژی را گرفته و خودِ آن انرژی بشوید؟ پس وقتی که از روی آن پل به خانه و زندگی خود باز می‌گردید، یک قطعه و بخش بزرگ از «آنچه که قبلاً نمی‌دانستید و اکنون می‌دانید» را با خود می‌آورید. بنابراین آرام‌تر می‌شوید. حال به خاطر آن، بیشتر از هر زمان دیگری، از شانس بیشتری برای شفا و حتی یک زندگی طولانی‌تر برخوردارید. موضوع این است.

اما اگر در این فرآیند چیزهای دیگری بیاموزید چه؟ چیزهایی که نَفَس‌تان را بند می‌آورد، چیزهایی که هیچ دکترینی هرگز به شما نخواهد گفت، همان حقایق اصلی که همیشه پنهان بوده‌اند و حقیقتاً بخشی از شما هستند.

شما به این پل نگاهی می‌اندازید. بیش از ۵۰ بار با شما از این پل گذشته‌ایم و این کار را [همچنان] ادامه خواهیم داد. اگر تازه وارد هستید، [باید گفت که] این پلی است بر فراز شکافی میان «شناخته‌شده‌ها» و «ناشناخته‌ها»، میان سه‌بعدی و چندبعدی. لازم است که در قالب استعاره، هدفمندانه و با اجازه‌ای [که خود صادر می‌کنید] از آن عبور کنید و شما می‌گویید: «می‌خواهم بدانم که در آن طرفِ من چه چیزی هست.»

حالا بیایید به آنجا برویم کسانی که این کار را پیش از این بارها انجام داده‌اند، [می‌دانند] ما به این پل می‌آییم، شروع به عبور از آن می‌کنیم، شاید مِهی آنجا هست که آنچه در آن‌سوی پل است را مبهم و مه‌آلود می‌کند. اما شما با آن بیشتر آشنا می‌شوید و اکنون هیچ ترسی نیست و می‌گویید: «من می‌دانم که در آن سوی پل صلح و آرامش است. بیا تا برویم. بیا تا برویم.»

و در مورد کسانی که اولین بارشان است [می‌گویم که]: اجازه دهید تا کسانی که هم‌اکنون در اطراف شما، بینندۀ این برنامه هستند، به شیوه‌ای چند بعدی این نکته را با شما در میان بگذارند که این کار، خوب، صلح‌آمیز، طبیعی و واقعی است. در واقع آن از این سویِ پل واقعی‌تر است. دست من را بگیرید. بیایید باهم عبور کنیم.

 [شروع موسیقی]

شما وارد همان چیزی می‌شوید که ما گفته‌ایم جوهرۀ شماست، روح شماست، تمام شماست، نه قطعه‌ای از آن. شما به‌عنوان قطعه‌ای از روح خود؛ [در واقع] قطعه‌ای سه‌بعدی از آن زندگی می‌کنید، بدون اینکه حتی بدانید چقدر بزرگ و باشکوه هستید. حقیقت اصلی این است که شما از سرچشمۀ آفرینشگر آمده‌اید، شما به سرچشمۀ آفرینشگر باز خواهید گشت، اما مادامی که بر روی زمین هستید، می‌توانید به «تمام آنچه زیباست» دسترسی داشته باشید.

این انرژی که در این سوی پل است قوی‌ترین، با شکوه‌ترین و عاشقانه‌ترین انرژی موجود است، و آن بخشی از شماست. آن بخشی از خداست.

 

یک سالن تئاتر اینجاست. دوست دارم با من به این سالن تئاتر بیایید. ممکن است بگویید که این همان سالن تئاتر همیشگی است؛ اما دقیقا اینطور نیست. این ناحیۀ چند بعدی، این مکان، این انرژی که در آن هستید، دارای سالن‌های تئاتر بسیاری است که وارد آن‌ها شده‌ایم و به شما گفته‌ایم که یک سالن تئاتر وجود دارد؛ اما اینطور نیست. هر تعداد سالن تئاتری که خواسته باشیم وجود دارد، در هر اندازه‌ای که خواسته باشیم و دربردارندۀ هر مخاطبی که بخواهیم که در آنجا باشد. و این یک مورد خاص است: فرشته‌ها و راهنماها. دوست دارید فرشته‌ها و راهنماهای خود را چگونه ملاقات کنید؟ و همزمان یک مکاشفۀ واقعا تکان‌دهنده و شگفت‌انگیر هم داشته باشید.

از شما می‌خواهم که از آن در عبور کنید، از همان درگاهی که شاید نام شما را بر خود دارد و این یک استعاره است که می‌گوید: «من اجازۀ این رویداد را می‌دهم.» [معنای] آن در، این است. مثل این است که قرارداد کوچکی را امضا می‌کنید که می‌گوید: «بله، من با عبور از این در موافقم.» و با این کار عزم و اراده‌تان بر آن است تا چیزی را تجربه کنید که بسیار متفاوت است، تجربه‌ای چند بعدی، تجربه‌ای که در آن سوی پل، یعنی همان جایی که از آن می‌آیید، هرگز رخ نخواهد داد.

به این سالن تئاتر بیایید عزیزانم. و شما به آن نگاه می‌کنید. شما واقعاً مطمئن نیستید، چرا که آنجا تاریک است. این بار چند صندلی آنجا هست؟ ما به دیدار فرشته‌ها و راهنماها می‌رویم. حال ما به شما گفته‌ایم که چه تعداد فرشته و راهنما آنجا خواهند بود. خُب، ضرب‌المثلی هست که می‌گوید شما می‌توانید یک هزار یا یک میلیون فرشته را بر سر یک سوزن جای دهید؛ پس خیلی زیادند. آیا همین را نخواهید گفت؟ ما به دیدار فرشته‌ها و راهنماهای شما می‌رویم.

از پله‌های این سالنِ تئاترِ دایره شکل پایین رفته و از پله‌های صحنه بالا بروید. چراغ‌ها روشن می‌شوند، چراغ‌های صحنه! و نه چراغ‌های جایگاه تماشاگران که هنوز خاموش هستند. یک صندلی آنجاست. این برای شما گویای چیزی است. همیشه این‌طور بوده است. قرار است در آنجا اتفاقی رخ دهد، و قرار است که در حین وقوع این اتفاق بیاسایید. شما اینجا در کانون توجه قرار ندارید، بنابراین به سوی آن صندلی رفته و می‌نشینید. شما آمادۀ دیدار با فرشته‌ها و راهنماها هستید.

حال برایتان سوال‌ها، مکاشفه‌ها و ادراک‌هایی پیش می‌آید و نیز خیلی چیزهای دیگری که شاید حتی نمی‌توانید پاسخی برایش داشته باشید.

عزیز من! اینک که آنجا نشسته‌ای، آیا تصدیق می‌کنی که در زندگی تو، یاری‌کننده‌هایی از آن سوی پرده همراهت بوده‌اند؟ اینک که آنجا نشسته‌ای، آیا تصدیق می‌کنی که در زندگی تو یاری‌کننده‌ها، فرشته‌ها یا شاید راهنماهایی هستند که مایلند دربارۀ همه اینها به تفصیل صحبت کنند؟ اینک شما اینجا هستید و با آن‌ها در مکان منحصربه‌فردی نشسته‌اید که می‌تواند هر چیزی را تسهیل کند؛ هر چیزی که به خاطر آن آمده‌اید؛ شفایی که به خاطرش آمده‌اید؛ راه‌حل‌های مسائل زندگی و چیزهایی که گمان می‌کنید غیر قابل حل هستند. و آن‌ها پاسخ‌ها را دارند. این به کرّات برای همکار من رخ داده است. هیچ چیزِ غیر قابل حلی وجود ندارد. و آن‌ها همیشه آنجا هستند تا دست شما را گرفته و با شما کار کنند، اگر این اجازه را بدهید. آیا می‌خواهید ملاقاتشان کنید؟

قبل از آن که ملاقاتشان کنید، بزرگ‌ترین سوال مطرح می‌شود. روح کهن، تو زندگی‌های بسیار زیادی داشته‌ای. چه تعداد فرشته و راهنما آنجاست؟ اگر همۀ آن‌ها را از تمام زندگی‌های [گذشته] خود جمع کنی، آیا تعدادِ زیادی خواهند بود یا نه؟ پس بیایید آن‌ها را در جایگاه تماشاگران در معرض دید قرار دهیم.

شما وجودهای فرشته‌ای، چند نفر هستید؟ همچنان که چراغ‌ها روشن می‌شوند، شما به اطراف نگاه می‌کنید و چیزی نمی‌بینید. اُه! یک دقیقه صبر کن این ردیف جلو هم هست. و آن‌ها واقعا از ۲۰ نفر هم کمترند. چطور ممکن است کمتر از ۲۰ نفر باشد؟

و آن مکاشفه این است: هر یک از آن‌ها، آن روحِ یگانۀ شما را در هر زندگی همراهی کرده‌اند. آن‌ها همان‌ها هستند. هیچ کس شما را آن‌طور نمی‌شناسد که اینها می‌شناسند. و می‌بینید که هم‌اکنون برمی‌خیزند و دارند به روی صحنه می‌آیند. دارند از پله‌ها بالا می‌آیند و به سمت شما می‌آیند. و شما یک حضور فرشته‌ای را احساس می‌کنید. گمان نمی‌کنم که اگر لازم باشد، بتوانید بایستید. همچنان که شروع می‌کنید به ملاقات و تشخیص اندک نفراتی که در هر یک از زندگی‌هایتان بر روی زمین با شما همسفر بوده‌اند، این ناحیه پر است از عشقِ خدا و عشقِ [به] هدف. آن‌ها همان‌ها هستند، با همان رنگ‌ها و شاید همان نام‌ها. شما آن‌ها را از بدو تولد می‌شناسید. ممکن است به‌عنوان یک نوزادِ کوچک بیدار شده و گفته باشید: «متشکرم که دوباره با من هستید. شما تنها دوستانی هستید که می‌شناسمشان و من از پس آن بر خواهم آمد.»

می‌خواهم اینکه بعدش چه می‌شود را بدانید عزیزانم. آنجا بنشینید، زیرا آن‌ها می‌خواهند که هم اکنون شما را احاطه کنند، همان‌هایی که در تک‌تک زندگی‌هایتان با شما بوده‌اند و دستانشان را به سوی شما دراز می‌کنند.

و اگر آن‌ها فقط یک پیام برای شما داشته باشند، آن پیام این است: «به مکانی که قبلا هرگز در آن نبوده‌ای، خوش آمدی. به مکانی که در آن می‌توانیم بدونِ سدِ راه شدن ترس‌ها و دوگانگی‌ات، عاشقت باشیم و لمست کنیم، خوش آمدی. تو از پل عبور می‌کنی تا در اینجا باشی. حال به ما اجازۀ انجام کار بده. بگذار کارهایی انجام دهیم که هرگز در هیچ یک از زندگی‌های [گذشته] تو قادر به انجامش نبودیم. به بزرگ‌ترین زندگی‌ای که تابه‌حال داشته‌ای خوش آمدی.» آن پیام این است.

آیا می‌توانی بنشینی و این عشق و ستایش برای «تمام آنچه هستی» و کاری که بر روی این سیاره به انجام رسانده‌ای را احساس کنی؟ و آیا می‌توانی بنشینی و بگویی: «من شفایی که به خاطرش آمده‌ام و راه حل‌های مشکلاتم را می‌پذیرم. راهنماهای عزیزم! شما بهتر از هرکس دیگری من را می‌شناسید. بیایید تا برویم. بیایید تا برویم.» و تو می‌نشینی.

از تو می‌خواهم که بمانی و بمانی! اُه، فقط تا هر وقت که خودت می‌خواهی.

عزیزانم، وقتی فکر می‌کنید دچار مشکلی هستید، درست به اینجا بازگردید، زیرا آن‌ها منتظرتان خواهند بود. آن‌ها صدها و صدها سال با شما بوده‌اند. قرار نیست که ترک‌تان کنند.

بمان. بمان.

و این‌چنین است.

 


[1] spirit

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶