پیشمدیتیشن۳
2020.09.16
درود عزیزان، کرایون هستم از خدمات
مغناطیسی.
بار دیگر میگویم که روح هستی (spirit) در فضای خلا نیست، در
تاریکی نیست، بار دیگر میگویم که عشق خدا همه جا حضور دارد. عشق روح هستی، عشق
سرچشمهٔ آفرینش، همیشه با شماست، همیشه با شماست. این پایه و اساس همهٔ آنچیزهایی
است که ۳۱ سال است تکرار کردهایم و تکرار کردهایم و هنوز گاهی اوقات درک نمیشود
یا مورد قدردانی قرار نمیگیرد و یا دانسته نمیشود. مثل اینکه خدا روی یک دیوار
ایستاده یا پشت یک دیوار ایستاده است و شما مجبورید تا از آن دیوار بالا بروید و
یا از میان آن دیوار عبور کنید تا خدا صدای شما را بشنود! نه اینطور نیست.
این یک جلسهٔ شفابخش است و در مدتی
کوتاه من به شما مدیتیشنی میدهم که شما را از آن پل عبور میدهد، مثل همیشه که اینکار
را انجام میدهیم. این مدیتیشن همیشه یکسان است و میتوانید روی یکسان بودنِ آن
حساب کنید. این مدیتیشن ثباتی در انرژی است که میتوانید روی یک صندلی بنشینید و
عشق کسانی که اطراف شما هستند را حس کنید. اما همین اکنون در این چنل بخصوص میخواهم
کاری مشابه انجام دهم.
دراین لحظه در این سیاره، افراد
بسیاری هستند که رنج میکشند و این نوع متفاوتی از رنج است. البته در بعضی مکانهای
این سیاره همیشه رنج وجود داشته است اما هم اکنون این رنجی متفاوت است. برای اینکه
شما حقیقتا در میانهٔ سال ۲۰۲۰، سالِ «ویروس» و سالِ «جامعه از هم گسیخته» هستید! آن زندگیِ عادی که
شما قبلا داشتید فعلا از بین رفته است، برخواهد گشت عزیزانم... زندگی شما به شکل
متفاوتی برخواهد گشت عزیزانم و ما قبلا دربارهٔ آن صحبت کردهایم. من برای مرور دوبارهٔ دلایل
ویروس اینجا نیامدهام. من میخواهم دربارهٔ کسانی که بخاطر ویروس رنج میکشند حرف
بزنم و البته در مورد موارد پزشکیِ آن حرف نمیزنم. میخواهم دربارهٔ آنهایی حرف
بزنم که در پریشانی هستند، شبها نمیتوانند بخوابند و اتفاقاتی در زندگیشان رخ
داده که به نظر تصادفی میرسد اما هنوز بر آنها سنگینی میکند.
بسیاری این سیاره را هم اکنون ترک میکنند...
بسیاری این سیاره را هم اکنون ترک میکنند، کسانی که مرگشان هیچ ربطی به ویروس
ندارد. تاریخ نشان خواهد داد که نرخ مرگ جدا از ویروس کمی بیشتر از نرمال است.
عزیزانم من قبلا گفتهام که وقتی بدن شما در ترس، اضطراب و استرس باشد شروع به
خاموش شدن میکند اگرچه این حرف کمی ناراحت کننده باشد. یک خاموشی آهسته...
به محض اینکه شما به طور منظم شروع
به ترسیدن کنید شروع به مردن میکنید و زندگی شما آنچنان طولانی نخواهد بود. این
بسیار اهمیت دارد که از ترس خارج شوید.
ما دربارهٔ اینکه چقدر ناامید کننده
است که آنهایی که شما را هدایت میکنند-یعنی مطبوعات خبری که اطلاعات را به شما میدهند
اغلب به شما ترس میدهند و بنابراین شما نهتنها با وضعیتی که دردسرساز و اضطرابزاست
احاطه شدهاید، بلکه این وضعیت توسط کسانی که شما برای حمایت یا اطلاعات به سمت
آنها میروید، و اغلب به آنها اعتماد دارید بدتر شده است و هیچ خبر خوبی برای شما
ندارند. نتیجهٔ ترکیب همه اینها ناسلامتی است...میتوان گفت حداقل نتیجه! و
بنابراین بسیاری در چنین وضعیتی هستند. پس من میخواهم دربارهٔ این برای شما بگویم
و از شما میخواهم که با من همراه شوید. کمی نزدیکتر بیایید و من میخواهم به شما
چیزی بگویم.
ما با این داستان شروع خواهیم کرد.
همکار من یکبار از یک خلبان هواپیمای مسافربری که در حال سوار شدن بر روی هواپیما
بود پرسید: «چه چیزی موجب میشود که با امید به زندگی ادامه دهی؟ روزهای بد و خوب
زیادی داشتهای و با وجود همه اینها من میبینم که طبق برنامهٔ کاریات همیشه در
حال پروازی! چه چیزی موجب میشود با امید ادامه دهی؟» و خلبان لبخند زد و گفت: «ما
مدتها پیش یاد گرفتهایم، بسیاری از ما، که اهمیتی ندارد که چه روزی داشتهایم،
چه خوب چه بد، وقتی بالای ابرها میرویم، خورشید همیشه میتابد.» این حقیقت دارد.
اگر شما با یک هواپیمای مسافربری در طوفان و ابرهای تیره پرواز کنید، وقتی به
بالای ابرها میرسید میبینید که چه روز زیبایی است. و آنچه او تلاش داشت بگوید و
گفت این بود که وقتی بالای ابرها میروی همیشه روز زیبایی است...
میخواهم با این استعاره شروع کنم تا
شما چیزی را درک کنید: اهمیتی ندارد که اکنون در این لحظه چه حسی دارید؛ عشق،
همدلی و حمایت همیشه وجود دارد و چون روز بدی داشتهاید، (آن عشق و حمایت) از بین
نمیرود. این عشق همیشه آنجا حضور دارد. شما تمایل دارید در هنگام افسردگی یک
دیوار به دور خود بکشید...این بسیار معمول است...دیوار افسردگی، دیوار اضطراب
وترس، شما را از همهٔ چیزهای خوب باز میدارد و احساسات صلحآمیز و خنده را از شما
دور میکند و یک شخصیت خوب را به سمت آنچه نیست تغییر میدهد. این دیوار شروع میکند
« آنچه شما هستید» را تغییر میدهد و شما میدانید. شما وزن از دست میدهید
یا اضافه وزن میگیرید، اما مانند سابق نمیمانید. و شما میدانید که چیزی فرق
کرده است و میدانید که آن چیست.
پس بیایید جایی برویم، من و
شما...فقط برای یک لحظه... شما قرار است حلقهٔ دوازده را مانند همیشه بشنوید اما
من میخواهم چیزی از آن را به شما بدهم، در حالیکه روی صندلیتان نشستهاید. آیا
اجازه میدهید که این اضطراب، این ترس، این فقدان صلح، تغییر کند؟ اجازه میدهید
یا نه؟
شما متوجه خواهید شد که در تک تک چنلها،
چه عبور از پل باشد چه فقط یک مدیتیشن، اولین کاری که انجام میدهیم ایناست که از
شما میپرسیم که آیا خوب است؟! (شما با این راحت هستید؟) زیرا برای این کار نیاز
به انتخاب آزادانه است.
آن روزها گذشت عزیزانم که خیلی ساده
روی صندلیای بنشینید و آن فرشتهٔ صلح به ملاقات شما بیاید. شما قرار است که اینبار
بگویید: «من اجازه میدهم!» قرار نیست که کس دیگری این را برای شما انجام
دهد. شما قرار است خودتان اینکار را انجام دهید عزیزانم، اما نه تلاش خیلی زیادی
نیاز است و نه پلهای برای بالا رفتن، فقط اجازه...
آیا همین اکنون اجازهٔ تغییر میدهید
تا در مکانی لذت را بیابید که قبلا نرفتهاید؟ و اگر اجازه میدهید بگذارید که شما
را به آنجا ببرم، به مکانی که شما میتوانید بنیشینید، نفسی بکشید، و میخواهم
بدانید که بازوانِ روح هستی قرار است هم اکنون این ابرهای فنا را کنار بزند، زیرا
شما اجازه دادهاید و همچنین به ساختار سلولی خود گفتهاید که مجبور نیست که به
سختی و بیماری بیفتد. مجبور نیست ناسالم باشد. و به محض اینکه شما اجازه را صادر
کنید، بدن شما شروع به همکاری با شما میکند، زیرا شما در مکانی نشستهاید که قبلا
هرگز تا به اکنون ننشسته بودید.
من از شما میخواهم که اگر تمایل
دارید تجسم کنید که تمام موجوداتی که میتوانید تصور کنید و مورد احترام شما
هستند، همهٔ آن اساتید که از میان تاریکی گذشتهاند و همهٔ آن فرشتگان، آنجا
هستند. زیرا شما دیدید که در آنسوی پرده همیشه یک روز زیبای آفتابی است، علی رغم
همه ناخوشیهایی که دراین سوی پرده و این واقعیت محدود چهاربعدی هست.
این بدان معناست که لذت، همدلی و
دلسوزی و عشق و همهٔ آن چیزهایی که همیشه خواستهاید، وجود دارد و از میان آن
ابرها میآیند و امروز هدف آنها شما هستید. آیا میتوانید آین را حس کنید؟ آیا میتوانید
درک کنید که من قصد دارم با این به کجا برسم؟ آنها به سوی صندلی شما میآیند زیرا
شما گفتهاید: «بله! ای خدا و روح هستی عزیز! من قربانی این سیاره نیستم. من
قربانی این دنیا نیستم. اتفاقات بد برای من نمیافتد.»
شما بهجای آنکه توسط این ایده زیبا
محافطت شوید که آگاهیای در شما وجود دارد که توسط خدا دیده میشود، در سطوحی
(بطور ناخودآگاه) شما اجازه دادهاید که آن حفرهٔ میان آن ابرها توسط خودتان بسته
شود، تا اتفاقات (بظاهر) تصادفی برای شما روی دهد!
آنها اکنون اینجا هستند، (آن
موجودات، فرشتگان، اساتید) آنها کنار صندلی هستند، آنها همانجا هستند که شما
هستید. و من هم اکنون از شما میخواهم که بازوان آنها را به دور خود احساس کنید و
اگر میتوانید صدای آنها را بشنوید که میگویند: «چرا اینقدر صبر کردی؟ چرا اینقدر صبر کردی؟ بیا، اجازه بده تورا بالا
بکشیم، بیا بگذار تو را برای لحظهای بالای ابرها ببریم. بگذار به تو نشان دهیم،
بگذار به تو نشان دهیم که خورشید همیشه میتابد. بگذار به تو نشان دهیم که اینجا
شادی و لذت هست، ما به تو اهمیت میدهیم، ما نام تو را می دانیم و عاشق تو هستیم.
ما عاشق تو هستیم...»
و اگر آنها میتوانستند به تو پیامی
بدهند میگفتند: «اجازه ندهید این ابرها بالای سر شما حفرهها را ببندند، اجازه
ندهید همچین اتفاقی روی دهد.»
و وقتی این چنل تمام شد از شما میخواهم
که حس کنید و درک کنید که الگویی (پارادایم) که برای زندگی خود انتخاب کردهاید
لزوما همانی نیست که قرار است همیشه در آن باشید. قرار است که در شادی و لذت
باشید، در بلوغ. مهم نیست که چه روی داده است حتی اگر عزیزی را از دست دادهاید،
حتی اگر غمی از روزگاران پیشین است، میتوانید سوگواری کنید و همچنان شاد باشید،
چرا که آنسوی آن ابرهای تیره هستید، و در موقعیتی هستید که حتی میتوانید صدای
آنهایی که عاشقشان بودهاید و از دستشان دادهاید بشنوید و بفهمید که به شما ملحق
میشوند و میگویند که: «بله! ما این سوی ابرها نیز هستیم! (ما در هر دو سوی ابرها
هستیم)»
کارهای بسیاری هست که آگاهی شما میتواند
انجام دهد تا از موقعیت ناسلامتی خارج شوید. و شما متعجب نخواهید شد اگر همه چیز
در زندگیتان شروع به بهتر شدن کند، زیرا شما به آنها اجازه دادهاید تا بهتر
شوند.
این یک درس ۱۰۱ شفا بود عزیزانم، که
بیان آموزش مقدماتی «چگونه شفا دادن خود» است. (به دروس پایه و مرور
مقدماتی یا مرور آموزشی اصول اولیه یک موضوع ۱۰۱ گفته میشود) و اولین
چیز برای یادگیری، حس کردن این است که عشق آفریدگار همیشه همینجاست و هرگز از شما
دور نمیشود.
این فکر که «خدا به نوعی شما را نمیشناسد
یا شما را ندیده است یا شما را رها کرده است!» ساختهٔ خود شماست. شما این اندیشه
را ساختهاید و یا توسط دیگران به شما گفتهشده است. همیشه هوا آفتابی است.
اگر شما اجازه دهید عشق خدا همیشه با شماست. اگر فقط شما اجازه دهید.
ما قصد داریم کمی بعد برگردیم و
حلقهٔ دوازده را شروع کنیم...
عزیران خدا نام شما را میداند...این
باید همه چیز را برای شما روشن کند...
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر