مدیتیشن۲۴

2021.02.24

 درود عزیزانم کرایون هستم از خدمات مغناطیسی

کمی نزدیک‌تر بیایید...

آیا واقعا اجازه می‌دهید تا عظمتِ روح خود را تجربه کنید؟!

اکنون چند ماهی است که این برنامه‌ها (حلقه دوازده) برگزار می‌شود، و هر بار که ما به این قسمت می‌رسیم تشابهاتی وجود دارد، اما اجازه دهید درباره این تشابهات که در آن سوی پرده است برای شما بگویم.

این یک الهام و کشف و شهود (revelation) است. این چیزی است که شما درک نمی‌کنید، هنوز نه... اما ما می‌خواهیم که شما آن را درک کنید.

من دوست داشتم که شما ببینید و حس کنید و یک برداشت و درک از آنچه در اینجا روی می‌دهد داشته باشید. ما کمی قبل به شما گفتیم که اهمیتی ندارد که شما کِی این برنامه را تماشا می‌کنید یا به آن گوش می‌کنید، ما از تماشای شما و گوش کردنِ شما آگاهیم و گاهی اوقات تعداد بسیار زیادی از شما همزمان گوش کرده و یا تماشا می‌کنید... اهمیتی ندارد، زیرا آنچه روی می‌دهد، هر زمان که تماشا کنید یا گوش کنید، بیشمار از ما هست که دست خود را دراز کرده و به شما اشاره می‌کنیم تا باقیِ خودتان را بیابید، انتظاری از سمت ما هست، (ما در این سمت پرده انتظار می‌کشیم)، ما خواهیم گفت: «نگاه کن! شاید این بار یک شفای کامل و تمام وجود داشته باشد! شاید این بار، بتواند آرام بگیرد (آرامش داشته باشد) و یک تجربهٔ زیبا و رویایی شگفت انگیز داشته باشد.»

آیا آگاهید که در این سوی پرده که ما هستیم چه روی می‌دهد؟ آیا این کلمات را می‌شنوید که «خدا بزرگ است، خدا نیکوست، خدا همه چیز است، خدا شفقت است، خدا عشق است.»؟

آیا می‌بینید که خدا موجودی است که در آسمان نشسته یا اینکه می‌فهمید که اینها احساسِ خود ِ شماست؟

آیا این را می‌دانستید؟ خدا بزرگ است چون شما بزرگ هستید، خدا نیکوست چون شما نیک هستید! خدا کامل است، چون شما کامل هستید، خدا شکوهمند است چون روحِ شما، خداست...

این اساسِ بحث ماست. همیشه این بوده است: شما تکه‌ای از «سرچشمهٔ آفرینش» هستید. رهبران معنویِ مذاهب و ادیانتان در همهٔ این سالها ممکن است این را به شما نگفته باشند. اما اگر شما نقطه‌ها را به هم وصل کنید، می‌بینید که آنچه به شما گفته‌اند این است که وقتی از این مکان عبور کنید (بعد ازمرگ) روح شما همچنان وجود دارد، در برخی روایات (داستان‌های دینی)، روح تا ابد وجود دارد و تا ابد شکنجه می‌شود چون کار خوبی انجام نداده است. ما قبلا به شما گفته‌ایم که خدا این نیست! این داستان انسان‌هاست. این انسان سازی خداست. این آفریدگار نیست. اما حتی در این روایات شما می‌فهمید که یک ابدیت برای شما وجود دارد و شما ابدی هستید. اما این ابدیتی شکوهمند است.

هر بار که ما این مدیتیشنِ ویژه را انجام می‌دهیم، هر بار که ما قرار است از پل عبور کنیم، من می‌خواهم که درک کنید که همین که ما شروع می‌کنیم، تعداد بیشماری از ما هست که شما را تماشا می‌کنند و می‌گویند: «شاید این بار بهتر از بار قبل باشد.» و یا اگر در عبور از پل مشکل داشتید یا هر مشکلی مثل این، شاید این دفعه ما بتوانیم باعث شویم چیزی را احساس کنید که قبلا حس نکرده‌اید، بنابراین (شاید ما بتوانیم باعث شویم که ) شما راحت‌تر باشید و درک کنید که این مکانِ امنی است، تا به سمتِ آن چیزهایی (مانند شفا و...) بروید که بخاطرش آمده‌اید؛ یعنی ساختار سلولی شما شروع به ارتعاش با شکوهمندی ایی کند که خود تو آن شکوه هستی و لحظهٔ نهایی تجربهٔ «آها» که ما درباره‌اش حرف زدیم برایتان بوجود بیاید.

ما قبلا برای شما مثالی زدیم درباره اینکه چطور در مدرسه درس‌هایی را فرا می‌گیرید، من دوباره آن مثال را برایتان می‌گویم که: هنگامی‌که شما کتاب‌های درسی کلاس‌های بالاتر از خود را می‌دیدید می‌گفتید که : «این زیادی سخت است! من نمی‌خواهم بیشتر از این در این مدرسه بمانم! نمی‌خواهم به آن سطح و به آن کلاس بروم! چون درس‌ها و کتاب‌های آن برای من مثل یک راز خواهد بود و پر از مفاهیم و حتی ریاضیات! من نمی‌خواهم بروم!» و بعد می‌فهمیدی که تو به کلاس‌های بالاتر خواهی رفت، زیرا هرچه مقطع تحصیلی تو بالاتر می‌رود تو بزرگتر و پخته‌تر می‌شوی. در آن مقطع آنچه تو نمی‌دانستی این بود که وقتی تو به آن مقطع و مرحله بالاتر برسی، تو آماده‌تر خواهی بود. و همهٔ دانش آموزان دیگر نیز آماده بودند به مانند تو.

آن‌هایی از شما که این را تماشا می‌کنید، شما در مدرسه (و دانشگاه) تحصیل کرده‌اید و می‌دانید من از چه حرف می‌زنم. تو مجبور بودی که به درجات و مقاطع تحصیلی بالاتر بروی و در زمان خودش تو آماده بودی و مطالعه کردی. اما زمانی‌که کوچک‌تر بودی وقتی به کلاس بالاتر نگاه می‌کردی حتی فکر نمی‌کردی که بتوانی به آن مقطع تحصیلی برسی. این است روش یک کلاس فرابعدی و یک مطالعهٔ فرابعدی... به همین دلیل است که ما هر هفته این‌کار (مدیتیشن حلقهدوازده) را انجام می‌دهیم.

به همین دلیل من به همکارم گفتم که این کار را هر هفته انجام دهد، به همین دلیل ما خواستیم که برای این جلسات حق عضویت وجود داشته باشد نه اینکه هرکسی فقط نگاهی گذرا به این جلسات و برنامه‌های خاص داشته باشد. بنابراین شما به آرامی تا این مرحله ( :stageبه نظر می‌آید کرایون با استفاده از این لغت به نوعی دوپهلو صحبت کرده و اشاره‌ای به استیج تئاتر هم دارد) پیشرفت کردید.

در ماه‌های پیشِ رو، شاید سال‌هایِ پیشِ رو، بهتر می‌شود. هیچ مرحله‌ای وجود ندارد که شما بگویید: «من قبلا آن را انجام داده‌ام!»، زیرا مطالعهٔ روح تا ابد ادامه دارد. فرابعدیت، سال‌ها و سال‌ها و حتی به اندازهٔ عمرها و زندگی‌ها ، مطالعه نیاز دارد تا بتوانی حقیقتا پیچیدگیِ زیباییِ «آن کسی که واقعا هستی» را درک کنی.

آیا کسی واقعا می‌تواند روح را بفهمد؟ پاسخ اینست: نه! واقعا نه تا زمانی که روی این سیاره هستید؛ اما شما می‌توانید نگاهی زیرچشمی به آنچه در اطرافتان هست بیاندازید و آن را درک کنید و تشخیص دهید... همین هم به اندازهٔ کافی خوب است. شما به جایگاهی می‌رسید که شروع به احساس کردنِ خود می‌کنید. و این منظور من است. و اینطور نیست که فقط درک کنید و بفهمید، بلکه شما از سرخوشی احساس لرزش می‌کنید (یعنی به شدت تحت تاثیر قرار می‌کنید) البته هربارکه خودتان بخواهید نه همیشه. اما ناگهان و به یکباره چیزی عمیقا به شما تلنگر می‌زند و شما به مرحلهٔ بعدی می‌روید. شما تجربهٔ «آااهااا!» را خواهید داشت : « آها! آره! حالا آن را می‌بینم! حالا آن را می‌فهمم!»

عزیزانم آموختن اینگونه عمل می‌کند و شما می‌دانید که حق با من است. چیزهایی که قبل از اینکه شروع کنید برایتان اسرارآمیز و مرموز بودند، دیگر اسرارآمیز نیستند. دانش معنوی و آموزش‌ها با سرعتِ گام‌های شما و سطح آمادگی شما می‌آیند. ما هیچ توقع و انتظاری نداریم که شما بیایید و فارغ التحصیل شوید و بخشی از یک آزمون یا چیزی باشید و مجبور باشید دوباره درس‌هایی را پاس کنید. هیچکدام درست نیست. این بسیار خطی است، بسیار انسانی است! در عوض دست ما همیشه به سوی شماست. آغوش ما همیشه به روی شما باز است. همیشه در حال گفتن این هستیم که «بیا و مورد عشق باش... فقط بیا و مورد عشق باش...»

همکار من مدتی قبل درباره تصویرسازی و تجسم گفت که اگر با آن مشکل داری، فقط بنشین و مورد عشق باش. آیا این به اندازه کافی خوب نیست؟ فقط بنشین و به خودت اجازه بده تا با عشقی که حتی نمی‌دانستی چنین عشقی وجود دارد سرشار شوی، عشقی از طرفِ آفریدگارِ همه چیز که تو خودت بخشی از آن هستی.

پلی در مقابل ماست، که از روی آن شکاف عبور می‌کند، شکافِ ناشناخته‌ها. اگر این اولین بار است که این را می‌شنوید یا اینجا هستید (حضور در پخش زنده آنلاین) من بار دیگر می‌گویم که شما از شناخته‌ها به سوی ناشناخته‌ها حرکت می‌کنید، از یک حیات و هستیِ چهار بعدی به هستی و حیاتِ فرابعدی که همیشه خودِ تو بوده‌ای.

تو از پل عبور نمی‌کنی که به یک سرزمین جادویی بروی، تو از پل عبور می‌کنی تا بیشتر دربارهٔ خودت بفهمی. این همیشه اساسِ بحث ماست و همیشه بوده است و خواهد بود. اما شما می‌بینید که در جهت داشتن یک استعاره، یک مثال، برای اینکه در ذهنتان آن را ببینید همهٔ این تصویرسازی‌ها در مقابل شما قرار داده شده: عبور از روی پل، عبور از میان در و پرتال، آن تئاتر، و همهٔ این چیزها ممکن است در نهایت در ادغام با یک درک و فهم ناپدید شوند، درک و فهم اینکه شما واقعا از آنچه انتظارش را نداشتید، از یک موقعیت واقعی به یک موقعیت واقعی‌تر وارد می‌شوید...

آن توی فرابعدی توی واقعی است. آن تویی که اکنون نشسته است و به این پیام گوش می‌دهد یا تماشایش می‌کند یا روی صندلی نشسته و ما درباره‌اش حرف می‌زنیم، «تو»یِ موقت است! این همان است که در یک بُعدیت تک رقمی است و بسیار محدود است، اما لازم نیست که محدود باشد و این همان نکته است: تو می‌توانی در هر دو وجود داشته باشی، هم در بعدیت تک رقمی و هم در واقعیت‌های چند رقمی، خیلی ساده...! و این همان نکته است! تو وقتی که از پل عبور می‌کنی آنچه داری را از دست نمی‌دهی بلکه آنچه را که در شُرفِ آشکار کردنش هستی را هم بدست می‌آوری.

عزیزامن بیایید از روی پل عبور کنیم. ما هر هفته اینکار را انجام می‌دهیم. بیا برویم... با من بیا... دست من را بگیر... ما به وسط پل می‌رویم، دوباره مه آنجاست، ما قرار است مثل همیشه درست از میان مه رعبور کنیم، ما دقیقا جلوی مه متوقف می‌شویم، آیا می‌توانی یک مِه غلیظ را تجسم کنی؟ می‌توانی تجسم کنی که این مه غلیظ یک دیوار دارد؟ دیواری از جنسِ مه، آنقدرها هم سخت نیست که چنین چیزی را تجسم کنی، تو در زندگی واقعی هم مه دیده‌ای، تو دربارهٔ راه رفتن میان مه می‌دانی، و هنگامی‌که وارد مه می‌شوی مِه فورا شفاف و محو می‌شود، و آنچه تو می‌بینی چیزی است که انتظارش را نداری، و می‌تواند هرچه که تو بخواهی باشد. و برای هر کسی متفاوت است. ممکن است هنگامی‌که از پل گذر می‌کنی شب باشد و وقتی از مه رد شدی ناگهان روز شود! اینقدر چشمگیر است!

بیا برویم. دست مرا بگیر. بیا حالا برای یک سفر دیگر برویم...

اگر در تصویرسازی و تجسمِ این مشکل داری، پس فقط احساسش کن، فقط گوش کن، خدا(spirit) تو را آنقدر دوست دارد تا تو را به این سفر ببرد و اجازه دهد همه چیز را احساس کنی. من چیزهایی را می‌دانم که تو نیاز داری بدانی. هر سلول بدن تو می‌تواند در این اکتشاف باشکوه مرتعش شود! حتی بدون اینکه تو تصویری در مقابلت ترسیم کرده باشی.

و ما وارد این سرزمین می‌شویم و از طریق آن پرتال وارد تئاتر می‌شویم، اگر تو مایل باشی که آن را (تئاتر) تجسم کنی و بسیاری آن را تجسم کرده‌اند... تو تئاتر دایره‌ای شکل را می‌بینی و بسیاری هم آن را دیده‌اند و تو وانمود می‌کنی که در آن تئاتر هستی...

از پله‌ها پایین برو و اکنون آماده‌ای که از آن سکو بالا بروی... روی آن استیج یک صندلی هست؛ قرار است که روی صندلی بنشینی. این یک صندلیِ راحت است و این یک استعاره است. نشستن یک استعاره از آرام بودن است، استعاره از آماده بودن... همانطور که می‌دانی هنگامیکه قرار است (در این مدیتیشن) چیزی تماشا کنی یا چیزی دریافت کنی همیشه روی آن صندلی نشسته‌ای، و این تمامِ استعارهٔ صندلی است. و تو از سکو بالا می‌روی تا روی صندلی بنشینی.

در هر کدام از این زمان‌های شفقت آمیز، (پیام‌های چهارگانه شفقت ارائه شده) ما با هم بوده‌ایم، این آخرین پیام از چهار پیام است، همه چهار پیام دربارهٔ شفقت بودند، چنل‌هایی که خود را در انرژیِ حاکم بر حلقه دوازده بازتاب داده‌اند. بنابراین شاید تو بدانی که امروز قرار است چه کاری انجام دهیم. تو قرار است که روی صندلی بنشینی و همهٔ آن حضار و تماشاچیان که به صف شده‌اند و وارد می‌شوند بار دیگر دوستان و خانوادهٔ تو هستند چه آنان که هنوز روی زمین هستند، چه کسانی که درگذشته‌اند.  چون اهمیتی ندارد، تو می‌بینی که آنان ابدی هستند، در این لحظه آنچه تو تجربه می‌کنی ، «روح» توست نه «جسم» تو... اما در این تجربه کردنِ روحتان، درون سلول‌های بدن چهار بعدیِ تو می‌تواند مرتعش شود!

تو، این تجربهٔ چهاربعدیِ خودت (تجربهٔ جسم چهاربعدی) را، در یک مکانِ فرابعدی قرار می‌دهی. این راز آنست که چرا تو اینجا می‌توانی کارهایی انجام دهی که لزوما در آن سوی پل (چهاربعدی) نمی‌توانی انجام دهی؛ تو اینجا (در فرابعدی) خود را با اراده و خواست روی آن صندلی(روی استیج) قرار می‌دهی و چیزی را تجربه می‌کنی که در غیراینصورت لزوما در دسترس تو نبود. شفاگران (healers) این را می‌دانند، بسیاری از آنان همیشه خود را اینجا قرار می‌دهند. همیشه مواقع...

امروز... در صندلی... عملِ شفقت آمیز...

امروز می‌خواهی به چه کسی کمک کنی؟ اصل موضوع این است که هرچه شفقت بیشتری داشته باشی، شفای بیشتری در بدنت روی می‌دهد. آیا دستورالعمل‌های سخنران امروز را شنیدید؟ همان شفاگری که اطلاعات ارزشمندی را درباره انرژی و الهیتِ کار هیلینگ و شفایی که او انجام می‌دهد به شما ارائه داد. (منظور فرانس استین-frans stiene) شنیدید که چه گفت؟ ( او گفت) «با شفقت آغاز می‌شود و به شفا می‌رسد...»

حالا شما می‌دانید که چرا ما زمان زیادی را در مورد شفقت صرف کردیم، قصد دارید اکنون چه عملی انجام دهید؟ می‌توانید برای لحظه‌ای خود را در یک حالت فرابعدی ببینید که با شکوهمندیِ تمامِ «تو»هایی که تا بحال بوده‌ای احاطه شده‌ای؟ و الان همه بر روی آن تو (you) که روی صندلی نشسته متمرکز شده‌اند؟ آیا می‌توانی این را گسترش دهی تا بگویی که «من اکنون دارم با همهٔ اعضای خانواده به عنوان مخلوقی از خلقت صحبت می‌کنم و اکنون می‌گویم که تعادل شروع شود... این عملِ شفقت آمیز من است برای سیاره، برای خودم، برای دیگران... و این شفقت به بهبودی و شفا گسترش می‌یابد و پخش می‌شود و روی تک تک سلول‌های چهاربعدی‌ای که من دارم اثر می‌گذارد و هنگامی‌که برگردم (به 4 بعدی) هرگز این را فراموش نمی‌کنم! این عمل شفقت آمیز من است...» و همه اطرافیانِ تو و تماشاچیان و حضارِ اطراف تو همین را برای خودشان می‌گویند، برای شما و شما برای آنها... و این همان عمل شفقت آمیز است. این بسیار عمیق است. سیاره را تغییر می‌دهد، بسیار عمیق است وقتی که آنجا می‌نشینی...

آیا تا به حال فکر کرده‌ای که شفای «حلقه دوازده» یک عمل و تغییر سیاره‌ای بود؟ چه اتفاقی می افتد وقتی هزاران نفر این کار را (مدیتیشن حلقه دوازده) با هم انجام می‌دهند؟ شما در حال تغییر سیاره و شفای خودتان هستید. بیشتر از این هم هست...

بمان و آن را احساس کن...

بمان و آن را حس کن...

تو بسیار بیشتر از آنی که فکر می‌کنی...

اجازه بده دوستت داشته باشیم... دستانت را باز کن... اجازه بده دوستت داشته باشیم...

بمان...

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶