مدیتیشن۵۷
2021.11.03
درود عزیزانم. کرایون
هستم. کمی نزدیکتر بیایید. اگر به شما این را بگویم چه: «شما آن کسی که فکر میکنید
هستید، نیستید»؟ این شامل لایههای بسیاری از ادراک است عزیزانم. حقیقت این است:
«شما فکر میکنید همان کسی هستید که به شما آموختهاند. فرقی نمیکند که از چه
فرهنگی آمدهاید. شما بر اساس آنچه به شما گفته شده، شکل میگیرید.»
مهمان برنامه امروز (دکتر
بروس لیپتون[1]) آن را از
نظر علمی مطرح کرد و اکنون به شما میگویم که همین طور است. و آن قسمت که دربارۀ
کدنویسی یا حذف کدهای چیزهای گفته شده به شما است، همانچیزی است که حلقه ۱۲ کلاً دربارۀ آن است. بررسیها دربارۀ شما،
زندگی شما و هدف شما دارد به نتیجۀ بزرگتری میرسد. آن نتیجهگیری بزرگتر چیزی
است بسیار متفاوت با هر آنچه به شما گفته شده.
اگر به شما این را بگویم
چه: «شما آن کسی که فکر میکنید هستید، نیستید»؟ حقیقت آشکاری را به شما خواهم
گفت. قبلاً هم آن را گفتهایم. لازم است دوباره آن را بشنوید. تکتک انسانهای این
سیاره بخش بزرگتری از خود دارند که روح نامیده میشود. روح همان توی بزرگتر است.
هر انسانی با طراوت و توانایی «یافتن آفریدگار» به این سیاره میآید. ما این را
قبلاً هم گفتهایم که این در یک سطح شهودی اتفاق افتاده است؛ زیرا ۸۵ درصد مردم این سیاره به خدا معتقدند، به یک
آفریدگار یگانه، به یکی، به یک انرژی، همان آفریدگار، اما فقط در همین حد[2]. آنگاه به
معنای واقعی کلمه دهها و دهها سیستم [اعتقادی] است که معتقدید آفریدگار از شما
میخواهد که در آن باشید و مشارکت داشته باشید تا آن آفریدگار را بیابید. و آن
آموزشی که شما دیدهاید این است عزیزانم.
اگر به شما این را بگویم
چه: «شما آن کسی که فکر میکنید هستید، نیستید»؟ اگر آن کسی که هستید، یک انسانِ
ناب و مُنَزّه باشد چه؟ آنهم وقتی که آن برنامهها را پاک میکنید، همان برنامههای
مربوط به «خدا کیست» که به شما گفتهاند. اگر بدون آن برنامهها آنجا بایستید چه؟
چه خواهید کرد؟ این را به شما خواهم گفت. شما براي یافتن و بهکاربردن سرچشمۀ
آفرینشگر طراحی شدهاید. شما برای استادی طراحی شدهاید، همه شما، تکتک شما. شما
براي رنج بردن طراحی نشدهاید. شما برای اين طراحی نشدهاید که مجازات شده یا مورد
قضاوت قرار گیرید. عزیزانم همۀ اینها را فرهنگ خودتان به شما داده و بعضی از این
گفتهها هم از سوی کسانی بوده که خود واقعاً به آنچه به شما میگفتند، باور
داشتند. آنها به شما میگفتند که آن آفریدگار زیبا، باشکوه و مهربان به نحوی از
شما جدا است، آنهم خیلی زیاد، طوری که آن آفریدگار زیبا و مهربان، شما را به خاطر
خطایی که مرتکب شدهاید، مجازات خواهد کرد. یا حتی بدتر، او شما را صرفاً به این
علت که انسانی بر روی زمین هستید، مجازات خواهد کرد.
آیا به نظر شما این
واقعاً درست است؟ عزیزانم این چیزی است که به شما آموختهاند. و شما این نیستید.
اگر به شما بگویم که حقیقتا چه کسی هستید، خواهید دید که واکنشهای شما برنامهریزی
شده هستند. همانچیزهایی که دربارۀ خودتان است و انتظارش را ندارید و حتی شاید از
داشتنشان متعجب باشید، برنامهریزی شدهاند. این همان شیوۀ واکنش نشان دادن پدر
مادر شما است یا به شما گفتهاند که واکنشتان باید اینگونه باشد. یا گفته رهبران
معنوی به شماست که «باید اینگونه واکنش نشان دهید، به این اعتقاد نداشته باشید،
به اینجا بروید یا اینکار را انجام دهید.»
آیا وقت آن نشده تا واکنشهای
خود را آغاز کنید؟ واکنش براساس شفقت و عشق. و تمام آن چیزهایی که شروع به
یادگیریشان کردهاید، حقیقتاً آنجا هستند، برای شما. اوه، خیلیها میگویند: «من
همانکسی هستم که چنینم و چنانم و هیچکس آن را تغییر نخواهد داد. من اینم.»
بگذارید تا بگویم که خودِ همین هم، آموزشی است که در شما نهادینه شده. نامش هم
ویژگی تغییرناپذیر انسان است، ویژگی تغییرناپذیر انسان. این درست نیست. طبیعت
انسان، چگونگی رفتار «انسانها به عنوان یک کل» است. و انسانها به عنوان یک گروه
در طی هزاران سال به صورت یکسان این رفتار را داشتهاند؛ طوری که این رفتار در جای
خود مستحکم شده است و طبیعت انسان نامیده میشود و به چیزی که اینقدر خوشایند
است، نگاهی هم نمیاندازد. وقتی از این عبارت استفاده میشود هم معمولاً کاربردش
به شیوهای منفی است. اگر به شما بگویم که این هم درست نیست چه؟
طبیعت انسان میتواند
هرچیزی باشد که در فرهنگ و سیارۀ شما رخ میدهد. طبیعت انسان تغییرپذیر است. این
را از روانشناسان نخواهید شنید. اگر کل سیاره نظر خود را دربارۀ این تغییر دهد
که چهچیزی برایش مهم است، آنگاه چه اتفاقی رخ میدهد؟ وقتی همه ساکنان سیاره شروع
کنند به دوست داشتن یکدیگر، چه اتفاقی رخ میدهد؟ با گذشت صدها سالی که در آن دیگر
جنگی نباشد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ شما این عبارت را بازنویسی خواهید کرد، مگرنه؟ و
طبیعت انسان چیزی خواهد شد که قبلاً هرگز نبوده، چرا که تغییرپذیر است.
به همین علت است که ما
اینجا هستیم. ما از شما میخواهیم چیزهایی که میتوانید تغییر دهید را کشف کنید.
ما از شما میخواهیم خود را بهگونهای متفاوت ببینید و تحسین کنید. ما دوست داریم
دربارۀ اینکه شما چهکسی هستید، ایدهای کاملاً متفاوت برایتان بیاوریم. آنگاه میتوانید
با من همداستان شوید که شاید شما آن کسی که فکر میکردید هستید، نیستید. پس این
را میگویم که آنهایی که در سالهای اخیر به یک حقیقت بزرگتر بیدار شدهاند، یک
ویژگی دارند که خودشان هم میدانند و آن ویژگی اینگونه است: آنها به خودشان نگاه
میکنند. آنها به خودشان نگاه میکنند، شاید به چند سال گذشتۀ خود و سرشان را
تکان داده، میگویند: «آن آدم که بود؟ آیا واقعاً من این را گفتم؟ آیا واقعاً من
این کار را کردم؟» و قبلاً هم این را گفتهایم. و آن ویژگی که وجود دارد این است
که این باورکردنی نیست که قبلا چه آدمی بودهاید. شما طبیعت خود را تغییر دادید و
اینک طبیعت شما بسیار فهیمتر، نیکخواهتر و مهربانتر است. شما دیگر یک آدم گلهمند
نیستید. شما مراقبِ «آنچه میگویید» هستید. شما آوردن فراوانی به زندگی خود را آغاز
میکنید؛ زیرا آن جذب استادی شما میشود.
عزیزانم این مثل همه
چیزهای دیگری است که آموزش دادهایم. کسانی هستند که همۀ آن را زیر سوال برده و
میگویند: «باید داد و سِتَدی در کار باشد. اگر در این سیاره همه ثروتمند باشند،
چه رخ خواهد داد؟ این اتفاق رخ دادنی نیست.» به شما میگویم که این میتواند اتفاق
افتد. این اتفاق رخ دادنی است. نتیجۀ آن صلح در این سیاره خواهد بود عزیزانم.
فراوانی خرمنی از طلا نیست. فراوانی مراقبت شدن از شما است تا گرسنه نباشید.
فراوانی با تعریفی که شاید برایش داشته باشید، بسیار متفاوت است. با فراوانی از
نظر مالی در جامعه خود در آرامش خواهید بود، در موقعیتی خواهید بود که دیگر نگران
نیستید. فراوانی داشتن آرامش است.
[آنگاه] به جای خرمنی از
طلا، کل این واژگان را بهکار میبرید. این باعث میشود در آرامش باشید، غذای کافی
داشته باشید، گرسنه نباشید و در یک جامعه به آسانی به زندگی خود ادامه دهید. هنوز
هم کسانی هستند که میگویند: «این برای همه نمیتواند باشد. در این تصوير ایرادی
هست.» این هم از چیزهای نادرستی است که به شما گفتهاند.
سیارات دیگر این کار را
کردهاند عزیزانم. آنها چگونگیاش را میدانند. این هم به آنچه در راه است مربوط
میشود.
جایی که انرژیتان را از
آن تامین میکنید؛
جاییکه غذایتان را از آن
تامین میکنید؛
گردش کاری که به گمانتان
باید وجود داشته باشد تا محصول خاصی تولید شود؛
همه اینها تغییر میکنند
و شروع به درک آن میکنید: «وای! همه میتوانند سود ببرند؛ مهم نیست که آن فرد چه
کسی باشد.» اگر شما «آن کسیکه فکر میکنید هستید» نباشید چه؟
میخواهم با من از این پل
عبور کنید؛ زیرا از شما میخواهم تمام آن سناریو را برای خود و دیگران بازنویسی
کنید. با من بمانید. شاید به نظر برسد این مانند تمرینی باشد که قبلاً از همین نوع
داشتهاید؛ اما واقعاً این طور نیست. از شما میخواهم که دستم را بگیرید و آمادۀ
عبور از پل بشوید، آمادۀ عبور از شکاف میان «آنچه شناخته شده و خطی است» و «آنچه
ناشناخته و چندبعدی است»، شکافی که یک استعاره است. آن ناشناخته اغلب برای مردم
هراسآور است؛ زیرا نمیدانند که «آیندۀ واقعی» چیست. اگر «آیندۀ واقعی» به معنای
چیزی بزرگتر بوده باشد چه؟ چیزی که هرگز منفی نیست و همیشه مثبت است. این است
آنچه ما دربارهاش صحبت میکنیم.
دستم را بگیرید. بیایید
از این پل بگذریم.
[شروع موسیقی]
مکانی که خود را در آن
یافتهای، مکان باشکوهی است که سرشار از عشق و صلح و شفقت است. و تو درمییابی که
توی واقعی این هستی، نه آنکسی که فکر میکردی هستی. این روح شماست عزیزانم. شما
در انرژی روح خود هستید و چیزی که در این سوی پل است همین است: انرژی روح شما،
یعنی همان جایی که در آن هر چیزی شدنی است، یعنی همان جایی که ایدۀ معجزات و جادو
واقعاً هر روز رخ میدهد. این واژهها هر معنایی که از نظر شما داشته باشند، دستیافتنی
و انجامشدنی هستند؛ زیرا شما بخشی از آفریدگاری هستید که همهچیز را آفرید. این
روح شماست، در هر دو جهت جاودانه است، همیشه وجود داشته، همیشه خواهد بود. این روح
شماست و هماکنون در این برهه، وجودش با شما و در یک جسم انسانی است.
از شما میخواهم از آن
درگاه، وارد این سالن تئاتر بشوید، یعنی از طریق همان دری که اغلب از شما میخواهیم
به این سالن تئاتر دایرهشکل وارد شوید. در این سالن تئاتر هرگز نمیدانید چه
کسانی قرار است امروز بر روی صندلیها بنشینند. و نیز نمیدانید که آیا قرار است
بر روی صحنه بایستید یا بنشینید و نیز نمیدانید که «آیا قرار است تنها باشید؟».
سالن تئاتر دایرهشکل، سالن تئاتری است که تماشاگرانش گرداگرد صحنهای هستند که در
گودی واقع شده است. صحنۀ این سالن تئاتر از سطح زمین بالاتر است؛ پس باید با عبور
از میان تماشاگران رو به پایین و سپس از پلههای صحنه بالا بروید و روی صحنه قرار
بگیرید. هنوز کسی در جایگاه تماشاگران نیست. آنها بعداً وارد خواهند شد.
پس اگر مایل هستید و میخواهید
که به من بپیوندید، این یکی کمی متفاوت است. جلو بروید. به روی صحنه بروید. روی
صندلی بنشینید. صندلی آنجا است. مثل همیشه چراغ نورافکن بالای سر آن است. این
صندلی نام شما را بر خود دارد. حتی ممکن است از طلا ساخته شده باشد. این صندلی
خیلی گرانبهاست. شما روی این صندلی مینشینید، آرام میگیرید و لذت میبرید و
هستید، برای آنچه قرار است در ادامه رخ دهد. اینبار این تجربهای است که توصیفش
دشوار است. و به موقع است، یعنی سالها بعد وقتیکه مردم به این گوش میدهند و
انجامش میدهند، به نوعی باید آنجا باشید تا بفهمید که چه اتفاقی در حال وقوع
است.
در سرتاسر این دنیای خاص،
به ویژه در فرهنگ و جامعه شما، عزیزانم هرگز زمانی نبوده که اختلاف نگرشها و
نظرها بیشتر از زمان کنونی بوده باشد. شما دچار تضاد شدهاید. به سبب آنچه دارد رخ
میدهد، شما شروع کردهاید به صفآرایی در جهتهای مختلف. و این فقط منحصر به
سياست هم نیست عزیزانم.
کسانی که اعتقادشان به
این است و به آن و به این و به آن؛
لایههای بسیاری از
باورها و ناباوریها؛
ایدههایی دربارۀ درست
غلطها و بایدها نبایدها؛
اینها چیزهایی هستند که
شروع کردهاند به دور نگهداشتن شما از خانواده و دوستیهای مهربانانه، زیبا و
درازمدت. و اینک اینجا نشسته و نمیدانید که «آیا این هرگز خودش را شفا خواهد داد؟
اکنون چه کنم؟»
در واقع بعضی از شما چنین
ناامیدیهایی داشتهاید؛ مثل وقتی که تلاش میکنید چیزی را به کسی بفهمانید، مثلا
چیزی دربارۀ آنچه واقعاً باورش دارید، یا مثل وقتیکه سعي در گفتن چیزی دارید و
دوستانتان کاملاً مخالف شما هستند و میگویند: «چطور میتوانی اینقدر ابله باشی و
چنین باورهایی داشته باشی؟» و به آنها نگاه میکنید و میگویید: «من هم دربارۀ
شما همین احساس را دارم.» و با به هم کوفتهشدن در، مدتی است که آنها را ندیدهاید.
و تازه متوجه میشوید که آنها رفتهاند. میگویید: «زیرا این شفایافتنی نیست. اینکار
سختی است.» یا یکی از خویشاوندان با شما تماس میگیرد و میگوید:
«خب، من میدانم که ما
باهم قوم و خویشیم؛ اما این طور به نظر نمیرسد، چون تو درست فکر نمیکنی!» و در
برخی کارها هم به دنبالتان خواهند بود و آن همیشه سياست نیست. و شما تلفن را قطع
میکنید و میفهمید که: «این یک رابطه آسیبدیده است؛ با کسی که دوستش داشتم.»
آنها همان کسانی هستند
که قرار است امروز در جایگاه تماشاگران باشند و هماکنون برای ورود صف بستهاند.
از شما میخواهم این را ببینید که آنها برای ورود صف تشکیل دادهاند و در واقع در
حال گروهبندی خود هستند. برای کسانی که به این یا به آن باور دارند و کسانی که در
احزاب سياسی هستند، این غیرعادی است. صحنۀ عجیبی است، این طور نیست؟ همه آنها خود
را گروهبندی میکنند و واقعاً نمیدانند قرار است چه اتفاقی رخ دهد. حال آنها
نشستهاند.
به شما میگویم؛ این یک
استعاره است. آیا آنها آنجا هستند؟ نیستند؟ این استعارهای است برای آنچه میتواند
رخ دهد. آنها به شما نگاه میکنند؛ زیرا شما دعوتشان کردهاید که اینجا باشند. آن
هم به شکلی غامض، وقتی که گفتهاید: «به این سالن تئاتر بیایید، به سالن تئاتری که
من اغلب به آن میروم. میخواهم چیزی نشانتان دهم. میخواهم چیزی نشانتان دهم.» و
آنها آنجا مینشینند. و در حالی که آنجا نشستهاند، ناگهان فرشتهای یا چیزی مثل
آن همراه با شما بر روی صحنه ظاهر میشود و حبابی آنها، تمام صحنه و تمام سالن
تئاتر را دربر میگیرد. و در این حباب ناگهان یک جادوی آگاهی رخ میدهد و همۀ
چیزهایی که شما و آنها و آنها و آنها را از هم جدا کرده، ناپدید میشود. آنها
حتی نمیتوانند که آن افراد را به یاد آورند.
ناگهان برای یکیدو لحظه
آنها نمیتوانستند هیچ یک از چیزهایی را به خاطر بیاورند که میان آنها جدایی
افکنده بود و باعث چند دستگیشان شده بود. و آنها یکدیگر را در اطراف خویش نگاه
میکنند. آنها حقیقتاً دوباره در حال اولین ملاقاتشان با یکدیگر هستند و این را
تشخیص میدهند و این همچون یک گردهمایی دوباره است. آنها به شما نگاه میکنند؛
زیرا این کاری است که شما انجامش دادهاید و این چیزی است که شما برایشان آوردهاید.
و آنها میبینند و میفهمند. این موجِ عشقی است که به سوی شما میآید؛ زیرا شما
آنها را به اینجا آوردید. به نوعی معجزهای در زندگی آنها رقم زدید و آنها
دوباره در حال ملاقات یکدیگرند. و بعضی از آنها شروع به گریه میکنند، به روی
صحنه میآیند، به سوی شما میآیند و میگویند: «نمیدانم چه داری یا چه کردهای؛
اما سپاسگزارت هستم؛ زیرا دوستت دارم. لطفا من را به خاطر همۀ چیزهایی که گفتهام
ببخش؛ زیرا دوستت دارم.» و به شما نگاه میکنند. تشویقتان میکنند و شما را میستایند،
به خاطر آنچه برایشان آوردهاید. آنها هرگز نمیتوانستند چنینکاری بکنند. این یک
معجزه است. همه چیزهایی که میان شما جدایی ایجاد میکردند از میان رفتند.
چرا این مهم است؟ (کرایون
میخندد) زیرا چند سال دیگر اینگونه خواهد بود. به عبارت دیگر، همه چیزهایی که
امروز میان شما و «کسانیکه دوستتان داشتند» فاصله میاندازد، دیگر وجود نخواهد
داشت؛ زیرا این اتفاقی است که در گذر زمان رخ خواهد داد. نگرشها تغییر میکنند.
احزاب سياسی تغییر میکنند. شرایط تغییر میکند. آنگاه به گذشته نگاه میکنید و میگویید:
«چرا؟ چرا این طور فکر میکردم. چرا چنین چیزی گفتم، آنهم وقتیکه همه چیز اینقدر
زودگذر است؟»
در همین حال همه آنها هماکنون
به خاطر آنچه برایشان آوردهاید، بیاندازه سپاسگزارند. عزیزانم، شما اینجا را ترک
میکنید و به «آنچه واقعیت خود مینامیدش» بازمیگردید و فکر میکنید همۀ آن موانع
دوباره آنجا هستند؛ پس آنگاه دوباره فکر کنید؛ زیرا دوستی و عشقی که شما را برای
اولین بار نزد هم آورد، هنوز آنجاست. و شاید چندین واژۀ شفابخش و شفقتآمیز
تنهاچیزی است که لازم است تا نگاهتان کنند و بگویند: «چطور این کار را کردی؟» یا
شاید با آنها تماس بگیرید و بگویید: «پیش از هرچیز میخواهم بگویم مهم نیست
دربارۀ من چه فکر میکنی. من واقعاً رفاقتمان را دوست دارم و واقعاً، واقعاً این
را میخواهم. مهم نیست که چه اندازه ممکن است از هم دور باشیم؛ اما لطفاً، لطفاً
بدان که چه چیزی برای اولین بار من را جذب تو یا خانوادهات کرد. من هنوز هم دوستت
دارم، به همان دلیلی که قبلا دوستت داشتم.» و سپس تلفن را که قطع میکنید، ببینید
که چه اتفاقی میافتد. (کرایون میخندد) زیرا آنها «جادوی فرشتهای که امروز برایشان
آوردهاید» را میبینند. اینجا بمان. میخواهم اینجا بمانید و از این لذت ببرید.
[حتی اگر شده] مدتی کوتاه. آیا این واقعی است یا اینکه نیست؟ خودتان بعداً که
اوضاع شروع به تغییر کرد، به من بگویید. و اینچنین است.
[1] Bruce Lipton
[2] عبارت
انگلیسی بهکار رفته این مفهوم را در خود دارد که میتواند بهتر از این باشد.
نظرات
ارسال یک نظر