مدیتیشن۲۰


2021.01.27 

درود عزیزان، کرایون هستم.

نزدیک‌تر بیایید...

کمی نزدیک‌تر بیایید...

این کلمات و این درود، نسبتا جدید هستند و مانند هر چیز دیگری سمبل و نشانه و استعاره است. اما برخی احساس می‌کنند که بسیار واقعیست. من از شما نمی‌خواهم که بطور فیزیکی از جا برخیزید و نزدیک‌تر بیایید بلکه من از شما می‌خواهم که «روح» خود را کشف کنید. زیرا نزدیک آمدن به معنای نزدیک شدن به آن «پرده» است. این آن پرده‌ای نیست که برخی مردم با آن زندگی و مرگ را جدا می‌کنند.

برخی از مردم می‌گویند: «این همان پرده است، تو از آن عبور می‌کنی و کارت تمام است!(مرده‌ای!!)»

«پرده» نمایانگرِ تفاوتِ بین یک «حیاتِ خطی و چهار بُعدی» و یک «حیاتِ فرابعدی» است که این فرابعدیت، حالتِ طبیعی شماست و این هدف و مقصود حلقه دوازده است.

من از سال 20دوازده تا بحال در مورد پرده بسیار صحبت کرده‌ام، و من گفته‌ام که این پرده نه تنها نازک‌تر شده است بلکه شروع به حرکت کرده است. و بخاطر نوع تفکر شما در مورد معنای ِ «حرکت کردن»، سخت است که توصیفش کرد. اما یک پردهٔ در حال حرکت به این معناست که مرز بین واقعیت شما و واقعیت آن سوی پرده شروع به نزدیکتر شدن به سوی شما کرده است، به عبارت دیگر شما شما می‌توانید شروع به دیدن آن کنید. (می‌توانید واقعیت آن سوی پرده را ببینید)

و من به شما می‌گویم که اثبات آن کجاست؟! حتی در این پنجاه سال اخیر، نگرش و طرز برخورد انسان‌ها نسبت به ایده‌ها و تفکرات معین و مشخصی شروع به انتقال و تغییر کرده است. چیزهایی که هرگز نگاهی به آنها نشده بود، امروزه دیده می‌شوند. انسان‌های بیشتر و بیشتری، مخصوصا افرادِ جوان بیشتری، وجود دارند که شروع به پرسیدن آن «سوال بزرگ» کرده‌اند: «آیا بیش از آنکه به من گفته شده وجود دارد؟» این واقعا ایده و تفکر را برای جستجوی چیزهایی پرورش می‌دهد که قبلا حتی جستجو و تحقیق در مورد آن موضوعات غیرقابل پذیرش بود.

بسیاری شروع به پرسیدن دربارهٔ گفته و آموزه‌های معنوی می‌کنند، درباره اینکه « خدا چیست؟» ، درباره اینکه « خدا کیست و چگونه باید باشد؟» یا «آیا خدا مردی است که روی یک تخت پادشاهی نشسته!؟» و اکنون مشغول تماشای شماست و بهتر است که حواست باشد آدم خوب باشی!(وگرنه مجازاتت می‌کند!) « آیا خدا مردیست که بر روی تخت پادشاهی نشسته و شما را تماشا می‌کند و به شما چیزی برای اتکا کردن و ایمان داشتن می‌دهد؟» شما می‌دانید منظورم چیست.

این‌ها همه از طرف انسانها ساخته و پرداخته شده و شما هم می‌دانید که اینطور است. من قبلا در گذشته هم به شما گفتم که شما به طریقی خدا را «ناکارآمد» کردید! بنابراین خدایی که شما تعریف می‌کنید بیشتر یک انسان است!(ویژگی‌های انسانی دارد) یک خدای ناکارآمد که اگر کارها را بر طبق اصول و قوانین مکتب و مذهبتان - مکتب و مذهبی که از بقیه متفاوت است- انجام ندهید، شما و فرزندانتان را مجازات می‌کند.

چه می‌شود اگر هیچکدام از این‌ها این‌گونه نباشد؟ بنابراین چه می‌شود اگر بجای همهٔ این‌ها، فقط عشق باشد؟ نورِ خالصِ حقیقی و عشق... چه می‌شود اگر آن(عشق و نور)، هستهٔ مطلق هر تکه و بخشِ، مولکول، دیان ای هر چیزی باشد؟حقیقتا اگر می‌توانستید آزمایش کنید هستهٔ همه چیزها چیست، هر چقدر که به ذراتِ کوچک‌تر می‌رسیدید، این را می‌دیدید.

برخی هستند که به شما خواهند گفت که فرکتال‌های جهان، بی‌نهایت کوچک و بی‌نهایت بزرگ است، و درون هر چیزی یک بخش کوچکتر از آن وجود دارد؛ آنان که ساختار اتم را مطالعه می‌کنند می‌گویند: «هنوز مطالعات ما دربارهٔ ساختار اتم کامل نشده است، چون بطور پیوسته متوجه می‌شویم که ذراتِ کوچک‌تر و ذراتِ کوچک‌تری وجود دارد!» و من به شما می‌گویم زمانی (در مطالعات در مورد ذرات و اتم) به نقطه‌ای خواهید رسید که می‌بینید دیگر ذره‌ای کوچک‌تر وجود ندارد و وقتی کشف کنید که آن ذرهٔ بنیادی چیست می‌بینید که آن «شفقت»، «عشق» و «جوهرهٔ آفرینش» است، و این همان «ذرهٔ بنیادین» است.

کسانی هستند که می‌گویند اتم حاویِ قدرتمندترین نیرویی است که می‌توان تصور کرد، قدرتمندترین نیرویی که می‌توان آن‌را از اتم آزاد کرد اما نه به عنوان سلاح! واقعا آنجا چیست؟ [کرایون می‌خندد] و شما چهرهٔ خود را در آن خواهید یافت! این یک استعاره است. این یک سمبل است. حقیقت اینست که شما نمایانگرِ آفرینش هستید.

شما به عنوان یک روح، قبل از اینکه جهان وجود داشته باشد، وجود داشتید.

روح کهن، این باعث می‌شود چه حسی داشته باشی؟! تو سن نداری و ابدی و ازلی هستی، تو محدود به زمان نیستی؛ این بخشی از آن اکتشاف است. آیا می‌توانی به جایی برسی که بتوانی از آن پل عبور کنی و این را حس کنی؟ یا اینکه هنوز احساس می‌کنی سنی معین داری، درونِ جسمی انسانی هستی و در تلاشی که کاری انجام دهی!؟

این زمانیست که شروع به درک این موضوع کنید که لمس کردن روح، لمس کردنِ اعصار است. همه چیز در موردِ طرز برخورد و نگرش شما از خودِ زندگی، و از چیزهایی که برایتان مهم است یا مهم نیست، همگی شروع به تغییر می‌کنند. صلح و آرامشِ زندگی تغییر می‌کند، حرکت برای رد شدن از پل و وقت گذراندن در آن مکانی که برخی آن را «جادویی» می‌نامند شروع به تغییر می‌کند، و این مکان فقط به این خاطر جادوییست که ویژگی‌هایی دارد که در چهار بعدی وجود ندارد، و وقتی به آنجا می‌رسی، وقتی آنجا وقت می‌گذرانی، به خودیِ خود یک «شفا» و «درمان» است، زیرا تو شروع می‌کنی به دورانداختنِ تمام مشکلات، یا حداقل راهِ حل‌ها و چشم اندازها را می‌بینی.

من یکبار به شما گفتم که وقتی با یک خلبان مصاحبه کنید درباره اینکه چرا عاشقِ پرواز است ، به شما می‌گوید: «بخاطر اینکه مهم نیست هوا چطور باشد، وقتی من بالای ابرها می‌رسم ، همیشه یک روز قشنگ است.» [کرایون می‌خندد] و بسیاری از آنان (خلبانان) می‌گویند: «وقتی پرواز می‌کنم، همهٔ مشکلاتم از من دور می‌شوند، من همهٔ مشکلاتم را زیر ابرها جا می‌گذارم! من اکنون در ارتفاع و چشم اندازی پرواز می‌کنم که در آن همه چیز، همه مشکلاتم، بسیار کوچک به نظر می‌آیند.» این سخنان یک خلبان است.

حرکت به چنین مکانی را تصور کن، یک مکان فرابعدی، یک مکان جدید، مکانی که تاکنون واقعا قادر نبودی به آسانی به آنجا بروی، مکانی که به تو اجازه می‌دهد بالای ابرها باشی، مکانی که وقتی وارد آنجا می‌شوی مهم نیست چه بیماری‌ای ممکن است داشته باشی، حتی اگر بیماری‌ای داشته باشی که توسط دیگران (مثلا پزشکان) به عنوان «لاعلاج» تعریف شده باشد و انتظار نداری زیاد عمر کنی؛ وقتی تو به آن مکان وارد می‌شوی، در آن سوی پل، همه چیز «امکان‌پذیر» می‌شود و تو این را می‌دانی

 این همانجایی است که شفای خود بخودی از آنجا می‌آید، عزیزانم، وقتی که در آن مکان هستید، شما در «قلب آن نیرو» نشسته‌اید، و چیزها شروع به دور انداخته شدن می‌کنند، چیزهایی که اکنون برایتان مهم است، چیزهایی که شاید اذیتتان می‌کند، چیزهایی که باید انجام دهید، چیزهایی که تلاش می‌کنید «آنگونه باشید»(مثل مهم بودن، جذاب بودن، و...) همگی از شما دور می‌شوند و در عوض شما شروع به دیدن چیزی می‌کنید که انتظارش را نداشتید (یعنی): چیزهای امکان‌پذیر، شکوهمندی، زندگی طولانی‌تر حتی برای آن کسی که قرار بوده بیماریش لاعلاج باشد؛ حتی آنچه دیگران تو را با آن تعریف می‌کنند را نیز دور می‌زند؛

چه تعداد از شما، به جایِ آنکه «کسی که واقعا هستید» باشید، آن کسی هستید که والدینتان گفته‌اند؟ (طبق گفته‌های والدینت خودت را تعریف می‌کنی!)

پل و عبور از آن، ارتباط تو با همهٔ این‌ها را قطع می‌کند و تو ناگهان می‌فهمی که تو همانی که شکوهمندی، حقیقتا که هستی. و این زمانی است که تو شروع به تفکر با آگاهی‌ای می‌کنی که اکنون از هر زمان دیگری پیشرفته‌تر شده است، تو به خلسهٔ مدیتیشن نمی‌روی یا اینکه در هوا معلق شوی (منظور انجام کارهای محیرالعقول) بلکه همه چیز برایت شفاف‌تر می‌شود و خِرَد و فرزانگی شروع به ورود می‌کند زیرا تو با خردمندترین خردمندان وقت می‌گذرانی(دراین مکان فرابعدی)، تمام نیاکان تو درونِ روح تو هستند، من این را به دفعات بسیار گفته‌ام. بیایید آنجا برویم. بیایید این ماه، در چیزی مشارکت کنیم که تا بحال نکرده‌ایم.

آن شکاف، آن دره، آن جدایی، یک پل روی خود دارد. این شکاف، همان تغییر و انتقال بین شناخته‌ها و ناشناخته‌هاست، بسیار ساده است. این شکاف و این پل در رمان‌ها و داستان‌های فراوانی وجود دارد، این سمبل همه جا هست.

پل نمایانگر «عبور شما از شناخته‌ها به ناشناخته‌ها، با هدف و با نیت و قصد» است و آن مه که در وسط پل است و اجازه نمی‌دهد که ببینید چه در پیش است، این هم با هدف و غرض، یک سمبل است... و ما این را هم گفته‌ایم که به آن (مه) عادت کنید!

برخی گفته‌اند: «آیا این مه روزی از بین می‌رود؟» و پاسخ اینست: نه! بخاطرِ تفاوت بین چیزهای خطی و غیرخطی، همیشه یک حائل وجود خواهد داشت. اما این حائل همیشه، مه است. این مه فقط مانعِ دیدن تفاوت‌های بین بعدیت هایی که شما درست در میانشان نشسته‌اید می‌شود. شما مجبور نیستید (لازم نیست) که آنچه آن سویِ دیگر است را ببینید، شما فقط لازم است که بدانید آنچه در آن طرف است بهتر از آن بُعد و مکانی است که شما از آن می‌آیید (چهاربُعدی).

بیا به وسط پل برویم و من هم اکنون از تو دعوت می‌کنم تا قداستی که در راه است را احساس کنی، این قداست در راه است (دارد می‌آید). اگر انتخابت اینست که از آن پل با من عبور کنی، از میان آن مه با من عبور کنی، کفش‌هایت را در بیاور! ما وسط این پل می‌ایستیم. برای برخی از شما، پل خیلی طولانی نیست و برای برخی دیگر از شما پل بسیار طولانی است. این برداشت و درک شماست، یک سمبل و نشانه از این است که چقدر برای تو سخت است که به سوی ناشناخته‌ها بروی. ما در شُرفِ گام نهادن به درون مه هستیم. عزیزانم، دست مرا بگیرید و بیایید برویم.

اکنون با من قدم بزن. دیدی که مه چقدر سریع پاک و شفاف شد؟ مثل یک «کریستالِ» شفاف و بدون ابر و مه است، این لغت کریستال، یک اصطلاح و تعریف سطح بالا از شفافیت دید است. از تو می‌خواهم تجسم کنی -البته اگر انتخاب کنی- که تو می‌توانی مانند یک عقاب ببینیی، حتی فراتر از آن، و تقریبا یک وضوح بی‌نهایت زیاد داری و به این معنی که می‌توان گفت: همه چیز زیبا به چشم می‌آید، به هرکجا که نگاه می‌کنی، همه رنگ‌ها غنی و زیباتر از آنی است که تا به حال بوده‌اند . ما قبلا به شما گفتیم که برخی از شما خود را به سادگی میانِ فضا می‌یابید و این زیباست و ترسناک نیست. این جا همانجاییست که همیشه دوست داشتی باشی چون تو می‌دانی کاری که تو کرده‌ای چطور به نظر می‌رسد! (کرایون می‌خندد(

برای برخی از شما یک یادآوری شروع می‌شود. ما قبلا این را نگفته بوده بودیم که برخی از شما شروع می‌کنید که به یاد بیاورید قبلا اینجا بوده‌اید، بسیار قبل‌تر از حلقه دوازده. و این ممکن است عجیب باشد چون قبلا به شما گفتم که این(حلقه دوازده و ورود به این مکان) بسیار جدید است، بسیاری از شما در حال به یاد آوردنِ «قبل از آمدن به زمین» هستید. این «خانه» است. مکانی برای «همانی که اکنون هستی»، مکانی برای «آن کسی که می‌توانی باشی»، یک برداشت، یک احساس، همان‌جایی که تو همه چیز را درک می‌کنی، جایی که حتی «انسان بودن» در آن چیزی گذراست زیرا «انسان بودن» فقط یک کار است که (فعلا ) انجام می‌دهید! این همان شکوهمندیِ بودن با روحتان است. اما فعلا شما «انسان» هستید ، یک انسان شکوهمند، و در این مکان جادویی هستی و با آشناترین و آرام‌بخش‌ترین انرژی‌ای که تا بحال در آن بوده‌ای احاطه شده‌ای.

برخی پرسیده‌اند: «چرا من در این لحظه گریه می‌کنم؟ [کرایون می‌خندد] و بعدا!؟» چه رهایی‌ای! من این را گفتم : چه رهایی‌ای! و همکارم درست می‌گوید، یک رهایی از تمامِ بارها و سنگینیِ مسئولیت‌هایی که دارید. یک رهایی از کسانی که می‌گفتند: «تو نمی‌توانی اینکار را انجام دهی!» یا آن پزشکی که می‌گفت: «این امکانپذیر نیست! (مثلا درمانت) یا این چیزها هم قرار است بواسطه این بیماری برایت اتفاق بیافتد!(مثلا در روند بیماری قرار است دچار این مشکلات و... هم بشوی!)» این (جملات) همگی چشم اندازی از انرژی قدیم بود، این بُعدی تک رقمی بود. اما اینجا تو در «همهٔ ابعاد باهم» ، درون روحت، می‌نشینی و تو آماده‌ای که واردِ آن پرتال شوی و به آن تئاتر بروی، آن تئاتر دایره‌ای شکل، و یکبار دیگر از پله‌های این تئاتر دایره‌ای پایین برو و از پله‌های استیج بالا برو و روی آن صندلی بنشین. همهٔ چشم‌ها بر روی توست.

اکنون می‌خواهم به شما یادآوری کنم که هزاران نفر در حال تماشا و شنیدن این مدیتیشن هستند. این بدان معنی است که شما خانواده هستید و شما اخیرا مدیتیشنی درباره این خانواده حلقه دوازده داشتید. شما خانواده‌ای هزاران نفره هستید و من از شما می‌خواهم، ای خانواده، که لطفا روی صندلی‌هایتان بنشینید (در جایگاه تماشاچیان) پس حالا تو می‌دانی که چه کسی در جایگاه تماشاچیان نشسته! چطور امکان دارد که هرکدام از شما بتواند همزمان هم روی صندلی وسط استیج بنشیند و هم صندلی تماشاچیان؟ به «فرابعدیت» خوش آمدید!! این (همزمانی) بطور مداوم انجام می‌شود.

دانشمندان در حالِ شروع تحقیق درباره چیزهایی هستند که می‌توانند بطور همزمان در چند مکان باشند. نامی روی آن گذاشته‌اند اکنون به آن «فیزیکِ والا» (high physics) می‌گویند. اکنون دیگر مایه شگفتی و سردرگمی نیست عزیزان، اکنون نرمال و عادی است. شما هرکدام، «دیگری» هستید، شما به روش‌های خاصی همگی، «یکی» هستید، که فقط وقتی زمین هستید برای داشتن یک آگاهی انسانیِ مجرد و فردی، از هم جدا شده‌اید.

من از تو می‌خوهم از این نشستن روی صندلی برای لحظه‌ای لذت ببری تا به آنچه بعدا قرار است روی دهد برسیم. این یک تصویرسازی و تجسم است. من می‌خواهم که این را در چشمانِ ذهنت ببینی. این تفسیر دیگری ندارد. این به معنای واقعی کلمه، همانی است که باید باشد.(یعنی بر خلاف همیشه هیچ استعاره‌ای درکار نیست) من از تو می‌خواهم که هر کدام از این اعضا را ببینی که شمعی روشن می‌کند. می‌دانی که این هزاران نفر که در یک صحنه و میدان نشسته‌اند و شمعی روشن می‌کنند مانند چیست؟ من دربارهٔ یک وسیله برای نگهداشتن نور حرف نمی‌زنم، فقط شمع! و هرکدام از شما در حالِ روشن کردن شمعی برای آن کسی است که روی استیج نشسته است که در این لحظه بخصوصی خودِ تو هستی. و سمبل و نشانه و استعاره از این تصویر، اینست که شما نورِ همدیگر هستید. «معنی این چیست کرایون؟» [کرایون می‌خندد]

اگر تعداد کافی از شما در اتاقی تاریک شمعی روشن کنید دیگر تاریکی وجود نخواهد داشت. چه می‌شود اگر هدف این باشد که امروز شفا بیابی؟ شفا برای همهٔ چیزهایی که بخاطرش آمده‌ای؟ و هنگامی‌که (به دنیای چهاربعدی) بازمی‌گردی، مردم می‌خواهند که این (شفا) را در تو ببینند و تو می‌توانی دربارهٔ نورت به آنها بگویی. می‌توانی به آنها بگویی که چیزی کشف کرده‌ای که از هرچیزی که تا بحال شنیده‌ای و به تو گفته‌اند عظیم‌تر است. این یک نور است. اگر همهٔ شما این پتانسیل را داشته باشید چه؟

از تو می‌خواهم به آن تماشاچیان خیره شوی و همهٔ آن شمع‌ها را ببینی، درک کنی که این، توناییِ شفا دادن همدیگر، کمک کردن به همدیگر، در همهٔ شما مشترک است. اما روشن کردنِ شمع حتی تا به امروز هم در مناطق بسیاری یک عمل معنویِ قابل توجه است.

شما نور هستید. نوری که تفاوت ایجاد می‌کند. اما نور برای شما... خب... روی صندلی، روی استیج، لطفا شمع خود را روشن کنید. این مثل اینست که به بقیه بگویید: «من با شما هستم و با همدیگر همهٔ آن شفایی که بخاطرش اینجا آمده‌ایم قابل انجام است، همین الان!»

همین الان... نه بعدا...

بمان، می‌مانی ؟

بمان و این شمع‌ها را تماشا کن .

شما نورهای سیاره زمین هستید عزیزانم، روح‌های کهن، شما برای همین آمدید...

بمان

و این‌چنین است

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶