مدیتیشن۱۵


2020.12.16

 درود عزیزانم، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی

نزدیک‌تر بیایید... نزدیک‌تر بیایید...نزدیک‌تر به «آنچه که حقیقتا هستید» بجای «آنچه که فکر می‌کنید هستید» تا زمانی‌که حلقه دوازده ارائه می‌شود، درسِ شما این است و همیشه همین خواهد بود. این آزمونِ بخشی از وجودِ انسانی است که هرگز واقعا با انسان سخن نگفته بود. بسیار جالب است که این اطلاعاتِ اصلی، هزاران سالِ پیش در سرزمینی بنامِ لموریا حتی به کودکان نیز آموزش داده می‌شد. این اطلاعاتِ اصلی در مورد روحِ فرابعدی که شما امروز دوباره از نو می‌آموزید در «چرخِ آموزشِ لموریا» بوده است. اما در آن زمان بسیار بسیار سخت بوده است که به یک بزرگسال یا کودک یاد بدهی که «فرابعدیت» چیست. و بنابراین «مادران ستاره‌ای» (پلیادین‌ها) به « قصه گفتن» روی آوردند و به عنوان شروع، برای انسان‌ها که آگاهیِ یک کودک را داشتند داستان‌های کودکانه‌ای تعریف کردند، داستان‌هایی دربارهٔ کودکانی که به مکان‌هایی جادویی رفتند و در آنجا قادر بودند کارهایی خاص انجام دهند، کارهایی که کودکان رویای آن را می‌دیدند: «اگر من جای او بودم... (یا) دوست داشتم این شخص یا آن شخص بودم...!»

این داستان‌ها نام‌ها و شخصیت‌هایی داشتند، بنابراین انسان‌ها می‌توانستند آنها را بخاطر بسپارند، تا زمانی که آنها کودک بودند و حتی وقتی که بالغ شدند (بلوغ روحی)، آنان نام آن کودکانِ داستان‌ها را به یاد می‌آوردند، تا اینکه هنگامی که آنها بالغ شدند، مادران ستاره‌ای بالاخره این موضوع را آشکار کردند که آن داستان‌ها فانتزی و تخیلی نبودند... تک تک آنها واقعی بودند، و بنابراین انسان‌ها به آهستگی شروع به درکِ این نمودند که واقعیت‌های یک انسان می‌تواند چیزهای زیادی باشد؛ حتی می‌تواند شامل چیزی بنام «جادو» باشد و جادو همان چیزی است که هنگامی روی می‌دهد که شما از «برداشت‌هایِ» (معمول) خود دربارهٔ توانایی‌هایتان خارج می‌شوید و برداشت و ادراک خود را به سمتِ دیگر سوق می‌دهید، به سمت این ادراک و برداشت که: گمان نمی‌کردید که قادر به انجام چه کارهایی هستید و یا آنچه آن را با جادو مرتبط می‌دانید. لغت جادو غالبا یک مفهوم بد (در میان انسان‌ها) دارد، مخصوصا در برخی سیستم‌های معنوی که جادو را برابر با شر و شیطان می‌دانند. و عزیزان این تصادفی نیست که این لغتِ جادو، شیطان و شر را به ذهن شما متبادر می‌کند زیرا حتی در مکاتب و دکترین‌هایی که شما آموخته‌اید، از پیش تصمیم می‌گیرند که شما که هستید...آن‌ها به شما می‌گویند که شما استاد نیستید، گاهی به شما می‌گویند که حتی آنقدر ارزشمند نیستید که خدا با شما رو در رو و مستقیم صحبت کند. پس می‌بینید که در بسیاری از شماها «آنچه که شما آموخته‌اید» ریشه دوانده است.

برخی از شما می‌ترسید که از پل عبور کنید، مگه نه؟ و شما در عبور از پل موفق نیستید. و شما می‌گویید: «خب، وقتی به مه می‌رسیم من دچار مشکل می‌شوم.» امروز ما دوباره به شما در عبور از مه کمک خواهیم کرد. به آنهایی از شما که بار اول است که به این چنل را گوش می‌دهید نیز کمک می‌کنیم، زیرا این چنل عمومی است و شما ممکن است بدانید من در مورد چه حرف می‌زنم. آنانی از شما که در حلقه دوازده هستید می‌دانید که این برای شماست. وقتی در مورد مه صحبت می‌کنیم شما می‌دانید که در مورد چه حرف می‌زنیم. پس بیایید قبل از اینکه وارد مه شویم بیشتر در مورد مه حرف بزنیم و درباره اینکه مه چه معنایی دارد. مه نمایانگرِ «تربیتِ شما و آنچه آموخته‌اید» است و این همان چیزی است که ما مدتی است در مورد آن حرف می‌زنیم. این حرکت و انتقالی به سوی «استاد شدن» است. دیگر چطور می‌توان آن را توصیف کرد؟!

اگر کسی به شما بگوید که در حلقه شفا چه می‌کنید و شما می‌گویید: «من به مکانی منتقل خواهم شد که همه چیز آنجا ممکن است، می‌توانم خودم را ببینم که به یک تئاتر وارد می‌شوم و آنجا چیزهایی را مجسم می‌کنم که حس می‌کنم واقعی هستند. من به مکانی منتقل می‌شوم که در آنجا می‌توانم بیماری را دستکاری کنم! من به مکانی منتقل می‌شوم که می‌توانم طوری عاشق خودم باشم که هرگز تا بحال قادر نبوده‌ام این‌چنین عاشق خودم باشم و این عشق ورزیدن به خودم به طریقی کاملا منطقی است زیرا من عاشق خدا هستم و خدا بخشی از وجود من هم هست و بنابراین چون من عاشق خدا هستم، من عاشق خودم نیز هستم.» و شما این‌ها را به کسی می‌گویید و او به شما نگاه می‌کند و می‌گوید: «من فکر نکنم این برای من مناسب باشد، خب من شنیده‌ام (از آموزش، تربیت، مذهب) که این کارهایی که تو می‌کنی، واقعا حق انجامشان را نداری! زیرا این کارهایی که می‌کنی فقط مختصِ اساتیدِ این سیاره است نه تو و تو اجازه انجامشان را نداری. تو نباید وارد حیطهٔ جادو و جادوگری شوی!!»

این همان کاری است که ما قصد داریم انجام دهیم. من می‌خواهم هم اکنون این‌کار را انجام دهم و شما می‌توانید آن را هر چه می‌خواهید بنامید، (چه جادو، چه معجزه. ) اما قبل از آن حجم زیادی از آموخته‌ها و تربیت‌ها هست که باید فراموش‌شان کنید...عزیزانم، اعضای عزیز حلقه دوازده، همهٔ شماهایی که با هدفی اینجا هستید، تک‌تکِ شما که از دارایی خود خرج کرده‌اید (و ثبت نام کرده‌اید) تا از روی هدفی اینجا باشید و این شما را (از کسانی که هدفی جدی ندارند) جدا می‌کند. این به این معناست که شما جدی هستید و هدفی برای «تحقق» دارید. بنابراین بیایید ببینیم این هدف و نیتِ شما چیست چرا که در این نیتِ شما انرژی‌ای هست که برخی می‌گویند جادو است!

سال‌ها و سال‌ها پیش ما داستانِ مایکل توماس را در یک کتابِ داستان تحت عنوان «سفر به خانه» به شما دادیم. (می‌توانید این کتاب را از کانال تلگرام ما دریافت کنید) ما گفتیم که مایکل «نیتِ خالص» داشت و همین نیتِ خالص بود که به او اجازه ورود به خانه‌های مختلف فرشتگان را داد. اگر این کتاب را خوانده باشید می‌دانید که من درباره چه چیزی حرف می‌زنم. بسیار واضح بود که بسیاری از فرشته‌ها جلوی دربِ هر خانه به او خوشامد می‌گفتند. فرشته‌های هر خانه رنگ‌های مختلفی داشتند و موقع استقبال از مایکل توماس با گفتنِ: خوش آمدی «مایکل توماس با نیتِ خالص»، به او درود می‌فرستادند. نیتِ خالص، یک استعاره است به این معنا که شما «جدی و مصمم» هستید. یک انرژی پشتِ این نیت خالص وجود دارد که نتایج را به پیش می‌راند. بدونِ نیت خالص شما به جلو حرکت نمی‌کنید. یک شکاف و پرتگاهِ بزرگ در مقابلِ شماست. برخی از شما آن را مانند یک دره باریک می‌بینید و دیگران آن را متفاوت می‌بینند. برخی از شما آن را یک فضا می‌بینید که شما را از همه چیز دیگر جدا می‌کند و برخی از شما می‌گویید: «خب این فضا فقط مرا از آنچه نمی‌دانم جدا می‌کند، پس بیا آنجا برویم، من دوست دارم بدانم که آنجا چگونه است.» و دیگرانی هستند که به تو می‌گویند: «ببین! نمی‌خواهد آنجا بروی! زیرا ممکن است چیزی بفهمی که خوشت نیاید!»

و این گفتهٔ آنان است عزیزانم نه گفتهٔ کرایون!

کمی نزدیک‌تر بیا و حقیقت را بشنو، آیا با من می‌آیی؟ هنگامی‌که تو از پل عبور می‌کنی، وقتی از درون آن مه می‌گذری، آنچه در می‌یابی باشکوه است. آنچه در می‌یابی باقیِ «تو» است که از آغار بشریت آن را آموخته بودی و در میانه مسیرِ طولانیِ بشریت، آن را گم کردی. اساتید به این سیاره آمدند تا آن را به تو نشان دهند. تک تک آن اساتید که روی زمین گام گذاشتند انسان بودند و اینجا روی زمین بودند تا به تو این را نشان دهند. و کاری که تو می‌توانستی انجام دهی این بود که «نگاه کنی»! ولی کاری که تو کردی این بود که اساتید را از بقیه جدا و مستثنی دانستی و گفتی: «ما که نمی‌توانیم این کارها را انجام دهیم، تنها اساتید قادر به انجام این کارها هستند!» ولی عزیزانم، این پیام آنها نبود، هرگز نبود...

بار دیگر ما اینجاییم، یک پل به سویِ «استادی» اینجاست. در واقع این کاری است که ما قرار است انجام دهیم: ما قصد داریم که از پلِ «آنچه که تو فکر می‌کنی می‌دانی» عبور کنیم و به سمتِ «آنچه که تو قرار است دریابی» برویم و این زیباست...تقریبا مانند اینست که یک «جعبه ابزار» در آن‌سوی پل هست که تو می‌توانی بروی و امتحانش کنی. و برخی از شما خواهند گفت: «من به یاد دارم، من این را به یاد دارم!» و اگر تو چنین هستی پس تو یک «لمورینی» هستی. زیرا این اطلاعات هرگز پاک نمی‌شوند و بخشی از «بایگانی آکاشیک» تو هستند. برخی از شما آن ابزار را می‌بینید و می‌گویید: «من دوست دارم بیشتر دربارهٔ ابزارم بدانم.» چون شما جذب آنان شده‌اید و این را تشخیص می‌دهید که آن ابزار متعلق به شما هستند. تقریبا مانند این است که جعبه ابزاری است که نامی روی آن نوشته شده و آن نام، نامِ توست! و این همهٔ امکانات آن چیزهایی است که فکر نمی‌کردی روزی قادر به انجامشان باشی... و با خود می‌گفتی: «آیا من می‌توانم آنچه اکنون در زندگیم روی می‌دهد را تغییر دهم؟ و آیا می‌توانم آینده‌ام را تغییر دهم؟» و پاسخ این است: برای این کار ابزاری وجود دارد و نام آن ابزار «شناختنِ میدان» است. پس با آن ابزار، تو در زمان و مکان درست خواهی بود... این همان کنترل داشتن روی آینده است و بنابراین به دردسر نخواهی افتاد. در عوض تو به درون «نور» قدم می‌گذاری و انتخاب‌هایی خواهی داشت، همیشه خواهی داشت... ابزاری برای آن مجسم کن... ابزاری فرابعدی، که به میدان اجازهٔ رخ دادنِ وقایع را می‌دهد. این همان چیزی است که هم اکنون مقابل توست. این‌ها چیزهایی هستند که مدت زمان زیادی است که ما به شما آموزش داده‌ایم و اکنون نیز آموزش می‌دهیم.

بیایید از روی پل عبور کنیم. جالب است که هر بار که قدم روی پل می‌گذارید آن مه آنجاست. این یک مهِ ثابت نیست، بلکه حرکت چرخشی دارد. ما گهگاهی به شما این را می‌گوییم و گاه نمی‌گوییم، اما اکنون زمان خوبی است که کفش‌هایتان را در آورید. آخرین بار که به شما نگفتیم کفش‌هایتان را درآورید در واقع فرض بر این بود که شما قبلا خودتان کفش‌هایتان را در آورده‌اید. شما می‌دانید که در آوردن کفش‌ها یک سمبل است، یک نشانه است و دلیل اینکه ما هربار به شما نمی‌گوییم که کفش‌هایتان را درآورید این‌است که ما نمی‌خواهیم این را یک «قانون» کنیم. زیرا قانونی وجود ندارد. فقط به سادگی «انرژی» وجود دارد. این یک انرژیِ احترام است. احترام به آنچه شما به درون آن حرکت می‌کنید. یک مکانِ مخفی، که وسطِ روح شماست، شما به درونِ یک مکانِ مخفی که وسط روح شماست حرکت می‌کنید، مکانی که بعدیتی دارد که هر روز تجربه‌اش نمی‌کنید. اینجا همان‌جایی است که برخی از شما هنگام حرکت به سویِ آن دوباره خواب‌تان می‌برد، من به شما خواهم گفت: نقشه و برنامهٔ شما، خوابیدن نیست. نقشه و برنامه این‌است که بیدار بمانید، این چیزها را تجربه کنید و درون این مدیتیشن بروید...

این یک مدیتیشنِ تجربی است. این برای خوابیدن نیست... اگرچه بسیاری از شما به محض شروع موسیقی خواب‌تان می‌برد، اما ما به شما می‌گوییم راه‌هایی برای بیدار ماندن هست و یکی از آن‌ها این است که من به شما خواهم گفت: دستتان را روی قلب‌تان بگذارید و با من نیت کنید:

«من اراده و قصد می‌کنم که بیدار بمانم و از این مدیتیشن لذت ببرم! این همان چیزی است که من انتخاب می‌کنم تا انجام دهم... ای روحِ خدای عزیز، ای آگاهیِ عزیز، ای ذاتِ (اینیِت) عزیز! به من اجازه دهید که با «آگاهی» و بدونِ خوابیدن، به درونِ آن حرکت کنم...»

در هر صورت برخی از شما بعد از پایان مدیتیشن از خواب بیدار می‌شوید و می‌گویید که مدیتیشن را از دست دادید. همانطورکه همکارم می‌گوید کسانی از شما که عضو حلقه دوازده هستید و اکنون گوش می‌دهید، می‌توانید بازپخش این جلسه را گوش کنید و دوباره تلاش کنید. شب، دیرهنگام مدیتیشن را انجام ندهید. در طول روز این‌کار را انجام دهید و اراده و قصد کنید که به خواب نروید و در این باشکوه‌ترین انرژی شفای خودتان مشارکت کنید...

آیا آماده‌ای که با من به‌درونِ مه حرکت کنیم؟ بیا اینجا... نزدیک‌تر بیا... نزدیک‌تر بیا... دست مرا بگیر...فقط دست مرا بگیر همین حالا... می‌خواهم هنگامی که از میانِ مه حرکت می‌کنیم این را در درونِ خود حس کنی. اینجا همان جایی است که اغلب می‌پرسیم: «چه می‌بینی؟» و من به تو خواهم گفت که همین حالا برگرد و به پشت سرت روی پل، نگاه کن. مه دیگر آنجا نیست. تو می‌توانی آنچه می‌دانستی و آنچه می‌دانی را ببینی. دانسته‌های تو یک راز نیست. پس چیزهایی که راز نیستند برای تو شفاف و واضحند. تو می‌بینی که مه فقط بدلیل اینکه تو نمی‌دانستی آن‌سوی مه چیست آنجا بود و حالا که تو از آن گذر کردی می‌توانی کل پل را ببینی. این یک استعاره است عزیزانم، استعاره از این که هرچه بیشتر این‌کار را انجام دهی بیشتر برای تو عادی می‌شود، و آن بهتر درک خواهد شد. زیرا کمتر ناشناخته است و تو بیشتر با این چیزهای فرابعدی احساس راحتی خواهی کرد و شفای عظیم‌تری هر هفته خواهی داشت، هر هفته...

می‌خواهم که با من به‌درون معبد بیایی... زمان زیادی را صرفِ جستجوی آن ابزار نکن. تو همین حالا هم داری از آن ابزار استفاده می‌کنی. آن ابزار همیشه استعاره بودند. با من به‌درون معبد بیا... درون معبد... تئاتر را می‌بینی. آن تئاترِ گُود... قرار است که مانند هر بار که ما این‌کار را انجام می‌دهیم تماشاچیانی هم حضور داشته باشند و تماشاچیان هر بار عوض می‌شوند. این‌بار آن‌ها چه کسانی هستند؟ می‌خواهم از آن راهرو پایین بروی و روی صندلی که در وسطِ صحنه و استیج این تئاتر دایره‌ای شکل قرار دارد بنشینی. بارها دیدی کسانی پیش آمدند و پاهای تو را به نشانهٔ عشق و پذیرشِ « آن کسی که هستی» شستند. اما امروز متفاوت است. امروز قرار است که یک روزِ آموزشی باشد. و این یک آموزشِ استعاره‌ای است. و روح‌هایی که روی صندلی‌هایِ گِرداگردِ تو نشسته‌اند نمایانگرِ تمام کسانی هستند که تو در زندگیت آن‌ها را ملاقات کرده‌ای و با آنها به نوعی در ارتباط بوده‌ای...آن‌ها به روشی فرابعدی اینجا هستند، به روشی سه بعدی اینجا نیستند. پس آنان می‌دانند اینجا چه خبر است. آن‌ها مشتاق و آماده هستند، زیرا این کاری است که شما همگی، هر یک بطور منظم برایِ دیگری انجام می‌دهید و این اولین باری است که من این موضوع را افشا می‌کنم. این یک مکانِ بی زمان است و تو می‌توانی ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها آنجا بمانی و مجبور نیستی چیزی بخوری یا بخوابی. این یک زمانِ بی زمان است. این یک اصطلاحِ بامزه نیست! یک زمانِ بی زمان، یک زمانِ مستقیم، که در آن یک سال می‌تواند در یک لحظه بگذرد و من می‌خواهم ما از این مزیت سود ببریم؛ زیرا این افرادی که در اطراف تو هستند، همکارانِ تو، دوستان تو، همهٔ کسانی که در تمامِ زندگیت ملاقات کرده‌ای، هزاران نفر از آنان که با آنها -از طریقِ مدرسه، شغل و... در ارتباط بوده‌ای، همگی اینجا روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند... روحِ آنها و روحِ شما... قرار است بعد چه روی دهد؟! تقریبا مانند این‌است که تو قرار است فیلمی را نمایش دهی... و آن فیلم، قرار است پخش زنده باشد و این فیلمِ زندگی توست... و همهٔ تماشاچیان همهٔ آنچه تو از سر گذرانده‌ای را می‌بینند. و این قلبِ تو را به تپش می‌اندازد، آن‌ها شادی‌ها و لذت‌های تو را خواهند دید، آنان تربیتِ دورانِ کودکی تو را خواهند دید، خواهند دید که تو چه چیزی را پذیرفته‌ای و چه را نپذیرفته‌ای. آن‌ها نقاط ضعف و نقاط قوت تو را می‌بینند و هنگامی‌که تو گریه می‌کنی آنان نیز گریه خواهند کرد...هنگامی‌که تو جشن می‌گیری آنان نیز شادیِ تو را جشن می‌گیرند. این احتمالا یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌هایی است که آنها تا بحال دیده‌اند!

داستان چیست؟ و این استعاره به چه اشاره دارد؟ عزیزانم این بسیار ساده است. آنان در حالِ شناختن تو از طریق این فیلم و پذیرشِ « آن کسی که تو هستی» هستند، زیرا تو دقیقا مانند خودِ آنها هستی. آنان زمانی را خواهند دید که تو گریه کردی وقتی آنان احساسات تو را جریحه‌دار کرده بودند و زمانی را که تو احساساتِ آنان را جریحه‌دار کردی. شما با هم به یک سازگاری و ارتباط می‌رسید که همگی واقعا یک روحِ واحد هستید و فیلم ادامه می‌یابد و ادامه می‌یابد...[کرایون می‌خندد] و آنان دقیقا خواهند دانست که تو در تمام این مدت واقعا چه کسی بودی.

روی دادنِ شفا با پذیرش تو آغاز می‌شود و تک‌تک سلول‌هایی که تو در بدنت داری با این اندیشه و ایدهٔ زیبا به زنگ در می‌آیند و بخاطر آن شفا می‌یابند. پذیرش «آن کسی که هستی» و عشق ورزیدن به تو در مقیاسِ سلول‌ها و روح...

من از تو می‌خواهم که از این شفا لذت ببری و مدتی بمانی...

بمان.

بمان.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

تعلیم دادن آکاش

مدیتیشن۱۲۱