مدیتیشن۸
2020.10.28
درود عزیزانم. کرایون هستم.
اگر واقعاً میخواهید بفهمید چه
اتفاقی می افتد، نزدیکتر بیایید، نزدیکتر بیایید!
چند لحظه پیش، در چنل (پیشمدیتیشن)،
دلایلی برای پل به شما ارائه دادم. پلی است که همیشه در این زمان خاص از آن عبور میشود.
من در مورد مسئله «بُعدیت» صحبت
کردم، در مورد اینکه بعضی از شما هنوز به درستی درک نمیکنید یا هنوز به این پِی
نبردهاید که واقعیتهای بسیاری وجود دارد، واقعیتهای بسیاری که شما در آگاهی و
حتی فیزیک خود دارید...
(وگفتیم که) این امکان وجود
دارد که همزمان در ۲ مکان باشید، حتی برای انسانِ هم اکنون (یعنی انسان همین دوره)، حتی در
آن واقعیتی که در آن نشستهاید (در ۴ بعدی)...
و من به دلیلی میگویم: «نزدیکتر
بیایید» و این بدین معناست که به «پرده» نزدیک شوید، به «پرده»ای
که من نماینده آن هستم، به آن « سرچشمهٔ خلقت « که من نماینده آن هستم، نزدیکتر
شوید تا به شما چیزی را آموزش دهم که قبلا در گذشته دربارهاش گفتگو نکردهایم.
من از شما میخواهم هم اکنون با من
از روی پل رد شوید.
و هنگامی که از آن پل رد میشوی، به
تو بستگی دارد که چند قدم برداری تا به وسط آن برسی. برای تو بین «شناختهها»
و «ناشناختهها « چقدر فاصله وجود دارد؟
هرچقدر که هست، تو به وسط پل میآیی...
«غباری» هست که همه چیز را مبهم میکند.
به این معنا که «مانعِ دید» است، تو نمیتوانی ورایِ آن را ببینی... و این جاست که
تو کفشهای خود را در میآوری، اینجا جایی نیست که همیشه کفشهایت را در میآوردی
اما امروز چنین است، زیرا وقتی از آن مه با هم عبور میکنیم میخواهم دستم را
بگیری...
میخواهم تو را به یک «مکان کامل» ببرم.
این مکان کامل است، زیرا انرژی روح توست، این تصویری از «تمامیت» است، تمامیتی که
تو هستی، تو با آن متولد شدی، «شکوهی» که با آن آمدی...
و در آن «مکانِ کامل» تو هنوز
حق انتخابِ مطلق داری. اما کمال این است که تمام ابزارهایی که آنجا هست، عالی
هستند.
حالا با من بیا! از میان غبار عبور
کن! و انرژیای را که تو را احاطه میکند احساس کن! انرژیای که با هر چیزی که که
در واقعیتِ چهاربعدیِ موردِعلاقهٔ تو وجود دارد، بسیار متفاوت است.
در این برهه از زمان، کسانی هستند که
چیزهای مختلف زیادی را تجربه کردهاند. و آن چیزهای مختلفی که تو تجربه میکنی،
همان اتفاقی است که برای تو، در هنگام آرامش و صلح درونی روی میدهد، همان اتفاقی
که «کودک درون» بخاطرش میآید...همان کودکی که همیشه میداند چطور بازی کند
و نگران آن چیزهایی که امروز تو مجبوری نگرانش باشی نیست.
همان کودکی که نگرانِ پرداختِ قبضهای
صورتحسابها نیست یا نگران رابطهها یا هیچ چیز دیگری... آیا آن زمانهای کودکی را
به خاطر میآوری؟ تو بسیار آزاد بودی...
این مکانی است که در آن زندگی میکنی.
این کودک، امروز نشاندهندهٔ توست، البته اگر انتخاب کنی؛ زیرا آنچه ما ۳۰ سال است که به
تو گفتهایم، اینست: تقلید از آن کودک و تو میتوانی... با تغییر هوشیاری خود و
درک ترسها و اضطرابها. تو می دانی که
این ترسها و اضطرابها موقتی هستند، واقعا موقتی هستند...آنها سال به سال با
ترسی دیگر، نگرانی دیگر، جایگزین میشوند، اینطور نیست؟؟!
بنابراین این بدان معناست که همه
آنها موقتی هستند. تو میتوانی آنها را در زندگی خود بسیار کوتاه و موقت کنی و درک
کنی که هر زمان که بخواهی میتوانی آنها را درون کمد بگذاری.
و واقعاً لازم نیست نگران باشی، مهم
نیست که چقدر شدید باشد!
«کودک درون» همان شادی است، آن لذتِ کودکِ درون، شفادهنده است... شفا دهنده اصلی
است.
این لذت کودکِ درون، واقعاً طبیعتِ
توست...
آیا مدت طولانیای است که آن کودک را
کنار گذاشتهای و احساس میکنی در آنجا مشکلی هست؟! و آیا این بخشی است که تو میخواهی
روی آن کار کنی (شفا دهی)؟ حتی اکنون، حتی امروز؟
این, احساسِ صلح و آرامش است حتی پیش
از اینکه به آن پرتال و درگاه، به آن معبد -آن مکان شفا وارد شده باشی... آن مکان
شفابخشی که میخواهم تو را به آنجا ببرم.
میخواهم همین الان اطراف خود را
احساس کنی: چه چیزی ممکن است آنجا باشد؟ فضای داخلی روح تو چگونه است؟ تو در یک
مکان هستی یا در فضای بدون چارچوب؟ فضای داخلی روح تو چگونه است؟
و این، عزیزانم، سوالی است که فقط
برای به فکر واداشتن شما مطرح میشود؛ این سوال هیچ پاسخی ندارد، زیرا هر یک از
شما مجبور است که فقط بر اساس آنچه به عنوان یک انسان می دانید، این موضوع (شکل
روح) را تصویرسازی کند.
اگر میتوانستم به تو نشان دهم که آن
چه شکلی است، تو درکی از آن نداشتی، زیرا هرگز آن را ندیدهای. شکلِ سادهٔ آن به
صورت رنگها و الگوهایی گیج کننده خواهد بود. رنگها همراه با الگوها... تو واقعیتی که این
الگوها ایجاد میکنند و آنچه آن فرکتال ها واقعاً برای تو انجام میدهند را نمیبینی...
روحِ تو از الگوی خداوند تشکیل شده
است. فرکتالهای ۴. آن دوازده است. یعنی همان دایرهای که قرار است وارد آن شوی. فرکتالهای ۴. (عدد ۴ و دوازده هنوز در
چنلهای حلقه دوازده توسط کرایون رمزگشایی نشده است.)
اما اگر شما عزیزان «دیدِ فرابعدی» داشته
باشید، میبینید که این الگوها و رنگها، اَشکالی خلق میکنند و تو آغاز به درک
این میکنی که این اشکالِ فرابعدی، خودِ تو هستی! قطعات و اجزای شکوهمندی و عظمتِ
تو...
حتی ممکن است آنچه را که ما انرژیهای
گذشته مینامیم و مکانهایی که قبلاً بودهای را در این الگوها و اشکال تشخیص دهی،
زیرا همه این چیزها درون آن روح هستند و همهٔ آن شگفتانگیز است... و همه آن خالص
است. و با شکوه... زیرا این تو هستی.
این مکان امن است. و هیچ کس هرگز نمیتواند
به جایی که تو رفتهای قدم بگذارد. هیچ موجود دیگری در جهان وجود ندارد که بتواند
از آن مه که تو همین الان از آن گذشتی بگذرد.
روح تو مقدس و ابدی است. این مکان
امنترین مکانی است که میتوانی در آن باشی. زیرا من به تو میگویم که حتی در
لحظات آخرین نفس خود یکی از مکانهایی که خواهی رفت همین جاست... تو از غبار عبور
میکنی تا درون روح خود وارد شوی. این اولین مکان است. این امنترین مکان است.
حتی قبل از رفتن به آنسوی پرده، قدم
به آن مه میگذاری و آن نوری را میبینی که خیلی زیباست. آن نوری که تو را از طریق
روح، بهدورن مکانی میکشد. تو میتوانی موسیقی را که همیشه در حال پخش است بشنوی.
این مکانِ مقدس حتی یک مکان نیست و
تو درک نخواهی کرد...
یک بار دیگر، عبور از روی پل،
رفتن از «سیاه و سفید» به درونِ «رنگ» است. و اگر تو
هرگز رنگی را ندیده باشی، نمیدانی که چه میبینی... نه! برای مدتی نمیدانی.
معبد آنجاست، همیشه آنجاست. و این
معبدِ توست. این استعارهای برای توست، زیرا این معبد، «تصویرسازی چهاربعدی»
از یک ساختمان، از یک درب است و این معنادار است، و بدان معناست:
که هنگامی که به این مکانِ گرانبها
وارد شوی، تو متوجه میشوی که پشتِ آن «درب» باید چیز خاصی برای تو باشد.
درب چقدر بزرگ است؟ این به خودِ تو
بستگی دارد! معبد چقدر بزرگ است؟ این به تو بستگی دارد! نام درب همچنان تغییر میکند.
[کرایون میخندد] من روزی این را توضیح میدهم!
اما در حال حاض، نگاهی بیانداز! من
از تو میخواهم آن نام متغیر را امتحان کنی! این نام با آن حروفی که دایم حرکت میکنند
و حرکت میکنند و حرکت میکنند چه شکلی به نظرت میرسد؟ چند نفر از شماها حروف «تیره»
را میبینید و چند نفر از حروف «نوری» را میبینید؟؟؟
این پاسخ تو، چیزهای بسیاری به من میگوید
و باید برای تو بیانگر چیزهای بیشری باشد...
بیشتر علایم...بیشتر علایمی که روی
کاغذ مینویسی به صورت حروف تیره روی زمینه سفید است اما چه میشود اگر حروف سفید
روی زمینه سفید باشند اما مانند خورشید بدرخشند؟
و آنها همچنان تغییر میکنند و تغییر
میکنند و تغییر میکنند، حتی اگر تو ایستاده باشی و به آنها نگاه کنی. این نام
تقریبا مثل یک نشانه « خوش آمدید « است...
این حروف هیجان زده هستند! زیرا میبینند
که تو از این درب عبور میکنی و آنها تغییر میکنند و تغییر میکنند. بعدا به تو خواهم گفت که معنی آن چیست.
با من از میان این درب عبور کن!
نزدیکتر بیایید عزیزانم!
از این درب با من عبور کن!
پاهایت برهنهاند...
تو آمادهای!
دوباره تئاتر را میبینی. تئاتر میتواند
فورا به یک استادیوم تبدیل شود، اگر این انتخاب ما باشد. اما اکنون, این یک تئاتر
است. این یک تئاترِ دنج و راحت است. در آن چیزهای لطیف و زیبایی وجود دارد: پرده,
فرش و بدون بازتاب (طبق گفتههای لی کارول، هنگامی که لی کارول درحال چنل کردن
کرایون است، وقتی چشمانش را باز میکند و افراد حاضر در جلسه را نگاه میکند این
افراد را با چهرههای تمام تناسخهای گذشته و آیندهشان میبیند، چهرههایی که
دایم درحال تغییر هستند یعنی هر لحظه بازتاب یکی ازچهرههایی از زندگیهای آن
افراد را میبیند. احتمالا منظور کرایون در اینجا این است که هنگامی که وارد معبد
میشوی همه آن بازتابهای تو از زندگیهایت محو شده و تو یکپارچه و واحد و کامل
وارد آن معبد میشوی)
بسیار شبیهِ قدم گذاشتن به یک اتاقِ
نشیمنِ زیبا و لطیف است. آیا در مورد همه
چیز احساس خوبی داری؟ آیا آن انرژیِ لطیف و نرم را احساس میکنی؟ و از آن پلههای
نرم پایین میروی تا به آن استیج (صحنهٔ تئاتر) برسی.
استیج چقدر بزرگ است؟ آیا استیج
بازتابِ چیزی است که در گذشته دیدهای یا نه؟ و روی استیج صندلی تو قرار گرفته
است. صندلی همیشه متفاوت از دفعه قبل است تا هر بار تصمیم بگیری که چه شکلی باید
باشد.
و پس از آن، میتواند تا «مرحله و
سطح بعدیِ آگاهی» همان شکل، بدون تغییر باقی بماند و پس از آن تغییر در آگاهی،
دوباره و دوباره تغییر میکند. یک واقعیت فرابعدی به تو اجازه میدهد که هر چیزی
را تغییر دهید، از جمله خودِ تو را! این رازِ مکاتی است که اکنون در آن هستی.
هرچیزی قابل تغییر است...
چه حسی دارد که امروز چیزی را تغییر
دهی؟ بیا روی صندلی بنشین! نزدیکتر بیا! روی صندلی بنشین!
پر شدنِ صندلیهای مخاطبین آغاز میشود.
و این بار هم، دوباره مثل دفعات بسیاری که خواهیم داشت و قبلا داشتهایم اجازه میدهیم
که تماشاچیان، ساختار سلولی تو باشند، زیرا امروز واقعا «روزِ شفاست.» شفایِ
آنچه تو را آزار میدهد...شفا برایِ ساختار سلولیِ تو... شفا از هر نوع...اما این
قرار است که «شفای آکاشیک» باشد، این شفا قرار است برایِ تو باشد.
روی صندلی بنشین و نزدیکتر بیا!
برای چه اینجا هستی؟ آیا وقتی روی
صندلی مینشینی میتوانی بشنوی که میگویند: «برای چه اینجایی؟!»
تقریبا مثل اینست که صدایی میگوید: «ای
عزیز! چگونه میتوانم به تو کمک کنم؟» تو تمایل داری که فکر کنی که خالقِ همه
چیز در حال حاضر با تو که در صندلی نشستهای صحبت میکند! اینطور نیست؟
اما به هیچ وجه این صدای خالق نیست!
این تو هستی که با خودت صحبت میکنی، «خودِبرتر» تو، آن بخشِ زیبای فرشته
گونِ تو که همیشه میخواستی لمسش کنی و بخشی از آن باشی، با تو روی صندلی مینشیند
و میگوید: «درود بر توای عزیز! امروز چگونه میتوانم به تو کمک کنم؟»
حالا من از تو میخواهم لیست خود را
شروع کنی، میخواهم در آن صندلی تا زمانی که میخواهی بمانی. و هر آنچه برای آن آمدهای را میتوانی بگویی، میتوانی
بگویی:
«جملاتِ تأییدی من این است:
من دیگر از این چیزها نخواهم ترسید،
ترس دوست من نیست. ترس از تاریکی است. ترس، ارتعاش پایین است و من انسانی با
ارتعاش بالا هستم. امروز هیچ ترسی نخواهد بود! و وقتی من این مدیتیشن را به پایان
رساندم و به آن واقعیتِ معمولی خودم بازگردم دیگر هیچ ترسی نخواهم داشت. که من این
را به پایان رساندهام، من از «بی خوابی « خسته شدهام. من از اضطراب خسته شدهام و هر روز اضطراب من
کمتر خواهد شد! »
و دوباره از تو میخواهم نگاهی به
صندلیها، جایی که سلولهای تو نشستهاند، بیاندازی زیرا آنها در حالِ یادداشت
برداری هستند. این بهترین تصویرسازیای
است که میتوانی داشته باشی! آنها در حال مطالعه آنچه تو می گویی هستند...
زیرا تو رئیس هستی!
بر روی صندلی بمان! بر روی صندلی
بمان! دیگر چه میخواهی بگویی؟
: «من آمدهام، زیرا چیزی
در سلولهای من وجود دارد که من، که می دانم نباید وجود داشته باشد!»
و تو ممکن است این مشکل در بدنت را
تشخیص بدهی یا نه، اما بخشی از آن مشکل نشو. نگو: «من این مشکل را داشتم، من آن
بیماری را داشتم.» بلکه بگو:
«نقصی در ساختار سلولی من
وجود دارد که نباید وجود داشته باشد، این نقص مطابق شکوه من نیست، من میخواهم آن
از بین برود.»
حتی میتوانی با آن «نقص» صحبت کنی،
آن را هرچه میخواهی بنامی، حتی میتوانی آن را «C-Word» بنامی (c_word
اصطلاحی مودبانه و غیر مبتذل برای بیان آلت تناسلی زنانه
است که وقتی فردی میخواهد به آن اشاره کند در جمع از c_word
استفاده میکند.)... و تو میتوانی بگویی:
«تو به اینجا تعلق نداری...
من با شکوه هستم، من ارتعاش بالاتری از تو دارم و من امروز تایید میکنم که تو
دیگر آنجا (در بدن من) نخواهی بود.»
و تو میتوانی شروع به تصویرسازی این
کنی که آن نقصها دیگر از بین رفتهاند، آن نقصها دیگر به بدنت تعلق ندارند، درد
و رنجها متعلق به این بدن نیستند.
آگاهی تو و ارتباط تو با خود برترت،
کنترل کننده شیمی بدن توست... شیمی تو. همه آنچه در سلولهای تو هست.
آنجا روی صندلی بنشین! بنشین! و در
صورت تمایل، یک فهرست بده و سلولها در تکههای کاغذ در حال نوشتن هستند [کرایون
میخندد] هر کدام در حالِ آموختن هر آنچه تو میگویی هستند.
و شاید برای اولین بار, این مفهوم را
که ما قصد داریم بارها و بارها به تو بدهیم را درک کنی که: «تو مسئول همه چیز
در بدن خود هستی و همه چیز میتواند تغییر کند. »
هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که
مجبور باشد مثل قبل باقی بماند (منظور اینست همه چیز قابل تغییر است)، آیا این را
میدانستید؟ از اساتیدی که به این زمین قدم گذاشتند و فیزیک را تغییر دادند و شما
آنها را دیدید بپرسید.
هیچ چیز غیر قابل تغییر نیست، اگر تو
آن نوع آگاهیِ پیوند خورده با «سرچشمه خلقت» را داشته باشی.
روی صندلی بنشین. چه چیز دیگری هست
که بخواهی بگویی؟ چه چیز دیگری؟ من از تو میخواهم لبخند بزنی، زیرا هیچ محدودیتِ
زمانیای نیست. (هرچقدر بخواهی وقت داری) زیرا هیچ محدودیتی وجود ندارد. پس از این
مدیتیشن تو میتوانی برای مدت زمان طولانی اینجا بمانی، اما میتوانی با من یا
بدون من به اینجا بازگردی...
هر چهارشنبه، تو به من نیاز نداری!
تو به کرایون نیاز نداری! تو به یک گروه همراه نیاز نداری! تو میتوانی به آنجا
بروی و به فهرستت ادامه دهی.
همه این چیزها امکانپذیر است بخاطرِ
شکوهمندی توای عزیز و بخاطر آن کسی که هستی...
آنجا بمان! اما کمی بیشتر بگو و سلولها
به نوشتن ادامه میدهند و صداها به تو میگویند: «تو بسیار مورد عشق و علاقه ما
هستی. حتی فکرش را هم نمیکنی که چقدر...بیشتر به ما بگو که چه میخواهی...!»
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر