مدیتیشن۴۹

 2021.09.01

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

 «حلقه دوازده» یک مدیتیشن است که به گونه‌ای هدایت می‌شود که می‌تواند به شما کمک کند تا به درک بیشتری در مورد خود دست یابید. می‌خواهم به چنل ارائه شده قبلی در برنامه امروز اشاره‌ای داشته باشم. ما شروع به توصیف این کردیم که انسان در مقیاس معنوی چه اندازه بزرگ است،‌ نه آن انسانی که در این پوست گنجانده شده و می‌گویید که شما همان هستید، بلکه انسانی که بسیار بسیار بزرگ‌تر است، زیرا هر انسانی از آن روح برخوردار است. این باعث می‌شود که سوال‌هایی بپرسید. یکی از سوال‌هایی که امیدوارم بپرسید این است:

«اگر من واقعا این اندازه بزرگ هستم، آن چیست که من را از این که بتوانم به سادگی با کیهان صحبت کنم باز می‌دارد؟ هر چه باشد من از آن‌جا هستم. چرا این‌قدر احساس انزوا و جدایی یا شاید حقارت یا نامحبوب بودن دارم.»

و این‌ها همان سوال‌هایی هستند که ما در موردشان تعمق کرده و با شما کار می‌کنیم، زیرا عزیزانم، شاید زمان آن فرا رسیده که سرانجام از ابزارهایی که همیشه از آن شما بوده‌اند سردرآورید. بیایید برای لحظه‌ای به چنل امروز بازگردیم. ما از چندبعدی بودن انسان صحبت کردیم. ما از علمی صحبت کردیم که می‌رود تا از آنِ شما باشد و نشان می‌دهد که در وضعیت چندبعدی چیزهایی هستند که با هرآن‌چه که امروز تجربه می‌کنید به شدت متفاوت هستند.

کسانی هستند که می‌گویند: «خوب، ما در حال حرکت به یک بعد جدید هستیم.»

در واقع شما در حال حرکت به تمام ابعاد هستید. شما در چهار بعد بوده‌اید. باید بگویم شما هزاران سال در چهار بعد محدود بوده‌اید. آن چهار بعد عبارتند از: ارتفاع، عرض، عمق، زمان. شما این بوده‌اید. یک انسان چندبعدی کسی است که شروع به گسترش به درون چیزهایی می‌کند که ما اکنون از آن صحبت می‌کنیم، او کسی است که شروع به آگاه شدن از آگاهی‌ای می‌کند که می‌تواند بسیار عظیم باشد. اگر در حال چندبعدی شدن هستید، که هستید، آیا درک می‌کنید که این به شما اجازه می‌دهد که ارتباطی با آن سوی پرده داشته باشید؟ بیش‌تر از آن، اگر شروع به درک این موضوع بکنید که آگاهی شما می‌تواند با همین دی‌ان‌ای بدن شما درهم‌تنیده شود چه؟ چند نفر از شما می‌دانید که همۀ انسان‌ها از پتانسیل انجام کاری برخوردارند که من آن را «چنل کردن با خود[1]» می‌نامم.

شما این‌طور آموخته‌اید که به دکتر مراجعه کنید، یک نسخه دریافت کنید و قرصی مصرف کنید. یا این که به جایی رفته و مشاوره بگیرید، و یا نکاتی که لازم دارید را دریافت کنید. یا این‌که لیست‌های مورد نیاز خود را دارید، سپس لیست‌ها را فعال کرده و این کار و آن کار را انجام داده و بعد از آن منتظر می‌مانید. این یک نگرش خطی است. این یک فرایند خطی است. این تمام چیزی است که تابه‌حال می‌دانستید. شما به این شکل بزرگ شده‌اید. این واقعیت شما بوده است.

و اکنون آموزگاران شروع به ارائۀ اطلاعاتی کرده‌اند که به شما از همین چیزی می‌گوید که در درون شماست و همیشه بوده است و می‌توانید آن را هرچه که می‌خواهید بنامید. و ما به آن می‌گوییم «اینیِت[2]»، «خودِبرتر» یا هر کدام از این چیزهایی که بخشی از خود چندبعدی شما هستند. و آن‌ها همیشه آن‌جا بوده‌اند. آن‌ها مسئول درمان خودبخودی در همان جادویی هستند که شما آن را دیده و آرزو کرده و می‌گویید: «فقط اگر می‌توانستم آن را داشته باشم! برای [داشتن] آن چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ بگذار یک کتاب دیگر بگیرم. بگذار یک فرایند دیگر در پیش بگیرم. بگذار یک قرص دیگر استفاده کنم.»

و او[3] درست پیش روی شما نشسته، به شما نگاه کرده، می‌گوید: «خوب چرا من را امتحان نمی‌کنی؟» و او خود شماست. چهرۀ شما در آینه به صورتی چندبعدی با جلوه‌ای شوخ‌طبعانه به شما نگاه کرده، می‌گوید: «آیا هنوز هم آمادگی نداری؟» [کرایون می‌خندد]

این حقیقت است. چیزهای بسیار برای گفتن به شما هست، بسیار بیش‌تر از آنچه تابه‌حال به بعضی از شما گفته‌اند. سیستم اعتقادی شما چیست؟ چه تعداد از سیستم‌های اعتقادی مطلبی را برجسته کرده‌اند که شاید به سادگی مورد پذیرش نبوده و می‌گوید: «آیا می‌دانستید که شما خدا هستید؟»

کفرآمیز است! البته! آنچه در مورد این ادعا به شما آموخته‌اند همین است. اگر این پرتوی از حقیقت باشد چه؟ روح شما بخشی از «سرچشمۀ آفرینشگر» است، روح شما را خدا ایجاد کرده، آن هم نه جدا از خدا، بلکه بخشی از خدا. روح شما بخشی از «سرچشمۀ آفرینشگر» این جهان است. بنابراین شما بخشی از خدا هستید.

در مورد «ناماسته[4]» چطور؟ معنای آن چیست؟ آیا تابه‌حال آن را تحلیل کرده‌اید که خدای درون من خدای درون تو را ملاقات می‌کند، و خدای درون تو خدای درون من را؟ این شیوه سلام و خوشامدگویی باستانی بوده است. آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که معنای آن چیست؟ آن‌ها درباره چه خدایی صحبت می‌کنند؟ آیا آن‌ها از خدایی انسان‌گونه می‌گویند که در پوستی گنجانده شده و در سرزمینی دوردست است؟ نه، آن‌ها درباره خداوند خلاق صحبت می‌کنند، همان که شما به عنوان خدا می‌شناسیدش. البته به شرطی که بخواهید از واژه خدا استفاده کنید. [می‌توانید بگویید] روح هستی[5]. شما همیشه بخشی از کیهان بوده‌اید، همیشه.

ما به شما گفته‌ایم که روح، جاودان است. بر روی این سیاره سیستم‌های اعتقادی زیادی هستند که حتی ایدۀ آن را هم نفی می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: «خوب، شما یک روح دارید. اما می‌دانید که آن را در هنگام تولد دریافت کرده‌اید و نقطه شروعش آن‌جاست.» بجای این که [فکر کنند] که شاید همیشه آن‌جا بوده. و اگر همیشه آن‌جا بوده، از زمان آفرینش خود مشغول چه کاری بوده؟ و سپس گفتیم: «خوب،‌ روح هرگز آفریده نشده،‌ همان‌طور که خدا آفریده نشده.»

آیا روح صرفا هنگام تولد شما آمده یا شاید یک طرح و برنامه بزرگ‌تر وجود دارد؟ اگر شما با این روح بارها و بارها بر روی این سیاره بوده باشید چه؟ یا حتی شاید بر روی سیاره‌های دیگر، یا حتی شاید در جهان‌های دیگر!

عزیزانم! اگر همیشه دارای یک روح بوده باشید چه؟ شما باعظمت هستید. ممکن است بگویید: «پس این با اوضاع کنونی چگونه صدق می‌کند؟ کرایون! اینک که من در دوران مشکلات این‌جا نشسته‌ام،‌ این [عظمت من] با زندگی کنونی من چگونه مطابقت می‌کند؟!»

و من به شما می‌گویم که اگر شروع به درک این بکنید که در آگاهی شما یک تکامل در جریان است،‌ اگر این را تصدیق کنید، شاید و فقط شاید این در مورد شما صدق کند. یا این‌که در آن‌جا نشسته، بگویید: «این در مورد من صدق می‌کند.» و شما به سلول‌های خود صراحتا اعلام کنید که: «من چندبعدی بودنم را احساس می‌کنم. بنابراین شروع می‌کنم به دیدن آنچه می‌توانم انجام دهم.»

آیا واقعا شما با ساختار سلولی خود درهم‌تنیده هستید؟ معنایش این است که آگاهی شما از بدن شما جدا نیست. کل فرهنگ شما همیشه به شما گفته که شما هیچ تاثیری بر بدن خود ندارید. شما آن‌جا نشسته و در هر کاری که بدن‌تان انجام می‌دهد، فقط یک تماشاگر هستید. می‌دانید که درست می‌گویم. تقریبا از بدو تولد به شما این‌طور گفته شده که وقتی چیزی به شما آسیب می‌رساند، نگاهش کرده، می‌گویید: «نمی‌دانم چرا؟!» شما همچون بخشی از آن هستید. باید به جایی رفته و یک قرص یا هر چیز دیگری که باعث بهبود آن می‌شود را دریافت کنید و نمی‌گویید که: «من آسیب دیده‌ام!» بلکه می‌گویید: «آسیب دیده است!»

می‌گویید: «دستم آسیب دیده!» بجای این‌که بگویید: «من آسیب دیده‌ام.»

از لحاظ چندبعدی شما هر یک از سلول‌های درون بدن خود هستید. همۀ شما این‌گونه‌اید. شما خاکِ زمین هستید. آیا می‌دانستید که این‌قدر بزرگ هستید؟ روح شما تمام چیزهایی که شما هستید را در بر می‌گیرد. شما بخشی از این سیاره و قوه ادراک آن هستید. پس آیا این درخواست زیادی است که از شما بخواهم با من از روی یک پل به ناحیه ناشناخته‌ای گذر کنید که به سادگی اجازه می‌دهد آن را ببینید؟ «حلقه دوازده» یعنی همین. این زمانی است که ما مکاشفه‌ای را آغاز می‌کنیم. باید با قدم‌های کوچک شروع کنید عزیزانم. چگونه می‌خواهید این چیزها را به فراموشی بسپارید؟ چیزهایی که به شما گفته شده و فقط بخشی جزئی از آنچه در آن‌جا وجود دارد هستند.

این به بازنویسی چیزی درباره آن‌چه از عظمت خدا گفته‌اید نمی‌پردازد. این دکترینی که می‌گوید «خدا بزرگ است، خدا خوب است و خدا نیک‌خواه است» را بازنویسی نمی‌کند، بلکه آن را ارتقا می‌بخشد. خدا بسیار بزرگ‌تر از هر چیزی است که تابه‌حال به شما گفته‌اند. و شما همیشه بخشی از خدا بوده‌اید، شما همیشه بخشی از خدا بوده‌اید.

تصور کنید که هر معجزه‌ای که تابه‌حال درباره آن خوانده، دیده یا شنیده‌اید در واقع بخشی از شماست. این همان آموزشی است که می‌گوید هیچ گونه جدایی‌ای میان «سرچشمۀ آفرینشگر» و آگاهی انسان، آکاش انسان و روح انسان وجود ندارد. آن‌چه بخشی از آفریدگار است شما هستید.

ممکن است این آموزش جدای هر آن چیزی باشد که تابه‌حال به شما گفته شده. وجود روح برای این نیست که بعدا مجازات شود. وجود روح برای این است که دوباره و دوباره بازگردد و با انسانیت رشد کرده و با تکاملش، نوری باشد برای این سیاره. روح به همین خاطر است که این‌جاست. این چیزی است که در سیاره‌های دیگر اتفاق افتاده. در این کیهان شما تنها مورد نیستید. واقعا این‌گونه فکر می‌کنید؟ این یک سیستم روشن‌بینی عظیم و زیباست و ما می‌خواهیم که هم‌اکنون شما را به مکانی ببریم که بتوانید کمی به تمرین آن بپردازید.

از شما می‌خواهم که دوباره پلی را تصور کنید. پلی که از آن عبور خواهید کرد، همیشه یک استعاره بوده. عبور از این پل به این معنی است که شما از مکانی به مکانی دیگر وارد می‌شوید. شما از موقعیت «الف» به «ب» می‌روید. این یک استعاره است و شما باید این کار را انجام دهید. گاهی اوقات آن یک در است، تا ذهن خطی شما درکش کرده، بگوید: «بسیار خوب، من در حال رفتن به یک آگاهی یا احساس دیگر هستم.»

پلی هست و در میانۀ آن مهی. بنابراین شما نمی‌توانید سوی دیگر پل را ببینید. و شما باید اعتماد کنید که آن‌چه در ورای این مه است، خوب و مطلوب است. و آن‌چه در آن سوی پل است «آن توی بزرگ‌تر» است، کسی که هرگز چیزی درباره‌اش گفته نشده، واقعا گفته نشده، همان کسی که به مدت 31 سال درباره او به شما گفته‌ام. اما شما هنوز در یک بدن خطی هستید. بنابراین تصور چیزی جز آن‌چه می‌دانید و احساس می‌کنید سخت است. آن‌جا جایی است که می‌توانید از شر تمام آن ترس‌ها خلاص شوید، با سلول‌هایتان صحبت کنید، آن‌جا جایی است که شفا وجود دارد، آن‌جا جایی است که درهم‌تنیدگی، یک چیز روزمره است. آن‌جا جایی برای تمرین است عزیزانم، طوری که وقتی به این سوی پل بازمی‌گردید و از این مدیتیشن خارج می‌شوید و سر کار می‌روید، یک بخش از آن با شما می‌ماند و هرچه بیشتر به آن‌جا بروید، درک این‌که «چه کسی هستید» برایتان بهتر می‌شود.

دستم را بگیرید، همین حالا. بیایید از پل بگذریم. شما با من از میان مه می‌گذرید و آن‌چه می‌بینید کاملا و تماما بستگی به این دارد که چشم ذهن شما چه می‌خواهد ببیند. در چشم ذهن خود چه احساسی دارید؟ «غده صنوبری[6]» شما اکنون مشغول چه کاری است؟ یعنی این‌که آیا در این کار دخیل است یا این‌که شما هنوز به صورت خطی فکر می‌کنید؟

عزیزانم!‌ این باشکوه‌ترین مکانی است که تابه‌حال از آن بازدید کرده و خواهید کرد. این‌جا جایی است که ما به مدت یک سال با شما از آن بازدید کرده‌ایم و من به همکارم گفتم که آن را بنا نهاده و با شما تکاملش بخشد. در نتیجه ایده‌ای خواهید داشت از عظمت خود و آنچه با خروج از چهاربُعد قادر به انجامش هستید.

وقتی که از پل می‌گذرید تصدیق کنید که این یک مکان نیست، این خود شماست. اما پل بیانگر تصدیق و هشیاری شماست. ما از دری که اغلب یک درگاه است عبور می‌کنیم. باز هم داریم به صورت خطی از جایی به جایی دیگر می‌رویم، در نتیجه شما درک خواهید کرد که ما در حال تغییر دادن چیزها هستیم.

با من وارد این سالن تئاتر دایره‌شکل می‌شوید، سالن تئاتری که در گودی واقع شده و جایگاه تماشاگران گرداگرد آن است. شما از پله‌ها پایین می‌روید تا بر روی صحنه قرار گیرید و بمدت یک سال است که دارید این کار را انجام می‌دهید. بیایید تا دوباره انجامش دهیم.

از پله‌ها پایین بروید. تماشاگران هنوز آن‌جا نیستند. آن‌ها اغلب بعد از آن‌که روی صحنه می‌روید ظاهر می‌شوند. زیرا بعد از آن است که ما درباره این‌که آن‌ها کیستند به شما می‌گوییم.

روی صحنه یک صندلی هست. همیشه یک صندلی هست. هر از گاهی هیچ صندلی‌ای بر روی صحنه نیست. [کرایون می‌خندد] چند مورد از جلساتی که صندلی نباشد هم پیش رو خواهیم داشت. اما امروز یک صندلی هست. وقتی می‌گویم که همیشه هست، برای یک مراسم خاص است که هست. و این یکی از آن‌هاست.

از شما می‌خواهم که بنشینید. آسوده و راحت باشید. عزیزانم! اتفاق زیبایی در شرف وقوع است، اگر شما اجازۀ آن را بدهید، اگر اجازه‌اش را بدهید. دانستن این‌که در این‌جا چه اتفاقی می‌افتد برای من هیجان‌انگیز است. من این را دیده‌ام، آه،‌ من این را دیده‌ام.

شما کنجکاوید که آیا در بهشت هم اشکی هست؟! این یک استعاره است عزیزانم. در آن سوی پرده در میان همه ما سرور و شعفی هست و هم‌اکنون به شما چشم دوخته‌ایم«آیا او این کار را خواهد کرد؟ آیا آن‌ها سرانجام در قالب یک گروه درخواهند آمد تا سلول‌ها و دی‌ان‌ای و آگاهی، همه در یک تصویر جمع شده و شروع به گفتگو کنند؟»

آیا تابه‌حال کنجکاو بوده‌اید که بدانید گفتگوی مستقیم با خدا چگونه می‌تواند باشد؟ گفتگویی که در آن هیچ کس دیگری شنونده نباشد. آیا تابه‌حال خواهان آن بوده‌اید؟ براساس آن‌چه آموخته‌اید یک ارتباط مستقیم با آفریدگار جهان شامل چند مرحله می‌شود؟ و من به شما پاسخ می‌دهم: صفر مرحله! زیرا آفریدگار جهان برای همیشه در سلول‌های شما باقی مانده است، برای همیشه.

بنابراین اینک از شما می‌خواهم که قلب و ذهن خود را بگشایید و در این حال قرار است که «همه آن‌چه هست[7]» مخاطب شما باشد. این دیگر یک سالن تئاتر نیست. این استادیومی است به بزرگی جهان، عزیزانم. و هنگامی که دهان به سخن می‌گشایید، هنگامی که ذهنتان را برای اندیشیدن به چیزی می‌گشایید، درست در همین لحظه کنونی، شنوندگان و شنونده، «همه آن‌چه هست» است. شما بخشی از «سرچشمۀ آفرینشگر» هستید. چه می‌خواهید بگویید؟ بگذارید راهنمایی‌تان کنم:

«آفرینش عزیز! سپاسگزارم که به اندازه کافی دوستم داشته‌ای تا مرا اینک در این‌جا قرار دهی، جایی که در آن می‌توانم هر کار ممکنی را به انجام برسانم، جایی که با این نوع از خلوصِ عشق، بیماری نمی‌تواند وجود داشته باشد،‌ و در جایی که من هستم مشکلی نمی‌تواند باشد و وقتی به عنوان بخشی از «همه آن‌چه هست» در آن‌جا می‌نشینم هیچ چیز نامناسبی نمی‌تواند در اطراف من وجود داشته باشد.»

«حلقه دوازده»، خود، در نور آنچه شما هستید رو به کاستی می‌گذارد. شما تا این اندازه بزرگ هستید. شما این‌قدر قدرتمند هستید. از شما می‌خواهم که نشسته، هم‌اکنون به ارتباط مستقیم با کیهان، با سلول‌هایتان و هرآن‌چه که هست و تمام آن سیستم‌هایی که به شما آموزش داده‌اند بیندیشید. مسئولیت همه آن‌ها با شماست و چیزی بسیار بزرگ‌تر این‌جاست: شما.

آیا ممکن است همه این‌ها واقعی باشد؟ عزیزانم! شما تا چه اندازه می‌توانید تکامل‌یافته باشید؟! و بعد از آن چه چیزی در انتظار شماست؟

این‌جا نشسته، درباره این چیزها تعمق کنید. چرا که این میراث شما انسان‌هاست که با کیهان «یکپارچه» شده، به «نور» تبدیل گردید.

آیا این یک استعاره است؟    شاید.

حقیقت دارد؟    بله.

من کرایون هستم، عاشق انسانیت.

بمانید. بمانید و گوش کنید.

و این‌چنین است.


[1]  self-channeling

[2] innate

[3] اینیتِ شما

[4] Namaste شیوه سلام و خوشامدگویی که بیشتر در میان هندی‌ها رایج است و در آن کف دست‌ها همدیگر را لمس کرده و در وضعیت عمود بر سینه قرار می‌گیرند و فرد با کمی خم شدن رو به جلو، ادای احترام می‌کند. ناماسته در لغت به معنی «تعظیم در برابر شما» است. در هندوئیسم دارای اهمیت معنوی خاصی است که بیانگر این اعتقاد است که «خدا و خود در وجود تو و من یکسان است» و معنای ضمنی آن این است که «به خدای درون تو تعظیم می‌کنم»

 

 

[5] spirit

[6] Pineal gland که از آن به عنوان «چشم سوم» هم یاد می‌شود.

[7] all that is

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵