مدیتیشن۹۶

 2022.07.24

درود عزیزان. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

به‌راستی که کسانی هستند که معتقدند که بعضی چیزها مطلق‌اند و نمی‌توانند تغییر کنند. خوب، در دنیای سه‌بعدی این می‌تواند بسیار درست باشد. به عبارت دیگر با این فیزیک سه‌بعدی که شما دارید، به این شکلی که چیزها در این سیاره هستند، به این شکلی که شما در این سیاره هستید و با توجه به جایی که بیولوژی شما در این سیاره هست، چیزهای خاصی هستند که [بدون تغییر] باقی می‌مانند.

ولی عزیزان، وقتی از آن واقعیت سه‌بعدی یا به قول برخی چهاربعدی خارج می‌شوید، تقریباً هر چیزی شدنی است. در این برنامه‌ها، در همین برنامه‌هایی که ما داریم به شما عرضه می‌کنیم، داستان‌ها بسیاری شنیده‌اید که از سوی کسانی است که درست مانند شما هستند و دربارۀ اتفاق‌های شگفت‌انگیزی صحبت می‌کنند که برایشان رخ داده است یا شاید به خاطر کاری که انجام داده‌اند، برایشان رخ داده است. و آن همان چیزی است که بارها و بارها برایتان می‌آوریم. [و آن] ایده یا جرقۀ تشخیصی است که شاید می‌گوید: «چیزها همیشه آن چیزی نیستند که به نظر می‌رسند یا شاید چیزها همیشه آن چیزی نیستند که به شما گفته‌اند به نظر می‌رسند. شاید هیچ چیز مطلقی وجود ندارد به جز یک چیز:‌ عشق.»

امروز می‌خواهیم در آن سوی پل در حلقۀ دوازده کاری انجام دهیم که یکی از همان نوع کارهاست. فقط از شما می‌خواهم برای آن آماده باشید؛ زیرا از همان نوع کارهایی است که می‌گویید: «محال است. انجام‌شدنی نیست.» این از آن نوع کارهایی است که برخی از مردم همۀ زندگی‌شان را صرف انجام آن می‌کنند تا آن را به نتیجه برسانند و با این حال باز هم برایشان چندان عالی نیست.

قرار است وقتی به حلقۀ دوازده می‌رویم، آن را به انجام برسانیم؛ پس می‌خواهم چیزهایی را تکرار کنم که در چند برنامۀ نخست گفتم: «آیا این واقعی است یا نه؟» باید از خودتان بپرسید که چه چیزی واقعی است. و خیلی‌ها هستند که همچنان می‌گویند که تنها چیز واقعی، چیزی است که می‌توانم در دستم بگیرم و لمسش کنم. و من دوباره به شما می‌گویم که چرا دانشمندان خود را نادیده می‌گیرید. شاید درک نمی‌کنید. دانشمندان شما ابعاد چندگانه را کشف کرده‌اند. این گفتۀ کرایون نیست، گفتۀ علم فیزیک خود شماست.

اگر خود را در یکی از آن ابعاد بیابید یا شاید آن را به چهار بعد فعلی‌تان اضافه کنید، آیا آن واقعیت دیگری خواهد بود؟ آیا ممکن است خود را توانا به انجام کاری بیابید که در علم فیزیک شما انتظار نمی‌رود که قادر به انجامش باشید؟ آیا می‌توانید این سوالم را پاسخ دهید؟ آن هم پیش از آنکه تصمیم بگیرید که «فقط به چیزهایی می‌توانید باور داشته باشید که آن‌ها را لمس و احساس می‌کنید.»

در بیست سال گذشته دانشمندان شما به پدیده‌ای برخورده‌اند که به هیچ وجه باورکردنی نیست و آن را درهم‌تنیدگی نامیده‌اند. و یادآور شده‌اند که یک شیء یا یک انرژی یا به‌شکلی خود فیزیک می‌تواند هم‌زمان در دو مکان باشد؛ ولی در فیزیک شما نکتۀ هراس‌آورش این است که آن‌ها می‌توانند اگر نگوییم میلیون‌ها، هزاران مایل از هم دور باشند و همچنان طوری واکنش نشان دهند که گویی آن‌ها یکی هستند، [طوری که] یکی از آن‌ها را لمس می‌کنید، آن یکی دیگر حرکت می‌کند. تقریباً مثل این است که چیزی را از وسط نصف می‌کنید و هر دو نیمه زندگی خود را دارند، یکی از آن‌ها را لمس می‌کنید، آن یکی دیگر می‌داند، یکی از آن‌ها را به مریخ می‌برید و آن را که اینجاست لمس می‌کنید، آن [که در مریخ است] این را می‌داند. این [چیزی است] که در فیزیک شماست و به‌طور کلی درهم‌تنیدگی نامیده می‌شود؛ ولی برای شما آن را ساده [بیان] کردیم. آیا ممکن است دربارۀ این ایده که «واقعیت چه ممکن است باشد»، از نکته‌ای غافل بوده باشید؟

پس این را هم به آن بیفزایید که رشته‌ای علمی به نام کوانتوم‌زیست‌شناسی[1] وجود دارد. به جز تصدیق اینکه بدن شما چندبعدی است، چه دلیلی هست که رشته‌ای به نام کوانتوم‌زیست‌شناسی وجود داشته باشد؟ بدن شما جنبه‌های کوانتومی دارد، دی‌ان‌ایِ شما جنبه‌های کوانتومی دارد، تقریباً همۀ سلول‌های شما به‌نوعی این‌گونه‌اند. این را درک نمی‌کنید؛ چون هر روز از آن استفاده نمی‌کنید؛ ولی می‌کنید و اینجاست که برای برخی ترسناک می‌شود، یعنی هنگام تعریف‌کردن اینکه آگاهی چه ممکن است باشد، در حالی که فکر می‌کنید آگاهی در مغز شماست و نیست یا هنگام تعریف‌کردن اتفاق‌های دیگری که رخ می‌دهند، مانند دوقلوهایی که می‌توانند از فاصلۀ خیلی دور با هم صحبت کنند یا دستِ‌کم می‌توانند وقتی چیزی در زندگی‌شان اتفاق می‌افتد، آن را بدانند. یکی از آن‌ها در آن سوی زمین است، برای یکی از آن‌ها اتفاقی رخ می‌دهد و آن یکی هم می‌داند. این چیست؟ آیا این در سه بعد شماست که بتوانید آن را لمس و احساس کنید؟

برایتان نشانه‌ای آوردم از اینکه شاید، فقط شاید، بتوانید واقعیت را دوباره تعریف کنید؛ چون قرار است کاری انجام دهیم.

قرار است در این صندلی که رویش نشسته‌اید یا در مکانی که در آن آرمیده‌اید، واقعی باشید. و در همان جایی که هستید، می‌توانید آن را روی بدنتان احساس کنید و در مدتی که آگاهی و الوهیت خود را به مکان دیگری می‌برید تا چیز دیگری را تجربه کنید، آن باقی خواهد ماند؛ ولی هر چه آنجا اتفاق بیفتد، در اینجا هم اتفاق خواهد افتاد. این همان درهم‌تندیگی است که هم‌اینک دربارۀ آن صحبت کردیم. این توانایی شما که هم‌زمان در دو مکان باشید، مطلق است. [کرایون می‌خندد] این واژه را به کار ببرید، این از آن شماست، همیشه اتفاق می‌افتد. خوب، فقط در دو مکان نیست، در مکان‌های زیادی است؛ ولی بگذارید در این لحظه برای شما آن را به دو مکان محدود کنیم.

می‌خواهم شما را به آن سوی پل ببرم و قرار است چیزی را تجربه کنیم، تجربۀ‌ دیگری مانند تجربۀ قبلی‌تان. آن را برایتان توضیح می‌دهم. این ماه و شاید ماه بعد، پر از این کارهای درخورِ اقدام خواهد بود. آیا آماده‌اید تا همراه با من از آن پل عبور کنید؟ و از بُعدی که می‌شناسید و احساسش می‌کنید، به بُعدی بروید که می‌فهمید آن هم می‌تواند واقعی باشد؛ ولی پر از ناشناخته‌هاست. اما آیا آن واقعی است یا نیست؟

به شما می‌گویم که اگر بخواهید واقعی باشد، واقعی است. و آن آگاهی شما از اجازه‌دادن است که می‌گویید: «بله، دانشمندانمان می‌گویند که می‌تواند [واقعی] باشد، من می‌گویم که می‌تواند [واقعی] باشد. می‌خواهم کمی گسترش بیابم و آن را واقعی کنم.» از شما می‌خواهم که آن را واقعی کنید. با من بیایید. بیایید روی آن پل قدم برداریم. دستم را بگیرید.

[شروع موسیقی]

خودتان را تصور کنید که آهسته روی پل قدم می‌زنید، ولی این بار بااطمینان، باآرامش و با لبخندی بر چهره و درست از میان مهی عبور می‌کنید که کارش مبهم‌کردنِ چیزی است که آنجاست و درست به درون ناشناخته‌ها وارد می‌شوید. و علت اینکه با این کار این‌قدر راحتید و هیچ نگرانی‌ای ندارید، این است که اینک متوجه می‌شوید که این گذرگاهی است به خودتان، این گذرگاهی است به خود بزرگ‌ترتان که در آنجا کشف‌هایی هست تا صورت دهید، شفاهایی هست تا از آن برخوردار شوید. خیلی چیزهای دیگر هم هست. جایی که به آن می‌رویم، همیشه چنین چیزهای ممکنی را داشته است. این چیزهای ممکن، همیشه آنجا بوده‌اند، همان جایی که داریم به آن می‌رویم. ما داریم به روح شما می‌رویم. روح شما وجود دارد، همیشه بوده است. روح شما همراه با شما در بدن شماست؛ زیرا چندبعدی است و اگر بخواهید، به‌صورت تنها هم هست؛ چراکه هم‌اینک از آن به‌عنوان مکانی خاص بازدید می‌کنید.

همراه با من از دری عبور کنید. اگر بخواهید، می‌توانید بگویید درگاه، در یا درگاهی که می‌گوید دارید از ناحیه‌ای به ناحیه ای دیگر می‌روید. و یک بار دیگر آن اتاق را می‌بینیم، اتاقی با یک صندلی ویژه. عزیزان این صندلی به هر شکلی است که شما می‌خواهید: بزرگ، کوچک. می‌توانید همه نوع ابزاری روی آن داشته باشید. می‌تواند دسته و هر چیز دیگری داشته باشد یا اینکه ساده باشد، می‌تواند نرم باشد، می‌تواند سفت باشد. این‌ها مهم نیستند؛ زیرا با بدنتان ادغام می‌شود؛ زیرا این صندلی مخصوص شماست. می‌دانید که وقتی رویش بنشینید، می‌شود خود شما. حال از این سردرآورید؛ ولی می‌توانید به‌نوعی روی صندلی‌ای بنشینید که کاملاً خود شماست و طوری شما را در آغوش می‌گیرد که شاید حتی بخشی از سیستم گردش خون شما می‌شود یا بخشی از مغز شما یا دی‌ان‌ایِ شما می‌شود و به‌شیوه‌ای نیک‌خواهانه خودش را به شما می‌چسباند. با نشستن روی این صندلی، آن را فعال می‌کنید. او شما را می‌شناسد. شما هم او را می‌شناسید. آن را به‌عنوان ابزارِ چندبُعدیِ شگفت‌انگیزی برای دگرگونی در نظر بگیرید که فناوری پیشرفته‌ای دارد. تنها چیزی که نیاز دارد، انرژیِ کاری است که قرار است انجام دهد.

آیا می‌خواهید روی آن صندلی بنشینید؟ آیا می‌خواهید؟ و اگر می‌خواهید، آیا اجازۀ تغییر را می‌دهید؟ و از شما می‌خواهم که این اجازه را بدهید، همان طور که همیشه از شما خواسته‌ام که یا به زبان بیاورید یا در ذهن خود بگویید: «روح هستی عزیز، من اجازۀ این دگرگونی را می‌دهم، دگرگونی‌ای که امروز رخ خواهد داد. روح هستی عزیز، من اجازه می‌دهم که این دگرگونی امروز اتفاق افتد.»

این چیزی است که شما درخواست کرده‌اید. اُه! خیلی از شما این را درخواست کرده‌اید. به شما می‌گویم که این چیست. گفته‌ای هست که من آن را به شما گفته‌ام، همکارم آن را به شما گفته است و ظاهراً در سه‌بعدی، مطلق است. و آن گفته این است: «مغز شما دکمۀ حذف ندارد.»

بر خلاف رایانه که می‌توانید با فشردنِ دکمۀ حذف، آن را در سطل زباله بنیدازید و پاکش کنید، هر آنچه برایتان رخ داده است، آنجا در مغزتان می‌ماند. اگر شدیدترین خیانت را به شما کرده باشند یا حتی اگر آن خیانتی در حد متوسط بوده باشد، باز هم خیانت است و هنوز آنجاست و جایی نمی‌رود. می‌توانید دوره‌هایی بگذرانید تا آن نرم کنید؛ ولی آن شما را ترک نمی‌کند.

اگر فرزندی را از دست داده باشید، آن احساسات همیشگی‌اند، آن احساسات به آکاش شما می‌روند عزیزان. نمی‌توانید به‌درون مغز خود بروید و آن‌ها را بیرون کنید. آن‌ها می‌آیند و می‌روند و در زمان‌های عجیبی هم می‌آیند و می‌دانید از چه صحبت می‌کنم. در زندگی‌تان چیزهایی تجربه کرده‌اید که رنج‌آورند، که جان‌گدازند: افرادی که شاید حرف‌هایی می‌زنند یا شاید کارهایی می‌کنند، یا اتفاقی که برایتان رخ داده است و نمی‌توانید آن را ندانید.

خوب، حدس بزنید [موضوع] کار امروز دربارۀ چه چیزی خواهد بود. اجازه‌ای که هم‌اینک داده‌اید، نه برای حذف این چیزها، بلکه برای این است که به اتاق دیگری بروند و چنان ضعیف شوند که آنجا باشند؛ ولی دیگر شما را نابود نکنند.

شنیدید؟ [کار امروز] دربارۀ این است. بگذارید همراهان نزدیک شوند، همراهانی که می‌خواهند شما و این صندلی را لمس کنند و بخشی از شفای گذشته باشند. قرار است آن چیزها را بردارند، همان چیزهایی را که نمی‌توانید به حالت قبل برگردانید و نمی‌توانید آن‌ها را ندانید و نمی‌توانید حذفشان کنید. قرار است آن‌ها را در مکانی قرار دهند که برایتان راحت‌تر است؛ در نتیجه اگر ناچار باشید آن‌ها را در معرض دید قرار دهید، دیگر در هم نخواهید شکست، هیچ کاری نخواهید کرد، جز اینکه بگویید: «اتفاقاتی بودند که پیش آمدند. خدایا سپاسگزارم که آن‌ها را پشت سر گذاشته‌ام و با خدا پیش رفته‌ام.»

این همین کاری است که هم‌اینک داریم انجام می‌دهیم، یعنی نرم‌کردنِ همۀ آن خاطرات. این معجزه است عزیزان. شما نمی‌توانید خودتان این کار را بکنید؛ ولی در سطح چندبعدی همراه با کسانی که در شما و در روح شما هستند، می‌توانید. این جعبه‌ابزار نورپیشه‌هاست. و آن نورپیشه هم‌اینک خود شمایید.

بگذارید نزدیک شوند و شما و این صندلی را لمس کنند. و اگر علاقه‌مندید و آماده‌اید، بگذارید این‌گونه باشد، این‌گونه که این چیزها در حافظۀ شما پس‌روی کنند و چنان نرم شوند که بودن با آن‌ها عیبی نداشته باشد. آن‌ها دیگر به دل‌انگیزی یا شادمانی‌تان لطمه نمی‌زنند. آن‌ها اتفاق‌هایی بودند که رخ دادند؛ ولی اینک در اتاق دیگری هستند و این شما را می‌رهاند تا لبخند بزنید و در آرامش باشید و به آن سوی آن بروید یا «بالاتر از آن قرار بگیرید»، این هم عبارتی است که اگر دوست دارید، می‌توانید به کار ببرید؛ در نتیجه دیگر آن‌ها زندگی‌تان را نمی‌رانند و می‌دانید که منظورم چیست.

همراهان اینجا هستند، همراه با شما هستند. آن‌ها شروع کرده‌اند. از شما می‌خواهم صاف بنشینید و این را بپذرید. این کاری است که برای شما دارد انجام می‌شود. اینجا بمانید. اینجا بمانید و احساس کنید که اینک که آنجا نشسته‌اید، همۀ این چیزها دارند دگرگون می‌شوند و تغییر ماهیت می‌یابند.

از شما می‌خواهم هر چند بار که می‌خواهید، به اینجا بازگردید. این برای شماست، این درخورِ اقدام است. برای اینکه در زندگی‌تان رو به جلو حرکت کنید، به این نیاز دارید. به همین دلیل است که به اینجا می‌آیید. به همین دلیل است که امروز این برنامه را برای تماشا انتخاب کردید.

من کرایون هستم، عاشق همۀ شما. بمانید.

و این‌چنین است.

 


[1] Quantum biology

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶