مدیتیشن۴۶

 2021.08.11

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید. تقریبا یک سال پیش گفتن این کلمات به شما را شروع کردم: «نزدیک‌تر بیایید…» و هفته‌ها و هفته‌هاست که این کلمات را به شما می‌گوییم. اگر بتوانید پیام «حلقه دوازده» را خلاصه کنید، کمی شبیه به این خواهد بود: «واقعیت‌های عظیم‌تری از حقیقت در اطراف تک‌تک انسان‌ها وجود دارد.» و آن واقعیت‌های عظیم‌ترِ حقیقت، پنهان هستند. آن‌ها پنهان و در انتظار چیزی هستند. توضیح چنین مفهوم غامضی سخت است. آن «لحظه آهان گفتن « در مورد حقیقت که برخی از شما در گذشته [تجربه] آن را داشته‌اید یا [در آینده] خواهید داشت، تقریبا به طور کامل پنهان است، تا وقتی که اشتیاق شما برای پذیرفتن آن شکوفا شود.

شما پرده‌ای که اغلب، شما را از روحِ هستی جدا می‌کند توصیف کرده‌اید. آن [پرده] دقیقا این‌گونه نیست. پرده‌ای که درباره‌اش می‌گویید شما را از شما جدا می‌کند. حقایق عظیم‌تر و تفکر تکامل‌یافته پیش رویتان قرار داده نمی‌شوند، [بلکه] آن‌ها آنجا هستند، در اتاق و همراه شما و منتظرند تا آن‌ها را بیازمایید و درباره‌شان فکر کنید و بگویید: «اگر چنان باشد چه؟»

[در این برنامه] صحبت‌های یک پزشک[1] را شنیدید، پزشکی که اوقات زیادی را در اتاق‌های اورژانس سپری کرده. و آنچه باید به شما می‌گفت که ژرف‌ترین نکته نیز بود، این است که هیچ چیزی شفا نیافت و هیچ چیزی رخ نداد تا زمانی که فرد به لحظه آرامش‌بخشی رسید که در آن لحظه با مسائل پیرامون خود یا با حقایقی که به آن‌ها گفته شده بود وجود دارند در ستیز نبود. بجای ستیز آن‌ها تنها پنجره کوچکی را گشودند که در آن می‌توانستند بگویند: «اگر همه این‌ها با آنچه فکر می‌کردم متفاوت باشد چه؟»

عزیزانم! [سوالِ] «اگر چنان باشد چه؟» لایه دیگری را به روی شما می‌گشاید: همان لحظه آهان گفتن [در هنگام درک] حقیقت. اما [سوالِ] «اگر چنان باشد چه؟» برای خیلی‌ها نیز بسیار دشوار است.

فرض کنید در مورد موضوعی، چیزهایی آموخته‌اید که می‌گوید: «آن چیز چنین و چنان است و به همان شکلی که هست قطعی است و شما نمی‌توانید تغییرش دهید!» و همه روزهای زندگی شما به این شکل است: بدون تغییر، بدون تغییر، بدون تغییر.

[آن‌گاه] یک نفر می‌آید و می‌گوید: «آیا می‌دانید که می‌شود تغییرش داد؟!»

اولین واکنش شما چیست؟

«نه! نمی‌شود! به تو اشتباه گفته‌اند!»

این اولین واکنش شماست. زیرا قطعیات زندگی شما اغلب با تار و پود آنچه هستید عجین و درهم‌تنیده شده، در آن ریشه دوانده، به آن دوخته شده است.

برای یک انسان بسیار بسیار مشکل است که بگوید: «اگر تمام چیزهایی که به من گفته شده حقیقت عظیم‌تری داشته باشند چه؟ یا شاید تنها آغاز یک چیز بزرگ‌تر باشند؟ که احتمالا هیچ قطعیتی نیست جز یک مورد که: من جاودان هستم و مورد عشق آفریدگار

تجربه «اگر چنان باشد چه؟»، آن لحظه آهان گفتن، دعوتی است از شما، حتی همین حالا.

هر آنچه به شما گفته شده،

هر آنچه پیشِ روی شماست،

همان چیزهایی که مانع [دست‌یابی شما] به هر آن چیزی است که به خاطرش به این‌جا آمده‌اید (مهم نیست که [چیزی که به خاطرش آمده‌اید] شفای بدن است، فیزیکی است یا استرسی است که به شما وارد می‌شود)،

به نظر می‌رسد که تمام این‌ها[2] خود را در قالب عدم سلامتی ابراز می‌کنند و حق با شماست، همین‌طور است.

این پزشک امروز هر آن‌چه را که در تمام این سال‌ها یافته و کشف کرده، به شما گفت، یافته‌هایی نه فقط از طریق آموزش، بلکه با دیدن کسانی که در بیمارستان پیشِ رویش بودند، و احتمالا برخی از آنها پژمردند و حتی مُردند، در حالی که او می‌دانست که اگر آنها یک «تجربه آهان» داشتند، بدن کاملا راه دیگری را در پیش می‌گرفت.

بدن شما در حال گوش دادن به آهان و پذیرش و تصدیق شماست، زیرا شما مانعی دارید که درست همان‌طور که چوب‌پنبه چیزی را درون بطری نگه می‌دارد، بیماری را درون شما نگه می‌دارد، و باعث می‌شود همه چیز به ضرر شما عمل کند. اغلب اوقات [آن مانع] می‌تواند تنها با یک فکر کوچک از در بطری خارج شود:

«اگر این درست نباشد چه؟ اگر حقایقی که به من گفته شده، همین بیماری‌ای که دارم یا وضعیتی که در آن هستم، یا هر کدام از آن چیزها، اگر آنها همه قابل تغییر بوده و قطعی نباشند چه؟ اگر بتوانید آن را درست کنید چه؟»

اغلب اوقات، بدن شما در حال گوش دادن به آن است. ما در طی ۳۱سال به شما گفته‌ایم که آگاهی یک واقعیت است، آگاهی پادشاه پزشکان است، آگاهی همان «خوددرمان‌گر»[3] شماست. [ما در طی ۳۱سال به شما گفته‌ایم که] بسیاری از چیزهایی که شما دارید و آن‌ها را «بیماری « می‌نامید به دو دلیل است که وجود دارند و ایجاد شده و ادامه می‌یابد:

دلیل اول اینکه، به خاطر آنچه به شما آموزش داده‌اند، به نحوی [خودِ شما] به آن اجازه [بروز] داده‌اید.

و دلیل دوم این است که شما آن را رها نمی‌کنید تا برود.

آموزش کرایون همیشه این بوده و این است که «آگاهی شما بسیار قدرتمندتر از هر قرصی است که بتوانید مصرف کنید.» اما منتظر شماست تا آن را بیان کنید، شاید در یک عبارت تاکیدی، شاید تنها در یک فکر: «وای، وای، حق با کرایون است.»

با فرآیندهای بسیاری که هم‌اکنون بر روی این سیاره وجود دارند و قدیمی هم هستند، فرآیندهایی همچون هومیوپاتی[4]، کینزیولوژی[5] و بسیاری موارد دیگر ثابت شده که بدن شما یک شفادهنده است.

خِردِ بدن را فرا بخوانید تا به رسمیت شناخته شود، (گام اول) و سپس رها گردد تا شفا یابد (گام دوم).

اگر قبلا آن را نشنیده باشید این بسیار سحرآمیز است که شما می‌توانید ذره‌ای از یک ماده شیمیایی را که قصد و خواسته هومیوپاتیست[6] را در خود دارد، مصرف کنید و بدن شما آن قصد و خواسته را می‌بیند و بر روی آن کار می‌کند و نتیجه آن شفا است. این [اتفاق] چه چیزی درباره آگاهی به شما می‌گوید؟ ما قبلا گفته‌ایم که شما می‌توانید هومیوپاتیستِ خودتان باشید. آگاهی شما همان ذره کوچک شیمیایی است. با این حقیقت بزرگ‌تر چه خواهید کرد؟ !

این‌جا پلی هست برای عبور. این همیشه استعاره است. این پلی است از شناخته‌ها به ناشناخته‌ها. پس بیایید این بار و در این شبی که باهم هستیم آن را «پل آهان « بنامیم. و بگذارید بگوییم که در یک سوی پل چیزهایی هست که به شما گفته شده و آنچه نمی‌توانید انجام دهید و آنچه فکر می‌کنید می‌توانید انجام دهید. و در سوی دیگر پل «لحظه آهان گفتن» شماست که در پی این سوال می‌آید: «اگر همه چیز با آنچه فکر می‌کردید متفاوت باشد چه؟»

و از شما می‌خواهم که اکنون با من از آن پل عبور کنید. و قرار است یک کار خاص انجام دهیم. کاری انجام می‌دهیم که تا به حال به این وسعت انجام نداده‌ایم. از شما می‌خواهم که قادر باشید با ذهنتان از آن پل عبور کنید، از آنچه فکر می‌کنید می‌دانید به آنچه نمی‌دانید.‌

همیشه روشنفکرانی هستند که می‌گویند: «یک لحظه صبر کن. تو از من می‌خواهی که درباره چیزی که نمی‌دانم فکر کنم؟»

[کرایون می‌خندد] بله، همین‌طور است. آیا می‌توانید فراتر از آنچه می‌دانید فکر کنید و حتی به ذهن اندیشمندتان بگویید: «آیا چیزهایی وجود دارد که من نمی‌دانم؟»

و ذهن اندیشمندتان خواهد گفت: «البته که وجود دارد.»

و سپس می‌توانید بگویید: «بسیار خوب. می‌خواهم درباره چیزی که نمی‌دانم به عنوان یک امکان و احتمال فکر کنم. خوب است؟»

و [ذهن] اندیشمند خواهد گفت: «این یکی را قبول می‌کنم!»

همگی همراه من بیایید. دست من را بگیرید. بیایید از این پل عبور کنیم.

[شروع موسیقی]

وقتی به مکانی وارد می‌شوید که چیزهایی که آن‌جا هست را نمی‌شناسید، چه احساسی دارید؟ برخی خواهند گفت: «خب، من از این که شاید چیزهایی در اطرافم باشند که ندانم چیستند، راحت نیستم.»

و این تمرینِ تجسمِ آرامش است.

اگر روحِ هستی همراهتان باشد چه؟ [کماکان] می‌ترسید؟ اگر فرشتگان در کنارتان در حال قدم زدن باشند؟ اگر دستانتان را گرفته باشند؟ فرشتگان و وجودهای جاودان دست‌تان را گرفته باشند؟ آیا باز هم می‌ترسید؟

و شما می‌گویید: «خُب، اگر این‌طور باشد، من راحتم.»

خُب، همین‌طور است. زیرا وقتی که در این مکان هستید، در مکانی که در این لحظه برای شما ناشناخته است، آن‌چه رخ می‌دهد همین است. ما همیشه شما را به این تمرین می‌بریم، تمرینی که «حلقه دوازده» نامیده می‌شود. ما همیشه شما را به سالن تئاتری می‌بریم که خود، یک استعاره است. در یک تئاتر اتفاقات زیادی رخ می‌دهد، اما احتمالا به یک اجرا فکر می‌کنید. شما در این تئاتر، هنرپیشه هستید و اغلب در تعامل هستید. اما همه چشم‌ها به شما دوخته شده است؛ و اگر به یاد بیاورید در بسیاری از جلسات قبل، آن چشم‌ها خود شما بوده‌اید:

در آن چهارشنبه‌های شفابخشِ خاص که با خودتان صحبت می‌کردید و همه آن‌ها گوش می‌دادند، همچون تماشاگرانی که در سالن تئاتر به شعر، موسیقی یا چیزی زیبا گوش فرا می‌دهند، چیز زیبایی که شما بر روی صحنه برای گفتن دارید، همان چیزی که برای گفتن به سلول‌ها داشتید و می‌گفتید: «آهان! برای اولین بار است که با سلول‌هایم صحبت می‌کنم و آن‌ها هم برای اولین بار است که به من گوش می‌کنند. زیرا سلول‌هایم حقیقتی را می‌دانند. و آن حقیقت این است که سلول‌هایم می‌دانند که هیچ یک از چیزهایی که به من گفته‌اند واقعا درست نیست، [کرایون می‌خندد]، [آن‌ها می‌دانند] که من می‌توانم با آگاهی شفا یابم، هرچند که به من گفته‌اند این حماقت است!»

امشب کار متفاوتی انجام خواهیم داد، کاری که مورد درخواست بوده است. این یک ویژگی از فرابعدیت است که می‌خواهم در حین عبورتان از یک درگاه[7] درباره آن با شما صحبت کنم. اگر بخواهید آن را درگاهی برای ورود به سالن تئاتر می‌نامیم. دقت کنید! همیشه یک درگاه‌ِ ورودی وجود دارد. این نیز خود، برای شما یک استعاره است. این یک مفهوم خطی است که اشاره‌اش به «بردن و رفتن از یک مکان به یک مکان یا به یک ساختار دیگر» است. این [کار] موقعیتی که در آن هستید را تغییر می‌دهد. این ساده است. شاید به آن فکر نکنید. اگر سالن تئاتر در آسمان شناور بود چه می‌شد؟ شما تمایل کمتری به رفتن داشتید. اما اگر از یک درگاه بگذرید به داخل می‌روید و سالن تئاتر آن‌جا است. آیا درک می‌کنید این کاری که داریم می‌کنیم به چه دلیل است؟

بیایید به آنجا برویم. بیایید به آنجا برویم، زیرا قرار است اتفاقی رخ دهد. شما قصد شرکت در کاری را دارید که جوانه آن، یعنی محصول جانبی و اثر جانبی آن شفایافتن‌تان خواهد بود. همین حالا همراه من به آن سالن تئاتر بیایید. این تئاتر همیشه یکسان است. دایره‌شکل بودن آن بر اساس یک انتخاب بوده. زیرا در یک دایره نه آغازی هست و نه پایانی.

از هر جایی که به این سالن تئاتر دایره‌ای شکل وارد شوید ورودی آن است. آن [محلِ] ورود شما است. آن آغاز تجربه شماست، حتی اگر آن یک دایره باشد. این دایره خاص، این سالن تئاتر دایره‌شکل همیشه یک صحنه برآمده دارد. برای رفتن به روی صحنه، شما باید از میان تماشاگران یا جایی که تماشاگران می‌نشینند رو به پایین بروید.

عزیزانم، اگر هنوز آن را متوجه نشده‌اید، [باید گفت که] استعاره‌ای در میان است. هر چیزی معنای دیگری دارد. یعنی شما هرگز از پشت صحنه نمی‌آیید. بنابراین همیشه شما خود در زُمره افرادی هستید که قرار است ملاقات‌شان کنید. و در واقع قبل از قرار گرفتن بر روی صحنه، شما از میان آن‌ها یا جایی که قرار است باشند عبور می‌کنید. این یک استعاره است. این‌ها درس‌های «روحِ هستی[8]» هستند. این بار شما پایین می‌روید. از پله‌ها بالا می‌روید. به روی صحنه می‌روید. یک صندلی آن‌جاست. صندلی [هم] یک استعاره است [استعاره از اینکه]: «راحت باشید.»

شما می‌نشینید، تمام معنای آن همین است. اگر ناچار باشید آنجا بایستید، این پندار وجود دارد که باید بایستید و چیزی را تحویل دهید. این [کار] اغلب اضطراب و ترس ایجاد می‌کند و ناخوشایند است. اما قرار است بنشینید. این یک استعاره است. راحت و آرام باشید. در قلبتان آرام گیرید. لحظاتی آن‌جا بنشینید تا این‌که چراغ‌ها روشن می‌شوند و می‌بینید که چه کسانی در جایگاه تماشاگران هستند. شما هیچ‌کدام از آن‌ها را نمی‌شناسید.

به شما خواهم گفت چه کسی آنجاست: هر کسی که بیننده [یا شنونده] این برنامه است، چه در حال حاضر، چه در آینده. می‌توانم عددی به شما بدهم: ده‌هزار نفر و فراتر از آن را در نظر بگیرید، ده‌هزار نفر و فراتر از آن. کسانی که هم‌اکنون یا در آینده این برنامه را می‌بینند. ده‌هزار [نفر]!

ده‌هزار روح کهن در انسجام با هم چه کاری می‌توانند انجام دهند؟ این سؤالی است که پرسیده شده است:

«کرایون عزیز! وقتی این تعداد از افراد را در کنار هم دارید و روح‌ها در یک جهت و با یک قصد و خواسته متحد هستند، چرا از آن برای ارسال صلح و شفا به این سیاره یا به یکدیگر استفاده نکنیم؟»

سوال خوبی است. پاسخ همیشه این بوده است: این به‌طور خودکار اتفاق می‌افتد، آن هم فقط به این دلیل که شما با قصد این‌جا بودن، اینجا هستید. به نظر می‌رسد که یک دایره منطق باشد، اما این شیوه عملکردِ یک انرژی فرابعدی است. نیازی نیست که برای این سیاره قصد و خواسته‌ای متمرکز، مستقل و خاص داشته باشید. صرفِ همین‌گونه گرد هم آمدن‌های روح‌ها برای این سیاره نور است. اما این بار بیایید آن را متمرکز کنیم. بیایید آن را متمرکز کنیم. همین حالا، همه شما باهم.

از شما که بر روی صحنه هستید، از شماها که بر روی صحنه خود هستید، از کسانی که اطراف شما هستند، از کسانی که از طریق این درگاه و به این شکل به این برنامه می‌آیند، از بیش‌تر از ده هزار نفر! همین حالا از شما می‌خواهم این سیاره را تصور کنید و آن را در صلح کامل تجسم کنید، سیاره‌ای که در آن خشم و عصبانیت، وضعیتی غیرنرمال است، حرص‌وآز نامتداول است، بی‌شک هنوز وجود دارد، اما این چیزی نیست که به سطح بیاید؛ سیاره‌ای که در آن مهربانی و شفقت اولین افکاری هستند که به ذهن انسان‌ها خطور می‌کنند، سیاره‌ای که در آن رخ دادن شفا دارد آغاز می‌شود، بیمارستان‌ها شروع به دیدن آن می‌کنند و پزشکانی مانند پزشکی که امروز [در این برنامه] دیدید اذعان می‌کنند که: «بدن، پادشاه است.»

جهان را شفا دهید. تغییر پیش روی شماست. فِقدان ترس بر روی این سیاره را ببینید! همه شما با هم! بیش از ده‌هزار نفری که بر روی این تمرکز کرده‌اید! و اگر چنین کنید، و اگر این کار را به خوبی انجام دهید، عزیزانم، تاثیر جانبی آن شفای شما و بدن خود شماست. زیرا این فرآیند شفقت است. و ما آن آموزش‌ها را بارها و بارها به شما ارائه کرده‌ایم.

این عمل شفقت‌آمیزِ امروزِ شما برای این سیاره است، همچنان که همراه با دیگران در آن‌جا نشسته و برای این سیاره به تایید و تصدیق این موارد می‌پردازید. این به شما بر می‌گردد. و شما آن‌جا نشسته و سلول‌های‌تان در حال ارتعاش هستند و می‌گویند: «آهان! شاید، فقط شاید اگر این همان تغییری باشد که او هم‌اکنون خواهانش باشد چه؟»

بمانید، بمانید و به ژرفا و معنای عمیقی فکر کنید که برای این سیاره می‌آفرینید عزیزانم.

بمان، بمان

و از این شفا لذت ببر.

و این‌چنین است.

 


[1] میهمان برنامه

[2] موارد فوق

[3] self-physician

[4] homeopathy

[5] kinesiology

[6] homeopathist

[7] portal

[8] spirit

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵