مدیتیشن۵۱

 2021.09.15

درود عزیزانم.

کرایون هستم.

واقعا کمی نزدیک‌تر بیایید. به آنچه ما تحت عنوان «تو»ی بزرگ‌تر یا روح، توصیف کرده‌ایم، نزدیک‌تر شوید. با این‌که که تمام ویژگی‌های روح را برایتان توصیف نکرده‌ایم، فکر می‌کنم که تابه‌حال آن‌چه دارم می‌گویم را فهمیده‌اید: این‌که چیزی وجود دارد به نام روح، که حتی از آگاهی شما هم خیلی خیلی بزرگ‌تر بوده و در واقع فقط و فقط به شما تعلق دارد.

به‌طورکلی برای بشریت سخت است که به چیزی فکر کند که [هم از دایره] آن‌چه دیده و احساس می‌کند، خارج بوده و هم می‌تواند خود او باشد. بنابراین، این همۀ شما را شامل می‌شود، همه شما که دارید تماشا می‌کنید، احساس می‌کنید و منتظر هستید. بنابراین حتی سیر و سیاحت امروزمان نیز دوباره ورای انتظار شما خواهد بود، ورای آن‌چه فکر می‌کنید که واقعا آن‌جاست.

خیلی جالب است. آیا جالب نیست که همان‌طور که احتمالا تماشا کرده‌اید، مهمان برنامه امروز که یک سخنران، معلم و درمان‌گر است، از یک محیط علمی می‌آید. او از یک محیط علمی ناب در این سیاره می‌آید که در آن بسیار موفق بوده. او از علم خود دست نکشیده، بلکه علمش بخشی از بیداری معنوی او شده، بخشی از یک ایده: «چگونه می‌توانم علمی که آموخته‌ام را برگرفته و آن را به آن‌چه در حال یادگیری درباره خودم، کیهان و معنویت هستم، مرتبط سازم. و ابزاری ایجاد کنم که به خیلی‌ها کمک می‌کند، اما همچنان علمی است.»

شما این [گونه موارد] را بیشتر و بیشتر خواهید دید. کسانی خواهند بود که شروع به ساخت یک دنیای شفابخش مجازی خواهند کرد. ما این را قبلا هم به شما گفته‌ایم، زیرا ناخودآگاه انسان، تفاوت میان «آن‌چه واقعا اتفاق می‌افتد» و «آن‌چه تخیل نشانش می‌دهد» را تشخیص نمی‌دهد. یک دنیای شفابخش مجازی، دنیایی خواهد بود که در آن به مکانی می‌روید و شفایی که در اطراف شما است را تجربه می‌کنید. و این به‌صورت واقعی اتفاق نمی‌افتد، اما قوه تخیل شما آن را بر روی شاید یک صفحه نمایش دیده و باور می‌کند که این دارد برای شما اتفاق می‌افتد. این علم است. به‌عبارت دیگر: استفاده از کامپیوتر و نرم‌افزار و طراحی انسان‌هایی در اطراف شما، برای رساندن شما به جایی که در آن شفا می‌یابید.

این چیزها در حال شروع همکاری با یکدیگر هستند. عزیزانم! زمانی وجود نخواهد داشت که بخواهیم به شما بگوییم که قرار است هوش مصنوعی جایگزین شما شده، از شما فراتر رود. عزیزانم! درباره اختراع هوش مصنوعی و اختراع آن، نکته درست این است که هوش مصنوعی برای این است که شما و آگاهی‌تان را ارتقا بخشد تا با شما و آگاهی‌تان درهم‌آمیزد.

اما آیا عجیب نیست؟ اگر متوجه شده باشید دانشمندان بیشتر و بیشتری برای سردرآوردن از چیزی که قبلا فقط در قلمرو معنویت بود، شروع به استفاده از علم می‌کنند. این بخشی از همان بیداری این سیاره است. اینک «چندبعدی بودن» چیزی است که به شکلی بی‌سابقه مورد مطالعه و در معرض دید قرار گرفته است. این هنوز در قلمرو میز کار فیزیک‌دان‌هاست، بنابراین لزوما شما در جریان آن‌ها نیستید، در جریان همان کشف‌ها و «آهان‌ها» یا توسعه درهم‌تنیدگی (به آن شکلی که ما در موردش بحث کرده‌ایم)، یا هر مورد دیگری از این دست.

اما هربار که دانشمندان به کشفی پیرامون «چندبعدی بودن» دست می‌یابند،‌ این کشف، آن‌ها را به درک پتانسیل‌های همۀ آن موارد معنوی که ما سال‌ها و سال‌هاست به شما می‌گوییم، نزدیک‌تر می‌کند.

آن‌ها ایده‌ای را مطرح می‌کنند. و اینک من آن ایده را به شما خواهم گفت، چرا که روزی شاهد آن خواهید بود.

آن ایده این است: «آیا آگاهی شما واقعا می‌تواند فیزیک اطراف شما را تغییر دهد؟‌»

و ما می‌گوییم که این سوال جالبی است، زیرا دانشمندان اکنون چیزی را می‌پرسند که برخی صدها سال بر روی این سیاره مشغول انجامش بوده‌اند. و کسانی که در این سیاره چنین کارهایی را می‌کنند، برای خود انزوا را برمی‌گزینند و هیچ‌کس آن کارها را گزارش نمی‌کند، چرا که این کار بسیار عجیب و غیرعادی است و حتی برخی آن را «جادو» نامیده‌اند. و تمام آن این است که آگاهی یک انسان واقعیتی را می‌آفریند و آن را به گونه‌ای در قالب خود می‌ریزد که کمک می‌کند تا بدنش شفا یابد.

چند سال است که به شما گفته‌ایم با سلول‌های خود صحبت کنید؟ با سلول‌های بدن خود صحبت کنید. و کسانی هستند که می‌گویند: «خوب، این واقعا ایده خوب و دل‌پذیری است. و باعث خواهد شد که احساس بهتری داشته باشیم.»

نه! این آن چیزی نیست که من درباره‌اش صحبت می‌کنم. دارم به شما می‌گویم که شما برای این با سلول‌هایتان صحبت می‌کنید که به شکل خاصی عمل کنند، زیرا شما مسئول شیمی بدن خود هستید.

این روح شما، همان «تو»ی چندبعدی عظیم، به راستی در هر موردی که درباره آن بحث می‌کنیم، نقش دارد.

هر آنچه به معنویت شما مربوط می‌شود، در آن روح در گردش است. روح مظهر آن قطعه از خدا است؛ مظهر آن قطعه از «سرچشمه آفرینشگر»؛ و در واقع خود شما مظهر آن هستید. این را به شما بیشتر و بیشتر خواهم گفت که در این انرژی جدید، کشف خود، با «تو»ی بزرگ‌تر مرتبط خواهد بود.

ما درباره خودبرتر هم صحبت خواهیم کرد. هنوز به آن نرسیده‌ایم،‌ ولی خواهیم رسید. اما این «تو»ی بزرگ‌تر؛ این روح شما؛ همان هسته اصلی است، پایه و اساس است، هسته «حلقه دوازده» است، همیشه بوده است. «حلقه دوازده» بیانگر یک آموزش بنیادی و اساسی است که می‌گوید چگونه می‌توانید خود را با خیلی از چیزها شفا دهید، حتی با محیط‌زیست، حتی با شیمی [بدن] خود. می‌توانید خود را به گونه‌ای شفا دهید که فیزیک را تغییر دهد.

سال‌هاست که به شما گفته‌ایم که می‌توانید وضعیتی داشته باشید که در آن کنترل شما بر شیمی بدنتان تا حدی باشد که بتواند برخی از چیزهایی که می‌خورید را بی‌اثر کند. شما این‌قدر قدرتمند هستید. می‌توانید هضم انواع خاصی از خوراکی‌ها را تحت کنترل داشته باشید.

آیا از عادات خواب خود خبر داشتید؟ شما می‌توانید به آگاهی خود دستور دهید. شبی که خیلی دیرهنگام می‌خوابید و باید زود بیدار شوید، می‌توانید قبل از خواب به آگاهی خود دستور بدهید: «آگاهی عزیزم! امشب یک خواب سه یا چهار ساعته به من بده و کاری کن که مثل هفت ساعت به نظر برسد.»

و شما فکر می‌کنید که خنده‌دار است. [برخی از] مردم همیشه این کار را می‌کنند، زیرا فهمیده‌اند که این کار جواب می‌دهد. زیرا شیمی بدن و همه آنچه استراحت مورد نیاز شما را تامین می‌کند، [به دستور شما] توجه کرده و همان فعل و انفعالات شیمیایی که یک خواب عمیق را تامین می‌کند، می‌تواند حتی بدون داشتن یک خواب عمیق، آن را برایتان به ارمغان بیاورد.

همه این چیزها را به این دلیل به شما می‌گویم که آنها در راه هستند. آن‌ها به گونه‌ای می‌آیند که انتظارش را نخواهید داشت و لزوما نه از طریق علم، بلکه از طریق چیزی است که علم درباره شما کشف خواهد کرد. شما «چندبعدی» هستید.

ما امروز درباره «راهنماها» و «فرشتگان» صحبت کردیم و همه شما آن‌ها را دارید، همگی شما. انسان‌های زیادی خواهند بود که می‌گویند: «بله، این را می‌دانم که در تمام عمرم آن‌ها را داشته‌ام.» شما خواهید گفت: «حتی از کودکی آن‌ها را داشته‌ام.»

از میان شما کسانی خواهند بود که می‌گویند: «من هیچ‌یک از آن‌ها را ندارم.»

خوب، به شما می‌گویم: هر انسانی در کودکی آن‌ها را ملاقات می‌کند. آیا این را می‌دانستید؟ بعضی از شما حتی نمی‌توانید دوران کودکی خود را به یاد بیاورید، زیرا چنان غرق در نگرانی‌های فرهنگ خود یا مسئولیت‌های بزرگسالی خود هستید که احتمال بازگشت به کودک درونتان میسّر نیست. بقیه شما می‌توانید.

اما این را به شما می‌گویم: تک‌تک انسان‌ها راهنماهای خود را ملاقات می‌کنند. و وقتی که کودک هستید، آن‌ها باعث خوشی و سرگرمی هستند، آن‌ها ترسناک و هراس‌آور نیستند.

وقتی که کودک هستید، اغلب از آن‌ها تقاضای کمک یا محافظت دارید، زیرا حتی در کودکی هم آن دانش و دید کلی نسبت به «چیز بزرگ‌تری که برای کمک به شما آن‌جا هست» را دارید.

بنابراین اغلب با آموزشی که در فرهنگ‌های خود دریافت می‌کنید، آن از شما سلب می‌شود و منظورم این است که با بزرگ‌تر شدن شما والدین‌تان می‌گویند: «خُب، حالا وقت آن است که بزرگ شده و فکر کردن به آن دوستان خیالی را متوقف کنی عزیزم! پس چرا حالا کمی بهتر فکر نمی‌کنی؟ بیشتر شبیه بزرگ‌ترها؟!»

و شما این کار را می‌کنید و آن‌ها می‌روند. آیا تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که شاید وقتش شده که آن‌ها بازگردند؟

بعضی از شما می‌گویید: «خُب، آن‌ها این‌جا هستند. من هر روز با آن‌ها کار می‌کنم.» و بعضی از شما، خیلی از شما، شاید حتی [بتوان گفت] اکثر شما می‌گویید: «واقعا؟ آیا من راهنماهایی دارم؟ خیلی دوست دارم که ملاقاتشان کنم. پس چرا این کار را نکنم؟» [کرایون می‌خندد]

و شما آنچه در ادامه می‌آید را می‌دانید: همۀ این برنامه‌ها و هر کاری که انجام می‌دهیم را.

از شما می‌خواهم در زیبایی عشق خدا و روح هستی که اینک بر شما نشسته، آرام بگیرید، همچنان که ما آماده‌ایم که یک بار دیگر از آن پل عبور کنیم،‌ به همان شکلی که بارها و بارها و بارها از آن عبور کرده‌ایم. و این بار از شما می‌خواهم که اگر دوست دارید با خود این‌گونه فکر کنید: «من این را تشخیص می‌دهم. من بارها و بارها این کار را کرده‌ام. بیا به آن‌جا برویم کرایون. من این را دوست دارم.» و به‌جای هراس و دلواپسی،‌ با لبخند بروید.

ممکن است بعضی از شما بگویید: «من هنوز همۀ آن را درک نمی‌کنم. من پایه و اساس آن را نمی‌فهمم.»

و من به شما می‌گویم: «لازم نیست. واقعا لازم نیست که درکش کنید. این همیشه آن‌جا بوده. این چیزی است که خیلی از شما تجربه‌اش می‌کنید و حتی وقتی که به دنیای رویا وارد می‌شوید، آن را می‌دانید.»

با من بیایید. بیایید با هم از این پل عبور کنیم. دستم را بگیرید. حال بیایید تا برویم.

[شروع موسیقی]

این یک پل استعاره‌گونه و خیالی است. این پلی است میان شناخته‌شده‌ها و ناشناخته‌ها. این پل شما را از یک انسان درونِ پوست به «انسانی که در کیهان است» می‌برد. این پل شما را به خود بزرگ‌ترتان می‌برد، به «تو»ی بزرگ‌تر. شما از روی این پل و از میان مه عبور می‌کنید،‌ از میان همان مهی که اغلب آن‌جاست تا آن‌چه در آن سوی پل است را مبهم و مه‌آلود کند.

و شما دوباره این‌جا هستید، در مکانی که احساس بسیار خوبی دارد. بعضی از شما آن موسیقی را می‌شنوید و برخی دیگر نه. نه موسیقی در حال پخش کنونی را، بلکه موسیقی روح خود را.

برخی از شما این را طوری دوست دارید که انتظارتان این است: «این‌جا جایی است که می‌توانم شفایی که تا پیش از این هرگز قادر به احساسش نبودم را احساس کنم، زیرا در این‌جا همه چیز امکان‌پذیر است.»

درست است،‌ درست است، اگر متوجه شده باشید که ما چه می‌کنیم،‌ اگر واقعا باور داشته و درک کنید که ما چه می‌کنیم.

اینک شما در ناحیه‌ای هستید که تاکنون ویژهٔ استادان بوده است. شما در روح خود هستید، گویی در «سوپ روح» خود هستید،‌ روحی که سرشار است از عشق «روح هستی»، با گذشته‌ای که از آنِ شماست، با آینده‌ای که در راه است، با اتفاق‌هایی که ممکن است در ادامه زندگی‌تان رخ دهد و انتظارش را نداشته باشید. این باعث می‌شود که لبخند بزنید، زیرا در راه است و خوب است.

اینک زمان بسیار خوبی است، برای شفایی که سزاوارش هستید. اما اکنون بیایید در زمان، سفری به گذشته داشته باشیم. عزیزانم! از طریق همان درگاهی که متعلق به شماست، با من به این سالن تئاتر دایره شکل بیایید.

با من به روی این صحنه بیایید، صحنه‌ای که همیشه اینجا بوده و همیشه از آنِ شما بوده. این صحنۀ یادگیری و شفاست.

این صحنه‌ای است که می‌گوید: «من یک مکان مهربان و لطیف هستم که هر وقت که بخواهی می‌توانی به اینجا آمده، با کسانی صحبت کنی که نیازمند دیدار،‌ گفت‌گو و شفا یافتن از طریق آن‌ها هستی.»

اینک بیش از یک سال است که با برنامه‌های پی‌درپی اینجا هستیم. از شما دعوت می‌کنیم که بیایید. با خودتان راحت باشید و بر روی آن صندلی بنشینید. دوباره این کار را انجام دهید. شما بر روی آن صندلی می‌نشینید. ممکن است با نوعی پیش‌بینی بپرسید که بعدش چه می‌شود. اما خودتان هم‌اکنون می دانید. ما دربارۀ آن صحبت کرده‌ایم.

تک‌تک شما راهنماهایی دارید و در کودکی آن‌ها را ملاقات کرده‌اید. از شما می‌خواهم که با من به گذشته بازگردید، زیرا در این مکانِ جادویی از روح شما، زمان وجود ندارد. پس صحبت از یادآوری دوران کودکی شما نیست عزیزانم، بلکه شما [واقعا] یک کودک هستید. با توجه به زندگی‌های متعددِ شما، در این مکان، شما یک کودک، یک بزرگسال و «هر چیز دیگری که در این بین می‌تواند باشد»، هستید.

شما اینجا می‌نشینید و با روشن شدن چراغ‌های جایگاه تماشاگران،‌ می‌بینید که آن پر از خاطرات زیباست. چه مربوط به این زندگی باشد و چه زندگی‌های دیگری که در آکاش شماست. همه شما کودکانی بوده‌اید که این راهنماها را داشته‌اید، راهنماهایی که کمک‌تان می‌کنند، با شما هستند،‌ با شما می‌خندند و با شما قهقهه سر می‌دهند. راهنماها بی‌شک همان‌هایی هستند که در طول زندگی به شما کمک می‌کنند. اما شما اولین بار در کودکی ملاقات‌شان کردید.

از شما می‌خواهم که هم اینک کوچک شوید. از شما می‌خواهم که همراه با آن ذهن بالغ و زیبا، آن بدن کودکانه را داشته باشید. شما آن ذهن معنوی را دارید و با این حال به راهنماها نگاه کرده، می‌گویید: «من شما را به یاد می‌آورم. اُه! اولین باری که بر من ظاهر شدید من خیلی کوچک بودم.»

آن‌ها با شما خواهند خندید. بعضی از آن‌ها می‌خواهند که هم‌اکنون به روی صحنه، نزد شما بیایند. در واقع بعضی از آن‌ها اکنون بر روی صحنه هستند. آن‌هایی که راهنماهای شما بوده‌اند به روی صحنه خواهند آمد. شما آن‌ها را می‌شناختید و به یاد آورده‌اید.‌ شاید هم نه،‌ اما اکنون دارید به یاد می‌آورید. تعدادشان اندک است. ممکن است بخواهند به روی صحنه آمده، دستتان را گرفته، خندیده، بگویند: «به یاد بیاور آن زمانی را که... به یاد بیاور آن زمانی را که...»

همگی آن‌ها به شما خواهند گفت: «عزیزم! بیا تا تمامی این خاطرات را به یاد آوریم. دوباره به همان شیوۀ کودکانه ما را به زندگی خود راه بده. بگذار راهنمایی‌ات کنیم و تمامِ مدت بخندیم و قهقهه سر دهیم. صبح که بیدار می‌شوی، بگذار ما آنجا باشیم، آن‌گاه می‌توانی لبخند بزنی و به فکر کارهای روزمزه نباشی. بگذار ما این‌جا باشیم، تا وقتی سرگرم کار بر روی پازل‌هایی هستی که به خاطر [حل] آن‌ها آمده‌ای، ما بتوانیم ساختار سلولی تو را آرام کنیم. بگذار از طریق روح تو و برای تو این‌جا باشیم.»

عزیزانم! اجازه دهید که راهنماهای شما در زندگی‌تان احیاگر یک رابطه مبتنی بر خوشی، کمک و نیک‌خواهی باشند. و از شما می‌خواهم در این مکان بمانید. از شما می‌خواهم در این مکان بمانید، شاید در حالی که دست چند نفر را گرفته و نگاه‌تان به همۀ آن دیگر افرادی است که در حال تبریک گفتن به شما هستند و می‌گویند: «آیا ما را به یاد می‌آوری؟ ما در یکی از زندگی‌های گذشته، اینجا بودیم. آیا ما را به یاد می‌آوری؟ ما در یکی از زندگی‌های گذشته بودیم.»

و آن‌هایی که در اطراف شما هستند می‌گویند: «بله، ما هم بودیم. ما همان‌هایی هستیم که آخرین بار داشتی‌شان.»

آیا می‌توانید چهره آنها را در ذهن خود ببینید؟ شاید همه نیک‌خواه، همه مهربان،‌ همه شاد. و منتظر هستند تا شفایی که به خاطر آن آمده‌اید را فعال کنند، خواه آن مشکل ترس باشد یا اضطراب یا [مشکلی] در ساختار سلولی. این کاری است که آن‌ها انجام می‌دهند. آن‌ها به همین خاطر است که هستند. از شما می‌خواهم که بمانید و بخندید. از شما می‌خواهم که بمانید و لبخند بزنید. از شما می‌خواهم که بمانید و بخندید، به خاطر آن‌چه در شیمی بدن شما در حال وقوع است، زیرا شما اجازه آن را صادر کرده‌اید.

من کرایون هستم.

بمانید. بمانید.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶