مدیتیشن۵۴

 2021.10.13

درود عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید.

ویژگی‌ها، فرایندها و انرژی‌های غامض[1] بسیاری هستند که ورای منطقِ هر آن چیزی است که به آن عادت دارید. شاید این تفکر برای برخی ناراحت کننده باشد، تفکری که می‌گوید: «شما بر اساس برنامه‌ای به این دنیا می‌آیید که شما را به دردسر می‌اندازد».

این اطلاعاتِ خاص، جدید نیستند، مربوط به عصر جدید هم نیستند. این اطلاعات از زمانی که کسانی بوده‌اند که آن را درک کرده و دربارۀ آن فکر کرده‌اند، با شما بوده است. برخی از بومیان این سیاره «قانون جذب» را درک می‌کنند. آن‌ها آنچه سرانجام تحت عنوان واژهِ «کارما» مطرح شد را درک می‌کنند، البته نه دقیقا همان چیزی که ما آموزش می‌دهیم، بلکه این دربارۀ انرژی‌های درون آکاش‌ِ شما است که برای یادگیری، دوباره به سراغ‌تان می‌آیند.

بنابراین حتی قبل از اینکه از پل عبور کنیم؛ حتی پیش از آنکه شاید کاری کاملاً متفاوت انجام دهیم؛ چیزی که می‌خواهم بگویم این است که از شما می‌خواهم این را کاملاً درک کنید و بدانید که ممکن است برخی از شما از طریق این جلسۀ برنامه‌ریزی که بسیار واقعی است، در یک موقعیت [خاص] قرار گرفته باشید، در همان جلسه‌ای که گفتید: «می‌خواهم به این سیاره بیایم و می‌خواهم در این موقعیت قرار گیرم و این موقعیت کمکم خواهد کرد تا بتوانم برای همیشه از آن خارج شوم.»

به عبارت دیگر، چیزی برای یادگیری وجود دارد که همه چیز را تغییر خواهد داد. پس حالا آیا جالب نیست که ممکن است خود را اینجا و در حال شنیدن این [صحبت‌ها] بیابید؟ پس اگر اصل ماجرا این بوده باشد چه؟ اگر برنامه‌ریزی کرده باشید که دچار مشکل باشید چه؟! حال در هر موقعیتی که می‌خواهد باشد و به هر شکلی که می‌خواهد باشد، چه ترس باشد، چه اضطراب یا بیماری، تا شما را در جایگاه [رسیدن به] یک «آهان بزرگ» یا یک «بیداری» قرار دهد، جایی که در آن «نور»، همچون سیل جاری می‌شود و همه چیز را تغییر می‌دهد.

عزیزانم! آن یک جلسۀ برنامه‌ریزی برای «شفا» است. آن یک جلسۀ برنامه‌ریزی برای «بیداری» است. آن یک جلسۀ برنامه‌ریزی است که همکار من هم داشت. وقتی او به زندگی‌اش نگاه کرده و متوجه اتفاقی می‌شود که در اواسط دهه ۴۰ زندگی‌اش روی داده، می‌گوید: «غیرممکن است! من هیچ‌وقت برنامه‌ریزی نکرده بودم که این اتفاق اینقدر دیر در زندگی من رخ دهد. من هرگز برنامه‌ریزی نکرده بودم که از یک ذهن مهندسی به ذهنی بروم که برای خیلی‌ها غیرمنطقی است. من هرگز برنامه‌ریزی نکرده بودم که به خاطر آن، همه دوستانم را از دست بدهم.»

چرا؟! کار خودت بود! پتانسیل‌های آن برنامه‌ریزی آنجا بود و تو درست به درون آن قدم گذاشتی همکارِ من! و در این فرآیند دیدی که چه شد: از منظری بالاتر، با نگاهی به عقب از بالای جاده، با نگاهی به گذشتۀ زندگی خود از منظر زمان، آنچه غیرمنطقی یا منفی می‌دانستی، یا کاری که هرگز حاضر به انجامش نبودی، کامل و عالی بود. همکار من! اینک خود را اینجا می‌بینی که نشسته‌ای و در حال صحبت‌کردن برای دیگران هستی، از طریق من و با گفتن اینکه: «شما هم می‌توانید این کار را انجام دهید.»

شما می‌توانید این چیزها را بیابید. هیچ برنامه‌ای وجود ندارد که بگوید شما در تمام زندگیِ خود یک قربانی خواهید بود. این دلیل اینجا بودنِ شما نیست. ممکن است برنامه‌ریزی کرده‌اید که مشکلاتی داشته باشید تا بتوانید بیایید و به طرز باشکوهی بیدار شوید. آیا دربارۀ آن فکر کرده‌اید؟ اگر همین گوش کردن شما به این [صحبت‌ها] و حضورتان در اینجا، صرفا بخشی از یک «برنامۀ بزرگ‌تر» باشد چه؟ برنامه‌ای که می‌گوید: «تو به این سیاره خواهی آمد و زمانی در جایی، خود را در مسیری خواهی یافت که هرگز فکرش را هم نمی‌کردی. و بعد از آن دیگر هیچ چیز مانند قبل نخواهد بود، هیچ‌چیز!»

عزیزانم! شاید این آغازِ شفایی باشد که شما برای آن آمده‌اید. بعضی شفاها از ادراک حاصل می‌شوند. اگر از یک روان‌شناس بپرسید که کار خود را چگونه انجام می‌دهد، خواهد گفت: «وقتی کسی با مشکلی در زندگیِ خود، به ما مراجعه می‌کند، ما به آهستگی او را به جایی هدایت می‌کنیم که در آنجا خودش «چیزی که باعثِ بروزِ آن می‌شود» را ببیند و وقتی می‌فهمد که خودش باعث ایجاد آن شده است، در سیناپس و مغز او اتفاقی رخ می‌دهد و بهتر می‌شود.»

آیا این الگو را می‌بینید؟ بنابراین شما امروز به گونه‌ای نشسته‌اید که آن، روحتان را لمس می‌کند. و من به شما می‌گویم که آیا اینک می‌توانید آن را ببینید؟ آیا اینک درک می‌کنید که ممکن است عظمتی در آیندۀ شما باشد؟ [آیا اینک درک می‌کنید که] ممکن است یک عمرِ طولانی شفابخش وجود داشته باشد؟ ممکن است این نقطۀ آغازینِ دلیلِ آمدنتان باشد.

من برای جمعی از مخاطبان صحبت می‌کنم، بعضی از آن‌ها در دهۀ ‌۲۰ و برخی در دهۀ ۸۰ زندگی خود هستند. این مهم نیست. برای روحِ هستی، همه شما هم‌سن‌وسال هستید؛ زیرا وقتی برگردید هم همیشه همان سن را خواهید داشت. همه چرخه‌های سنی را می‌گذرانند. و بنابراین عزیزانم، انسان‌گرایی وجه اشتراک شما با یکدیگر است، اما بیش‌تر از آن، وجه اشتراکِ عشقی است که در روح شماست، همان چیدمانی که آنجاست، همان عظمت «سرچشمۀ آفرینشگر».

ما در «حلقه دوازده» یک سيستم را نشان می‌دهیم. این یک سيستم آموزش و یادگیری است که من به همکارم ارائه کرده‌ام و در آن استعاره‌ای هست، استعارۀ رفتنِ شما از آنچه گمان می‌کنید می‌دانید، به آنچه نمی‌دانید. این مثل یک اجازه دادن است که می‌گویید: «من به جایی می‌روم و نمی‌دانم که کجاست. من به جایی در آن سوی پل می‌روم که هرگز آن را ندیده‌ام، به مکانی که در آنجا خواهم بود و نمی‌دانم که آن چیست. من نمی‌دانم که دارم چه چیزی را تجربه می‌کنم. من نمی‌دانم که باید انتظار چه چیزی را داشته باشم. انتظار رفتن به آنجا برایم دشوار است.»

حالا این خودش یک منطق است. اما بعضی از شما هم‌اکنون متوجه شده‌اید که در مورد همۀ چیزهایی که فکر می‌کنید می‌دانید و حاصل تمام آن آموزش‌ها است، و حتی در مورد همۀ چیزهایی که در بخش‌های مذهبی به شما آموخته‌اند، هنوز همه چیز را نمی‌دانید.

اذعان به این نکته آغاز شده است که: «خیلی چیزها هستند که من نمی‌دانم.» و سپس کسانی هستند که اجازه داده و می‌گویند: «روح هستی عزیز! آنچه باید داشته باشم را نشانم بده. آنچه باید بدانم را نشانم بده. آنچه باید ببینم را نشانم بده. بقیه ماجرا را به من بگو، زیرا اکنون متوجه شده‌ام که در مورد خدا، چیزهای خدا، انرژی خدا و همۀ این چیزها، هر اندازه که بخواهم منطقی باشم، فقط بخشی از آن را می‌دانم.» شما نسبت به آنچه نمی‌دانید، ناآگاهید عزیزانم!

پس بیایید با هم چیزهای جدیدی را کشف کنیم. شاید حتی خودِ شفا را! آن پل دوباره اینجا پیش روی ماست. بیش از یک سال است که با هم از این پل عبور کرده‌ایم. توصیفات بسیار زیادی را گفته‌ایم، دربارۀ اینکه ممکن است چه شکلی باشد یا نباشد، یا اینکه شکافِ [زیرِ این پل] چقدر عمیق یا عریض است. اینها اهمیتی ندارند. همه اینها استعاره هستند و گذشتن از این پل در ذهن و مغز شما اتفاق می‌افتد. حالا بیایید تا با هم انجامش دهیم. دست من را بگیرید و به میان آنچه درخواست کرده‌اید بروید، به میان ناشناخته‌ها. همین الان دستم را بگیرید. بیایید تا برویم.

عزیزانم! وقتی به یک مکان ناشناخته می‌روید، به‌ویژه یک مکان چندبعدی، آنچه در آنجا هست را نمی‌توانید به درستی تشخیص دهید. شما فقط آموزش‌های سه یا چهاربعدی را دارید. شما فقط «آنچه می‌دانید» را می‌دانید.

بنابراین وقتی چیزی را مشاهده می‌کنید که قبلا هرگز ندیده‌اید، گاهی آن چیزها شکلی را به خود می‌گیرند که آشناست. در نتیجه با آن احساسِ امنیت دارید. دری که می‌بینید، درگاهی که از آن می‌گذرید، سالن تئاتری که هر بار به آنجا می‌رویم، آن‌ها واقعا «در»، «سالن تئاتر» و «صندلی» نیستند. آن‌ها استعاره‌ای هستند باشکوه از انرژیِ چیزی که روح هستی می‌خواهد شما دربارۀ خود بدانید.

شما بزرگ‌تر از آنی هستید که فکر می‌کنید. شما بخشی از خودِ آفرینش هستید. شما بی‌پایان هستید. معنایش این است که شما همراه با روحِ هستی قبل از این جهان وجود داشته‌اید و مدت‌ها بعد از رفتن از آن هم همچنان خواهید بود. روح شما بخشی از آفرینش است. روح شما نامی دارد که فقط وقتی اینجا نیستید، آن را می‌دانید. و اینک در آن انرژی ایستاده‌اید، زیرا خواستارش بودید. شما می‌بینید که در این سیاره زمانِ آن رسیده است که انسان‌ها درک کنند که برای آن‌ها چیزهای بیشتری هست، بیشتر از آنچه در هرجایی به آنها گفته شده.

با من به سالن تئاتر بیایید. هر یک از شما به تنهایی در حال انجام این کار هستید و با این‌حال همۀ شما با هم آن را انجام می‌دهید. بنابراین ممکن است امشب هزار سالن تئاتر وجود داشته باشد. ممکن است در طول زمان حتی بیش‌تر هم بشود. هر یک از شما به تنهایی، و با این حال همگی شما با هم و همراه با من، هم‌اینک این کار را انجام می‌دهید.

مهم نیست که این پیام را چه زمانی شنیده یا تماشا می‌کنید، همۀ شما با هم در حال انجام آن هستید. هم‌اکنون همه با هم بیایید تا به آن سالن تئاتر برویم.

از شما می‌خواهم که مثل همیشه از پله‌هایی که از میان جایگاه تماشاگران می‌گذرد، رو به پایین بروید و با بالارفتن از پله‌های صحنه بر روی آن قرار بگیرید عزیزانم. بنابراین یک صندلی خواهید دید. مانند همیشه یک صندلی آنجاست. و شما بر روی آن صندلی می‌نشینید.

موضوع چنل امروز چه بود؟ بیایید دربارۀ آن صحبت کنیم. موضوع چنل «عظمت و ویژگی‌های اینیت شگفت‌انگیز» است. آن آموزش این است. آموزش دربارۀ این بود که «اینیت کجاست؟» و جمع‌بندی آن هم چندان خوب نبود. به عبارت دیگر هیچ «کجایی» وجود ندارد. به شما گفتیم که آن، مثل عشق است. هیچ جایی که وجودش در آنجا باشد، نیست. و شما می‌دانید که وجود دارد و مطمئن نیستید. بگذارید چیزی به شما بگویم: شما هم‌اینک به مکانی قدم گذاشته‌اید که «اینیت» در آنجا وجود دارد. این هم مکاشفه‌ای برای شما! اینیت بخشی از روح است. اینیت؛ همان چیزی که به همین شیمی و ساختار مولکولی بدن شما مرتبط است، در روح شما سکونت دارد. و این همان جایی است که از قضا هم‌اکنون در آن نشسته‌اید.

قصد دارم چنل‌های بیش‌تری دربارۀ اینیت ارائه کنم. چنل بعدی دربارۀ اینکه اینیت چگونه به کار گرفته می‌شود و چگونه واکنش نشان می‌دهد، کمی بیش‌تر به شما می‌گوید. و خواهید دید که اینیت قادر به انجام کاری که انجام می‌دهد نیست، مگر اینکه بخشی از همان چیزی باشد که خودِ معنوی شماست، خودِ عظیم‌تر شماست، آن «تو»ی بزرگ‌تر شماست، روح شماست.

شما اینجا بر روی آن صحنه نشسته‌اید و سوال این است: «اینیت کجاست؟»

اینیت را ملاقات کنید عزیزانم! زیرا هرچند که این مشابه کارهایی است که قبلاً انجام داده‌ایم، اما با اطلاعات بیشتری که از طریق آموزش‌های این ماه دارید، هم‌اکنون اینیت شما پیشِ روی شما نشسته است.

بیایید تا چراغ‌ها را روشن کنیم و ببینیم که اینیت چه شکلی است! بگذارید این کار را نکنیم! بگذارید تا اینیت در تاریکی باقی بماند، اما بیایید موانع میان شما و اینیت را از میان برداریم. هنگامی که در سه‌بعدی هستید، این مانع به صورت خیلی محکم وجود دارد، زیرا این بدنِ هوشمند است و بنابراین چیزهایی را می‌داند که شما نمی‌دانید. بنابراین همیشه این استنباط وجود دارد که چیزی بین شما و [اینیت] وجود دارد، شاید یک پرده یا یک مانع. و اینیت چیزهایی را می‌داند و شما چیزهایی را نمی‌دانید و این باید به شما بگوید که اینیت بخشی از روح شما است.

اما بیایید تا همین حالا آن مانع را برداریم. دوست دارید به «بدن هوشمند» چه بگویید؟ اینک که او آنجا نشسته و گوش می‌کند چه دستوری به او می‌دهید؟ این اینیتِ اسرارآمیز نیست. اینیت همان عشق آفریدگار است که در شیمی بدنتان تجلی یافته، آن هم برای فرآیندهایی که هنوز قادر به درکش نیستید و شامل درمان خودبه‌خودی و زندگی طولانی است. آیا می‌دانید روبه‌روی چه چیزی نشسته‌اید؟ شما روبه‌روی بخشی از خود نشسته‌اید که شاید هرگز ملاقاتش نکرده‌اید.

بگذارید این‌گونه شروع کنیم: حالا که مانع برداشته شده، می‌خواهید که اینیت به شما چه بگوید؟ و شما با پذیرش کامل، در حال شنیدن هستید. آنجا ویژگی‌های بسیار زیادی هستند که بتوان فهرست‌شان کرد؛ اما اینیت با پذیرش کامل، اکنون به شما می‌گوید: «چرا بیش‌تر با ما صحبت نکرده‌ای؟ چرا هر روز با ما صحبت نکرده‌ای؟ ما در اینجا با فرآیندهایی نشسته‌ایم که زندگی تو را نجات خواهد داد. ما برای همین آمده‌ایم. به همین دلیل است که ما در شیمی [بدن] شما طراحی شده‌ایم. به همین دلیل است که ما اینجا هستیم. چرا با ما صحبت نکردی؟»

و بنابراین در این مرحله همچنان که بر روی آن صندلی قرار دارید، در زمان باقی‌مانده، پاسخ شما همان چیزی خواهد بود که می‌خواهید به اینیت بگویید. دربارۀ بدن‌تان، سلامتی‌تان، آرامشتان و موقعیت‌تان، چه دستورهایی به بدن هوشمند خواهید داد؟ زیرا او اکنون تخته یادداشتی دارد و دارد یادداشت می‌کند. ما این را قبلا هم گفته‌ایم. ما قبلا هم در این تمرین اینجا بوده‌ایم؛ اما این یکی کمی متقاوت است.

حالا شما می‌دانید که دارید با چه کسی صحبت می‌کنید. شما دارید با کسی صحبت می‌کنید که خودِ شماست، بخشی از شما، با نام شما، ساختار سلولی شما، بخش چندبعدی روح شما.

و شما چیزی را دارید که تا پیش از این هرگز نداشته‌اید: اجازه صحبت.

چه می‌خواهید بگویید؟ چرا با این [جمله‌ها] شروع نمی‌کنید؟ «اینیت عزیزم! سپاسگزارم که بخشی از من هستی. سپاسگزارم که گوش می‌کنی! حالا این کاری است که قرار است امروز انجام دهیم... .» و بقیۀ آن به عهدۀ خودِ شماست. در مورد شفایی که به خاطر آن آمده‌اید چطور؟ و وقتی این مکان را ترک می‌کنید،

این واقعی است عزیزانم، وقتی اینجا را ترک می‌کنید، آن را احساس خواهید کرد.

بمان.

من کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

من، کرایون، از شما می‌خواهم که نزدیک‌تر بیایید.

من کرایون هستم، عاشق انسان‌ها.

و این‌چنین است.

 


[1] esoteric

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶