مدیتیشن۴

 

2020.09.23

درود عزیزانم. کرایون هستم.

نزدیک‌تر بیایید عزیزانم، نزدیک‌تر بیایید...

من همیشه این را خواهم گفت زیرا این تنها چیزی است که می‌توانم به شما بگویم...معنایش این است که من توجه شما را می‌خواهم...همه توجه شما را...

این یک تمرین است و همیشه خواهد بود، تمرین تواناییِ انسان برای رفتن به یک واقعیت دیگر، در حقیقت، واقعیتی که برخی هرگز تجربه‌اش نکرده‌اند.

نزدیک‌ترین چیز به این واقعیتی که از شما می‌خواهم به سوی آن بروید (در طی تمرین مدیتیشن حلقه دوازده) تجربه خروج از بدن است.

(تجربهٔ خروج از بدن یا برون‌فکنی اثیری (به انگلیسی: Out-of-body experience)؛ تجربه‌ای است که عموماً با حس شناور شدن خارج از جسم همراه است و در برخی از موارد، شخص ممکن است بدن فیزیکی خود را از نقطه‌ای خارج از بدنش مشاهده کند. تجربه خروج از بدن معمولاً در ابتدای بیدار شدن یا زمان به خواب رفتن برای افراد اتفاق می‌افتد. نوع دیگری از این تجربه، تجربه نزدیک به مرگ نام دارد و زمانی اتفاق می‌افتد که فرد در حال مرگ است. برخی افراد در هنگام دوی ماراتون یا کوه‌نوردی نیز، آن را تجربه کرده‌اند. منبع: ویکی پدیا)

اما این تازه شروعِ سفری است که شما را به سمت و سوی واقعیتی می‌برد که هنوز فعلا در آن نیستید، اما سطوحی از این واقعیت را درک می‌کنید.

موضوع بحث همیشه این است که شما در سه بُعدی یا چهاربُعدی زندگی می‌کنید درحالیکه صدها بُعد وجود دارد. خب پس «واقعیت» چه کسی درست است؟

ما به شما می‌گوییم که زندگی در همهٔ آن واقعیت‌ها، واقعیتِ درست است...هم این واقعیتی که از آن می‌آیید, هم این واقعیت خالق (خدا)، و این واقعیت چندبُعدی (فرابُعدی) همه درست هستند و این موضوع بسیار بزرگ‌تر و واقعی‌تر از هرچیزی است که اکنون تجربه می‌کنید.

بعضی‌ها خواهند پرسید که: «اگر ما به واقعیتی فرابُعدی برویم آیا واقعیت چهاربعدی‌ای که اکنون در آن هستیم را از دست می‌دهیم؟! به عبارت دیگر آیا همچنان قادر خواهم بود هر آنچه اکنون واقعیت چهاربُعدی من است لمس و احساس کنم؟»

این واقعا سوال بامزه‌ای است!![کرایون می‌خندد] پاسخ این است: اصلا چطور می‌توانید چنین سوالی بپرسید!؟ زیرا وقتی به واقعیت‌ها و ابعاد بالاتر می‌روید البته که این واقعیت‌های بالاتر هنوز شامل ابعاد پایین‌تر و واقعیت‌های پایین‌تر هستند.

وقتی شما به نوع خاصی از واقعیتِ فرابعدی می‌روید شما حتی قادر خواهید بود بین واقعیت‌ها و ابعاد حرکت کنید. من قصد ندارم بیشتر از این در این مورد توضیح دهم...اجازه دهید فقط بگویم که شما همین اکنون (در مدیتشن شفا) به اینجا می‌روید، البته اگر بخواهید...

همیشه به یک شیوه آغاز می‌شود و خواهد شد. آیا شما خواهان آن هستید که با من این‌کار را انجام دهید؟ آیا درک می‌کنید که چه چیزی واقعی است و چه چیزی نیست؟ آیا درک می‌کنید که تصویرسازی‌ای که همین اکنون قصد دارم شما را به آن ببرم، ممکن است از واقعیتی که اکنون در آن نشسته‌اید (و این‌ها رامی‌خوانید و گوش می‌دهید) حقیقتی‌تر باشد؟؟

باز می‌پرسم چه کسی واقعیت درستی دارد؟ آیا اصلا «واقعیت درست‌تر» وجود دارد؟

و پاسخ این است: «هیچ واقعیت درست‌تری وجود ندارد. فقط واقعیت‌هایی کمی پیچیده‌تر وجود دارند. و واقعیت شما واقعا پیچیده نیست.»

بار دیگر شما را به سمت پل می‌بریم. بار آخر که آنجا بودیم (حلقه دوازده در تاریخ ۱۶ سپتامبر) از شما پرسیدیم که اندازه پل چقدر است؟ چون ما هرگز درباره اندازهٔ پل چیزی به شما نگفتیم. عرض پل چقدر است؟ چقدر طول دارد؟ بلندی پل چقدر است؟ اصلا پلِ بلندی هست؟

آیا یک «پل عابر پیاده» ای تصور کرده‌اید که خیلی ساده روی آن گام بگذارید؟

آیا یک «پل طنابی» است؟ آیا تاب می‌خورد؟

آیا مثل پل راه آهن از فولاد ساخته شده؟

همه این چیزها به شما خواهند گفت که موقع رفتن به ناشناخته‌ها چه حسی دارید؟

اگر پل را خیلی قوی تصویرسازی کرده‌اید بطوریکه وسایل نقلیه و کامیون و حتی قطار هم قادر به عبور از آن باشند این نشانهٔ آن است که شما لزوما نمی‌ترسید... چون هر چه روی دهد پل شما را نگه می‌دارد.

اگر شما پل «عابر پیادهٔ شل و ول و سستی» تجسم کرده باشید, در واقع « عدم اطمینان» شما را منعکس می‌کند.

اهمیتی ندارد که پل را چگونه تجسم کرده باشید چون این نوع تجسمِ شما از پل فقط بیانگر احساسات شما درباره رفتن به ناشناخته‌هاست.

«خب کرایون تو جلسات حلقهٔ شفای زیادی برگزار کرده‌ای و حالا این مکان فرابعدی برای من یک مکان شناخته شده است چون بارها از آن عبور کرده‌ام!»

نه عزیزانم! نیست...یک مکان شناخته شده نیست و برای مدت زمان بسیار زیادی شناخته نخواهد شد...

شما فقط از یک واقعیت دیگر به سادگی بازدید می‌کنید... یک واقعیت کاملا عجیب که در حقیقت متعلق به شماست و قبلا در آن بوده‌اید (قبل از زندگی مادی روی زمین)، اما اکنون شما روی زمین هستید پس شما از آن واقعیت صرفا بازدید می‌کنید.

اما حقیقتِ اصلیِ اساسیِ همه این‌ها این است: انسانیتِ در حال تکامل و آگاهی شروع به حرکت به سمتی کرده است که این واقعیت که اکنون شما دارید (چهاربُعدی) شروع به تغییر کرده است و ابعاد بیشتری به آن اضافه خواهد شد. ما قبلا در این باره صحبت کرده‌ایم، عزیزانم پس ابعاد را نشمارید! (نگویید وارد بُعد پنجم یا بُعد ششم شدیم و...زیرا بعد از بُعد چهارم همه ابعاد باهم هستند!)

بیایید به آنجا برویم...

شما روی پل ایستاده‌اید و من قبلا گفتم که مِه، شاید هم مه رقیقی وسط پل است و زیر پل، یک پرتگاه است. این پرتگاه زیر پل چقدر بزرگ است؟ پل چقدر طولانی است؟

این هم فاکتورِگویا در روانشناسیِ شماست که: آیا راحت هستید یا نه؟!

آیا مسافت زیادی باید طی کنید تا از پل عبور کنید یا خیلی ساده یکی دو متر باید طی کنید؟ چند متر فقط...؟ این فاکتور حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد...

برای بسیاری این پرتگاه بین شناخته‌ها و ناشناخته‌ها خیلی بزرگتر از پرتگاه دیگران است. بعضی‌ها که مدت زیادی در حیطه مسائل متافیزیکی و ماورالطبیعه بوده‌اند و مسائلی فراتر از فیزیک را مورد مطالعه قرار داده‌اند، بسیار از این پل به سوی ناشناخته‌ها گذر کرده‌اند اما نه کاملا ناشناخته مانند آنچه امروز شما قرار است بروید... (مکانی که امروز می‌روید) مکانی است که واقعا تا بحال آنجا نبوده‌اید و ابعاد زیادتری از تجربیات قبلی شما دارد...

آیا با من می‌آیید یا نه؟ حقیقت شما در این لحظه چیست؟ آیا این واقعی است یا نه؟ نفس عمیقی بکشید...

آیا این واقعیت را درک می‌کنید که حتی با اینکه شما را به سفری ذهنی می‌برم -که حس می‌کنید ذهنتان نیز چند بعدی است،- واقعی‌تر از این صندلی‌ای که اکنون روی آن نشسته‌اید باشد؟؟؟

آیا امکان‌پذیر است؟؟

با من بیایید تا ببینیم...

گردش وار از درون مه می‌گذرید و اگر بار اولِ شماست ممکن است دلهره داشته باشید؛ اما اگر قبلا با من این‌کار را کرده باشید درک می‌کنید که بعدها چه روی می‌دهد. در حقیقت، در آینده کسانی‌که با من این مدیتیشن را انجام خواهند داد بسیار آماده‌اند تا مستقیم به‌درون مه بروند زیرا می‌دانند آنجا چه چیزی وجود دارد؛ آن‌ها می‌دانند آنچه آنجاست «خودِ حقیقیِ « شماست، «خودِ حقیقیِ» آن‌هاست...

مکانی برای شما که ممکن است آنجا «بیشتر» از زندگی سه بعدی‌تان احساس راحتی داشته باشید. مکان فرابُعدی ای که با انرژی روح شما آکنده شده است و بدین معنی است که برای اولین بار «حضورِ الهیِ» آن کسی که شما هستید به جای آنکه از شما جدا باشد شروع به «خودِ شما شدن» می‌کند...(یعنی شما با آن بخش الهیِ خودتان که آن‌سوی پرده حضور دارد یکی می‌شوید.)

نزدیک‌تر بیایید...همین الان با من درون مه گام بگذارید...و من به شما این‌را می‌گویم که هنگامی‌که که شما این‌کار را می‌کنید، به‌درون مه گام می‌گذارید، برای باقیِ داستان «اجازه» را صادر کرده‌اید.

من بارها گفته‌ام که مه رقیق یا غبار صبحگاهی (mist) برخلاف مه عادی (fog) یک دیوار خیلی خیلی نازک است و در یک لحظه می‌توانید از آن بگذرید مجبور نیستید که مسافت زیادی بپیمایید تا دید شفافی پیدا کنید...

و عزیزان هر بار که از این مه عبور می‌کنید، این مکان کمی متفاوت به نظر می‌رسد.

وقتی بار اول به این مکان آمدیم برخی از شما تپه‌هایی خالی دیدید و یا حتی هیچ تپه‌ای ندیدید، مکانی عجیب و غریب به نظرتان آمد و بعد معبدتان را دیدید و به درون معبد رفتید و (از آن‌زمان) تاکنون بعضی از شما شروع کرده‌اید به تجسم تپه‌هایی سرشار از جلوه‌هایی از عظمت و شکوه گایا...(گایا: روحِ زمین, یعنی تپه‌ها را پر از گل و گیاه و حیوانات و طبیعت زیبا می‌بینید.)

و شما به تازگی زیباییِ این مکان فرابُعدی که متعلق به شماست و شما مالکِ آن هستید را می‌بینید...

بعضی از شما به تازگی آبشارهایی می‌بینید، چمن سبز، و حتی شاید صدای آواز پرندگان را می‌شنوید...به عبارت دیگر در این تصویرسازی، هرچه که برای شما راحت‌ترین و آرامش‌بخش‌ترین است تبدیل به شما در روح شما می‌شود...

راحت‌ترین چیزی که می‌توانید تصورکنید چیست؟ امن‌ترین مکان چطور؟!

شما اکنون آنجا ایستاده‌اید (در امن‌ترین مکان)... آنچه این مکان را امن می‌کند عزیزانم این است که آنجا به شما درود می‌فرستند...

درودی از انرژی روحِ شما، از انرژی آکاش شما، از گذشتهٔ شما، از آیندهٔ شما، از پتانسیل‌های شما...و همهٔ آنچه روح شما نمایانگر آنهاست. این مکان امن است عزیزانم... زیرا مکانی فرابعدی است... زیرا در این مکان محدودیتی وجود ندارد، آن‌چنان که اکنون (در دنیای سه بعدی و چهاربعدی) محدود هستید.

ممکن است بخاطر اینکه مضطرب هستید یا ترس‌هایی دارید به این مکان (برای شفا) آمده‌اید، و همین اکنون متوجه می‌شوید که دیگر مضطرب نیستید یا ترسی ندارید... همهٔ این‌ها دیگر از شما دور شده‌اند، از واقعیت شما خارج می‌شوند، زیرا اینجا دیگر هیچ اهمیتی ندارند... این یک مکانِ «بی زمان» است، آیا این را تشخیص می‌دهید؟ مکانی بی زمان که شما می‌توانید «آنکه بوده‌اید (قبل از حلول در جسم انسانی)» را ببینید و «پتانسیل‌های آن‌سوی پرده « را (که تا زمانی که یک انسانید از شما پنهان است اما در سطحی (شهودی) از آن آگاهید) از نظر بگذرانید.

این یک مکان تکامل یافته برای شماست. هنگامی که می‌ایستید و به معبدی که به شما درباره‌اش قبلا گفته‌ایم می‌نگرید بسیار جالب است...جالب است زیرا من می‌توانم آنچه شما می‌بینید را ببینم! بسیار جالب است که بسیاری از شما هنگامی که (جلسات شفا را) آغاز کردیم نمی‌توانستید بیشترِ معبد را ببینید؛ به نوعی فقط درگاهی را می‌دیدید بدون هیچ چیز دیگری پیرامون آن...و این به این دلیل است که در سطوحی می‌ترسید یا دلواپس هستید که شاید نکند معبد شما زیادی بزرگ باشد...!!

من عاشق این بخش هستم...من عاشق این بخش هستم! ناگهان درک می‌کنید که در این تجسم و تصویرسازی هرچه به شما می‌گویم ممکن است واقعی باشد...واقعی... لمسش کنید...آن‌را حس کنید...واقعی است!

نام روی معبد چیست؟ نام شماست...

(درِ معبد)، ورودی‌ای به سوی روح شماست. شما آماده‌اید که به مکانی که بدست آورده‌اید، مکانی که میراث شماست و شایسته و لایق آن هستید قدم بگذارید. مکانی همیشگی و ازلی اما پنهان از شما تا زمانی که انسان هستید...بسیار پنهان...

شما در تمام زندگیتان درباره پرده (حجاب بین دو دنیا) صحبت می‌کنید، پرده‌ای که شما را از خدا جدا کرده است...شما از چیزهایی صحبت کرده‌اید که متعلق به آن‌سوی پرده‌اند...چطور به شما بگویم که اکنون در آن پرده ایستاده‌اید و آنچه ورایِ آنست شکوهمند است...اکنون پرده بسیار بسیار نازک شده است.

میراث بشر، الهی است. روح، همان پیوندِ ارتباطی بین «خودِ جسمانی» و «خودِ الهی» است. هر چه به «روح» نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شوید، به یک واقعیتِ بسیار بهتر، نزدیک‌تر می‌شوید، زیرا به هستهٔ واقعیِ خودتان وارد می‌شوید.

از «تو» تعداد بیشتری از آنی که روی صندلی نشسته‌ای وجود دارد! «تو»یِ بزرگی وجود دارد...همان کسی که خدا به عنوان «تو» می‌بیند. (منظور کرایون این است که تو فقط آن کسی که اکنون روی صندلی نشسته‌ای و این مطالب را می‌خوانی یا گوش می‌دهی نیستی و تو فقط تکه‌ای از خودِ عظیمی هستی که تکه‌های دیگر آن در بخش‌های دیگر کائنات و آن‌سوی پرده مشغول کار هستند و خود واقعی تو، خود الهی تو، مجموع این بخش‌های توست.)

آیا نام روی در معبد را دیده‌اید؟ به چه زبانی است؟ برخی از شما می‌گویید که من نمی‌دانم، به زبانی نوشته شده که من نمی‌توانم آن را بخوانم... حق با شماست...شما هنوز نمی‌توانید آن را بخوانید...وقتی به تعداد کافی در حلقه‌های شفا شرکت کنید قادر خواهید بود آن نام را بخوانید. متعجب نشوید اگر این نام را در این جسم نشناختید!

درون معبد بیایید. نزدیک‌تر بیایید. بیایید وارد شویم... بیایید وارد شویم...

با هم وارد می‌شویم و آن چیزهایی را می‌بینید که ما همیشه می‌بینیم و همیشه گفته‌ایم...شما همیشه این‌ها را (در این مکان فرابعدی) می‌بینید زیرا این‌ها استعاره‌های حلقهٔ دوازده هستند... شما به‌درون «سوپِ فیزیک جهان» قدم می‌گذارید... شما به‌درونِ «سوپِ عصارهٔ آگاهی»، فرمولِ عشق، فرمولِ چیستیِ خودتان، فرمولِ آگاهیِ خودتان گام می‌گذارید که تمام پیرامون آن ساختاری از ۴ و دوازده دارد. این ساختارِ هرآن چیزی است که هست...بلوک‌ها و آجرهای ساختمانِ کائنات... شما به‌درون آن قدم می‌گذارید...ضخامت آن را و خودِ سرچشمهٔ خلقت را حس می‌کنید؛ این است حلقهٔ دوازده... این دوازده است و حلقه در برابر شماست که همان تئاتر است. تئاتر دایره‌ای شکل است.

بار دیگر می‌گویم، کسانی که قبلا با من به این مکان (در جلسات قبل) آمده‌اند ایرادی ندارد که صحنه تئاتر را به شکلی کمی متفاوت ببینند.

استیج یا صحنه تئاتر پایین‌تر از سطح زمین تئاتر است و شما باید از پله‌ها پایین بروید تا به صحنه برسید و در صندلیِ روی استیج بنشینید. کسی بجز شما در تئاتر نیست. به نظرتان می‌رسد که بعد از ساعت‌ها رسیده‌اید! این هم یک استعاره است!

به تنهایی به این مکان پا گذاشته‌اید، زیرا این فقط شمایید که کلید اینجا را دارید و مالک اینجا هستید. شما تنها کسی هستید که توانایی خاموش یا روشن کردن چراغ‌های اینجا را دارید زیرا شما مالک این تئاتر هستید. بله! مالک، شمایید...شاید بشود گفت این ساختار روحتان است...

آنانکه قرار است روی صندلی‌ها (یِ تماشاچیان) بنشینند هر بار تغییر می‌کنند. اما همگی انعکاسی از شما یا افکار شما یا آکاش شما هستند و شاید دوستان شما... این تماشاچیان، روح دارند... (دقیقا مانند تماشاچیان تئاترهای دنیای سه بعدی)

تئاترِ این سوی پرده و تئاترِ آن‌سوی پرده...

بسیار جالب! امروز قرار است چه کسانی را ملاقات کنید؟ روی صندلی بنشینید... نزدیک‌تر بیایید... همین حالا با من روی صندلی بنشینید. از شما می‌خواهم که ببینید در جایگاه تماشاچیان بدن‌هایی شروع به شکل گیری می‌کنند؛ البته چهره‌هایشان را نمی‌بینید اما بطرز جالبی به شما نگاه می‌کنند! می‌خواهم به شما بگویم که این‌بار آن‌ها چه کسی هستند.

گاهی مواقع آنها همیشه افراد یکسانی هستند زیرا نیاز است که این تداوم و ثبات را تجربه کنید؛ اما امروز کمی پیچیده است.

وقتی که کاملا بدن‌های آنها شکل گرفت، برخی از آنها از صندلیهایشان بلند می‌شوند و روی استیج می‌آیند و چون شما قبلا کفش‌هایتان را در آورده‌اید، آن‌ها آماده‌اند دوباره پاهای شما را بشویند؛ این بخش اصلی این تمرین است. آن‌ها که در جایگاه تماشاچیان هستند همیشه پاهای شما را می‌شویند و این شستشو را با اشک شوق و لذت انجام می‌دهند...اشک لذت و شوق از اینکه پس از این همه راه، سرانجام موفق شدید، اینکه درک کردید، سرانجام اینجا (در معبد) روی صندلی نشستید...

و امروز تماشاچیانی که قرار است پای شما را بشویند که هستند؟ امروز چه کسانی هستند؟

اکنون کمی پیچیده می‌شود! تماشاچیان، افرادی از آیندهٔ شما هستند, آیندهٔ بسیار نزدیک شما، پتانسیل‌های دیدار افرادی که قرار است ملاقات کنید (پتانسیل‌هایی که اکنون مشغول گسترش آنها هستید) کسانی که قرار است در آینده ملاقات کنید و شما را در مسیر جدیدی قرار دهند، مسیری جدید از شفا، صلح...

این افراد ممکن است درمانگران باشند...ممکن است دوستان باشند...ممکن است روابطی باشند...ممکن است افرادی باشند که به سادگی در مسیر زندگی به آنها برمی‌خوردید.

«کرایون آیا تو به من می‌گویی که آینده من مشخص و معلوم است؟!»

من موضوعی برای تعمق و تفکر به شما می‌دهم: آیندهٔ شما «خلق شدنی» است...

آیا شنیدید؟ با آگاهیتان! (با آگاهی خود می‌توانید آینده را خلق کنید)

این‌ها کسانی هستند که قرار است ملاقات کنید، زیرا شما اکنون در حال تصویرسازیِ آنها هستید و هنگامی‌که به آن واقعیت سه بُعدی خود باز می‌گردید همان واقعیتی که هیچکدام از این چیزهای فرا بعدی را مثل حالا حس نمی‌کنید، آن‌ها همان‌هایی هستند که به طور بالقوه ملاقاتشان می‌کنید، البته اگر آن آگاهی تنظیم باشد و در آن لحظه دیدار بگوید: این‌ها همان‌ها هستند! من همزمانی را که آنجاست خلق خواهم کرد...

آن‌ها پای شما را می‌شویند زیرا می‌گویند: «شما یکی از افراد خاصی هستید که می‌دانید زمان اهمیتی ندارد و آینده‌تان توسط خودتان قابل برنامه ریزی است و مخصوصا عزیزانم شفایی که به خاطرش آمده‌اید بخشی از آن آینده است.»

آیا می‌توانید این را درک کنید که بعضی از افرادی که در جایگاه تماشاچیان هستند، خودتان هستید؟! بعضی‌هایشان تناسخ‌ها و زندگی‌های گذشته خودتان هستند، بعضی‌های دیگر هم شاید زندگی‌های خود شما در آینده‌اند...

حالا پیچیده‌تر می‌شود، زیرا روحِ شما با تمام آنچه گذشته، حال و آینده است سرشار شده است و تصمیم‌هایی که هم اکنون می‌گیرید بر آن زندگی‌های آینده‌تان تاثیر می‌گذارد. شما کنترل سرنوشت خود را در دست دارید...عجب مکانی است اینجا...!

تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که شما قربانیِ هیچ چیزی نیستید...؟! شما یک مَستر (استاد) هستید، البته اگر بخواهید...

در این لحظه کسانی را ملاقات می‌کنید که قرار است باقیِ زندگی شما را راحت‌تر و آسان‌تر کنند، البته اگر اجازه دهید...اگر به همزمانی اجازه دهید...

آیا جشنی را که بخاطر نشستن شما روی صندلی برگزار شده حس می‌کنید؟ آیا قدردانی و عشق و مهربانی‌ای که آنجا هست را حس می‌کنید؟ آیا تا بحال چیزی شبیه این را که می‌گوید» قرار است حالت خوب شود» را تجربه کرده‌اید؟ شما نه‌تنها قرار است خوب شوید بلکه توانایی کنترل آنچه بعدها روی می‌دهد را نیز در دست دارید؛ وقتی به آن دنیای سه بعدی باز می‌گردید از شما می‌خواهم که این تصویر را در خاطرِ خود نگهدارید...تصویری که در آن «قربانی» نیستید، شاید به آن (قربانی بودن) قبلا فکر کرده‌اید یا حتی مثل یک قربانی زندگی کرده‌اید اما دیگر این‌گونه نیست حتی یک ذره...!

از شما می‌خواهم این بخش از روحتان را با خود در دنیای سه بعدی، آنجایی که نشسته بودید نگهدارید و امشب دوست داشتم که این را در تصویر سازی‌تان، در رویایتان ادامه دهید و منظورم این‌است که هر چه اینجا هست و هرچه اینجا تجربه می‌کنید را می‌توانید نگهدارید و مجبور نیستید از آن پل بگذرید عزیزانم... من می‌خواهم که هربار شما را به آنجا ببرم اما شما مجبور نیستید، شما هر زمان که بخواهید می‌توانید به آنجا بروید...چطور است که همین امشب که می‌خوابید و به رویا می‌روید به آنجا بروید؟

حس فوق العاده ای در مورد خودتان داشتید؟ دانستید که آینده بسیار متفاوت‌تر از آنی است که فکر می‌کردید؟!

چه زمان خوبی است برای زنده بودن...چه زمان خوبی...

بشر شروع به رفتن به یک مکان خیلی خیلی ویژه کرده است... و این چرخش‌های سریع (و تغییراتی) که در اطرافتان می‌بینید (درجهان) فقط حاصل «رفتن از تاریکی به سوی نور» است.

ما می‌خواهیم شما را همان‌جا (در معبد) تنها بگذاریم... قصد ندارم شما را از آن صندلی بلند کنم و شما هر موقع که خواستید از روی آن صندلی بلند شوید و ما اجازه می‌دهیم این انرژی و این موسیقی ادامه یابد تا شما بتوانید تا هرموقع که بخواهید آنجا بمانید.

ما عاشق شما هستیم عزیزان... ما عاشق شما هستیم...

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

مدیتیشن۱۲۵