مدیتیشن۳۴
2021.05.12
درود عزیزانم. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید. کمی نزدیکتر
بیایید.
«نزدیکتر بیایید» عبارتی است که مدت
کوتاهی هست که ما از آن استفاده میکنیم. نمیتوانم به شما بگویم که ما که سمت
دیگر پرده هستیم، از اینکه از این عبارت استفاده میکنیم، چقدر هیجانزده هستیم.
هر بار که این عبارت را میگوییم به این فکر میکنیم که چقدر زمان برد تا این
مفهوم به ذهن انسانی شما خطور کند. اگر شما این عبارت را چند صد سال پیش میگفتید،
ممکن بود حتی سوزانده شوید! در گذشته، مطلقا هیچ درکی از اینکه «میتوان به سرچشمه
آفرینش نزدیکتر شد» وجود نداشت.
نزدیکتر بیایید.
«نزدیکتر بیایید» درواقع یک استعاره
است، برای پذیرش این آگاهی که «شما واقعاً میتوانید بخشی از آنچه نادیدنی و
ناشناخته است باشید، و این همان موضوعی که برای میلیاردها سال بحث برانگیز بوده، و
آن پلی است به سوی روح شما.»
«روح»، [از جانب شما] درک و فهمیده
نشده است، آن حتی چیزی نیست که قابل وصف باشد؛ وقتی بحث در مورد این باور شما باشد
که «شما واقعاً که هستید»، [باید بدانید که] روح، مرکز و هسته و جوهرهٔ «هر آنچه
وجود دارد» است. ممکن است فکر کنید که روح، یکایده گذرا و موقتی است. مفاهیمی
وجود دارند که نمیتوان توصیفی برای آنها ارائه داد. شما میتوانید امتحان کنید و
تلاش کنید که آن را تعریف کنید ولی واقعاً نخواهید توانست چیزی را که نمیبینید و
خارج از واقعیت چهاربعدی شما است را درک کنید. اگر فقط در یک نوع واقعیت، زندگی
کرده و نفس بکشید و ناگهان آن واقعیت [در ابعاد دیگر] گسترش یابد، شما واکنش نشان
خواهید داد. وقتی در را میگشایید و حقیقت دیگری را میبینید، عکسالعملهای
مختلفی از خود نشان خواهید داد؛ و شاید آخرین چیزی که بخواهد به ذهن شما برسد این
باشد که آن [واقعیت] میتواند متعلق به شما باشد، که [در واقع] این اولین چیزی است
که هست، [ولی] شما گمان میکنید که کس دیگری، در جای دیگر است! و آنانی از شما که
در مکتب ترس آموزش دیدهاید فکر میکنید که هر چیزی جز آنچه شما آموختهاید شیطانی
و شر است. بنابراین [در مواجه با این واقعیت گسترده و جدید] میترسید.
تصور کنید که به چشمان «سرچشمه
آفرینش» نگاه کنید و دستهایش را طوری که پیش از این تجربه نکردهاید بگیرید،
احتمالاً در این هنگام برخی از شما [از ترس] فرار کرده و بگویید: «[این] شیطانی و
شر است!» درحالیکه این شما هستید، این اصلِ شماست، این روح شماست که در حال
برقراری تماس با آن هستید. این «حلقه دوازده» است. این همان چیزی است که ما آموزش میدهیم.
در چنلینگ امروز و هفته گذشته از
افزایش درک و آگاهی بشریت و بخصوص آگاهی معنوی او صحبت کردیم. ما میتوانیم از
کلمه «معنوی» آنطور که میخواهیم استفاده کنیم، ولی برخی از افراد تا این واژه را
میشنوند میگویند: «این برای من جالب نیست!» و درک نمیکنند که «معنویت» مایهٔ
حیاتِ «همهٔ آنچه هستید» است. آن جدا از حقیقت شما نیست، آن خودِ حقیقت شماست.
افرادی هستند که حتی به روح اعتقاد ندارند، و باارزشترین چیزی که انسان دارد یا
به آن اعتقاد دارد و با آن کار میکند را انکار میکنند. متأسفانه این نگرش بسیاری
از انسانها است که اینگونه آموزش دیدهاند و نمیخواهند نگاه بیشتری به دور و بر
خود بیندازند.[1] این همان مسأله فیل زیر میز است که هفته پیش در مورد آن صحبت کردیم و
چند لحظه قبل نیز در چنل پیشمدیتیشن ادامهاش دادیم و گفتیم که افرادی وجود دارند
که وقتی در دنیای سیاه و سفید در مورد رنگها با آنها صحبت میکنی، [از روی ترس]
مسیر خود را کج کرده و به جهت مخالف میگریزند.
عزیزانم، این حلقه دوازده، این زمانِ
شفا، در مورد شفا و درمان همهٔ مشکلات جسمی، روحی و معنویای است که به روشی بسیار
متفاوت و غیرمتعارف برای بسیاری در این فرهنگ[2]
انجام میگیرد. و آن روش، این است که شما درک کنید که واقعاً چه کسی هستید، و
آگاهی خود را درک کنید. آن تصویر بزرگتر را ببینید و درک کنید که آن چه که در پیش
روی شماست و میخواهید تصحیحش کنید یک تصحیح خطی نیست، تصحیحِ [از روی] عشق است؛ و
آن مشکل جسمیای که شما بخاطر شفا و درمان آن در این جلسات شرکت میکنید، اغلب بعد
از شفای ریشهٔ اصلی ایجادِ آن مشکل، شفا مییابد.
این «بازکردن در به روی حقیقت بزرگتر»
است، نه یک مذهب دیگر؛ آن حقیقتِ بزرگتر است، یافتن رنگ در دنیای سیاه و سفید
است.
سفر همواره به یک شکل آغاز میشود:
عبور از پل. و توضیحی ساده از «پل» برای افرادی از شما که تازه به ما ملحق شدهاید،
وجود دارد: پل نشانه اتصال «شناخته شده» به «ناشناخته» است. و هر چند در اینجا نه
برای همهٔ شما [ولی برای برخی] معمولاً مشکلی وجود دارد. من همهٔ شما را میشناسم.
مهم نیست که چه زمانی در حال گوش کردن به این پیام هستید. فرابعدی اینگونه است.
آن سرچشمه آفرینش که شما «خدا» مینامیدش به روشی فرابعدی میتواند میلیاردها دعا
را همزمان بشنود، هفت میلیارد دست را همزمان بگیرد و نام تک به تکِ شما را همزمان
صدا کند. این زیباییِ چیزی است که شما قادر به درک آن نیستید؛ و فقط همین برای شما
آشکار میکند که چیزهای زیادی آنجا هست که ممکن است برای برخی از شما حتی ترسناک
به نظر برسد. برای برخی از شما حرکت به سوی ناشناختهها دشوار است و برای بعضی
زیباست و هیچ پرده و مهی برایشان وجود ندارد، و در واقع برای برخی پل بسیار کوتاه
است. من میدانم که چه کسی در حال گوش دادن است. برای اکثریت شما که دارید درک میکنید
که اینجا چه خبر است و چه اتفاقی دارد میافتد، این جدید است؛ بقدری جدید است که
دوست دارید بیشتر در موردش بدانید.
بیایید امروز یک شفا داشته باشیم،
بیایید ملاقاتی داشته باشیم که مدتها است که مانند آن را نداشتهایم. بیایید یک
درمان واقعی، یک شفای جسمی واقعی، را از درمانگران دریافت کنیم. میخواهم دوباره
این پل را به شما معرفی کنم. شما هنگامی که از پل عبور میکنید، وارد سرزمینی میشوید
که پیش از این انسانها بصورت گروهی و به تعداد زیاد به آنجا نرفتهاند و حالا شما
قادر به انجام این کار هستید. قانونی وجود نداشته که شما را از رفتن به آنجا منع
کند، بلکه آگاهیای که شما خلق کردهاید، واقعیت را تغییر داده و به ذهنیتی که میگوید:
«من میتوانم انجامش دهم!» اجازه بیان و ظهور داده. شما به جایی میروید که متعلق
به شماست و شما قبلاً از وجود آن اطلاعی نداشتید؛ شما وارد فضای فرابعدی روح خود
میشوید که در آن سوی پل قرار دارد.
«کرایون، چرا فضای فرابعدی روح من
همیشه در آن سوی پل است؟! چرا همراه با ما نیست؟! اگر همیشه با ماست چرا ما هماکنون
آن را با خود نداریم؟»
و پاسخ این است که شما هماکنون در
حال فراگیری همین هستید؛ ولی در ابتدا باید مثل کودکی که تازه دارد راه رفتن را میآموزد
گام بردارید. باید جای دیگری[3] باشد و بعد [شما از آنجا] به آن مکان فرابعدی بروید، و بفهمید که چیزی
برای ترسیدن وجود ندارد و بتوانید در هر دو دنیا زندگی کنید. این روش شمنها است،
این روش استادی است و شما همان استادانی هستید که در حال مطالعه و فراگیری آن
هستید.
با من بیایید. پلی هست. میخواهم با
من هم اکنون از روی آن عبور کنی. ما با هم به داخل مه میرویم. دست مرا بگیر. دست
بقیه کسانی را که اینجا هستند بگیر. بیا. نزدیکتر بیا.
از آن پل عبور کن و آنچه را که تمایل
داری تصویرسازی کن. آنهایی که تصور کردن برایشان دشوار است، میتوانند فقط حس
کنند. میتوانند میزان عشقی که در اینجا برایشان وجود دارد را حس کنند.
برای کسانی که در تصویرسازی مشکل
دارید راهکاری دارم: بیایید هماکنون عشق کسی را حس کنید که شما را بسیار دوست میدارد
و حالا این عشق را میلیونها برابر کنید که از طرف سرچشمهٔ آفرینشگر بر شما جاری
است. از تو میخواهیم که فقط حسش کنی، اگر دوست نداری، مجبور نیستی تصورش کنی. فقط
حس کن که تا چه اندازه عشق برای تو وجود دارد؛ برای تو، در همین جایی که نشستهای.
همینجا.
کسانی از شما که مایل هستید تئاتر را
تصور کنید، بیایید به آن پرتال برویم و مثل همیشه وارد یک تئاتر شویم. همانطور که
قبلاً گفتهایم، تئاتری گرد و دایره شکل هست که وسط آن گودتر از اطرافش است، آمفی
تئاتری که تماشاچیان در اطرافش مینشینند و یک صندلی در وسط استیج قرار دارد. برای
کسانی که بصورت خطی فکر میکنند عجیب است که شما روی صندلی باشید و بدون چرخیدن
صحنه، همه تماشاچیان بتوانند صورت شما را ببینند. این زیبایی روح شماست که هیچ قانون
خطیای ندارد. هنوز به آنجا نرسیدهایم، ولی اگر از شما بخواهم که به طرف صندلیتان
پرواز کنید، میدانم که برخی از شما هیچ مشکلی با آن نخواهید داشت.
ولی ما این تجسم را بصورت خطی نگه میداریم
تا شما راحت باشید و استعارهای که به شما دادهایم را درک کنید، و بخشی از این
باشید، چون میتوانید باشید. زیرا بعضی از شما آنقدرها هم از آن دور نیستید! شما
داخل روحتان هستید و عزیزانم این یعنی اینکه این روح شماست که هم اکنون نشیمنگاه
شماست، نه جسمتان. روح شما نامحدود است و آغاز و پایانی ندارد. خلقتی در مورد
روحتان وجود نداشته و ندارد. آن بخشی از چیزی است که شما آن را خدا مینامید. هیچ
پایانی برای روح شما وجود ندارد، زیرا آن قسمتی از حلقه دوازده است که برای همیشه
وجود خواهد داشت، که همان خداست.
تو در آن فضا هستی، در جاییکه نام
تو را با نور میخوانند. بعنوان آن انسانی که هستی، به روی صحنه بیا. پایین به سمت
تماشاچیان برو. آنها میدانند که تو اینجا هستی چون از قبل آنجا نشستهاند. همهمهای
در بین تماشاچیان برپاست؛ زیرا آنها متوجه ورود تو شدهاند. هر کدام شما آمفی
تئاتر خودتان را دارید. مهم نیست که چند نفر از شما در حال گوش دادن هستید و چند
نفر در آینده گوش خواهید کرد.
این زمانی برای توست. نام تو بر روی
صندلی حک شده است. تماشاچیان کف میزنند، زیرا میدانند که چه کسی وارد شده است.
زیرا میدانند که چه اتفاقی قرار است روی دهد و آن هیجانانگیز است!
عزیزم، به روی صحنه برو و بر روی
صندلی بنشین. آیا درک میکنی که این تماشاچیان تو را بخوبی میشناسند؟ در این حالت
فرابعدی، روحها همدیگر را به خوبی میشناسند. آنها به روشی که قبلاً برایتان
گفتهایم در هم تنیده شدهاند و تصور این برای شما بسیار دشوار است، چون شما بر
روی زمین بسیار منفرد هستید! با دو پا و یک چهره بر روی زمین گام برمیدارید و
حالا اینجا چند تا هستید. تو بخشی از آنها هستی و آنها نیز بخشی از تو هستند! و
به همین علت است که آنچه در ادامه اتفاق میافتد و پتانسیل آنچه بعدها قرار است رخ
دهد، موضوعی ژرف و عمیق است.
بیایید به فرایند شفا برگردیم. همهٔ
آنهایی که در میان تماشاچیان هستند استادان درمانگری هستند؛ عزیزانم، آنها از
همه جا آمدهاند، از تمامی دورانها آمدهاند. آنها استادان درمانگریِ این سیاره
یا سیارات دیگر هستند. آنها روح تو را میشناسند. آنها تو را و نورِ تو را میشناسند.
آنها میدانند که تو برای چه اینجا هستی، و هر کدامشان به عنوان استاد درمانگری
کاری [برای تو] انجام خواهند داد. اولین کاری که آنها میکنند این است که میایستند،
در حالی که تو نشستهای. ایستادن بیانگر احترامی خاص است. آنها جلوی تو میایستند.
ممکن است بپرسی که مگر من چه کار کردهام که شایسته اینایستادن و احترام خاص آنها
باشم؟ و پاسخ این است که این بخشی از آداب مراسم آنهاست. فردِ نشسته، دریافتکننده
است و فردایستاده شفادهنده. این بخشی از فرایند است.
بخش دیگر این است که آنها میدانند
که تو که هستی و چه سختیهایی را پشت سر گذاشتهای؛ همچنین میدانند که اکنون،
زمان خاصی برای زمین است و این تصادفی نیست که تو بخشی از این زمانه و دوران هستی.
تو آن پیوندی هستی که ما قبلاً در مورد آن صحبت کردهایم. آنها همچنین از شکنندگی
و عمر بسیار کوتاه انسان مطلع هستند. آنها از آنچه میتواند بر انسان اتفاق بیفتد
از جمله درد، رنج، ترس و اضطراب و بیماری با خبرند.
عزیزانم آنها درمانگر هستند، میدانی
قرار است چه اتفاقی روی دهد؟ هماکنون تک تک آنان دستان خود را دراز کرده و به تو
نگاه میکنند و انرژی شفابخش مخصوص خود را به بدن تو میفرستند. اگر با واقعیت
آنچه هم اکنون دارد برای تو روی میدهد همراستا و هم فرکانس شوی، بدن تو مرتعش
شده و احساس لرزش میکنی و متوجه خواهی شد که این بسیار بسیار بسیار واقعی است.
آنها اینجا هستند و با تو شفا مییابند.
آنها به تو و سلولهای بدن تو انرژی میفرستند و همهٔ آن مسائل فرابعدی از جمله
کارماها، قراردادها، و همهٔ آن بیماریهایی که در آگاهیت وجود دارند، و تمامیِ آن
مسائل و مشکلات خطی تو، که احتمالاً قادر به ببخشش آنها نیستی از درون تو شسته میشوند
و بصورت سوپی از فضولات به جایی میروند که تو به آن دسترسی نداری.
به میدانِ قدرت آنهایی که هم اکنون
با تو هستند و بدن تو را شفا میدهند خوش آمدی! تو برای همین آمدهای. این حلقه
دوازده است عزیزانم.
نروید! از شما میخواهم که بنشینید و
این را احساس کنید. از شما میخواهم که بنشینید و لذت ببرید.
برخی از آنها همانطور که دستانشان
را به سمت تو دراز کردهاند، آوازی سر میدهند و برخی زیر لب زمزمه میکنند. بعضی
نام تو را به آواز میخوانند و تو ممکن است دوباره بگویی: «آیا میتوانم اینها را
دریافت کنم، آیا من لیاقت آن را دارم؟»
و پاسخ این است: بله، بله، بله و بله!
و این همان علت در اینجا بودنِ توست و همینطور علت حضور من در اینجا.
اوه! بمان. بمان.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر