پیش‌مدیتیشن۱۷

 

2021.01.06

چهار چهرهٔ ترس - قسمت اول

درود عزیزانم، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

من قبلا این را گفته‌ام: بسیاری هستند که می‌پرسند: «آنان که آن سویِ پرده هستند، که من هم نمایانگر آنان هستم، آیا واقعا از آنچه بر بشر می‌گذرد آگاهند؟»

و پاسخ اینست: ما بسیار بیشتر ازآنچه که شما می‌دانید، می‌دانیم. و دلیل آن سوال، اینست که شما ما را از خود کاملا جدا کرده‌اید. از ما در ذهن خود چیزی ساخته‌اید که در بالاترین سطح است و شما در یک سطح پایین! شما یک مانع، یک دیوار بین سرچشمهٔ آفرینشگر و خودتان قرار دادید. شما می‌توانید این مانع را خیلی به وضوح در آداب و رسوم و دکترین‌ها و اصول بسیاری از گروه‌های معنوی و مکاتب و مذاهب روی این سیاره ببینید.

پرستش بسیار زیاد و تعظیم‌های فراوان در برابر آنچه شما مقدس می‌پندارید وجود دارد درحالی‌که شما خود را شامل این مقدسات نمی‌کنید و خود را مقدس نمی‌دانید. عزیزانم، ما قبلا این را گفته‌ایم، شما تکه‌ای از آفریدگار هستید. و این حقیقت است. شاید این بزرگترین حقیقتی است که تا به حال در مورد آن صحبت کرده‌ایم. و ما 30 سال است که در مورد آن صحبت می‌کنیم. هیچ جدایی‌ای وجود ندارد. ما بسیار از آنچه بر شما می‌گذرد آگاهیم زیرا ما نیز با شما از میان آن می‌گذریم. حقیقتا که هرگز تنها نبوده‌اید. حقیقتا که شما بسیار عزیز هستید. حقیقتا که چیزی که بین ما و شماست فراتر از یک رابطه است. درونِ شما، در درونِ سلولهایتان، حتی می‌توان گفت درون مهمترین و کوچکترین تکه‌های شما، حتی درون DNA شما، و حتی کوچکتر از آن، تکه‌های فرابعدیِ آفریدگار هست. شما در تصویر او ساخته شده‌اید. (در تورات گفته شده: انسان در تصویر خدا ساخته شده است.) شما این را شنیده‌اید. آن تصویر، عشق است. همهٔ شما تصویرِ عشق هستید.

من امروز دوست داشتم در مورد یکی از 4 موردی صحبت کنم که نامش را «چهار چهرهٔ ترس» می‌گذارم و قرار است یک سریِ 4 قسمتی برای این ماه باشد. (هر هفته یک قسمت)

اکنون کسانی هستند که به این پیام گوش می‌کنند و فورا می‌گویند: «خب، یه لحظه صبر کن! من عضو حلقه دوازده نیستم و فقط در چنل‌های رایگان شرکت می‌کنم و این باعث می‌شود که از دیگر پیام‌ها محروم باشم.»

و اینطور نیست. گوش کن! من به همکارم سال‌ها پیش گفتم که تک تکِ چنل‌هایی که من انجام می‌دهم باید رایگان باشد. و باید روشی باشد که تا آنجا که ممکن است و هر تعداد چنل که ممکن است برای تمام مردم دنیا رایگان باشد. هر تعداد چنلی که ضبط شده بایستی در اختیار عموم قرار بگیرد و اینطور هم هست. بخشی در وبسایت همکار من هست که در آنجا می‌توانی هر چنلی که تا به اکنون انجام داده‌ایم را بشنوی. یک قسمت هم متعلق به چهارشنبه‌های شفابخش است که چنل‌های حلقه شفا در آنجا قرار دارند. و سرانجام تمام چنل‌ها را آنجا خواهی دید. بنابراین وقتی چنل «چهرهٔ شماره یک ترس» را ارائه می‌کنم احساسِ محرومیت نکن زیرا اگر بخواهی می‌توانی همهٔ 4 چنل را آنجا بشنوی.

موضوع پیام، چهار چهرهٔ ترس است. من می‌گویم «چهره» زیرا چهره چیزی است که شما به آن نگاه می‌کنید. من نگفتم ویژگی‌های ترس، زیرا شاید تاکید آن کمی بیشتر است. شما دربارهٔ یک چهره چه چیزی می دانید؟ همه چیز یک استعاره است. عزیزان آیا باید دوباره به شما بگویم که در این چنل‌ها، در این پیام‌ها، حتی در زبانی که شما می‌شنوید، استعاره وجود دارد. من خیلی چیزها را می گویم که عجیب به نظر می‌رسد تا زمانی که استعاره را درک کنید. شما دربارهٔ یک چهره چه می‌دانید؟ اول از همه، شما یک چهره را تشخیص می‌دهید و می‌توانید ببینید که آیا یک چهره دوستانه است یا نه؟ اما هر چهره‌ای قابل تغییر است. شما می‌توانید لبخند بزنید، می‌توانید اخم کنید.

چهار چهرهٔ ترس

حالا چرا باید درباره ترس صحبت کنم وقتی که ما در اینجا روش‌های شفا بخشی را ارائه می‌دهیم و تمام موضوع روز ما دربارهٔ شفا است چرا بایستی درباره ترس حرف بزنم؟ به نظر می‌رسد که ترس نقطهٔ مقابلِ شفاست. پس من بار دیگر یک موضوع مهم را به شما خواهم گفت، زیرا تمام این سال‌ها ما در مورد این موضوعات می‌گفتیم و اکنون به یک نقطه، به یک نکته، یک تمرکز رسیده‌ایم. این را اعلان می‌کنم و شما باید بار دیگر آن را بشنوید: نقطهٔ مقابل شفا، ترس است. عزیزان، اگر شما می‌ترسید، هیچ‌کدام از آموزش‌هایی که در این برنامه حلقه شفا ارائه می‌شود حقیقتا نمی‌تواند از سدِ آن ترس عبور کند؛ ترس چهره ایست که خودتان برای خودتان انتخاب کرده‌اید. عزیزان، این چهرهٔ بخصوص(ترس) ، چهره ایست که هر آنچه ما به شما می‌دهیم را مختل می‌کند. ما نمی‌توانیم از مانعِ ترس عبور کنیم. شما هم نمی‌توانید از مانع ترس عبور کنید. ترس همه چیز را متوقف می‌کند.

« کرایون! آیا واقعا می‌گویی که حتی با وجودِ سلامتی و تغذیهٔ سالم و همهٔ چیزها، باز هم یک مانع وجود دارد؟»

بله! این همان چیزی است که من به شما می‌گویم زیرا شفای حقیقی با «آگاهی» روی می‌دهد نه با اشیا و درمان‌ها. شفا به «توافقِ آگاهیِ شما با آنچه انجام می‌دهید» مرتبط است تا پیام‌های امیدبخش و لذت و شادی، شفقت و شفا را به بدن شما ارسال کند. و اگر شما بترسید، همهٔ اینها جلوی همان دیواری که ما آن را ترس نامیده‌ایم متوقف می‌شود!

چهار چهره و من می‌خواهم دربارهٔ چهره اول صحبت کنم.

این چهرهٔ سه بعدی ترس است. این چهرهٔ دوگانگیِ ترس است. این چهره، اساسی‌ترین و پایه‌ای‌ترین است. و برخی از شما خواهند گفت:« نمی‌تواند تغییر کند. این نمی‌تواند تغییر کند!»

اوه ، البته که می‌تواند تغییر کند. «بقا»، شما با ترس‌هایی متولد شده‌اید که با «بقا» همکاری می‌کنند. به صورت شهودی و الهامی شما با ترس از تاریکی متولد شده‌اید. ترس از اینکه ممکن است به شیوه‌ای خورده شوید! اکنون شما خواهید گفت:«یه لحظه صبر کن! ما قرار نیست خورده شویم!» واقعا؟! زیرا ترس از آن روزگاران قدیم که از خورده شدن توسط ببر بنگال بود تا اکنون که خورده شدن توسط همسالان یا وضعیت یا افرادی که اطراف تو هستند یا رقابت‌ها جریان دارد! می‌بینید که تا کجا پیش می‌روم؟ این ترسِ از خورده شدن توسط چیزی است که تو قادر به کنترلش نیستی. بیشتر از این هم هست. ترس از اینکه نتوانی جان به در ببری و زنده بمانی چون به اندازهٔ کافی خوب نیستی! می‌توان گفت که همهٔ این‌ها غرایز پایه‌ای و اساسیِ بقا و زنده ماندن هستند.

یک روانکاو خواهد گفت:«این صحیح است. شما با این ترس‌ها به این دنیا می‌آیید.» هر مادری این را می‌داند. چقدر برایت طول می‌کشد تا بفهمی که درونِ فرزندت، فرزندی که به او نگاه می‌کنی، فرزندی که بسیار عاشقش هستی، چیزهایی هست که تو هرگز به او نیاموخته‌ای؟! (و او بطور غریزی آنها را می‌داند) [کرایون می‌خندد] حسادت هست، خشم و رقابت و طمع است و همه آن غرایز پایه‌ای، آن خامی، آن بدونِ وقار و ظرافت بودن موقتی، همگی در درون او هستند. و تو هرگز از او نخواسته‌ای چنین باشد یا به او چیزی نیاموخته‌ای که او را به چنین کارهایی وا دارد. این چیزها وقتی او بدنیا می‌آید همراه او هستند! اینطور نیست؟ پس می‌دانید که من درست می‌گویم.

اکنون آنچه قصد دارم به شما بگویم اینست، اکنون قصد داریم دربارهٔ راه حل‌ها حرف بزنیم. اول از همه اعلام می‌کنم: اگرچه همهٔ این چیزها غریزی هستند و شما با آنها به این دنیا آمده‌اید اما اینها همه برنامه و نرم افزار هستند(program). بله همه برنامه و نرم افزار هستند. اگر می‌خواهید آن‌ها را اینگرا[1]م بنامید.

 آن‌ها بر روی روان شما هستند و سخت افزاری نیستند. تفاوتی وجود دارد. در واقع سخت افزارهای موجود بر روی شما خیلی نیستند به جز عملکردهای بدنتان. هر چیزی غیر از عملکرد بدنتان، مخصوصا در مورد آگاهی، نرم افزاری است. شما با یک میراثی از انرژیِ سیاره به این دنیا می‌آیید که جایگزین انرژی روح شما می‌شود. همهٔ آنچه در مورد آگاهیِ کم و زیاد و دوگانگی روی می‌دهد مانند تمبر روی شما چسبیده است و شما با ترس به این جهان می‌آیید. این یک نرم افزار است. و مانند هر نرم افزاری که تا به حال در این سری برنامه‌های حلقه شفا شنیده‌اید، قابل بازنویسی است. بله، قابل بازنویسی است...

جالب است! چرا ترس خودش را به آن شیوه نشان می‌دهد؟ تقریبا مانند روغنی است که روی آب می‌بینید، عزیزان! ممکن است یک لیوان پر از آب داشته باشید که مقدار بسیار کمی روغن روی آب باشد. و روغن همیشه بالا می‌ماند. بیایید بگوییم که شما به یک لیوانِ آب نگاه می‌کنید که استعاره‌ای از آگاهی شما هنگامی‌که به این سیاره می‌آیید است و روی آن آبِ درونِ لیوان، روغن است که نمایانگرِ همهٔ چیزهای منفی است که آن بالا روی آب می‌ماند و فقط کَسری از آن مایعِ شکوهمندی، لذت و شادی و شفقتی است که زیر آن روغنی است که آن بالا شناور است. و آن (ترس) اولین چیزی است که تجربه می‌کنید. و شما بایستی از آن عبور کنید، شما باید از روغن عبور کنید. شما باید آن‌را خراش دهید. می‌توانید آن را بازنویسی کنید.

من می‌خواهم برایتان داستانی بگویم. این داستانی است دربارهٔ یک کودک. آن کودک نامی ندارد. یک دختر کوچک. من می‌خواهم به شما بگویم که او چه چیزی تجربه کرد و چه کاری انجام داد زیرا او دختر کوچک خردمندی بود. می‌توان گفت که این دختر کوچک به نوعی کارکرد این جهان را می‌دانست و برای خودش این چیزها را کشف کرده بود. یک شب که او به تخت خواب رفت و خوابید و هنگامیکه نیمه شب از خواب بیدار شد به هر دلیلی، به اطراف نگاهی کرد و از ترس کمی لرزید زیرا روی صندلی‌ای که گوشه اتاقش بود یه موجود ترسناک نشسته بود. او فقط توانست سایه‌ای از صورت و بدنش ببیند. و آن موجود به او نگاه می‌کرد و تکان نمی‌خورد، فقط به او خیره شده بود. دختر کوچک بسیار ترسیده بود، از تاریکی ترسیده بود. از آنچه در تاریکی بود و بخاطر تمام آن حس‌های غریزی‌ای که داشت می‌ترسید. مادرش به اتاق آمد چون او زار زار گریه می‌کرد. چراغ را روشن کرد و ناگهان دختر بچه فهمید که آن هیولا در واقع یک توده از لباسهای استفاده شده‌ای بود که او روی صندلی گذاشته بود که تخیل و ترس او، آن هیولایی را خلق کرده بود که مطمئن بود قرار است از روی صندلی بجهد و او را بخورد یا حتی بدتر! و جالب است که وقتی مادرش چراغ را خاموش کرد هیولا دوباره به ذهن او بازگشت و دخترک فهمید که این اتفاق قرار است بارها و بارها اتفاق بیافتد. برایش غیر ممکن بود که آن ترس را بازنویسی کند، آن ترس غریزی بود. و آنچه او انجام داد، -می‌خواهم با دقت گوش کنید،- این بود که یک فرشته خلق کرد. [کرایون می‌خندد] چه یک توده لباس، چه چیزی که او از در آویزان کرده بود، او آن را یک فرشته تجسم کرد که جایگزین آن تاریکی شد. ( در ذهن خود یک توده لباس یا یکشی موجود در اتاق را به صورت یک فرشته تجسم کرد) و هنگامی‌که رفت تا بخوابد، و چراغ خاموش شد، او به آن فرشته نگاه می‌کرد و می‌گفت:«فرشتهٔ عزیز! اجازه نده که هیچ چیز نامناسبی امشب خود را به من نشان دهد، چه در خوابهایم، چه در اتاقم؛ زیرا من محافظت شده‌ام.» چه دختر کوچولویِ خردمندی!

شما چطور؟ همهٔ اینها استعاره بودند. و آن استعاره در مورد یک کودک بود. حالا دربارهٔ شما چطور؟ آیا می‌توانید چیزی خلق کنید که گویایِ این باشد که «من شکوهمندم و هیچ چیزی وجود ندارد که با من آمده باشد که قدرتمندتر از شکوهمندی من باشد (مثل ترس‌ها و غرایز). هیچ چیزی با من هنگام تولد به این دنیا نیامده است که من نام آن را ترس از تاریکی یا هر نوع فوبیایی بنامم، همهٔ اینها قابل بازنویسی هستند و من آن را بازنویسی می‌کنم زیرا شکوه من در میان هر تاریکی‌ای می‌درخشد.»

آیا این عملی است؟ آه، بله! درست مثل آن دختر کوچولو. خیلی خوب هم عمل می‌کند زیرا شما، «خودتان» را خلق می‌کنید که آن چیزهایی که نامناسب هستند را بازنویسی می‌کند، چیزهایی که به هیچ وجه انعکاسی از شما نیستند و شکوهمندی شما را منعکس نمی‌کنند.

این تازه آغاز کارهایی است که قادر به انجام آن هستید. هنگامی‌که من دیگر چهره‌های ترس را برایتان شرح می‌دهم، شما قرار است یک شباهت بین راه حل‌های هرکدام از آنها بیایید، اما همگی این راه حل‌ها در دستان شما و تحت کنترل شما هستند. این است آن انسان شکوهمندی که من می‌شناسم...

و این‌چنین است.

 


[1] رد عصبی : (Engram‌) نورونی است که با شکل‌گیری خاطرات فعال می‌شود و زمانی که این نورون‌ها در زندگی روزانه با محرک‌هایی مانند تصویر، بو یا حس چشایی تحریک می‌شوند، خاطرات بازمی‌گردند.

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶