مدیتیشن۹۴
2022.08.10
درود عزیزان. کرایون
هستم.
کمی نزدیکتر بیایید.
برخی چیزهایی را تصور میکنند،
[مثلاً] شاید این را که اگر خدا میتوانست یک چیز را به شما بگوید، یک چیز. اگر
واژۀ خدا را دوست ندارید، [بگویید] سرچشمۀ آفرینشگر. خدا واژهای انسانی است.
سرچشمۀ آفرینشگر هرگز نگفته است واژۀ خدا را به کار ببرید. این واژه، واژۀ شماست.
اگر آن زیبایی آفرینش، همان که نام شما را میداند، همان که به شما روحی داده است،
اگر آن سرچشمۀ بسیار زیبا بتواند یک چیز، یک عبارت به شما بگوید، بسیاری از شما میگویید:
«خوب، فکر میکنم آن عبارت این باشد: دوستت دارم.»
خوب، این خوب است، [کرایون
میخندد] عالی است. من عبارت دیگری میگویم، همان عبارتی که بیش از یک سال است
دارم به کار میبرم: کمی نزدیکتر بیایید.
دلیلش این است: هر چه به
انرژی آن آفریدگار نزدیکتر شوید، بیشتر «آن آفریدگار» میشوید. به عبارت دیگر،
همۀ ویژگیهایی که دربارۀ سرچشمۀ آفرینشگر آموختهاید، عشق، شفقت، زیبایی، قدرت،
یا اگر بخواهید بگویید نیرو، همۀ اینها هماینک تا حدودی در درون شماست. همۀ اینها
با شما میآیند.
پس کمی نزدیکترشدن به آن
سرچشمه، شروع میکند به انجام هر چیزی که خواستهاید، هر چیزی که خواستهاید،
شفایی که میخواهید، راهحلهایی که خواستهاید، آرامش، همۀ آن چیزهایی که از آنها
فهرستی میسازید و میگویید: «این چیزی است که میخواهم». اینگونه است که آنها
حل میشوند.
حلقۀ دوازده یک طرح است و
به همکارم گفتم: «نامش این است. تصمیم نگیر که قرار است چه کاری انجام دهیم؛ زیرا
نامش فریبنده است.» و به همین علت است که خیلی از مردم نمیدانند چه خواهیم کرد؛
ولی استعارۀ گذشتن از پل [همیشه] یکسان است؛ ولی وقتی به آن سوی پل میرسیم، همیشه
چیزهای متفاوتی هست یا اگر هم یکسان باشند، با آن کمی متفاوت رفتار میشود یا
کسانی که در آنجا هستند، پیام اندک متفاوتی میدهند.
اما همۀ ایدۀ عبور از پل
برای گسستن شماست، گسستن از انرژی قدیمی، گسستن از انسانگرایی، گسستن از آموزشهایی
که به شما دادهاند یا آنطور که همکارم میگوید، گسستن از چمدانی که حمل میکنید.
و برای گسستن کامل، وقتی از پل عبور میکنید، روح خود را احساس میکنید، در پای
انرژی آفریدگار مینشینید؛ زیرا آن در شماست؛ زیرا آن بخشی از شماست.
همۀ این چیزهایی که مدتی
است آموزش میدهیم، همین تجربۀ حلقۀ دوازده، چیزی است که میتوانیم آن را ادامه
دهیم و ادامه دهیم و ادامه دهیم. عزیزان، این چیزی نیست که اگر در آن شرکت کنید،
از آن خسته شوید.
برخی انسانها میگویند:
«خوب، من چیز جدیدی میخواهم کرایون.»
[کرایون میخندد] معنی
حرفتان این است که به آن مسلط شدهاید؛ پس همۀ راه را رفتهاید، حال بخشی از روح
خود هستید و در پی چیز دیگری هستید. این برآمده از [تمایلی همچون] تمایل به دیدنِ
فیلمی جدید است عزیزان، یا تمایل به چیز جدید دیگری که قبلاً تجربهاش نکردهاید.
اگر به شما بگویم که عشق هرگز کهنه نمیشود، چه؟ یا این را بگویم که
در آن سوی پل به اندازۀ چندین زندگی کار برای انجامدادن دارید. این کهنه نمیشود.
آیا این احساس که عزیز هستید، کهنه میشود؟ آیا واقعاً کهنه میشود؟ آیا وقتی میخندید،
[خنده] کهنه میشود؟ آیا اینگونه است که چیز واقعاً خندهداری میشنوید یا از
بودن با دوستانتان بسیار لذت میبرید و میگویید: «خوب، حالا این کار را کردم. چیز
دیگری به من بدهید»؟
این کار را نمیکنید؛
بلکه میگویید: «بیایید دوباره این کار را بکنیم. بیایید دوباره این کار را بکنیم.
تا حالا اینقدر نخندیده بودم. باز هم این را میخواهم.»
پس باز میگردید و دوباره
آن را برمیافروزید، شاید با دوستانی که از بودن با آنها لذت میبرید یا شاید به
شیوهای دیگر. حتی آن میتواند نویسندهای باشد که در کتاب یا فیلمی شما را میخنداند؛
پس برای برخورداری بیشتر، بازمیگردید؛ ولی چیزی که به آن اشتیاق دارید، آن خنده
است، چیزی که میخواهید، آن شادمانی است. آیا واقعاً میتوانید از عشق بسیار زیادی
برخوردار باشید؟
حلقۀ دوازده در این دسته
جای میگیرد. اگر آن را احساس نکردهاید، پس واقعاً به آن سوی پل نرفتهاید؛ زیرا
وقتی به آن سوی پل میروید و کاملاً آنجا در آگاهی خود هستید و کاملاً [در آن]
شرکت میکنید، این را میفهمید، این را احساس میکنید.
همیشه در این باره صحبت
خواهیم کرد و دوباره هم صحبت میکنیم، دربارۀ همزمان دردومکانبودن.
شما در دو مکان هستید و میتوانید باشید. این بخشی از چندبُعدیبودنِ شماست. این
بخشی از آگاهی شماست. [آگاهیتان] این اجازه را میدهد؛ پس میتوانید هم آنجا
بنشینید، یعنی همان جایی که دارید این برنامه را میبینید یا شاید هم دارید به این
صحبتها گوش میدهید، و هم با من به آن سوی پل بیایید.
پل استعاره است، میتواند
به هر شکل، به هر اندازه یا با هر طولی باشد که شما میخواهید. این استعاره است
عزیزان، [استعارۀ] رفتن از «کسی که هستید»، از جایی که هستید، از آنچه میدانید،
به چیزی کاملاً متفاوت، به خودِ ناشناختهتان، به خودِ زیبایتان.
وقتی نزدیکتر میآیید،
چه اتفاقی رخ میدهد؟ استاد درون شما در آن سوی پل است. خودِبرتر روح شما همیشه با
شماست، با این حال در آن سوی پل هم هست. میتوانید چهرهاش را ببینید، میتوانید
صدایش را بشنوید. شما نزدیکتر میشوید.
پس همراه با من نزدیکتر
بیایید. آمادهاید؟ دستم را بگیرید. بیایید برویم.
[شروع موسیقی]
اُه! با من باشید، همزمان
در دو مکان. اگر میخواهید، خود را تصور کنید که از دری عبور میکنید. این کار سخت
نیست. این [کار] شما را به آن سوی این پل میبرَد. عبور از این در، نمادی است از رفتن
به اتاقی دیگر، به فضایی دیگر. اینطور نیست؟
و در این فضا قرار است
کاری را تکرار کنیم که قبلاً شروع کردهایم. میخواهیم دوباره شما را به آن تکاتاق
ببریم. آنجا سالن تئاتر نیست. میخواهیم در این ماه و شاید حتی ماه بعد این را
بارها و بارها تکرار کنیم.
این بهترکردن همۀ چیزهایی
است که آموختهاید. همۀ چیزهایی که در همۀ این برنامهها آموختهاید، در این لحظه
بهتر میشوند.
از شما میخواهم از در یا
شاید درگاه دیگری که دوباره نام شما بر روی آن است، عبور کنید و به اتاقی وارد
شوید. این کار دلیلی دارد. آگاهی انسان دوست دارد این را بهصورت سهبُعدی احساس
کند که از مکانی به مکانی دیگر میروید، نه اینکه فقط آنجا بنشینید و برایتان
اتفاقی رخ دهد. این درگاه کارش انتقالدادن است. شما را از مکانی
به مکانی دیگر منتقل میکند. از این درگاه عبور کنید.
با این کار اوضاع تغییر
میکند. هر اتفاقی میتواند رخ دهد. اگر بخواهید، میتوانید به آن سالن تئاتر
بروید؛ ولی هماینک لطفاً همراه با من به تکاتاقی بیایید، به اتاقی که ظاهراً
چنان بزرگ است که دیوارهایش را نمیتوانید ببینید. این میتواند اتاقی باشد که
شاید در فضای بین ستارهای است.
آیا در این اتاق نور هست؟
هر اندازه که دلتان بخواهد. شاید فکر میکنید در فضای بینستارهای هستید و نور
چندانی نیست؛ ولی به نظر میرسد که برای شما باشد. شما میتوانید در هر جایی که میخواهید،
باشید. این اتاقی برای انسانها نیست. این اتاقی است برای آموزشی خیلیخیلی خاص،
ولی نه فقط برای آموزش، برای شفایی خاص، ولی نه فقط برای شفا.
قرار است دوباره روی آن
صندلی برایتان اتفاقی رخ دهد که بهنوعی متفاوت است، خیلی متفاوت. آن صندلی! صندلی
چه شکلی است؟ آیا میتوانید صندلیای را تصور کنید یا شاید بعداً صندلیای را
بکشید که غیرعادی است؛ زیرا وقتی روی آن مینشینید، تغییر میکند، بخشی از شما میشود.
وقتی روی آن صندلی
بنشینید، اتفاقی رخ خواهد داد. بهآهستگی دورتادورتان کسانی پدیدار میشوند، کسانی
ظاهر میشوند که باید برای شما آنجا باشند. آنها میتوانند راهنماها باشند، فرشتهها
باشند. آنها میتوانند کسانی باشند که نمیشناسیدشان. آنها میتوانند استادان
گذشته باشند. و همۀ آنها برایتان آشنا خواهند بود. چطور ممکن است؟
از شما میخواهم که هماینک
به آن پی ببرید. از شما میخواهم روی آن صندلی بنشینید عزیزان. و در حالی که نشستهاید،
دستههای صندلی را محکم بگیرید و از شما میخواهم صاف بنشینید؛ چون قرار است
اتفاقی رخ دهد. این صندلیِ دگرگونی است. دومین بار است که این را
میشنوید. این دومین بار است که روی این صندلی نشستهاید. این بار در برابرتان
کسانی پدیدار میشوند، کسانی ظاهر میشوند که تیم کاملی هستند که به آن نیاز
دارید. بخشی از این تیم را میشناسید و بخشی از آن را نه؛ ولی احساس میکنید که
همۀ آنها بهترین دوستانتاناند. همۀ آنها عاشقتاناند.
چگونه ممکن است که آنها
را نشناسید و عاشقتان باشند؟ اگر برخی از آنها خود شما از زندگیهای گذشتهتان
باشید، چه؟ و دارید انرژی آکاش خودتان را احساس میکنید و میبینید. شاید بهعنوان
راهنما ظاهر میشوند.
بر اساس
چیزی که فردی در سهبُعدی به شما گفته، تعیین نکنید که آنجا چه کسی میتواند
باشد یا نمیتواند باشد. این تجربهای چندبُعدی است. آنها آنجایند تا گرداگرد شما
بنشینند یا بایستند یا باشند. حال دستانشان را دراز میکنند و انرژیدادن به صندلی
را آغاز میکنند. برخی از آنها شما را لمس میکنند.
آیا اجازۀ این کار را میدهید؟
اگر میخواهید، همراه با
من تکرار کنید: «من به دگرگونیای که در راه است، اجازه میدهم. من به
دگرگونیای که در راه است، اجازه میدهم.»
حال آن دگرگونی میآید.
هنگامی که دستهایشان را بهسوی صندلی دراز میکنند و صندلی انرژی دریافت میکند و
بخشی از شما میشود، کاری که دارند میکنند، این است: در زندگیتان، هر چیزی را که
باشکوه نیست، از میان برمیدارند. آنها آن چمدان را میگیرند.[1] آنها به
شما و این صندلی انرژی میدهند تا وقتی بازمیگردید، ناچار نباشید برای رسیدن به
آینده، با سختی از گذشته عبور کنید. این صندلیِ دگرگونی دارد شما را در انرژی جدید
دگرگون میکند، طوری که استادیای که طلب کردهاید، میتواند بسیار آسان به دست
آید، بسیار آسانتر از وقتی که گویی [اصلاً] نبود.
از شما میخواهم که
رهاشدنش را احساس کنید عزیزان، ازبینرفتنِ چیزهایی را که نیاز ندارید، [احساس
کنید]، از بینرفتنِ چیزهایی که از کارماست و به آن نیاز ندارید، چیزهایی که شاید
در این زندگیتان رخ دادهاند و دیگر به آن نیاز ندارید، شاید خیانتهایی را که
دیگر به آن نیاز ندارید. آنها دارند به جایش عشق خودِبرتر را در
درون شما مینشانند، عشق راهنماها را، عشق خودِ خدا را.
عزیزان، این همان صندلی
است که دفعۀ قبل دربارهاش صحبت کردهایم، صندلیای که دفعۀ بعد و شاید دفعۀ بعد
از آن هم روی آن خواهید نشست. و هر بار که آنجایید، از شما میخواهم احساس کنید که
دارید انرژی میگیرید و چیزهایی که دربارهشان صحبت میکنم، برایتان رخ میدهند.
وقتش فرارسیده است.
اگر میتوانستم [فقط] یک
چیز به شما بگویم، میگفتم: این حلقۀ دوازده است. و هر چیزی که تابهحال
تجربه کردهاید، یعنی پیش از کاشتهشدنِ بذرها، پیش از آنکه جفتکروموزوم بیستوچهارم
در دیانای شما فعال شود، در هر کار دیگری که [قبل از اینها] بوده است، شما
نظارهگر بودهاید. در این یکی شما مشارکت میکنید.
این دورهای برای استادی
است عزیزان. و آنها دارند آن را به شما میدهند.
اینجا بمانید. بمانید.
بمانید و چیزی را احساس کنید که برای شما به اینجا آمده است. بخشی از آن باشید و
درک کنید که این برایتان واقعیت است، نه وانمودکردن. من برای این به اینجا آمدهام.
این دلیلی است که من اینجایم تا مگر شکوهمندی خویش را ببینید. بمانید و فقط هنگامی
بروید که وقت رفتنش فرابرسد. هرگاه که نیاز دارید، دوباره بازآیید و برای شاید
صندلیِ بعدی به ما بپیوندید.
و اینچنین است.
[1] چمدانی
را که مایکل در کتاب سفر به خانۀ کرایون همراه داشت، به یاد
دارید؟ چمدانی که پر از وسائلی بود که مایکل نیازی به آنها نداشت، ولی با خود به
آن سفر برده بود.
نظرات
ارسال یک نظر