مدیتیشن۱۷
2021.01.06
درود عزیزانم، کرایون هستم از خدمات
مغناطیسی.
کمی نزدیکتر بیایید... کمی نزدیکتر
بیایید...
میخواهم چیزی بسیار ژرف و عمیق
برایتان بگویم، چیزی بسیار واقعی و حقیقی!
اگر چه برنامهٔ این جلسهٔ حلقه دوازده،
جلسه رایگان اول ماه است اما بیشتر شما که هم اکنون گوش میکنید یا میتوان گفت با
هدفی گوش میکنید، با یک هدف خاص اینجایید. فقط تعداد کمی از شما آمدهاند تا سری
بزنند و ببینند چه خبر است و هدف خاصی ندارند. اکثر شما با هدفی اینجا هستید، زیرا
کنون زمانِ شفا یافتن است.
در این مدیتیشنهای حلقه دوازده اتفاقی
روی میدهد که قبلا هم به شما گفتم که روی خواهد داد. در این ماههایی که ما این
مدیتیشنها را انجام میدادهایم، من کسانی را که تحت تاثیر قرار گرفتهاند میبینم،
میبینم که تغییر کردهاند، شفا یافتهاند و دلیل این شفا و تغییر، آنچیزی است که
آنها فهمیدهاند... دلیل آن، آگاهیای است که با «روشهایی» که در این مدیتیشنها
ارائه میشوند، وصلت میکند!
بطور معمول، وقتی افراد شروع به درک
این موضوع میکنند که هنگامیکه از پل عبور کرده و وارد آن «خودِ شکوهمندت»
میشوی، - وارد مکانی که تابحال هرگز به شما گفته نشده که حتی وجود دارد،- آنگاه آگاهی
به تنهایی باعث شفا و تغییر میشود.
بنابراین موضوعِ ژرفی که میخواهم به
شما بگویم اینست: چه میشد اگر آفریدگار هم اکنون خم میشد و در گوش شما زمزمه میکرد؟
چه میشد اگر چنین بود؟ چه میشد اگر شما میتوانستید از طریق عبادت یا هر روشِ
دیگری، ارتباطی برقرار کنید که فرض کنیم باعث شود برای یک لحظه، -فقط برای یک
لحظهٔ خیلی ساده،- آفریدگار پایین بیاید و با یک صدای بسیار لطیف و زیبا -چه صدای
زنانه، چه صدای مردانه،- در گوش شما زمزمه کند؛ آنگاه فکر میکنید آن زمزمه چه میبود؟
من به شما میگویم آن زمزمه چیست: آفریدگار به شما میگفت: «نزدیکتر بیایید.» [کرایون
میخندد] اما این درخواستی از آن سوی پرده است از هر انسان روی این سیاره...البته
که نزدیک آمدن یک استعاره است، به معنایِ «داشتنِ آگاهی از اینکه واقعا شما چه
کسی هستید» و این آگاهی اجازهٔ یک رابطهٔ نزدیکتر را به شما میدهد، ارتباطی
که هرگز کسی به شما نگفته بود میتوانید داشته باشید.
مدیتیشن حلقه دوازده، آفرینش و خلقِ
انرژیِ یک «اجازه دادن» است. این «اجازه» ای است که شما میدهید و میآفرینید
که فراتر از «آنچه بدان عادت دارید» یا «آنچه به شما گفته شده» پیش
روید. ما قبلا به این اشاره کردیم. حتی «شفاگران»، -آنانی که در کارهای
معنوی یا کارهای متافیزیکی کار میکنند، یا آنانی که در حیطهٔ صحبتها و آموزشهای
من، فعالیت میکنند، افرادِ روحانی و عرفانی، مدیتیشن کننده هاو... - به شما میگویند
که «من میدانم چه چیزی قابل دسترسی است. من «تجربهٔ خروج از بدن» داشتهام. من
آن تجربه را داشتهام، من آن کار را کردهام و...و .... من میدانم تو قادر به چه
کارهایی هستی.»
اما این تجربهٔ حلقه دوازده، از همهٔ
اینها پیشی میگیرد. بله! پیشی میگیرد و کسانی خواهند بود که اعتراض میکنند و میگویند:
«کرایون آیا تو قوانین را تغییر میدهی؟» و من میخواهم این را صریح و
مستقیم بیان کنم تا شما بتوانید به هرکسی که این حرف را میزند شفاف پاسخ دهید: من
چیزی را تغییر نمیدهم، شما انسانها وقتی از «آستانهٔ سال 20دوازده» عبور کردید، همه چیز را تغییر دادید. هنگامیکه شما شروع به گشودن دری
کردید که دیگر نمیتوانید آن را ببندید، دری به نام «آینده»، به نام «عمل
شفقتآمیزِ بیشتر و دلسوزانهتر» از هر زمان دیگر. شما اینکار را کردید. شما
قوانین را تغییر دادید. آیا این منطقی است که شما فقط تا یک مرحلهٔ معین پیش بروید
اما سطح «آگاهی» یا «مدیتیشن» یا «ارتباط شما به عنوان انسان با
آفریدگار» تا ابد در همان مرحله درجا بزند؟ آیا میاندیشید که سطحِ نهایت
پیشرفت شما فقط تا یک سطحِ خاص است و شما هرچه نیاز است را برآورده کردهاید؟ نه،
اینچنین نیست. همیشه جایِ رشد و گسترش وجود دارد و شما این را میدانید.
اما ما به شما اطلاع دادیم که با
تغییری که در 20دوازده ایجاد شد، این سیاره نیز اکنون به شما کمک میکند. «سرچشمهٔ
آفرینش» به شما کمک میکند. این زمانهٔ جدیدی است. این «نرمالِ جدید» است
و دربِ «اجازه برای متفاوت دیدن» را به روی شما میگشاید...
پس من به همهٔ کسانی که در مورد
مطالبی که من دربارهاش صحبت میکنم مطالعه میکنند میگویم که برای لحظهای آرام
باشید و از شما میخواهم که احساس کنید که «آیا چیزِ بیشتری قابل دسترس هست یا نه؟»
فراتر از آنچه به شما گفته شده بنگرید. تصور اینکه «ممکن است چیزهایی بیشتری وجود
داشته باشد» با آموزههای شما تداخلی ندارد، زیرا عزیزان، شما همین را در آینده
آموزش خواهید داد.
اکنون در حالِ حاضر من اینها را
آموزش میدهم اما بگذارید یک دهه بگذرد و اینها «نرمالِ جدید» خواهند بود.
و این مردم هستند که درک خواهند کرد که واردِ حالتی جدید از «وجود» (یا اگر
دوست دارید آنرا «ذهن»بنامید) شدهاند، حالتی جدید از آگاهی، که از آن پل عبور میکند،
همان پلی که ما بزودی از آن عبور میکنیم. و آنان را در حالتی فرابعدی قرار میدهد،
حالتی که در آن شروع به کار با انرژی روحِ خود میکنند و شروع به ملاقات با
چیزهایی میکنند که ما در موردشان همیشه حرف میزدهایم و خواهیم زد، و حتی امروز
هم اینکارها را انجام میدهیم.
هنگامیکه از آن پل عبور میکنید
کارهایی که قادر به انجام آن هستید «بی پایان و بی حد و مرز» میشود.
دوباره میگویم عبور از آن پل، یک استعاره است، یک استعاره از عبور از «آنچه میدانید»
به سوی «آنچه خواهید دانست». پس بسیاری مواقع ما از عبارتِ « حرکت به درون رنگها»
، برایِ شما که در سیاه و سفید هستید، استفاده کردهایم. آن، دری را به رویِ چیزی
میگشاید که انتظارش را نداشتید. و دوباره میگویم که دلیل آن بسیار اساسی و پایهای
است و آن این است که «شما انتظار ندارید که شکوه خود را کشف کنید.» شما
بخاطر آموزشهایی که به شما میگفتند «شما شکوهمند نیستید «، انتظار آن را ندارید.
و این همان چیزی است که ما در حال غلبه کردن بر آن هستیم عزیزان.
زمانی خواهد رسید که انسان به اطرافش
نگاه کند و بگوید: «ای وای! [کرایون میخندد] ای وای! یعنی منظورت اینست که این
همیشه وجود داشته است و (من خبر نداشتم)!؟؟» و پاسخ اینست: اوه ، بله! تو قرار است
که از آن «جعبهٔ باور»ی که «فکر میکردی نمیتوانی کاری را انجام انجام دهی» بیرون
بیایی...
در این مدیتیشن ما یک شکاف را تجسم میکنیم،
یک دره. برخی از شما درون این دره را پر از آب تجسم کردهاید تا مانند یک خندق
باشد[کرایون میخندد] عزیزان این یک استعاره از جدایی است(درگذشته اطراف قلعهها
را خندق میکندند تا دسترسی به قلعه در زمان حمله دشمن راحت نباشد.) این نوع استعاره
برای همیشه با شما بوده است. در اکثر متونِ مقدس شما این استعاره هست. دنبالش
بگردید. یک تعریفِ جدایی بین واقعیت شما و واقعیتی که آن سوی پرده هست. در اکثر
رمانها و ادبیاتِ شما، افسانهها و اشعار شما وجود دارد، مثلا دریانوردانی هستند
که از دریاهای بزرگ میگذرند و به مکانهایی شاید در قاره یا جزیرهای دیگر میروند
تا جادویی که به دنبالش میگردند را بیابند. در آن داستانها، این دریاها و
اقیانوسها همان استعاره است. آنان باید سوار یک کشتی شوند، باورهایشان را کنار
بگذارند و به دلِ دریا و اقیانوس بزنند تا بروند و آنچه دنبالش میگردند را جستجو
کنند. گاهی اوقات آنان به دنبالِ یک گنج هستند اما آن گنج را همان جایی که خودشان
زندگی میکنند نمییابند و باید بخاطرش به دوردستها سفر کنند. اینها همه استعارههایی
هستند که همیشه داشتهاید و این هم یک استعاره دیگر!
این دره آنجاست و برای تو روی آن دره
یک پل ساخته شده است، یک پل شاید حتی با نام خودت روی آن. پلی با طراحی و شکلِ
دلخواهِ خودت که وزن تو یا شاید وزن افراد زیادی را تحمل میکند. این پل فقط برای
توست. و ما از تو میخواهیم که از آن به سوی ناشناختهها عبور کنی.
این آغاز سال ( 2021) است. برخی برای
اولین بار است که در برنامهای شبیه این حضور دارند. برخی بارها و بارها و بارها
به این برنامه آمدهاند و میدانند که چه در پیش است. تو در شُرُفِ عبور از شناختهها
به ناشناختهها هستی و وقتی از روی پل عبور میکنی و به وسط پل میرسی، در مییابی
که نمیتوانی فراتر از مه چرخان را ببینی. مه نیز استعاره است. مه مانع این میشود
که آنچه قرار است یاد بگیری را، از قبل ببینی (اگر مه نبود تو آن را میدیدی)...
زیرا این بیش از یک استعاره است. این طبیعتِ بشر است.
زمانیکه به مدرسه میرفتی اگر بطور
تصادفی کتابهایِ درسی کلاسهای سال بالاییها را میدیدی، -همان کتابها و درسهایی
را که قرار بود بعدها خودت پاس کنی،- به کتابها نگاه میکردی و میگفتی: «ای وای!
من هیچ وقت این را یاد نمیگیرم!» چون آن درسها در نظر تو بسیار پیچیده میآمدند
و حتی ممکن بود با خودت بگویی: «من هیچ وقت از پس آن بر نمیآیم. من به آنجا نمیروم!»
شما انسانها چیزهایی را در ذهن خود کاشتهاید که میگوید: «این زیادی سخت است!» برای
همین است که تو امکانِ دیدنِ آن را نداری. زیادی سخت نیست اما ممکن است اینطور به
نظر برسد.
با من به روی پل بیا همین حالا. بیا
برویم. بیا به آن مکان وسطِ پل که مهِ چرخان هست برویم. برخی از شما واقعا در ذهن
خود، یک دروازه گذاشته بدون اینکه من به شما گفته باشم که آنجا دروازهای هست! آن
یک مه چرخان است. همهٔ آن چیزی که آنجاست مه است. دروازه بایستی گشوده شود. یک
استعاره آنجاست. چه کسی کلید آن دروازه را دارد؟ تو؟ حقیقتا که یک دروازه، جداییِ
بیشتری را نشان میدهد. بیایید با تمام نیتِ خالصِ خود به آنجا برویم.
من از تو میخواهم که کفشهایت را در
بیاوری. من همچنین از کسانی که گوش میدهند و میدانند که کلا چه در پیش است میخواهم
که به کسانی که هم اکنون ممکن است به خواب بروند کمک کنند. زیرا این به خواب رفتن
یک روشِ بقاست که متافیزیکی است عزیزان، روشی برای بقا که میگوید: «من نمیخواهم
آنجا بروم زیرا به نوعی آمادهاش نیستم.» اوه بله، البته که آمادهای، اگر نبودی
که به این گوش نمیکردی. پس همه با هم با کمک آنان که گوش میکنند بیا تا از پل
عبور کنیم. حالا با من بیا...
از میان مه گذر میکنی و به ناگاه
همه چیز شفاف میشود و آن سرزمین جدید را میبینی، جایی که خورشید کمی
درخشانتر میتابد، جاییکه آب و هوا آرامتر و زیباتر است... یک سکون در
آنجا وجود دارد که برخی از شما با این سکون ارتباط برقرار میکنید و حیواناتی را
در آنجا میبینید یا پرندگانی روی درختان و یا هرچه که باعث شود تو حس کنی همه چیز
عالیست. این تسکین دهند ی روح توست.
آرامبخش است، یک مرَهمِ آرامبخش که تو در آن غوطه ور میشوی زیرا اینجا همه چیز
امن است و خطری نیست. تماشایِ تو و روح تو خطرناک نیست زیرا همهٔ چیزی که میبینی شکوهمندی
توست.
با من بیا. با من بیا. بیا از میان
آن درگاه و پرتال عبور کنیم. ما قصد نداریم زیاد در مورد آن پرتال حرف بزنیم زیرا
من میخواهم که با تو درون اتاق برویم و بیشتر در موردِ آنچه قرار است روی دهد حرف
بزنیم. اگر بار اولیست که با من هستی، به تو میگویم که این اتاقی که تو وارد آن میشوی،
فقط یک اتاق نیست. میتواند یک استادیوم باشد، اما این تئاتر دایرهای شکل، تئاتری
است که به هر سایزی که تو میخواهی میتواند باشد.
استیج و صحنهٔ تئاتر گُود است و شبیه
یک آمفی تئاترِ دایرهای شکل است. دورتادورِ استیج صندلیهایی چیده شده و تو از
پلهها به سوی آن استیج گود پایین میروی و در آنجا یک صندلی وسطِ استیج قرار
دارد. و تو میدانی آن صندلی برای توست. و تو قرار است پایین بروی و روی آن
بنشینی. در این موردِ بخصوص تماشاچیان از قبل روی صندلیها نشستهاند، قرار نیست
دیرتر از راه برسند. شلوغی و همهمهای در جریان است و آنان برای ورودِ تو آمادهاند.
و تو از راه میرسی و همه با صدایِ ِهیس، یکدیگر را به سکوت دعوت میکنند. این
سکوت بدلیل آنست که آنان میدانند قرار است چه روی دهد. و حالا من قصد دارم به شما
بگویم که از آن پلهها بالا برو و روی آن صندلی بنشین. این صندلیِ افتخار است که
نام تو را بر خود دارد. همه منتظر بودهاند تا تو اینجا باشی. این جلسهٔ بخصوصِ
شفا برای کسانی از شماهاست که بیماریای دارند. این ویژهٔ امروز است.
حالا من قصد دارم به شما بگویم که
حضار و تماشاچیان چه کسانی هستند. هزاران نفر اکنون این برنامه را تماشا میکنند
عزیزانم، آیا این را میدانستید؟ همین اکنون که این برنامه بصورت زنده پخش میشود،
یعنی همانطور که همکارم میگوید «لایو استریم»، چه اسم بامزهای!![کرایون میخندد]
هزاران نفر هستند که تماشا میکنند و
هر کدام از شما در دو مکان هستید. هرکدام از شما هم در صندلیِ خود روی استیج نشستهاید
هم در میان حُضار نشستهاید زیرا هم اکنون حضار، شنوندگانِ این مدیتیشن هستند، هم
اکنون، همین لحظه. حتی اگر این بازپخش برنامه است که میبینی در لحظهٔ حال زنده
است و این حضور حالا اتفاق می افتد زیرا چیزهای فرابعدی برچسبِ زمان ندارند
عزیزانم، شما این را میدانید. و تک تک کسانی که اکنون تماشا کرده و گوش میکنند
قرار است در مورد بیماری تو به تو کمک کنند. قدرتِ زیادی در اعداد هست. آنان
(حضار) قرار نیست دستهایشان را دراز کنند و تو را درمان کنند. کاری که قرار است
انجام دهند اینست که مطمئن شوند تو میفهمی که اجازه داری تا آن بیماری را در
درونت تغییر دهی. و آنان قصد دارند با انرژی، یک دعا، شفقت، لذت و هر آنچه تو
بخواهی به تو کمک کنند.
همهٔ شماها در این لحظه درگیرِ کمک
به هم هستید. عجب مفهومی! آیا این اتصال را حس میکنی؟ این شفایِ حلقهٔ دوازده
است. دوازده عددِ نحوه و شیوهٔ عملکرد همه چیز در کائنات است. این فیزیکِ اکنون
است و تو به همهٔ آن متصلی. اتصالی که هر کدام از شما در حالتی فرابعدی درونِ شخص
دیگری است، و این اتصالی بسیار ژرف و عمیق است. آن بیماریای که تو به آن مینگری
هر چه که هست و تو میخواهی از آن دور بمانی و البته که تو حق داری که به آن بگویی
دور شو. و همهٔ آنان که اطراف تو هستند با خوشحالی دستهایشان را بهم میزنند و تو
را تایید و تشویق میکنند و میگویند: « حق با توست. تو درست میگویی...!»
گوش کن! زیرا در این سطحِ فرابعدی
آنان میفهمند که این شدنی است. و نه تنها شدنی است بلکه تو حق آن را داری و آن
منتظر بوده است تا تو محو و نابودش کنی.
آیا میدانی که تو هم اکنون که روی
آن صندلی نشستهای یک قرارِ ملاقات داری؟ دعوتی از آن سویِ پرده در همین لحظه:
ای انسان عزیز! خودت را درمان کن. تو
حقِ عبور از این مکانِ زیبا را داری، این مکانِ زیبای پر از شفقت که تو داری به
سمت آن میروی. بگذار این نقطهٔ علامت باشد. و تو اگر احساسِ اطمینان نداری دوباره
این پیام را گوش بده. و هر چند بار که نیاز داری درآن صندلی بنشین تا به آن نیتِ
خالص برسی که این برای تو واقعیست.
همهٔ شماها در شفایِ خود شرکت میکنید، در همهٔ
آن! عجب مفهومی!
من از تو میخواهم که آنجا بمانی.
آنجا بمانید و دربارهٔ آنچه همین الان روی داد فکر کنید عزیزان. آیا واقعی است یا
نه؟ روان شما و آگاهیِ شما میتوانند با آن بازی کنند اما من به تو خواهم گفت که
این به اندازه هر آن چیزی که تا بحال لمس کردهاید واقعیست.
چهرهٔ آفریدگار را لمس کن و جملاتش
را بشنو که میگوید: «نزدیکتر بیا...!»
[کرایون میخندد]
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر