مدیتیشن۲
2020.09.09
درود عزیزانم. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر بیایید. کمی نزدیکتر بیایید.
این همان زمانی است که من از همکارم خواستهام که به خود اجازه دهد تا [این پیام و انرژی را] به این شیوه ارائه دهد. شما آن را «حلقه دوازده» میخوانید، بیش از اینها خواهد بود عزیزانم. ممکن است بگویید این مانند یک صندلی راحت است که ما آن را صندلیِ روح مینامیم, که هر هفته شما میتوانید بیایید و روی آن بنشینید...
و میتوانید هر هفته انتظارِ چیزهای یکسانی داشته باشید. ممکن است بگویید وقتی روی آن صندلی مینشینید این چیزهای یکسان، یک برپاییِ نمایش است برای افشا و آشکاری و رشد...
این زمان حلقه دوازده کاملا شخصی هستند عزیزانم، شخصی هستند. یک نفر در مقابل حلقه میایستد، فقط یک نفر. این مدیتیشن گروهی نیست. فقط برای شخصِ توست.
حتی اگر از انجام این برنامهٔ خاص با دیگران لذت میبرید، هر کدام از شما در این آزمایش جدا و تنها هستید. آزمایشِ انرژی، آزمایشِ عبور از بخشی از پرده به درون انرژیِ عشق، انرژیِ خلوص و انرژیِ روحتان...
تصویر همیشه همان است و این تصویر، یک پل است، همیشه همان پل.
ممکن است روزی برسد که من در این برنامه در مورد پل بسیار کمتر بگویم. اما فعلا افراد تازه وارد این حلقه شفابخش باید این توضیحات در مورد پل را بشنوند و هر بار شنیدن آن برای شما ضرری ندارد.
شما اینجا ایستادهاید، در یک جاده متقاطع، پلی که از روی یک «دره یا پرتگاه» عبور میکند، و دوباره این «دره یا پرتگاه»، شکاف بین شناخته شدهها و ناشناختههاست.
این یک شکافِ اعتقادی نیست عزیزان، بلکه یک شکافِ بین شناخته شده و ناشناخته است. و ما هر بار که به پل نگاه میکنید، این را میپرسیم. شما جاده را میبینید که مه آلود است، شما همیشه به سادگی نیمی از پل را نمیبینید، هرگز چیزی را فراتر از وسط پل نمیبینید زیرا در آنجا مه وجود دارد. اتفاقاً هرچه جلوتر میرویم ممکن است این مه تغییر رنگ دهد. و این خود استعارهای از راحت بودن شما با پوست کندن آن پیازی است که در مورد آن صحبت کردهایم. (در جلسه درمانگری دوم سپتامبر)
یک پیاز که نمایانگر شماست، با لایههایی از باورها یا تفکراتی که آنجا قرار داده شده، به شما آموزش داده شده و فکر میکنید می دانید.
شما نمیدانید چه چیزی را نمیدانید عزیزان.
و هرکدام از شما که بگویید من فکر میکنم همه چیز را در مورد خدا می دانم، خب شما بهتر می دانید. اما خیلی سریع است که بگویید من در مورد خودم همه چیز را می دانم... [با خنده] شما نمیدانید. شما واقعاً نمیدانید. زیرا آنچه در مورد خود نمیدانید «شکوه درون» است، صرف نظر از آنچه هر کسی در هر زمان گذشتهای به شما گفته است یا حتی یک ساعت پیش... من می دانم که چه کسی گوش میکند...
تو در نظر خالق «با شکوه» هستی. تو فرزند خدا، هستی... اگر میخواهی از این استعاره استفاده کنی. عزیزم روحِ خدا تو را بیش از آنچه فکر کنی دوست دارد. اگر میخواهی از این استعاره استفاده کنی.
و دوباره آنجا ایستادهاید، در حال عبور از روی پل... این یک پل شگفت انگیز است... زیرا این میتواند بسیاری از چیزها را برای بسیاری از مردم نشان دهد شما خوب میفهمید... اینطور نیست؟
این پل نمایانگر چیزهایی از افراد تمام فرهنگها و سرتاسر نقاط جهان است که این جلسه زنده (یا بازپخش آن) را تماشا میکنند (یا گوش میکنند یا میخوانند)، هرکدام از شما سناریویی دارید که به شما گفتهشده یا آموزش داده شده است. هر یک از شما خود را در این سناریو «کسی» تصور میکنید... چه میشود اگر به شما بگویم هیچ یک از شما واقعاً نمیدانید که چه کسی هستید... واقعا نمیدانید!
شما عظیمتر از هر چیزی هستید که به شما گفتهشده است... کسانی هستند که فقط با دانش اولیه از آنچه شما متافیزیک مینامید وارد میشوند. متا یعنی فراتر از فیزیکی که مورد انتظار شماست. واژهٔ خوبی است. زیرا متا به معنیِ فراتر از باورهایی است که دارید، «غیر منتظره بودنی» است که ممکن است درواقع وجود داشته باشد.
زیباست. اما در این مقطع همیشه می گوییم اگر آمادگی آن را ندارید از روی پل عبور نکنید. میتوانید در آنجا بایستید و هنوز هم بسیاری از برکات را دریافت کنید. ما حتی وقتی دوباره وارد معبد میشوید این را خواهیم گفت، زیرا کسانی هستند که فقط بخشی از راه را میروند زیرا این یک تجربه واقعی است... این فقط یک مراقبه نیست یا تماشای صفحهٔ لپ تاپ یا موبایل (یا تلویزیون یا هر وسیلهای که توسط آن احلقه دوازده را میبینید یا میشنوید). زیرا به محض عبور از روی پل عزیزان، روحِ خدا وارد اتاقی میشود که شما در آن هستید... به خاطر اینکه شما اراده و قصد میکنید.
و روحِ خدا، شما را به این مکانها هدایت میکند، به جایی که باید باشید و باید بنشینید. تا چیزهایی را که برای دیدن نیاز دارید ببینید و درک کنید که من به شما چه می گویم.
در هر حلقه شفابخش دوازده، ما این ویژگیها را داریم. و در مورد آنها صحبت خواهیم کرد، دقیقا مانند الان که صحبت میکنیم. شما هم تجربه مشابهی دارید اما هر تجربه برای هر فرد منحصر به فرد خواهد بود. ما قبلاً این را گفتیم و بارها آن را خواهیم گفت که نمیتوانید رنگها را برای فرد نابینا توضیح دهید، اما شما میتوانید به آنها بینایی دهید. و این همان کاری است که ما داریم انجام میدهیم.
آیا میتوانید تصور کنید که بخواهید رنگها را برای شخصی که حتی نمیبیند توضیح دهید؟ و این تفاوت بین مکانی که ایستادهاید و قبل از عبور از روی پل (و مکانی که قرار است بروید). توضیح آن دشوار است. نمیتوان برای شما گفت. باید آن را تجربه کنید. و در مکانی که قرار است شما را قرار دهیم، دعوت و انتخاب آزاد، برایِ تجربه آن است. و بنابراین اگر تصمیم گرفتید، وقت آن است که از روی پل عبور کنید.
با انجام این کار، مستقیماً در مه ناشناختهها قدم میگذارید. این برای بسیاری ترسناک است.
تصور کنید یک کاوشگر بودید و تصوری از آنچه در آن طرف مه و پل وجود دارد نداشتید... میتوانست در آن طرف مه و غبار کسانی باشند که بخواهند شما را اسیر کنند! شما به درون چیزی میروید که قادر به دیدنش نیستید. این یک استعاره است، عزیزان، زیرا بخاطر نوع نگاه خطیای که دارید قادر به دیدن چیزهای فرابعدی نیستید.
در نهایت فیزیک شما به شما امکان میدهد همه این چیزها را مشاهده کنید، چیزهایی که اگر بخواهید میتوانید نام آن را میدان بگذارید، میدانهای اطراف آن پدیدههای فرابُعدی دیده خواهد شد، ساختارها دیده خواهد شد، شما تمام فراکتال های این چهاربعدی را مشاهده میکنید.
در بیشتر ابعادی که بعدها قادر به جذب آن خواهید بود، همه چیز آنجا خواهد بود. چیزهایی که من به شما میگویم اکنون هم آنجا هستند.
این چیزها در دیدِ انسان در دسترس نیست اما اگر غده صنوبری، مغز و قلب یک انسان همزمان با هم کار کنند دیدن این (میدانها و چیزهای فرابعدی) بسیار در دسترس خواهد بود.
عزیزان این یک مکان واقعی است، نه یک مکان خیالی... این مکان (معبد و آن سرزمین) در یک جهان چند بعدی وجود دارد که شما پا به آن میگذارید، در این جهان فرابعدی واقعیتی وجود دارد که شما در مورد آن هیچ چیز نمیدانید اما حقیقت دارد.
و اگر به خود اجازه دهید دوباره به این مکان چند بعدی بروید، آن را احساس خواهید کرد، آن را خواهید شناخت. واقعی است و هرچه بیشتر آن را بشناسید و درک کنید آن پیاز بیشتر شروع به پوست گرفته شدن میکند... و شما میفهمید: آن بزرگتر از چیزی بود که به من گفته بودند... فقط بزرگتر بود. بزرگتر. بزرگتر از آنی که به من گفته بودند!
شما مستقیماً وارد آن مه میشوید و به آنسوی پل میآیید و هیچ چیز را تشخیص نمیدهید (هیچ چیز آشنا نیست). یکی از جنبههای «فرا بُعدیت» تغییر مداوم است. «خطی بودنی» وجود ندارد. (در جهان فرا بعدی) یک ساختمان روی یک تپه قرار نمیگیرد و دایم روی آن تپه نمیماند...توضیح آن برای شما دشوار است.
اما «چند بعدی» بودنِ شما (فرابعدی بودنِ شما) و روح شما، پویا و دینامیک است و دائماً حرکت میکند و دائماً تغییر میکند، دائماً بالغ میشود و چیزها را همانطور که تکامل مییابند خواهید دید، طوری که قبلاً نمیدیدید...
من به همکارم گفتم تا هر هفته این جلسه شفا را برگزار کند تا کسانی که میآیند و میآیند و میآیند اجازه داده شود که بفهمند و ببینند که این مکان هر زمان که من ظاهر میشوم متفاوت از دفعه قبل است: رنگها تغییر میکنند، مه تغییر میکند، ساختمان تغییر میکند و حق با شماست، این صفت یک واقعیت فرابعدی است، همه چیز همیشه حرکت خواهد کرد و تغییر خواهد کرد، و برای بعضی (این تغییر مدام) راحت نیست!
اما یک چیز همیشه یکسان خواهد بود: شما در یک مکان امن مینشینید و فراتر از اندازه مورد عشق خواهید بود، آمادهاید که به سویِ صندلیای بروید که متعلق به شماست، صندلیای که متعلق به شماست...
در مرکز این مکان فرا بعدیای که شما سرانجام به آن رسیدید، معبد قرار گرفته است. و اگر بار اولی است که شما با ما در این مدیتیشن هستید بدانید که این معبد، خودِ شمایید...
چگونه میخواهید ظاهر شود؟ فرهنگ شما میگوید که (این معبد) باید چه شکلی باشد؟
آن را بزرگ جلوه دهید، درب آن را بزرگ یا کوچک کنید، این معبد متعلق به شماست...
اما وقتی درب آن معبد را باز میکنید، یک استعاره در آن نهفته است، در واقع شما به یک پورتال و درگاه قدم میگذارید، یک پرتال واقعی و درست: این تو هستی، روحِ تو پورتال است، آیا این را میدانستی؟!
زمانی که به این سیاره قدم میگذارید، روح شما انرژیای دارد که به معنای واقعی کلمه میتواند این انرژی را در دیگران پخش کند، آیا این را می دانید؟! آیا شما هرگز به تنهایی به سینما رفتهاید و در کنار شخصی نشستهاید که نمیشناسید و ناگهان چیزی را حس کنید و به خاطر آن حس جایتان را عوض کنید؟ اگر برایتان پیش آمده، پس میفهمیدید که یک انرژی وجود دارد که از شما و دیگران ساطع میشود، و سلامتی، بیماری، عشق، عدم تعادل، خشم، مهربانی، همگی آنها در روح شماست. روح شما واقعی است. فرا بعدی است. هیچ شکل و فرمِ مادی ندارد، اما شما آماده ورود به آن هستید... این معبد شماست، هیچ اسمی روی درب نیست که بتوانید ببینید اما اسمی دارد که قبلاً گفتیم... البته اگر میتوانستید آن را یک نام، یک هویت بنامید؛ ما نام شما را در نور دیدهایم عزیزان، این همان کاری است که ما انجام میدهیم... این برای شما چه معنایی دارد؟ این بدان معناست که موسیقی در آن طرف «پرده» وجود دارد. این موسیقی در نور نواخته میشود و سازهایِ این موسیقی صدایِ کسانی است که عاشق شما هستند. انرژی مرکزی (سرچشمه خلقت) فشار نمیآورد و نمیکشد (نیروی کششی و فشاری) این انرژی فقط وجود دارد (و نیرویی وارد نمیکند). توضیح آن برای هر کسی دشوار است.
کفشهای خود را در بیاورید عزیزان و نزدیکتر بیایید. به این مکان که معبد شماست. بیایید و دوباره آن را ببینید. هر بار این معبد همین جاست.
یک استعاره دیگر وجود دارد، یک استعاره دیگر، عدد دوازده است که ساختارِ یک آگاهی کامل است.
دوازده نمایانگر ساختار جهان است که همه چیز در آن به صورت چهارگانه است. و عدد دوازده در طول تاریخ، در کتب مقدس، در گروهها استفاده شده است؛ در ساختارهای چیزها، در ساختمان چیزها، همه دوازده تایی و ۴ تایی. ما قبلاً به شما گفتهایم که چه چیزی در مورد زیست شما یا فیزیک شما چهارتایی است. بنابراین وقتی در حلقه دوازده مینشینید، قرار است در دایره و حلقهٔ کسانی بنشینید که آنها را میشناسید و شما را دوست دارند و عدد دوازده هم (نشانگرِ) ساختار آگاهی و فرمولِ سوپِ انرژیای است که خدا را میسازد. آنجایی که مینشینید، آن ۴ است، آن دوازده است.
و دوباره به این مکان میآیید و تئاتر دایرهای شکل را میبینید، و هنگام پایین آمدن از پلهها جذب آن میشوید که روی صحنه در وسط این دایره بنشینید، و مخاطبانی که خود را هنوز نشان نمیدهند، هنوز نیامده اند.
من هر بار اینها را به شما می گویم، زیرا این «تکرار» ی است که میخواهم ببینید و با خود نگهدارید. بنابراین حتی روزی که به نظر میرسد این برنامهها (جلسات شفا) هنوز وجود دارند، شما هنوز هم تکرار یکسانی را دارید که می دانید چگونه کار میکند و چه اتفاقی بعدا می افتد. آیا این واقعی است؟ نفس عمیقی بکشید. واقعیت این امر میتواند آنقدر عمیق باشد که وقتی با من این لحظاتِ جلسه شفا را زندگی میکنید سلولهایتان، همه آنها، میدانند که چیزی اتفاق می افتد. وای که فقط اگر میدانستید...!!
یک اینیت واقعی در بدن شما وجود دارد، طوری که سلولهای شما از آنچه انجام میدهید آگاه هستند. ما این را قبلاً گفتهایم، این مثل آگاهی است، مثل هومیوپاتی.
اینیت همان است که سلولهای شما از قصد شما بسیار آگاه هستند و آنگاه که شما متوجه میشوید که چقدر با عشق، پر انرژی و قدرتمند هستید، آنها (سلولها) ایستاده و شما را تشویق میکنند.
شما در مرکز آن صحنه روی صندلی مینشینید و بلافاصله احساس میکنید کسانی برای شستن پاهای شما آمدهاند. نمیخواهم بگویم چند نفر یا چه کسانی هستند، زیرا این به شما بستگی دارد، برای بعضیها که الان گوش میدهند، من می گویم آنهایی که به شما خیانت کردهاند آنجا هستند که در مقابل شما زانو زدهاند، چه زنده باشند چه مرده، در مقابل شما زانو زدهاند تا با اشک شادی پاهای شما را بشویند چرا که به این بلوغ رسیدهاید، به این مکان برای بخشش رسیدهاید...
شاید شما بخواهید لحظهای درنگ کنید تا ببخشید و بگویید: من شما را میبخشم، متشکرم که پایم را شستید؛ چون آنها گفتهاند که متاسفند. روح آنها بهتر میداند، و این آن کاری است که آنها انجام میدهند...
شما میتوانید تا زمانی که بخواهید روی صندلی بنشینید، و ناگهان میبینید که جایگاه تماشاچیان با افراد جدیدی پر میشود؛ آنها چهرهای که شما انتظار داشتید را ندارند؛ در حقیقت بعضی از آنها اصلا چهرهای ندارند، اما شما شروع به درک این موضوع میکنید که آنها خودِ شما هستند... هر یک از آنها یک تجربه زندگی گذشته شما در شکل یک جسمی است که اکنون خودش را نشان میدهد...
تصور کنید که توسط بخشها و قسمتهایی از روح خود احاطه شدهاید، روحی که در این کره خاکی زندگی کرده است، از میان چیزها و ماجراهای بسیاری گذشته است.
و شما فکر میکنید که چرا اینقدر اینجا آرام و ساکت است! همانطور که در مقابل روح خودتان هستید، آه من به شما می گویم گاهی اوقات سر و صدا زیادی وجود دارد، گاهی تشویق و شور و شوق وجود دارد. بعضی اوقات مکثی میکنید که در آنجا با خود چیزهایی را که قبلا نمیدانستید و حالا می دانید را یادآوری کنید...
و اکنون همانطور که در آنجا نشستهاید، آنها همچنان به شستن پاهای شما مشغولند... اکنون زمان عبادت است... این عبادت است... و شما درخواست یا التماس نمیکنید (حس قربانی بودن ندارید) بلکه اعلام میکنید: «روح کائناتِ عزیز، من در جایی هستم که سلولهایم گوش میدهند... به من صلح و آرامش بده، عمر طولانیتر، در این بدن من که همراه من است.» شما التماسِ داشتن آنچه قبلاً نداشتید را نمیکنید بلکه شما درخواست میکنید که آن را کامل کنید...
«روح عزیز... اجازه دهید من در ساختار سلولی خود دوباره جوانسازی را ببینم و تجربه کنم... این حق من از بدوِ تولد من است...»
دعای شما چیست؟ در این لحظه اجابت میشود، به گونهای قدرتمند دیده میشود... به گونهای که بخشی از آن روحِ کائنات و خلقت و سرچشمهٔ همه چیز میشود.
شما نمیتوانید اندیشهٔ «سرچشمهٔ خلقت»، خدا، روحِ کائنات یا هر چه مینامیدش را دور بیاندازید. خالقِ همه چیز... تو درون خودت آن را داری؛ تو قطعهای از آن هستی، آن روح توست...
من میخواهم تو تا زمانی که میخواهی آنجا بنشینی، در واقع در این تمرین خاص، ما بازگشتی نداریم. ما گاهی برمیگردیم، و گاهی بازنمی گردیم، من میخواهم شما آنجا بنشینید. میخواهم آنجا بنشینید ...
این قسمت خاص از چهارشنبههای شفابخش به خوبی به پایان رسیده است؛ یک عبادت، یک مدیتیشن و یک بیانیه برگزار خواهد شد. شما فقط آنجا بنشینید! و پس از آن یک موسیقی خواهد بود... فقط در آنجا بنشینید. عزیزان این که همچنان آنجا بمانید همیشه موضوع مهمی نیست اما گاهی اوقات مهم است، و امروز... من می دانم چه کسی اینجاست. آیا زمان تغییر نیست؟ آیا زمان تغییر نیست؟ این واقعی است یا نه؟!
نفسی عمیق بکش... چون هر وقت بخواهی، با مهربانی و عشق، لطافت و با خیال راحت از این (مراقبه) بیرون خواهی آمد، و فردی متفاوت از آن موقع که نشستی، بلند میشود و این حقیقت است ...
و این چنین است
نظرات
ارسال یک نظر