مدیتیشن۳۲
2021.04.28
درود عزیزانم. کرایون
هستم.
کمی نزدیکتر بیایید. کمی
نزدیکتر بیایید.
اگر به چنل امروز[1] گوش کرده
باشید، ممکن است که این جمله[2] معنای
کمی متفاوتی برای شما داشته باشد و احتمالاً کمی هم درستتر. مقدمهٔ بسیار بحث
برانگیزی به شما میدهیم، و درعین حال پیام چنل را هم ادامه خواهیم داد. آن مقدمه
این است: همه شما انسانها -میلیاردها نفر از شما، به آنچه همه جهان و جهانهای
اطراف، و قبل و بعد از جهان شما را آفریده، عمیقاً متصلید.
آیا ممکن است که چنین چیز
پایهای و شناخته شدهای به علت انسان بودن در [دنیای] چهار بعدی و انرژی قدیمی
این سیاره که شما مدت طولانیای در آن بسر بردهاید، کاملاً از یاد بشریت رفته
باشد؟!
برداشت [شما از زندگی]
این است و همیشه هم همین بوده است: «حفظ بقا». وقتی شما درحالت حفظ بقا هستید و بر
سر منابع با یکدیگر میجنگید؛ یعنی همان کاری که هزاران سال است کردهاید. البته
که حتی به فکرتان هم نمیرسد که «همگی شما مقدس باشید»، و درعوض به نظر میآید که
حتی با الوهیت هم سر جنگ دارید!
اگر در موردش فکر کنید،
میبینید که آنچه به شما گفته شده این است که برای تصاحب روحِ شما نبردی در جریان
است، و آن نبردی بین خیر و شر است. مدتهاست که به شما گفته شده که: دنیای مردگانِ
وحشتناکی (جهنم) وجود دارد که شما را طلب میکند، میخواهد شما را اسیر کند و
هنگامی که بمیرید به آنجا خواهید رفت!
میبینید! و این هیچوقت
متوقف نمیشود. اهمیتی ندارد که شما چه فکری میکنید، این همان جنگ بقاست! آیا فکر
میکنید واقعاً نبرد حفظ بقا درآسمانها (آنچه عرش مینامید) وجود دارد؟ و عدهای
هستند که میگویند: «البته که وجود دارد!» آنها هر چه را که در بشر است به آسمانها
(عرش خدا) هم نسبت میدهند، به هر خدایی که وجود دارد. یونانیها به خوبی اینکار
را کردند، آنها حتی خدایانشان را ناکارآمد کردند، و این بسیار «انسان گونه» است
عزیزانم؛ آن انسان انرژی قدیمی است، نه انسانی با سطح بالایی از آگاهی.
اکنون بشریت شروع به بالا
بردن سطح آگاهی خود کرده است؛ از سؤالهایی که پرسیده میشود و از برخی از درخواستهایی
که توسط مردم معمولی صورت میگیرد، میشود این را فهمید. کسانی که چیزها یا رویههایی
که به آنها گفته شده را مورد سؤال قرار داده و میپرسند: «آیا اینها واقعاً
مؤثرند؟ آیا واقعاً باید این یا آن کار را انجام دهند؟ آیا چیز بهتری هست؟»
آنها شروع به بررسی و
زیر سؤال بردن برخی از چیزهایی کردهاند که سالهاست در این انرژی قدیمی وجود
دارند؛ در این فرهنگ (فرهنگ همکار من [آمریکا]) شما خودتان میبینید که شروع به
پاکسازی چیزهای خاصی کرده-اید که حداقل برای قرنهاست نامناسب بودهاند. چیزهایی
که [بدون آنکه حتی کسی آنها را بازنگری کند] وجود داشتهاند و انجام شدهاند و
انجام شدهاند. برخی میگویند: «این طبیعت بشر است و امروز راهش این است! [و مسیر متفاوتی
پیش روی خود دارد]» عده زیادی بپا خواسته و میگویند: «دیگر کافیست! بیایید از آن
بگذریم!»
در چنلهای زیادی در این
مورد سخن گفتهام و آن اتفاق مورد علاقهٔ من همچنان روزیست که سیاستمداران شما با
یکدیگر مهربان شوند و اینجاست که شما چشمانتان را [از روی تعجب] به این سو و آن سو
میگردانید و میگویید: «دیگر زیاده روی میکنی کرایون!» [کرایون میخندد]. این
جاییست که عزیزانم بالاخره به آن میرسیم؛ من این را میدانم زیرا سیاراتی که در
این سری از پیامها در مورد آنها صحبت کردم و گفتم که در بسیاری از آنها حیاتهایی
شبیه شما وجود دارد؛ اکثر آنها زمان طولانیتری از شما وجود داشتهاند و آنچه شما
اکنون تجربه میکنید را از سر گذراندهاند. میشود گفت که آن «مدرسه آگاهی»ای که
شما شروع به طی درجاتش کردهاید، در جاهای بسیار بسیار زیادی از این کهکشان اتفاق
افتاده است. میشود گفت که مراحل ارتقای آگاهی با مغزهایی شبیه به مغزهای شما، با
منطقی درست شبیه منطقِ شما، همان نوع زیباییها و عدم زیباییها را پشت سر گذاشتهاند
تا به جایی که امکان ارتعاش بالاتر هست برسند؛ بنابراین عزیزانم ما قبلاً آن را
دیدهایم.
به شما این را گفتم که من
به زمان شما، سال ۱۹۸۹ به این سیاره آمدم. اکنون میشود ۳۱ سال قبل؛ خیلی قبل از سال 2012؛ و من با صحبت در مورد
یک «انرژی جدید» با شما شروع کردم. به همکارم (لی کارول) گفتم که اولین کتاب را
«آخرالزمان» بنامد و او گفت که: «آن [اسم] ترسناک و وحشتناک است!» و من گفتم: «به
هر حال اسم کتاب را همان بگذار، چون کسانی که آن را میخوانند، خواهند فهمید که
«آخرالزمان» یعنی پایان اعصار متمادی یک انرژی قدیمی و کهنه؛ و آن آخرالزمانِ
تاریکی است.»
آن آغاز تغییر بود، ۳۱ سال قبل. 2012 سال نشانه بود و
شما آن را گذراندید؛ و سال ۲۰۰۰ و شما آن را هم گذراندید. اکنون شما خودتان را در یک آگاهی
غیرعادی، یک دوران غیرعادی، یک تفکرغیرعادی مییابید! جایی که دنیا [با آمدن این
ویروس] برای یک سال یا بیشتر متوقف شد تا به شما اجازه دهد که به اطرأفتان نگاهی
بیاندازید و ببینید که چه خبر است!
همه اینها در سیارات
دیگر هم اتفاق افتاده است. اینایده که شما توسط موجودات خیرخواه تحت نظر هستید،
طرز فکر و رویکردی معنوی است! آن، چیزی که در نمایشنامهها و سناریوهای شما نوشته
شده، نیست! (چیزهای منفی و ترسناک فیلمها در مورد فرازمینیها)، آن، چیزی که شما
فکر میکنید نیست، آنچه به شما آموزش داده شده، نیست.
به شما در چنل دیگری
گفتیم که «شما همیشه انتظار دارید که وقتی موجودات فرازمینی به دیدارتان میآیند،
به قصد مغلوب کردن شما یا صدمه زدنتان یا دزدیدن چیزی آمده باشند!» عزیزانم فیلمهای
زیادی در مورد اینکه فرازمینیان از روی خیرخواهی بیایند و شبیه فرشتگان باشند وجود
ندارد! اگر قضیه این باشد، چه؟
عزیزانم، چه میشود اگر
خیرخواهان، تقریباً همه جای دیگر بجز اینجا وجود داشته باشند و منتظر شما باشند تا
بزرگ شوید و رشد کنید؟! و شما اکنون این پروسه را آغاز کردهاید، ما آن را قبلاً
به دفعات زیادی دیدهایم. به همین علت است که «روح هستی»[3] نام تو
را میداند و به همین دلیل است که بطور استعارهای، دست خالق جهان به سوی شما دراز
شده، همان خالقی که شفقت و عشق است، و میگوید: «چرا یک نگاهی نمیاندازی؟ چرا
امتحانش نمیکنی؟!»
این برای خیلیها بسیار
سخت است. هستند کسانی که دارند این برنامه را گوش و یا تماشا میکنند و به معنای
واقعی کلمه، زندگی خود را روی منفی گرایی سرمایهگذاری کردهاند، به طوریکه وقتی
از شدت آن کاسته میشود، بدنشان کِش میآید! این یک استعاره است عزیزانم. یعنی
وقتی شروع میکنی چیزی که همیشه آنجا بوده (حتی اگر منفی باشد) را برداری، عکس
العملی وجود خواهد داشت، یک عکس العمل بزرگ؛ و آن عکس العمل گاهی این است: «نور را
میبینم و نمیخواهم هیچ کاری با آن داشته باشم!» زیرا نور برای بسیاری بیگانه
است، بیگانه!
عزیزانم، شمایی که این
برنامه را دنبال میکنید، روحهای کهن هستید. میخواهم این را درک کنید که روحهای
کهن، سختی زیادی کشیدهاند. «روح کهن» یعنی اینکه شما بخاطر زندگی پس از زندگی در
این سیاره، سنی دارید که برایتان بلوغ، درک و آمادگی برای آنچه در پیش است را میآورد.
برخی میپرسند: «چطور میتوانم
آمادهتر باشم؟ من با این چیز مشکل دارم یا با آن مشکل دارم.!»
روح کهن، از خودت این
سؤال را بپرس: «آیا واقعاً درک میکنی که تو لیاقت در اینجا بودن را داری؟»
آیا میتوانی همهٔ آن
هیجانات منفی و غصههای ناشی از رویدادها را که در بعضی از شما میچرخد و میچرخد
و میچرخد رها کنی؟! اگر این هیجاناتِ منفی نباشد، حال تو خوب خواهد بود؟ و بعضی
از شما میگویید: «خوب! بله! این همان چیزی است که من بخاطر آن اینجا هستم. این
چیزیست که من میخواهم!» واقعا؟ اگراین غصهها و هیجانات منفی نباشد، حال تو خوب
خواهد بود؟ کسانی هستند؛ نه الزاماً کسانی که به این برنامه گوش میدهند؛ که هر
روزه بر اساس رویدادها و هیجانات منفیای که وجود دارد، دوام میآورند وحتی اگر
کافی نباشد خودشان آن را ایجاد میکنند! اگر نقطه روشنی در زندگیشان باشد یا زیادی
آرام باشد، گوشی تلفن را بر میدارند و سریع شمارهای میگیرند تا یک موضوعی برای
غصه خوردن پیدا کنند! شما میدانید من از چه چیزی صحبت میکنم؛ این یک عادت است،
عزیزانم. عادت بهتری هم هست؛ چرا شفقت و مهربانی را امتحان نمیکنید و ببینید چه
اتفاقی میافتد؟
اکنون دوباره میگویم که
این چه ارتباطی با حلقه دوازده و شفایی که امروز اتفاق میافتد دارد؟ دوباره و
دوباره آن را خواهم گفت: هر چه با روحتان در سکوت و آرامش باشید، شفای بیشتری در
زندگیتان صورت میگیرد؛ هر چه شفقت بیشتری برای بقیه داشته باشید، شفای بیشتری در
زندگی خودتان اتفاق میافتد.
ما هر هفته، از پل عبور
میکنیم و ادامه خواهیم داد. همین حالا انجامش خواهیم داد. این پل شما را از
شناختهها جدا میکند. هر چیزی که در حال حاضر میدانی، هر چیزی که به تو یاد داده
شده، هم اکنون به جای دیگری میرود؛ زیرا پل، شناخته و ناشناخته را از هم جدا میکند؛
ناشناخته در آینده نیست، عزیزانم! شاید بعضی از شما هنوز درک نکرده باشید که آن
ناشناخته، همین «تو»یی هستی که در «اکنون» است. اینجا بیشتر از آنچه بتوانی تصور
کنی، وجود دارد. بیایید همین حالا به سوی آن پل برویم، بیایید برویم.
میخواهم کسی را ملاقات
کنید. به سوی پل بروید عزیزانم. شما قرار است به سوی ناشناختهها بروید، آن دیوار
مه مانند که همیشه آن را داریم همانجاست. دستهای همه کسانی که دارند این برنامه
را نگاه میکنند بگیرید. «حالا، در گذشته، در حال حاضر، و حتی در آینده» شما
واقعاً در «حال حاضر» همه با هم هستید، آیا میتوانید این را درک کنید؟ اگر درکش
نمیکنید، میخواهم تصور کنی که ساعت متوقف میشود و آنهایی که قرار است بعداً به
ما ملحق شوند همزمان تو را دارند، و تو دست همه آنها را میگیری. مثل این است که
برای آنهایی که کمی دیر کردهاند صبر کنی تا بیایند، و تو صبر میکنی و آنجا
هستی، ولی همه چیز در همان لحظه اتفاق میافتد.
حالا با من بیا، دستم را
بگیر، بیا از پل بگذریم.
اوه عزیزانم، شما به درون
یک منطقه ناشناخته وارد میشوید، جایی که سرشار از حقیقت و شفقت است، تمام حقایق
جهان در اینجا برای تو هستند تا همین حالا آنها را ببینی. اوه خدای من! اگر میتوانستی
آنها را ببینی، اگر میتوانستم آنها را نشانت دهم، آسمان شکافته میشد و تو
شکوهمندیِ خودت و همه آنهایی که در اطرأفت هستند را میدیدی، تو طرح آفرینش را
درک میکردی، و بسیاری از چیزهایی را که هم اکنون قادر به دیدن آنها نیستی، میدیدی.
تو همه آنهایی را که
دوست داشتهای و از دست دادهای را در آنجا میدیدی، لبخند خالقی را میدیدی که
نام تو را میداند، و نام تو با نور صدازده میشد و تو آن را تشخیص میدادی،
تشخیصش میدادی چون آن را شنیدهای، آن را برای عصرها و عصرها و عصرها شنیدهای،
نامی که هیچگاه بر روی این سیاره گفته نشده! تا این اندازه با شکوه است، و تو
بخشی از آن شکوه هستی.
تو در صف نمیایستی تا به
آنجا برسی، تو از قبل آنجا هستی. عبور از پل، آشکار شدن چیزی است که از قبل آنجا
بوده است.
با من به داخل تئاتر
دایرهای شکل گام بردار. به داخل آن درگاه و پورتال برو که بسادگی استعاره از
تغییر انرژی جایی که تو هستی به چیز دیگری است. وارد این تئاتر میشوی؛ تئاتر،
تجسمِ سه بعدیِ چیزی است که تو قادر به درک آن هستی و آن را میشناسی؛ این یک
استعاره است.
یک تئاتر دایرهای که گود
است، بطوریکه تو در ابتدا باید به سمت سکوها (محل نشستن تماشاچیها) پایین بروی و
سپس به روی صحنه بالا بروی. صحنهای که همیشه یک صندلی روی آن هست، مگر اینکه
نباشد! [کرایون میخندد] به این بستگی دارد که ما قرار است چه کنیم، میخواهیم که
تو چه ببینی، چه چیزی را تجربه کنی و یا احساس کنی. و این تصادفی نیست که یک صحنه
را انتخاب کردهایم. صحنه جایی است که [معمولا] اجرایی بر روی آن صورت میگیرد،
جایی که هنرپیشههای زن و مرد میروند و میآیند و کارهایی میکنند؛ و همیشه روشن
است. همیشه کسانی هستند که تماشاچی و شنونده هستند و مایلند که آنجا باشند. آنها
وارد میشوند و سر جایشان مینشینند. مثال خوبی به نظر میرسد! یک استعاره، از
جایی که میتوانی ساکت باشی و آنجا اتفاقاتی بیافتد و [در عین حال] همه بتوانند در
آن شرکت کنند.
ما کارهای زیادی روی این
صحنه انجام دادهایم. کاری که امروز قرار است انجام دهیم ممکن است آن را [در
مدیتیشنهای جلسات قبل] انجام داده باشیم، ولی نه به این شکل. تو بر روی صحنه میروی،
تماشاچیان از قبل در جایگاه خود نشستهاند؛ صدای هیسی تماشاچیان را دعوت به سکوت
میکند! و تو در جایت مینشینی، در جایگاه خود مینشینی.
حالا نور بر روی گروههای
تماشاچیان میافتد. قسمتهای مشخصی از تماشاچیان خواهندایستاد و تو از طریق یک صدا
آنچه را که باید به تو بگویند میشنوی. اکنون آنها صحبت نخواهند کرد، ولی یک
«آگاهی» از اینکه آنها چه کسانی هستند در سر تو و اطراف تو طنینانداز میشود و
همه آن را خواهند شنید. در گروههای بسیار بزرگ، و نور بر روی این گروهها خواهد
تابید؛ آنها میایستند و هرکدام با تو صحبت میکنند. در یکی از این تمرینات[4]، آنها از سیارات
دیگر بودند، سیارات دیگری که آنچه شما گذراندهاید را سپری کرده بودند و میتوانستی
بگویی آنها صعود کردهاند، و حالا اینجا بودند که به تو درباره آن بگویند.
اوه! ولی امروز «روز
فرشتگان» است عزیزانم! و تمام کسانی که اکنون با شما صحبت خواهند کرد، از دنیای شما
نیستند. آنها از آن سوی پرده آمدهاند، برخی قبلاً انسان بودهاند و برخی نه! آنها
نوع خاصی از روح دارند که میتوان گفت واقعاً فرشتهگون هستند. آنها خانواده من
هستند. این صدای خالق است. آنها گروه به گروه، میایستند و میدرخشند و تو به
سختی میتوانی به آنها نگاه کنی زیرا نوری طلایی از تک تک آنها میتراود. آنها
مثل خورشید میدرخشند و همه آنها یک پیام برای تو دارند و آن این است:
«سپاسگزاریم که ما را یافتی. ما از همان زمانی که تو در این سیاره متولد شدی عاشق
تو بودهایم، متشکریم که بالاخره ما را پیدا کردی، زیرا ما خواهان آن بودیم، و
اینجاییم که با تو باشیم.»
چراغی خاموش میشود، و
حالا چراغ دیگری روشن میشود، [گروهی دیگر از آنان نمایان میشود] و قسمت دیگری
نورانی میشود. اوه! رنگ بنفش! آن را دیدی؟ آن رنگ شفاست و آنها میایستند و یکصدا
میگویند: «سپاسگزاریم که ما را یافتی! آیا هم اکنون برای شفا آمادهای؟ آیا آمادهای
که شفقت خدا را برای دیگران و برای خودت داشته باشی؟ میخواهی آن کلید را بزنی و
چیزها شروع به اتفاق افتادن کنند؟»
تمام آن زیباییها را میبینی؟
آن نور بنفشی که دارند را میبینی؟ چطور میتواند اینقدر درخشان، اینقدر خالص، و
در عین حال اینقدر پررنگ باشد؟! چراغ دیگری روشن میشود، چراغ دیگری خاموش میشود،
گروه پس از گروه، گروه پس از گروه؛ بنظر تمام نشدنی میرسد، و رنگها بسیار زیبا
هستند؛ و همه نام تو را صدا میزنند، همه آنها نام تو را صدا میزنند و میگویند:
«سپاسگزاریم که ما را یافتی، به بقیه عمرت خوش آمدی! بالاخره تو دانستی!»
کمی اینجا بمان، میمانی؟
فقط گوش کن.
برای آنچه آنها لازم است
به تو بگویند، آرام بمان و بدان که مورد عشق هستی.
بمان.
و اینچنین است.
ترجمه: لیدا
[1] پیش
مدیتیشن
[2] جملهٔ
«نزدیکتر بیایید»
[3] spirit
[4] جلسات
قبلی مدیتیشن
نظرات
ارسال یک نظر