مدیتیشن۶۴
2021.12.22
درود عزیزانم. کرایون هستم
کمی نزدیکتر بیایید.
انسانهایی با ردههای سِنی بسیار
متفاوت این برنامه را تماشا میکنند یا به آن گوش میدهند. بسیاری از آنها بزرگسال
و بسیاری از آنها جوان هستند. وقتی که برای صلح جهانی دعا میکنید، این دیدگاه
جالبی است. شاید اگر جوان هستید و با پدربزرگها و مادربزرگهایتان صحبت کنید، به
شما خواهند گفت که ما اغلب دور هم جمع میشدیم و برای [برقراری] صلح دعا میکردیم،
مخصوصاً در فصل تعطیلات. آنچه آنها برایش دعا میکردند این بود که جنگ در این
سیاره متوقف شود؛ زیرا شاید در آن روزها هنوز شاهدش بودند. همه چیز تمام میشد،
جنگی به جنگی دیگر منجر میشد و آن هم به جنگی دیگر و آن یکی به جنگی دیگر.
عزیزانم لازم نبود که همۀ آنها جنگ جهانی باشند تا هزاران نفر رنج ببرند.
امروز کمی متفاوت است؛ ولی نبردی شدت
گرفته و زمین سیاره آرامی نیست. نبرد امروز میان نور و تاریکی است و
دعاهایی که میشود برای آن است و [سوال این است] که اگر قرار است این نبرد پایان
یابد، در کجا پایان خواهد یافت و چه زمانی پایان خواهد یافت. به نظر میرسد موضوعی
که به شما خواهم گفت خیلی تکراری شده است، همان موضوعی که دیگران هم خواهند گفت،
بهویژه کسانی که اطلاعاتی از آن میدان را میخوانند که نه دربارۀ آنچه در حال
وقوع است، بلکه دربارۀ پتانسیلهای وقوع رخدادهای زمین است. امروز اضطراب، ترس،
اندوه و بیماری چنان در حال کشتن مردم است که گویی جنگی در جریان است، جنگی
مسلحانه. و به آن نگاه میکنید و میگویید: «باید راه حلی وجود داشته باشد، باید
چیزی وجود داشته باشد که مایۀ تسلی باشد. شاید برای آن پایانی باشد یا شاید در
انتهای آن تونل نوری باشد.»
و به شما خواهم گفت که در همین اوقات
است که نیازمند خانواده هستید. کاش میتوانستم زمان مشخص آن را به شما
بگویم؛ ولی هیچ کس نمیتواند [مشخص کند] که این [نبرد] چه زمانی فروکش خواهد کرد. این
بستگی به خود شما دارد. این هم بستگی به خود شما دارد که چه زمانی بتوانید بگویید:
«سرانجام بر آن چیره شدیم. خوشحالم که این را پشت سر گذاشتیم.» ولی خیلیها پس از
مدتی هنوز در میانۀ آن هستند.
در این برهه از زمان چه میکنید؟
بهترین کار این است که اگر میتوانید به مکانی بروید که در آن آرام گیرید، به
مکانی که در آن بتوانید دربارۀ آرامش فکر کنید، به مکانی که در آن بتوانید به چیزی
دست یابید که یا آرزومندش هستید یا چیزی است که در زندگیتان بوده و همان عشق است.
آنگاه چگونه اندیشیدنتان شروع به تغییر میکند. آیا تا به حال به مواقعی توجه کردهاید
که خانوادهها در تعطیلات دور هم جمع میشوند. آن خانوادهها الزاماً خانوادههایی
نیستند که نسبت خونی با هم دارند، بلکه کسانی هستند که ترجیح میدهید فستیوالی از
نور آنها را در کنار داشته باشید، شاید هم این گردهمایی در تعطیلات است یا هر
نامی که میخواهید بر آن بگذارید، شاید مناسبتی است برای هدیه دادن، شاید مناسبتی
است برای احسان یا اینکه صرفاً صرف غذا و جشن است. و چهبسا آن لحظات، شادترین
لحظاتی باشند که میتوانید به یاد آورید.
اگر به دوران کودکی خود نگاهی بیندازید
و به شما بگویند که بهترین چیزی که به یاد میآوری چیست، خواهید گفت: «جشنها. میتوانم
روابطی را به یاد بیاورم که با آنها داشتم.» شاید با کسانی که دوستشان داشتید و
از دستشان دادهاید و آرزو میکنید: «کاش میتوانستم دوباره احیایش کنم. کاش میتوانستم
به گذشته برگردم تا آن [اتفاقها] دوباره رخ دهند.» و عزیزانم، من اینجا هستم تا
به شما بگویم که لازم نیست به گذشته بروید تا آن اتفاقها دوباره برایتان رخ دهد.
آن اتفاقها را برای اطرافیان خود ایجاد کنید یا شاید هم برای فرزندانتان یا دوستانتان،
بستگی به این دارد که در چه سنی هستید. آنجاست که خود شما میشوید شادترین دورانی
که آنها داشتهاند. آنجاست که شادمانیِ خود را میآفرینید. سپس ممکن است این به
ذهنتان خطور کند: «چرا این باید بهصورت فصلی باشد؟ چرا نتوانیم روزهای تفریح بیشتری
داشته باشیم؟ چرا نتوانیم بگوییم قرار است برویم شام بخوریم؟ و در این شام نه تنها
قرار است از هر چیزی که میشود لذت بُرد، لذت ببریم، بلکه ابراز هیچ نظر منفی و گلایهای
هم مجاز نخواهد بود.» و آن را روی دیوار میزنید و این گفتهها را هم روی آن میچسبانید
و هر کاری که از دستتان برمیآید انجام میدهید تا آنجا جایگاه مقدس و مبارکی
بشود.
این که برای ایجاد صلح باید چنین چیزهایی
را از سر بگذرانید، عجیب به نظر میرسد؛ ولی عجیب نیست. عجیب نیست؛ زیرا به شما
گفتم که [در نبرد] میان نور و تاریکی اینک زمانی بحرانی در این سیاره است. واقعاً
نبردی در جریان است که میان دو چیز است: هشیار و ناهشیار. کسانی که
ناهشیارند، طمع و ناشایستگی را تا بیشترین حد ممکن پیش خواهند راند، بدون حتی اندک
هشیاری از اینکه تقریباً هر کسی میتواند ببیند که آنها چه میکنند. و این علت
سرنگونی آنها خواهد بود. و صحبت کنونی ما نه فقط دربارۀ موقعیتهای خاص، بلکه
دربارۀ همه چیز است. مثلاً دربارۀ حکومتهای نرمال یا دربارۀ عملکرد شرکتهای نرمال
است یا دربارۀ چیزهایی است که همیشه یکسان بودهاند و پذیرفتهشده بودهاند یا به
عنوان مثال صحبت ما دربارۀ بخشهای مختلف فرهنگ و جامعه است. ما فقط دربارۀ یک چیز
صحبت نمیکنیم. و عزیزانم در این [صحبتها] این را میگوییم که آنچه در این سیاره
در حال وقوع است، این است که وقتی نور شروع میکند به آشکارکردن این چیزها،
نااُمیدی ایجاد میشود. ناگهان [میبینیند] چیزهایی که همیشه عالی بودهاند یا
دستِکم شما اینگونه فکر میکردید، [دیگر] عالی نیستند. ناگهان به موقعیتهایی
نگاه میکنید که فکر میکردید از آن مطلع هستید و متوجه میشوید که در آنها دغلکاری
شده است. و این شامل سادهترین چیزهایی است که میتوانید فکرش را بکنید و همیشه هم
بوده است، بدون اینکه هرگز چیز جدیدی دربارۀ آنها بوده باشد. سپس [میبینید] که چیزهای
جدید بر فراز آنهاست که به آن نگاه میکنید و میگویید: «این حتی بدتر [از آن]
است.» همۀ آنچه میبینید، پلیدیهایی است [کرایون میخندد] که همیشه آنجا بودهاند.
و آن حقیقت این است.
به نظر میرسد این سیاره و آنچه در این
سیاره است، دارد بدتر میشود. به نظر میرسد حتی چیزهایی که در اطراف شما و در نزدیکی
شما هستند، بسیار بدتر از چیزی هستند که بودهاند. اگر به شما بگویم که آنها
واقعاً [بهتر از امروزشان] نبودهاند، چه؟ درست مثل این است که به نوعی کسی در جایی
چراغی را روشن کرده است و میتوانید همۀ اینها را ببنید. و این باعث همان نااُمیدی،
خشم و ترسی میشود که دچارش هستید. این همان نبردی است که مدتی است دربارهاش صحبت
کردهایم و میکنیم و اینک اینجاست. و دوباره میتوانم به شما بگویم که دلیل برنامۀ
حلقۀ دوازده همین است. آنچه امشب در این جلسۀ حلقۀ دوازده میخواهیم انجام
دهیم، این است که دوباره زمانی را برای آرامش فراهم کنیم. این زمانی است
برای راهِحل، برای آرامش، آرامشی برای شما، بهصورت [کاملاً] شخصی، آرامشی که بر
فراز شما، بدن شما، موقعیت شما و آیندۀ شماست. و برای انجام این کار شاخصی را
تعیین میکنیم، شاخصی که میگوید: «از شما میخواهیم به وضعیتی از ابعاد سفر کنید
که به آن عادت ندارید.» حلقۀ دوازده این است.
از شما میخواهم یک بار دیگر با من
از این پل عبور کنید، از این پل خیالی و استعارهای که از شناختهشدهها به
ناشناختهها میرود. این پلی است که یک سرش تمام حلقههایی است که در اطراف شماست
و به باورتان نامناسب هستند یا با آنها مشکل دارید و این پل به مکانی میرود که اینها
در آنجا حتی وجود هم ندارند. آنجا روح شماست، باشکوه و جاودان. روح شما اینجا
بوده، مدتها پیش از آنکه این سیاره بخواهد اینجا باشد ومدتها بعد از [ازبینرفتنِ]
این سیاره هم خواهد بود. و این باعث میشود آنچه اینک در حال از سرگذراندش هستید،
بسیار کماهمیت باشد. آنچه اینک در این سیاره مشغول انجامش هستید، مهم است؛ ولی این
هم مهم است که گهگاهی بتوانید گسترۀ آن را ببینید. از شما میخواهم که گسترۀ روح
خود را ببینید. و امشب از شما میخواهم همراه با من از این پل عبور کنید و بیایید
تا به جایی برویم. جایی که میرویم قرار است که یک بار دیگر همان سالن تئاتر باشد.
خواهید دید. دستم را بگیرید.
باهم از روی پل عبور میکنیم و اینک
بسیاری لبخند میزنند؛ زیرا میگویند: «کرایون، هر کاری که میکنی و هر چه را که
آنجاست، دوست داریم. کرایون، این هر چه که هست ما در حال دیدن واقعیتی در آنجا هستیم.
این تظاهر نیست. این خیالی نیست. داریم وضعیت ابعاد را درک میکنیم. داریم این را
درک میکنیم که این به انسانی معمولی اجازه میدهد که به درون بُعد انرژی روح خود
برود و مدتی آنجا بماند، سپس بازگردد و کارکردن روی این پازل را ادامه دهد.» و این
درست است، کاملاً درست است. روح شما وجود دارد، همیشه بوده و همیشه در درون انسانیتتان
خواهد بود. انسانیت شما در درون روح شما وجود دارد. اینها همزمان باهم هستند، اینها
با یکدیگر هستند. از پل وضعیتِ ابعادی عبور میکنید، در نتیجه میتوانید به مکانی
بروید که آنجا همۀ چیزهای سهبُعدی و ابعاد قدیمی فقط به مدت کوتاهی محو میشوند.
باقیماندۀ این وقت را آنجا بنشینید عزیزانم، با درک این که واقعاً دیگر روی زمین نیستید،
در این لحظه آنجا نیستید، در این لحظه آنجا نیستید.
از شما میخواهم از آن درگاه عبور کنید،
از آن درگاه کوچکی که در این مکان خیالی است، مکانی خیالی که واقعیتی است که
انتظارش را نداشتید، مکانی خیالی که آنجا این پیوسته تغییر میکند و میتواند هر چیزی
باشد که میخواهید؛ ولی این حقیقت دارد. این واقعاً آنجاست. آنچه تصور میشود،
جلوهای است از چیزهای چندبُعدی که ممکن است برای شما به صورت خطی به نظر برسند.
همراه با من از این درگاه بگذرید، از همین دری که نامی روی آن نیست جز نامی که نمیتوانید
تلفظش کنید، نامی که شاید نمیتوانید بخوانیدش. این همیشه آنجا بوده است. این نام
شماست. سالن تئاتری هست. آن نه یک استادیوم، بلکه این بار سالن تئاتری است که بسیار
عظیم و فراتر از آن است. عزیزانم، انسانهای بیشماری اینجا هستند. آنها برای جشنی
اینجا هستند. آنها برای مراسمی اینجا هستند. آنها برای آنچه شما میخواهید اینجا
هستند، [آن خواسته] هر چه میخواهد باشد؛ ولی همۀ آنها نام شما را میدانند.
از شما میخواهم چیزی را تصور کنید و
این به گمانتان امکانناپذیر است. هر یک از این افراد در حال بالارفتن از [پلههای]
صحنۀ متعلق به خودشان هستند و در حال نشستن بر روی صندلی مختص خودشان هستند. آنها
روی صندلی خود مینشینند و شما را نگاه میکنند. شما هم در میان تماشاگران هستید و
هم روی صحنه. آیا میتوانید چنین چیزی را تصور کنید. همۀ آنها هماینک همین تجربۀ
شما را دارند. این وضعیتِ چندبُعدی است. و هماکنون در زمان زیبایی هستید که آن را
فصل تعطیلات مینامید، فرصتی که در آن در بعضی فرهنگها اجازه دارید که یکدیگر را
دوست داشته باشید. چنین چیزی
را تصور کنید، مجوز دوست داشتن یکدیگر، اجازه دارید تا به یکدیگر هدیه بدهید. تصور
کنید که برای چیزی که عادی، طبیعی و مشفقانه است، باید زمان از پیش برنامهریزیشدهای
داشته باشید. ولی این آنجاست و تدارک دیده شده و فرهنگها همه آمادهاند. به بالای
آن صحنه میروید و روی آن صندلی مینشینید.
ناگهان
آوازی میشنوید و متوجه میشوید که هماکنون دارید صحبت میکنید، دارید آواز میخوانید
و دارید چیزهایی میگویید، هر چیزی که میخواهید میگویید، ولی با عشق، با قدردانی
و با سپاس و به زیبایی: «اُه! تو را آنجا میبینم. متشکرم. اُه! بله. هرگز فکر نمیکردم
که دوباره ببینمت. تو را میشناسم. میدانم که تو کیستی.» و شاید آنها در بین
تماشاگران بالا و پایین میپرند و دست یکدیگر را میگیرند و کاری که اکنون میکنند
هدیهدادنِ عشق به یکدیگر است. و این [کار] در این لحظه و در این زمان چنان صلحی
ایجاد میکند که میتوان گفت این سیاره لحظهای متوقف شده تا او با شما جشن بگیرد
و شما با آنها و بگوید: «ما چه میکنیم؟ [کرایون میخندد] بیایید اوضاع را تغییر
دهیم؛ زیرا میتوانیم.» و آنگاه که [میفهمید] زمین یک خانواده است، شروع میکنید
به دیدن همۀ چیزهایی که تصور میکردید میتوانید ببینید. زمین واقعاً یک خانواده
است؛ ولی به آن آگاه نیستید. ممکن است به زبانها و ایدههای بسیار زیاد موجود فکر
کنید؛ ولی اینجا فقط یکی وجود دارد. همۀ آنها روحهای خدا هستند. همۀ آنها یکساناند.
و نام همۀ آنها را میدانید؛ آنها هم نام شما را میدانند.
اینک
تعطیلات خانوادگیای را تصور کنید که همه یکدیگر را میشناسید و هدیهای که به
یکدیگر میدهید این است که میایستید، به چشمان یکدیگر نگاه میکنید و یکدیگر را
دوست میدارید و میگویید: «در حال ازسرگذراندن هر چه که هستی، هر که هستی و به هر
زبانی که صحبت میکنی، نسبت به تو شفقت دارم. من هم انسانم، تو را میشناسم.
تو نیز مرا میشناسی.»
و اینجا
پیامی هست، پیامی بسیار تاثیرگذار، پیام امید، امید به آیندۀ این سیاره، امید به
آیندۀ موقعیتهایی که با آن روبرو هستید، بهویژه امیدی که خود را با اقدامی
مشفقانه متجلی خواهد کرد، اقدامی که آیندۀ این سیاره را تغییر خواهد داد. نظرتان
چیست که جلسهای واقعی مانند این داشته باشید؟ عزیزانم، کسانی هستند که روی جلساتی
واقعی مانند این کار میکنند، برای زمانی که این سیاره میتواند نسبت به خودش آگاه
شود و همین کار را انجام دهد. ولی در این لحظه از شما میخواهم آنجا بنشینید و از
این لذت ببرید. این مهمانیِ شامِ خانوادۀ زمین است، مهمانی شامی که در آن هیچ
مشاجرهای نیست، در آن هیچگونه منفینگری نیست، فقط عشق هست. در درون خود
با آیندهای که در راه است، در آرامش باشید.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر