مدیتیشن۱۴
2020.12.09
درود عزیزانم. کرایون هستم
از شما دعوت میکنم نزدیکتر بیایید...
این «درود»، درودی است که من
همیشه میدهم و سیگنال و علامت ایناست که این پیام بیشتر از یک چنلِ معمولی است،
خیلی بیشتر... همانطور که همکارِ من گفت که این یک تجربه است، و ما به همه کسانی
که با خلوص نیت و از صمیم قلب آمدهاند تا آنچه را که میتوان در این زمان دریافت
کرد، دریافت کنند درود میفرستیم. این زمانی است که میپرسم: «چرا اینجا هستی؟»
برخی می گویند: «خوب، من در این باره شنیدم و دوست داشتم بیشتر بدانم.» و برخی
خواهند گفت: «کرایون به این کار ادامه بده! زیرا ما میدانیم چه پیش رو است...» عزیزان،
این زمان به انتها رساندن کارهایی است که به اعتقاد برخی از شما قابل تحقق نیستند.
تکتک آنها...و چه زمانِ زیبایی است... همچنین این زمانی برای ملاقات اذهان
شماست. این یکی از اولین بارهایی است که من این را گفتهام اما آخرین بار نخواهد
بود.
اندیشه، ایده و ادراک این است: «فکر
میکنید اکنون و شاید در آینده، چند نفر از شما به دلیلی یکسان به این برنامه نگاه
میکنید؟ چند نفر از شما به همان دلیل یکسان، انتظار چیزهایِ خاص را دارید؟» پاسخ
این است: هزاران نفر! در حال حاضر، هزاران نفر!
آیا به این موضوع فکر میکنید که
ممکن است همین الان یک «انسجام فکری» بین همهٔ شما باهم وجود داشته باشد؟
آیا فکر میکنید این انرژیِ تجربهٔ فرابعدیای که قصد دارید داشته باشید، نوعی
انسجام را با خود حمل میکند، یک چسب انسجام که آگاهیهای شما را کنار هم قرار میدهد؟
و اگر هنوز از این موضوع به شما چیزی گفته نشده، اکنون زمان آن است که چیزی جدید،
چیزی حتی متفاوت آشکار و افشا شود.
حلقه دوازده مراقبهای
تکاملی است... به این معنا که چیزهای جدید، همیشه آرام و به مرور آشکار میشوند.
شما میتوانید به یکدیگر کمک کنید. هم اکنون، هم اکنون... قبل از اینکه ما شکاف،
پل، غبار، تئاتر را به شما معرفی کنیم، قبل از اینکه همه چیزهایی که در مورد آنها
می دانید در ادامه بیایند... چه میشود اگر هماکنون، آگاهی خود را معطوف و متوجه
همه کسانی که با شما این کار را میکنند کنید؟ برخی از آنها دچار مشکل هستند، برخی
نه، برخی فقط آگاه هستند و به نظر میرسند به دنبالِ اینند که از مراقبه لذت
ببرند، حتی برخی ممکن است به مرگ نزدیک باشند! اینها اشخاصی هستند که اینجا
هستند.
بنابراین شاید همه شما با هم، هماکنون
بتوانید به یکدیگر برکت دهید؛ به همهٔ کسانی که در اینجا تماشا میکنند، منتظرند،
شرکت میکنند و حضور دارند و با ما میگویند: «همگی ما در این کار با هم هستیم، ما
میتوانیم به یكدیگر كمك كنیم، زیرا آگاهیِ ما در كنار هم بسیار عظیم است و میتواند
خود را در انسجامِ این میدان تقویت كند.»
و به همین دلیل با شفایِ شما، افرادِ
بسیاری میتوانند از مزایای آن برخوردار شوند، آیا این را شنیدید؟ با شفای شما،
افرادِ بسیاری نیز از آن بهره مند میشوند. «حلقهٔ دوازده» دوباره
استعارهای است از عدد دوازده که ساختار جهان است و اشاره به این دارد که دایره،
یک حلقهٔ بسته است و شما وارد آن میشوید. و به معنای واقعی کلمه، شما به «ساختار
همه چیز» و «هر آنچه هست» وارد میشوید.
این «حلقه دوازده» به این معنی است که شما وارد پورتالی میشوید
که بُعدِ شما (چهاربعدی) نیست. دوباره میگویم و هر بار به شما یادآوری خواهم کرد
که: شما در یک سناریوی تک بعدی زندگی میکنید و در عین حال صدها بُعد وجود دارد، و
بنابراین اگر فکر میکنید که واقعیت شما تنها در آن ابعاد تک رقمی (چهاربعدی) است،
به شما برای ورود به برنامه «حلقه دوازده» خوشامد میگویم عزیزانم...
به حلقه دوازده خوش آمدهاید و میتوانید
بمانید... اما «ذهنِ منطقی شما» معمولا این را به شما نمیگوید که: «ممکن است
چیزهایِ بیشتری وجود داشته باشد و شاید شما نهتنها برای یافتن آنها طراحی شدهاید
بلکه درنهایت برایِ کار با آنها، زندگی در آنها و استفاده از آنها طراحی شدهاید...»
زیرا این ابعاد در آنجا هستند.
میتوانید از یک فیزیکدان بپرسید که
آیا این (موضوعِ وجودِ صدها بُعد) چیزی فقط متافیزیکی است یا فیزیکی است؟ و این
فیزیکدان به شما خواهد گفت: «اوه بله! البته که ابعاد زیادی وجود دارد و ما در حال
کشف تعداد بیشتری از آنها هستیم!» بنابراین بیایید از آنها استفاده کنیم، بیایید
با آنها کار کنیم، بیایید آنها را با هم کشف کنیم!
ما همیشه در مورد این صحبت میکنیم،
در موردِ این شکافی که پل از رویِ آن عبور میکند و بسیاری از شما همچنان میگویید:
«خوب، من قادر به تجسم یک دره یا شکاف یا همهٔ آن چیزها هستم، این بسیار معمول
است، من قادر هستم یک پل را تجسم کنم، حتی میتوانم یک مه یا غبار که مانع از
دیدنِ آن طرفِ پل میشود را تصور کنم. من در تمام اینها با تو هستم کرایون... اما
وقتی که صحبت از غبار میشود، آنجا دیگر تو از دست میدهم!» عزیزانم به آنجا هم
خواهیم رسید!
من میخواهم دوباره، با اراده و قصد
و نیتِ خود، به من بپیوندید... در استعارههای پیش روی ما، شکافی که هیچکس نمیتواند
از روی آن بِپَرد، شکاف «باور» است. این شکافِ باور عمیقا وجود دارد. در
چَنِلِ امروز (چنل قبل از مدیتیشن) در موردِ آموزشِ شما صحبت کردیم. طبقِ آموختههای
شما چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست؟ شما آموختهاید که از چه چیزی
بترسید؟ این آموختهٔ ترس، مانعِ بزرگی است، بویژه برای کسانی که به راحتی
نمیتوانند از مه عبور کنند.
شما می گویید: «خوب من میخواهم از
مه عبور کنم، به همین دلیل اینجا هستم!» اما این چه چیزهایی است که به شما آموزش
داده شده است؟! احتمالا بدن شما میگوید: «خوب یک دقیقه صبر کن ببینم! ما قرار
نیست این کار را انجام دهیم، آیا یادت نیست که قبلا به ما گفتهشده که چه چیزی
واقعی است، و چه چیزی واقعی نیست؟! مراقبِ این باش! مواظبِ آن باش!» این یکی از
دلایلی است که برخی از شما قادر به عبور از مه نیستند.
همانطور که به این شکاف نگاه میکنید
و آنچه هر هفته میبینید را دوباره درک میکنید، متوجه میشوید که این تفاوت بین «ادراک
شما و دریافتِ چیزهای واقعی و چیزهای ناشناخته « است. و درک میکنید امکان
عبور از آن پل، اکنون به شما داده شده است. این همان چیزی است که کاملاً جدید
است. شما همیشه توانستهاید این کار را انجام دهید، برخی از شما خیلی خوب از رویِ
پل و مه عبور میکنید، اما نه همهٔ شما. و در این انرژی جدید این پل برای همه
مشترک است. پس این پل، پلِ باور است و ما قبلاً نیز گفتهایم که شما از
آنچه معمول و متداول است به چیزی که معمول و متداول نیست میروید.
از شناختهها به سوی ناشناختهها...
میتوانم بگویم این آغاز سفر یک
قهرمان است، قهرمانی که قرار است برای انجام وظایفی که او را به ادراک یا هدف
خاصی میرساند، بسوی ناشناختهها سفر کند. و این همان کاری است که شما در
حال حاضر در حال انجام آن هستید.
میخواهم شما یک بار دیگر پل را
بررسی کنید و همانطور قدم بردارید تا به آن مکان در وسط پل بروید، همانجایی که مه
و غبار هست. عزیزان این مه ویژگیهای بسیاری دارد و ما فقط دو یا سه مورد آن را به
شما گفتهایم. موارد بیشتری هست... در واقع این مه بیانگر چیزهای بسیاری است. شما
نمیتوانید درون آن را ببینید، بنابراین آنچه در طرف دیگر است غیر قابل شناخت است.
اما برای بسیاری از شما «ناشناختهها» چیزی است که غالبا از آن میترسید. بنابراین
بلافاصله متوجه خواهید شد که چرا روانِ انسانی، شما را به خواب میاندازد. ممکن
است بگویید: «من میخواهم بروم، میخواهم آن را تجربه کنم، میخواهم به این مکانهایی
که «کرایون» به ما میدهد نقل مکان کنم و این تمرینات را انجام دهم، اما به محض
حرکت به درونِ غبار و شروع موسیقی، من از فرابعدی و مه به بیرون پرتاب میشوم!!» عزیزانم،
زیرا این یک واکنشِ بقاست که توسط روان خود شما ایجاد میشود، یعنی یک برنامه
ناخودآگاه که میگوید: «این کار را نکن!» و شاید گفته باشید: «نه! نه! واقعاً من میخواهم
این کار را انجام دهم!»
من گفتم «ناخودآگاه»، به عبارت دیگر
چیزهایی غریزی در شما وجود دارند، چیزهایی که آموزش دیدهاید، چیزهایی که می
گویند: «به این مکانها نرو! به ویژه اگر یک مکانِ معنوی باشد که تو هیچ چیزی از
آن نمیدانی یا آموزشی ندیدهای و البته که هیچ پزشکی در اطراف آن نیست!» و این
همان کاریاست که شما قرار است انجام دهید و به یک مکانِ ناشناخته بروید، این عمل
از نظر آنها کار خطرناکی است، پس آنها میگویند: «این کار را نکن!» برای اینکه
بتوانید در عرض یک دقیقه بر آن غلبه کنید در ادامه به شما یک تمرینی خواهم داد.
اما فعلاً برای بقیه شما که این مشکل را ندارید این را میگویم که: ما واقعاً از
این غبار عبور میکنیم. ما به زودی این کار را خواهیم کرد، واقعاً به زودی و این
جایی است که من میخواهم در یک لحظه دعوت کنم تا دست من را بگیرید و با هم
برویم... برای آن دسته از شما که در گذشته برای عبور از مه با مشکل مواجه شدهاید،
و یا خوابتان میبرده، من از شما میخواهم اکنون دست خود را بر روی قلب خود
بگذارید و بگویید: «روح هستیِ عزیز! بگذار این چیزهایی که متعلق به من است را
تجربه کنم. بگذار تجربه کنم، من قصد آن را دارم. (از نظر من) اشکالی ندارد و خوب
است. من اجازه میدهم که عظمت روح خودم را تجربه کنم.» آیا میگویید که: «من
اجازه میدهم که عظمت روح خود را تجربه کنم، میخواهم بیدار بمانم؟»
دست من را بگیر. بیا با هم از میان
غبار عبور کنیم. بیدار بمان. بیدار بمان. تو اجازه دادی. من می دانم موسیقی وجود
دارد. من می دانم که این متفاوت است. من می دانم که داری به سویِ مکانی که انتظارش
را نداری حرکت میکنی و این غیرمعمول است. آیا هنوز احساس میکنی که بین ابعاد،
تفاوت وجود دارد؟ آیا این تفاوت باعث نمیشود موهایِ پشت گردنت سیخ (بلند) شوند؟!
زیرا تو در حال انتقال به مکانی هستی که بسیاری از افراد هرگز به آنجا نرفتهاند،
فقط اساتید، این دانش را داشتند که بدانند چنین مکانی حتی وجود دارد و در
دسترس است و اکنون تو در این مکان هستی... این مکان غیر عادی نیست. تو به سادگی به
درونِ ابعادِ خودت قدم میگذاری، به درونِ ساختار بدن خود، به درونِ روحِ کهنِ
خودت و شروع به جستجوی اطراف خود میکنی، چیزهای جدید را نمیتوانی تشخیص دهی و
چیزهای دیگری را تشخیص میدهی. من قبلاً از شما سوال کردهام که چه میبینید و
اکنون برخی چیزها واضحتر شدهاند: «من چیزهایی را از دوران کودکیم میبینم،
کرایون معنی آن چیست؟ چرا من از دوران کودکی چیزهایی را میبینم که دیگر برای من
خیلی قدیمی شدهاند؟» و من می گویم چرا! چون آن چیزهایی که از کودکیت میبینی
مربوط به زمانی است که فاکتور «شادی» در تو بسیار زنده بود، آن زمان که شما
خوشحال بودید. آیا این را میفهمید؟ میبینید
که آن لحظاتِ لذت و شادی هرگز از شما دور نشدهاند... در این موضوع، یک استعاره
وجود دارد. اینکه آن لذت و شادی همیشه آنجا، برایِ شما حاضر و آمادهاند تا آن
زمان که شما بیدار شوید... و آنها یادآورِ لذت آنسوی پرده هستند...
بیایید هم اکنون به آن تئاتر برویم،
اجازه دهید به آن تئاتر برویم. وقتی به
پایین نگاه میکنید تعدادی صندلی را مشاهده میکنید. شما واقعاً مطمئن نیستید که چند صندلی... به
نوعی صندلیها در تاریکی فضای تئاتر هستند اما مسیری را به سمت پایینِ صحنهٔ آمفی
تئاتر میبینید. شما آن مسیر به سوی استیجِ تئاتر و سپس آن صندلی را میبینید.
بیایید به آنجا برویم. آه بیایید اکنون آنجا برویم، کمی زودتر از حالت عادی. من میخواهم
شما یک چیزی را با من تجربه کنید. اکنون، زمانِ شفا است. این همان زمان
است، این همان زمانِ شفا است! بیدار بمان! یک نفس عمیق بکش! اکنون کارهایی هست که
میتواند زندگی شما را برای همیشه تغییر دهد. و من به شما خواهم گفت فعلا اینها
کارهایی نیستند که قرار باشد خدا برای شما انجام دهد. اینها کارهایی است که شما
قرار است با مشارکت آنچه در روح شماست و در تصویر خدا ساخته شده است انجام دهید.
شما بخشی از «سرچشمهٔ آفرینش»
هستید که آن را «خدا» میخوانید. و این همان چیزی است که شما تجربه خواهید
کرد، این مشارکت است نه به عهده گرفتن. و من میخواهم شما فقط یک لحظه روی آن
صندلی بنشینید. من میخواهم شما با اجازه و اراده آزادِ خود، اطراف را نگاه کنید.
به اطراف نگاه کن و وقتی این کار را کردی، هزاران صندلی را میبینی. این دیگر یک
تئاتر نیست، یک استادیوم است. قبلاً این را گفتیم: در یک فضای فرابعدی، همه
چیز تغییر میکند. و آنها به طور اساسی تغییر میکنند، و به سرعت تغییر میکنند و
از این طریق میتوانند چیزهای زیادی باشند، زیرا فرابعدی اینگونه است. و همراه با
آگاهیِ شما، با قصد و خواست و نیتِ شما، به آرامی تغییر شکل میدهند و حرکت میکنند...
دقیقاً مانند سلولهای شما، درست مثل آن بیماری در بدنِ شما که در مقابل نابودی و
ریشهکن شدن، ناتوان ایستاده است.
من می دانم که چه کسی دارد تماشا میکند.
من می دانم چه کسی اینجا گوش میدهد. من میخواهم نگاهی بیندازی... نگاهی
بینداز... این واقعی است. امروز در آن صندلیها -که توضیح آن دشوار است- ما به
مکانی میرویم که قبلاً به آنجا نرفتهایم. در آن صندلیها تو هستی و همه سلولهای
تو هستند، هر قطعهٔ DNA، هر رشتهٔ آن... این چهار است... این شِش
است... این هشت است... این دوازده است، این ساختار تمام زیست شناسی و بیولوژیای
است که درونِ تو وجود دارد... میلیاردها قطعه و بخشی که تو هستی و آنها آنجا نشستهاند
و دوباره تو را تماشا میکنند... همهٔ اینها، تو هستی. این روانِ توست، آگاهی
توست... این مغز توست، اعضای بدنِ تو، همهٔ آن، تو هستی... این سوپِ (روح) توست...
هر آنچه درونِ تو است، روی صندلیها نشسته است، همه به تو نگاه میکنند، ساکت،
آماده برای دستورالعملهای تو، و دوباره آماده دستورالعملهای تو... خوب، همهٔ
آنها اینجا هستند.
هرچه باشد امروز وظیفه توست که اگر
این یک بیماری است، اگر آن یک ترس است، اگر یک رها شدگی و طرد شدن است یا هر چیز
دیگری که تو را از شکوهمندیات باز میدارد- اکنون زمانِ آن است که آن را مشخص
کنی. بگذارید بگوییم: تو آمدهای تا در بخش خاصی از بدنت شفا بیابی. پس من از تو میخواهم
هماکنون دست خود را روی آن بخش از بدنت بگذاری و آن را لمس کنی. از تو میخواهم
که ببینی هر کسی که در این استادیوم بر روی صندلیها نشسته است، آن قسمتی که تو
دست خود را روی آن گذاشتهای و لمس کردهای را، او نیز لمس میکند [کرایون میخندد]
آه. تقریبا مثل یک آینه است! هرچه که لمس
میکنی، آنها نیز آن را لمس میکنند! اگر تو. اگر تو. تو از چیزی دور شدهای، اگر از چیزی در ترس و
وحشت هستی، اگر مشکلی داری، هر چه که هست، من از تو میخواهم به جای لمس کردن بخشی
از بدنت، به سادگی دست خود را بلند کنی، مثل اینکه انگار میخواهی این ترس یا مشکل
را در هوا بگیری! و قصد داری به سادگی آن را دور بیاندازی و تو قرار است که ببینی
تماشاچیان هم این حرکت را مانند تو انجام میدهند و سپس تکرار و تکرار... در حال
حاضر هزاران نفر شاید هم دهها هزار نفر یا بیشتر در آن صندلیها همان کار را
انجام میدهند. هر قطعه و بخشی از بدن تو، با تو همکاری میکند! آیا این را درک میکنی؟
هر آنچه لمس میکنی، هر آنچه برای آن آمدهای، مشکل تو هر چه میتواند باشد...
شاید تو گفتی: «من نمیخواهم پیر شوم!» این یکی خیلی خوب است!
این بسیار «شُدنی» است که هر
جایی از بدنت را که فکر میکنی نشان دهندهٔ روندِ پیر شدن توست لمس کنی... شاید
فکر میکنی که غدهٔ پینه آل (صنوبری) است، و هر چه تو فکر میکنی و هر آنچه تو لمس
میکنی، توسط همه کسانی که در اطراف تو در صندلیها نشستهاند لمس میشود، زیرا که
آنها با هر اندیشه و فکرِ تو همکاری میکنند. این زمان خوبی است که بیماری بفهمد
چه کسی رئیس و مسئول است، شروع کند به بستن کوله بارش و برای همیشه
بدن تو را ترک کند. زیرا بیماری به
مکان فرابعدیِ شکوهمندیِ تو تعلق ندارد. من از تو میخواهم که رویِ صندلی
نشسته و در مورد این فکر کنی و از تو میخواهم که به کار کردن روی بدنت، افکارت و
ترسهایت ادامه دهی و هر قسمتی از بدنت را که نیاز داری لمس کنی... حتی اگر نیاز
داری میتوانی چهرهٔ خدا را لمس کنی. فقط بگو: «من عاشق تو هستم» و
صدای تو پژواک میکند و پژواک میکند و پژواک میکند و اکوی صدایت در فضا میپیچد...
تو برای همین در این مکان امن
هستی...
برای مدتی بنشین. فقط بنشین. بنشین
تا زمانی که میخواهی... زیرا این یک مکان عالی برای تو است...
نظرات
ارسال یک نظر