پیشمدیتیشن۳۳
2021.05.05
مرزهای جدید آگاهی
قسمت اول: نگاه به اطراف
درود عزیزانم.
کرایون هستم از خدمات
مغناطیسی.
هر بار که ما بدین شکل
نزد شما میآییم، امیدم آن است که در حین ابراز ارادتمان به شما و عرضه خردی که در
اینجاست، آن عشق، نیکخواهی و زیبایی [نهفته در این کار] را دریابید.
این سیاره به شکلی عالی
در حال تغییر است. شما ممکن است از آن آگاه باشید. برخی از شما چیزهایی را میبینید
که بخاطر شیفت و انتقال، بخاطر تغییراتی که آنها را درک نمیکنید، ترسناک هستند
یا ترسناک به نظر میرسند؛ تغییراتی که ممکن است مسائل را از حالت نرمال خارج کند.
و شاید این «نرمال» دیگر قابل بازگشت نباشد. همانطور که میدانید «نرمالِ آگاهی
سطح پایین» در حال فاصله گرفتن از بشریت است.
این اولین پیام این ماه
است. تمام چهار پیام این ماه به صورت رایگان در اختیار عموم قرار میگیرد. پس من
میتوانم در این ماه، یک پیام چهار قسمتی به شما ارائه دهم.
موضوع قسمت اول از این
پیامها «فیل زیر میز»[1] است!
آن کسانی از شما که این
برنامه را تماشا میکنید و از آن کاملاً آگاهید، به این دلیل میخواهید آن را
تماشا کنید چون همگی شما وجه اشتراکی دارید، درجات مختلفی از چیزی مشترک، و آن
اینست که: شروع به پرسیدن سؤالاتی میکنید و سؤالاتی که میپرسید این است: «آیا من
چیزی را از دست دادهام؟ [چیزی هست که من از درک آن عاجزم یا از آن بیخبرم؟ ] آیا
چیزی هست که بزرگتر از چیزهایی باشد که تابحال به ما گفته شده؟»
مخصوصاً وقتی موضوع در
مورد این چیزها باشد: درباره خدا، سرچشمه آفرینش، معنویت، انرژی روی این سیاره، که
برخی میگویند دارد به سمتی میرود که قبلاً هرگز نبوده و البته که حق با آنهاست.
«فیل زیر میز» این است
که: شما متفاوت هستید! من به آن «تغییرِ آگاهی» میگویم. برخی به آن «بیداری» میگویند؛
من به آن «مرز جدید بشریت» میگویم؛ نه فقط بیداری، بلکه یک «تغییر ادراک در سطح
سیاره» که به تدریج درحال رخ دادن است؛ و این فقط معطوف به مسائل معنوی نیست.
درواقع به طرز تفکر شما مربوط میشود. آگاهی انسانی شروع به ارتعاش بالاتری کرده
است، و عزیزانم اولین چیزی که اتفاق میافتد این است که افراد به این آگاهتر میشوند
که قبلاً از چه چیزی آگاه نبودهاند!
بیایید بجای «بیداری» به
آن بگوییم «آگاهی و هوشیاری بزرگتر». پس این مرزِ جدید است، آگاهی بزرگتر
مخصوصاً در مورد «روح هستی»[2]، در مورد
آگاهی از معنویت خودتان؛ و شما به همین خاطر اینجا هستید. این همان «فیل زیر میز»
است چون زندگی شما را تغییر داده است. بعضی وقتها این مشکلات بیشتری را در زندگی
شما ایجاد کرده است، بعضی از شما دوستان و اعضای خانواده خود را به این خاطر از
دست دادهاید. پس ما قصد داریم در مورد آن بحث کنیم.
پس موضوع، ویژگیهایی است
که بعد از این تغییرِ آگاهی ایجاد میشود. یکی از این چهار ویژگی بسادگی این است:
«نگاه کردن به اطراف». من مثالها و نمونهها و استعارههای زیادی از آنچه شما
تجربه کردهاید و شما را به دردسر انداخته است، گفتهام؛ و وقتی من میگویم دردسر
منظور من این است که وقتی شما بر خلاف نرمال و هنجار [جامعه] عمل میکنید همیشه
کسانی هستند که به شما بگویند: «چطور میتوانی؟! تو در این زمینه آموزش دیدهای!
تو آن را فرا گرفتهای! این جزء اصلیِ توست! روش انجام کارها اینطوری است! تو فرق
کردهای! پس ما دیگر نمیتوانیم با تو باشیم!»
شاید به همین دلیل است که
شما اینجایید و به برنامهای اینچنینی گوش میکنید: تو اینجا در میان جمع دوستانت
هستی.
وقتی با همکارم شروع به
چنل کردن کردیم یکی از اولین حکایتهایی که گفتم درباره مردی به نام «وو» بود. به
شما گفتم که در واقع وو مرد یا زن نیست، ما آن را به عنوان مرد خطاب کردیم چون این
راحتتر است؛ و موضوع درباره حرکت در گوشهای از اتاق بود؛ ما آن داستان را «وو و
اتاق درس» نامیدیم؛ و آشفتگی و حرکت در گوشهای از اتاق، استعارهای برای بودن در
یک اتاق است؛ و اتاق استعاره از زندگی او بود و این اتاق، گوشهای داشت که همیشه
به طرز عجیبی ارتعاشش فرق میکرد! و کسانی که با او در این اتاق بودند میگفتند:
«بله! زندگی همین است! همیشه چیزهایی هستند که یا تو به آنها نگاه میکنی یا نگاه
نمیکنی! و همیشه چیزهای عجیب وجود دارند؛ به آن چیزهای عجیب نگاه نکن چون یا تو
را اسیر میکنند یا برای تو اصلاً خوب نیستند!» و در این حکایت، «وو» در نهایت به
آن نگاه کرد و آن شبیه دری بود که کمی باز شده بود و از لای در نوری دیده میشد؛ و
خیلی چیزهای دیگر هم آنجا بود که او نمیدانست آنها چه هستند و این زندگی او را
تغییر داد، و این [تغییری] خیرخواهانه و عاشقانه بود.
این اولین بار بود که ما
حکایتی را میگفتیم که نشان میداد اگر نگاه کرده و توجه کنی ممکن است حقیقتی بزرگتر
از آنچیزی که به تو گفته شده را بیابی.
ما حکایتی را بیان کردیم
که تبدیل به کتابی به نام «سفر به خانه» شد. در آن کتاب مرد میانسالی بود به نام
مایکل توماس که تجربه نزدیک به مرگ داشت و با دستور العملهایی از طرف یک فرشته به
زندگی بازگشت. فرشته به او گفت که به شهر خودش بازگردد و در پارک روی نیمکتی
بنشیند و منتظر باشد و مایکل این کار را کرد؛ و در این هنگام بود که او گمان کرد
دارد درون پرچینها چیزی شبیه یک ورودیِ غیرعادی را میبیند. او وارد پرچین شد و
دید که آن واقعاً یک ورودی است، آن یک درگاه و پرتال بود. سپس مایکل تصمیمی گرفت؛
با خود گفت: «آیا این من هستم که دارم این درگاه را تصویرسازی میکنم؟ یا کسی این
اتفاق را برای من رقمزده است؟ آیا فریب خوردهام؟» سعی کرد آن درگاه را نادیده
بگیرد اما نتوانست. درست هر بار که به پرچینها نگاه میکرد آن درگاه را میدید.
عزیزانم در نهایت او وارد
آن درگاه شد و ماجراجویی مایکل آغاز شد. او درباره چیزهایی فرا گرفت که بسیار بزرگتر
از آنچه به او گفته شده بود بودند. اما نکته اینجاست که وقتی شروع به دیدن چیزی میکنی
و اتفاقی میافتد دیگر نمیتوانی جلویِ آنرا بگیری. [نمیتوانی آن را نادیده
بگیری. ] آگاهی تو، مغز تو، چیزی را دریافت کرده است؛ چیزی بحرانی، شاید یک ورودی،
شاید یک هشیاری، حتی برخی به آن «بیداری» میگویند و تو از آن وحشتزده نمیشوی
چون میدانی که آن چیست و چیزی که دیدی یا احساس کردی خوب است؛ بیخطر است و دوست
داری که بیشتر در مورد آن بدانی.
بسیاری هستند که این پیامها
و چنلها را حقه بازی میدانند، این که این پیامها شما را شستشوی مغزی میدهند،
اینکه شما را فریب میدهند و چیزی دارند که شما برای همیشه اسیر آنها میشوید!
عزیزانم چه میشود اگر از تاریکی وارد نور شوید و تو نور را بیشتر دوست داشته
باشی؟! آیا این یک حقه بازی است؟!
به شما چیزی خواهم گفت که
باید آن را بشنوید و باید بدانید و آن این است که: همهٔ شما توان دیدن دارید.
عزیزانم اگر انتخاب کنی چشمانت را باز کنی و ببینی، مثل این است که دستی دراز شده
و میگوید: «نگاه کن! نگاه کن! او دارد نگاه میکند! او [بالاخره] دارد نگاه میکند!
بیایید چیزی برای دیدن به او بدهیم!» و این همان اتفاقی است که برای همکار من
افتاد. این اتفاقی است که برای خیلی از شما میافتد. حقیقتی بزرگتر را میبینید.
شما برای دیدن، فراتر از آن رفتید و این حالا تبدیل به زندگی شما شده است، چون
بعضی از شما را همین نگاه کردن نجات داده است. ما میدانیم چه کسی تماشا میکند.
این تبدیل به چیزی میشود که زندگی شما را طولانیتر میکند؛ ما میدانیم چه کسی
تماشا میکند.
چه میشود اگر خداوند
بزرگتر از آن چیزی باشد که به تو گفته شده است؟ اگر حتی کلمه «خدا» نمایانگر آن
حقیقت نباشد چه؟! کلمهای که گاهی معنای خشم و قضاوت و ناکارآمدی میدهد شبیه چیزی
که یونانیها داشتند. آن سرچشمه آفرینش که شما را خلق کرده است در سرتاسر جهان قابل
اثبات است. چه میشود اگر کسانی از شما که به خدا اعتقادی ندارید تمام اینایده
«پدر آسمانی» را حذف کنید؟ و درعوض به منبع خیرخواهی باور داشته باشید که بخشی از
آن هستید و برنامه و طرحی بزرگتر از همه چیز دارد، آیا تابحال کسی به شما این را
گفته است؟!
بگذارید این پیام را با
این تمام کنم تا قسمت بعدی[3] را شروع
کنیم. پزشکانی در اطراف این سیاره هستند که در بعضی شاخهها بخوبی عمل میکنند و
زندگیها را نجات میدهند، و تمام وقت خود را در اتاقهای جراحی و کار روی موارد
اورژانسی سپری میکنند، بر روی کسانی که بخاطر تصادف با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.
تلاش میکنند که زندگی آنها نجات دهند و آنها را برگردانند چون هنوز از نظر ما
یا شاید از نظر شما زمان آن، [زمان مرگ آن افرادی که نجات داده میشوند] نرسیده.
آنها تصادفی داشتهاند و در حالیکه قلبشان از کار افتاده، به بیمارستان آورده میشوند؛
و این اتفاق ممکن است به دلیل یا دلایل مختلف و تصادفات زیادی که اتفاق میافتد،
رخ دهد. آنها احیا میشوند و آن پزشک، در نجات انسانها و برگرداندن آنها مهارت
دارد.
و آن پزشکان بارها و
بارها و بارها دیدهاند که فردی برای لحظات یا دقایقی یا بیشتر، از نظر بالینی
مرده است. شما هم دیدهاید و این را میدانید؛ و چیزی که این پزشکان بارها و بارها
گفتهاند و میتوانید از آنها بپرسید و برخی از آنها در مورد آن کتاب هم نوشتهاند
این است که شخصی که از آن تجربه نزدیک به مرگ برمیگردد اولین چیزی که بعد از
ریکاوری میخواهد بداند این است، اینکه به دکتر نگاه کرده و میگوید: «چرا مرا
بازگرداندی؟!»
شما میدانید که آنها
چیزهایی در آن تجربه دیدهاند. آن «در» شروع به باز شدن میکند و آن نور میتابد و
آنها آن عشق و آن نیکخواهی را حس میکنند، آنها احساس امنیت و زیبایی میکنند.
اوه! آیا میتوانی چنین چیزی را تصور کنی؟! و این در حالی است که خانوادهٔ او بر
روی زمین هستند و تنها چیزی که آنها میخواهند زنده ماندن اوست؛ و [البته که] این
یک فریب ذهنی نبود، اگر چه زیستشناسان این را به شما خواهند گفت. این یک تجربهٔ
کاملاً واقعی است، و آنها به این سیاره بازمیگردند و باید با آگاهیهای بالا و
پایین سر و کار داشته باشند و بسیار هم از این بازگشت ناامید و مایوس هستند.
و آنها درباره آن
[تجربه]، فلسفه و دلیلها آوردند و برخی حتی نویسنده و معلم و شفادهنده شدند.
معمولاً تجربه نزدیک مرگ باعث شده که چشم آنها به روی حقیقت باز شود، و آنها میخواهند
که بدون اینکه شما مجبور باشید چنین تجربهٔ نزدیک به مرگی داشته باشید آن تجربه را
به شما نشان دهند؛ و به همین دلیل است که شما مینشینید و به سخنان آنها گوش فرا
میدهید. ما آنها را بارها داشتهایم. منظور ما همین چنل کردن است. ما به آنها
گفتیم که آن اطلاعات را به شما بدهند. ما آنها را در برنامههایی شبیه این حاضر
کردیم؛ ما [همیشه] سعی کردهایم به شما نشان دهیم که بیش از اینها وجود دارد.
عزیزانم یک هشیاری و
آگاهی در حال اتفاق افتادن است که نمیتوانید آنرا نادیده بگیرید. در جلسه بعدی و
در هفته بعدی این موضوع را ادامه میدهیم؛ و ادامه در مورد این است که وقتی شما
حقیقت را با تمام شکوه و عظمت آن میبینید، در حالیکه دیگران نمیبینند، چه
اتفاقی میافتد! فکر میکنم که این موضوع با بسیاری از کسانی که در حال شنیدن این
برنامه هستند همخوانی داشته باشد. خب! آیا علاقمند شدید؟!
این موضوع دربارهٔ شماست،
درباره روند بیداریِ آگاهی بر روی سیاره است، نه فقط برای شما بلکه برای خیلیها
در پیرامون شما.
من بازخواهم گشت.
و اینچنین است.
[1] فیل زیر میز،
اصطلاحاً به موضوعی چالشی گفته میشود که افراد با وجود اینکه میدانند آن موضوع
وجود دارد اما ترجیح میدهند در مورد آن صحبت و بحث نکنند و طوری با آن برخورد میکنند
انگار چنین چیزی وجود ندارد و آن را نادیده میگیرند تا از بحث دربارهٔ آن اجتناب
شود. مترجم
[2] spirit
[3] مدیتیشن
نظرات
ارسال یک نظر