مدیتیشن۷
2020.10.21
درود عزیزانم. کرایون هستم.
کمی نزدیکتر شوید... کمی نزدیکتر
شوید...
حلقهٔ دوازده، یک استعاره است.
این زمان ویژهای برای انسان است که باید آگاه شود یا باور کند که بزرگتر از آن
چیزی است که به او گفتهاند.
و شاید فقط بتواند به سوی واقعیت
دیگری حرکت کند، واقعیتی که به نظر میرسد فقط در تخیل و تصویرسازی ِشما باشد.
اما شاید تصویر سازی ها، «ترفندِ
آگاهی و هوشیاری» باشند که در آن شما وانمود میکنید که جای دیگری هستید. اما در اینجا ما واقعا به جای دیگری میرویم.
. اگر این اولین باری است
که شما این را میشنوید و برای برخی از افراد همینطور است چون می دانم چه کسی گوش
میکند، باید بدانید که ایده همهٔ اینها و پیش فرض همهٔ اینها این است که انسان
برای خیلی بیشتر از آنچه شما فکر میکنید ساخته شده است.
و اینکه «بُعدیتی» که به
اعتقاد شما واقعی است و همهٔ چیزهای ملموسِ دنیای شما، فقط فرکتال و کَسری است از
آنچه واقعاً وجود دارد.
(فراکتال یا کسر در ریاضی
را بیاد بیاورید به عنوان مثال: یک چهارم. یک صدم... یک نهم و...)
پیش فرض و اساس بحث این است که در
این زمان جدید، میتوانید در این انرژی جدید، بطور کاملا واقعی در میان جهانها
قدم بزنید و به مکانی بروید که برنامه و نقشه از اول این بوده است که در این مکان
ایمن باشید و در انرژیای ساکن شوید که فراتر از بُعد چهارم است: انرژیای که
انرژی روح شماست.
و این جایی است که ما هر بار میرویم...
هر هفته از شما دعوت میشود که با من
بیایید و از این پل عبور کنید زیرا ما هم اکنون به آنجا میرویم.
عبور از روی پل دوباره استعارهای از
حرکت به سمت ناشناخته است، برای بسیاری راحت است و برای بسیاری ناراحت
کننده است.
چگونگی درک و اندیشهٔ شما درمورد
تغییر برای ما جالب است عزیزانم، حتی آنهایی که می گویند: «من خیلی آمادهام تا
از این طریق تغییر کنم!»
اگر شروع به درک واقعیتی کنید که در
حال انتقال به آن هستید. (البته که تغییر میکنید.)
برای برخی از شما این (حرکت به سویِ
ناشناختهها) ناراحت کننده است زیرا احساسات، متفاوت است و باید هم اینطور باشد.
همانطور که لحظهای قبل در چَنلِ قبل
(پیشمدیتیشن) گفتیم، شما شروع به بیدار کردن قطعات و قسمتهایی از ساختار سلولی
خود کردهاید.
و هنگامی که شروع به انجام اینکار میکنید
تقریباً مثل اینست که ساختار سلولی شما بگوید: «ما انتظار این را داشتیم, ما
انتظار اینرا داشتیم. او اینجاست او
اینجا است. »
و اگر آنها میتوانستند جشن بگیرند،
جشن میگرفتند و اگر آنها زبان و صدایی داشتند حتما آن را میشنیدید.
اما کاری که شما انجام میدهید ارسال
یک «سیگنال» است، یک سیگنال بزرگ به کل ساختارتان، که باعث میشود تمام قطعات چند
بعدی بتوانند زنده شوند و آنچه را که برای آن طراحی شدهاند انجام دهند.
و شما عاشق آنچه آنها برایش طراحی
شدهاند خواهید شد.
شما خیلی کاملتر از چیزی هستید که
فکر میکنید.
هیچ پزشکی در این کره خاکی وجود
ندارد که بداند شما چقدر کامل هستید... و این یک اتهام به علم پزشکی نیست، بلکه
فقط یک بیانیه است.
البته این بهترین کاری است که آنها
میتوانند انجام دهند، آنها هنوز هم نمیتوانند ببینند که چه چیزهایی را نمیدانند.
و وقت آن رسیده است که چیزهای ناشناخته را در معرض دید شما قرار دهیم.
پس بیایید به آنجا برویم.
هر بار پل را به شما نشان میدهیم.
ما شروع به پرسیدن سوالاتی از شما در مورد پل میکنیم:
آیا صاف است؟ آیا یک سازهٔ دیگر روی
آن وجود دارد؟ آیا بیش از یک جاده روی پل وجود دارد؟ آیا یک جاده «رفت» و یک جاده
«برگشت» به طور جداگانه روی پل وجود دارد یا فقط جادهٔ «رفت» وجود دارد یا اینکه
یک جاده دوطرفه است؟
این همان سوالات است، اینطور نیست؟
زیرا پاسخ هر کدام از سوالات چیزهای زیادی در مورد شما میگوید.
اینکه چگونه در مورد ناشناختهها فکر
میکنید یا اگر بارها در اینجا بودهاید در مورد این سفر چگونه فکر میکنید.
شاید شما دارید راحتتر میشوید و از
این نظر ممکن است پل در آن تصویرسازی شکل بگیرد.
و این میگوید که با آن راحت هستید
یا شاید این بار کمی متفاوت از زمانهای دیگر پل را پیش بینی کرده باشید.
شما از آن شکافی که پل روی آن قرار
گرفته عبور میکنید و دوباره می گویم چقدر عرض دارد؟ پل طولانی است؟ شکاف چقدر
عمیق است؟ و همه این موارد به شما می گویند که با رفتن به یک چیز بسیار متفاوت
چقدر راحت هستید.
سوالاتی که در گذشته از من پرسیدهاند
اینها هستند:
«کرایون چرا باید از روح
خود بترسیم؟ چرا باید از خود بترسیم؟ چرا باید در عبور کردن از غبار ترس وجود
داشته باشد؟»
و برخی می گویند: «من برای اولین بار
است که اینجا هستم و در مورد این غبار شنیدهام. من درست از آن عبور میکنم!» و من
می گویم: «واقعاً؟!! بنابراین شما قبلا آنجا بودهاید؟»
پاسخ این است: نه، شما نبودهاید.
شما فکر میکنید که آنجا بودهاید...
تعداد بسیار اندکی از انسانها در این کره خاکی قبلا اینجا بودهاند.
این چیزی بسیار جدید است. توانایی
قدم زدن در بُعد دیگری که در آن بُعد، تو کاملتر هستی و هنوز احساس میکنی که در
آن بعد چهار روی آن صندلی نشستهای و این همان کاری است که اکنون انجام میدهی.
بیایید با هم برویم...
هنگامی که شروع میکنید از این پل
عبور کنید، مواردی وجود دارد که میتوانید ببینید و شاید قبلاً دیده باشید و به
علاوهٔ چیزهای جدیدی نیز برای دیدن وجود دارد. آن غباری که ما در مورد آن صحبت کردیم وجود دارد
و خیلی ضخیم است.
آیا متوجه شدهاید که غبار ساکن و
ایستا نیست؟ فکر میکردید هست. ! شاید شما، شاید شما دیواری از رنگ سفید را دیدید،
دیواری که میچرخد، اینطور نیست؟ آیا آن را دیدید؟ متوجه شدید؟ این مه و غبار حرکت
میکند.
این معنایی دارد. چیزی که بعداً در
مورد آن صحبت خواهد شد.
همه چیز شروع به تغییر میکند. و شما
در برابر غبار ایستادهاید.
: «کرایون در چه نقطهای
باید کفشهای خود را در بیاوریم؟ و ما در گذشته در این جلسات کفشهایمان را در
چندین مکان مختلف درآوردهایم. !»
و این باعث میشود شما بگویید: «خوب،
آیا دلیلی وجود داشت؟»
و تنها دلیلی که به شما در جاهای
مختلف می گویم که کفشهایتان را در آورید، این است که از درآوردن کفشهایتان آگاهی
نخواهید داشت، به عبارت دیگر هیچ قانونی وجود ندارد عزیزانم، وقتی مقدس بودن آن
مکان را احساس میکنید کفشهایتان را در میآورید.
و این در آوردن کفشها یا قبل از
ورود به معبد است یا همین لحظه اکنون، بیایید آنها را همین حالا در بیاورید...
با درآوردن کفشها و آمدن با من به
میان غبار، تصدیق میکنید که در حال حاضر به بخشی از روح خود منتقل میشوید، بخشی
که متعلق به شماست که واقعاً قبلاً آن را ندیدهاید، نه اینگونه، هر زمان که میروید،
آن تغییر میکند...
نزدیکتر بیا. کفشهایت را در آوردهای...
بیا به درون غبار برویم...
آیا این واقعی است یا نه؟
همانطور که از میان این غبار عبور میکنید
و در مقابل چشمان شما این غبار تبخیر میشود، مستقیماً روبرویتان چه میبینید؟
من این را به شما می گویم: شما نمیدانید
یک جهان فرابعدی چه شکلی است، بنابراین باز هم مانند چهار بعدی یا حتی سه بعدی به
نظر میرسد البته اگر انتخاب کنید. به عبارت دیگر شما فقط آنچه را که می دانید
مفهوم سازی میکنید.
و از آنجا که شما واقعاً دنیای
فرابعدی را ندیدهاید، تصوری از شکل ظاهری آن ندارید و بنابراین در این واقعیتِ
هوشیاریِ خود چیزهایی را میبینید که برای شما معنای دیگری دارند اما چیزی که
باید در حال حاضر به شما ضربه بزند این است که این دنیا چقدر متفاوت حس میشود.
عزیزانم شما احساس متفاوت بودن دارید
زیرا در یک «مکان جادویی» قرار دارید، جادو کلمهای است که ما استفاده میکنیم
زیرا این همان چیزی است که شما با آن ارتباط برقرار میکنید.
سِحر و جادو چیزهایی هستند که منطقی
نیستند، دستاوردهایی که شما نباید قادر به انجام آنها باشید.
جادو آن چیزی است که فوق طبیعی است.
فوقِ طبیعی. این روح شماست.
این به این دلیل است که روح شما،
یعنی آن مکانهای فرابعدی که هم اکنون در آن هستید، حاوی تمام چیزهایی است که آرزو
میکنید.
آنچه در گذشته آرزو میکردید، راهی
برای گفتگو با آن ذات و اینِیت شما بود. به راهی ساده برای اینکه عظمت خود را ببینید و در صورت
تمایل قادر باشید از کنترل پنلِ ساختار سلولی بدن خود، بدنِ خود، شیمی بدنِ خود
استفاده کنید تا بتوانید تغییراتی را ایجاد کنید که لازم باشد. اما ابتدا میخواهم
شما به اطراف نگاه کنید.
من میخواهم شما به اطراف خود نگاه
کنید زیرا شما آماده رفتن به معبد خود هستید. آن معبد که مدام تغییر میکند.
آیا تاکنون فهمیدهاید که نام روی
دربِ معبد چیست؟ آن دایم تغییر میکند.
ما به شما گفتهایم که این نام به «زبانِ
نور» است اما شما باید قادر به خواندن زبانِ نور باشید. این نام چیز خاصی میگوید،
این چیزی فراتر از نام شما است.
همانطور که ما در این برنامهها به
پیش میرویم، من در پایان برخی از علائم را تفسیر میکنم، اما در حال حاضر این
آغازِ مواردِ مهم است.
معبد چه شکلی است؟ آیا بزرگتر شده یا
کوچکتر؟ شکل درب چگونه است؟ مربع است؟ بیضی است؟ آیا شکل آن مانند قلب است؟
شکل درب، باید به شما چیزی بگوید.
بلندی درب چقدر است؟
اکنون شکل درب مهم نیست. این متعلق
به شماست و آن را همانطور که باید میبینید. شما آن را همانطور که آگاهیِ شما میخواهد
آن را ببینید میبینید، و به شما سیگنالهایی در مورد آنچه ممکن است بزودی وجود
داشته باشد یا آنچه واقعا وجود دارد، میدهد.
از این در به درونِ خود بروید؛ به
درونِ انرژیِ حلقهٔ دوازده بروید، به درونِ «سوپ آگاهی» که شما هستید،
بدرون فرکتالِ همه چیزهایی که موجود است (که از فیزیک، آگاهی، معنویت و از خودِ «سرچشمهٔ
خلقت» تشکیل شده است)
شما در یک مکان اصلی و مرکزی قرار
دارید. انسانها به این مکان نمیروند، عزیزانم... بعضیها فقط وقتی که تجربه «نزدیک
به مرگ» را تجربه میکنند از آنجا عبور میکنند اما شما با طرح و برنامه اینجا
هستید. شما اینجایید زیرا اینجا مکانی امن است.
و مکانی شیرین است. آیا میتوانید
صلح و آرامش را احساس کنید؟
آیا میفهمید که همه چیز را در آن
سمتِ غبار (در چهاربعدی) جا گذاشتید؟
بعضی از شما می گویید: «دوست دارم
مدتی اینجا بمانم.»
آه، البته که شما میتوانید و شاید
نیز باید مدتی اینجا بمانید.
شما همیشه به آن چهار بُعدی برمی
گردید عزیزانم، اما این سفرها به سمت « ناشناختهها» است که باید مانندِ آن
فرد باشکوهی که واقعا هستید، بازگردید.
شما آمفی تئاتر را میبینید. آن آمفی
تئاتر را، آن آمفی تئاترِ گودِ دایرهای شکل با صندلیهایی دورادور آن... آیا آنرا
میبینید؟
آه، رنگ صندلیها! من هرگز این را از
شما نپرسیدهام! آنها را چه شکلی میبینی؟ چند صندلی میبینی؟ ... این پاسخها
دوباره به شما میگوید: آیا شما با شکوه هستید؟ آیا قرار است برای یک استادیوم
نمایش دهید یا برای دوازده نفر یا چهارده نفر؟
این یک ادراک عالی از احساس شما نسبت
به «خودتان در کاری که قصد انجام آن را دارید» را به شما میدهد. من میخواهم
که خودت را به آن آمفی تئاتر ببری، البته اگر انتخاب میکنی.
از پلهها پایین برو و به آن صحنه
قدم بگذار و آنجا یک صندلی هست، فقط یک صندلی، یک چراغ روی این صندلی نور میاندازد.
من میخواهم شما از پلهها بالا بروید و اکنون با من آنجا روی آن صندلی بنشینید.
واقعی است یا نه؟ چه احساسی داری؟
فقط یک لحظه، نفسی پاک کننده و عمیق
بکش.
در این مکان که استعارهای از خودِ
توست, چه حسی داری؟ آیا میفهمی که در یک واقعیتِ متناوب هستی؟ واقعیتی که وجود
دارد اما در «نقشهٔ زندگی» ای که به تو در هنگام تولد داده شده نیست... و
اکنون زمان آن چیزی است که برای آن آمدهای.
من از تو میخواهم آنجا بنشینی زیرا
وقتی آنجا مینشینی صندلیها پر میشوند. امروز دوباره میخواهیم صندلیها را با
قطعات و قسمتهایی از بدنی که تو مسئول آن هستی پر کنیم. اینِیت هم آنجاست
و هر آنچه را که می گویی با دقت گوش میدهد.
میتوان گفت اینِیت یک نمای
کلی از تمام سلولها است، میتوان گفت اینِیت در هر صندلی با تک تکِ سلولها
نشسته است، زیرا اینِیت یک چیز نیست بلکه خیلی چیزهاست، اینِیت تو
نیز هستی. همانطور که گفتیم، اینِیت صفحه کنترل است و همه سلولهای بدن تو،
تمام اعضای بدن، همه قطعات و همه قسمتها در صندلیهای اطراف تو نشستهاند.
چه حرفهایی داری که به آنها بگویی؟
زیرا به همین دلیل امروز آمدهای، اینطور نیست؟ میخواهی به آنها چه بگویی؟ اول از
همه، متوجه خواهی شد که بسیار با توجه و با دقت هستند، در حالی که تک تک آنها چند
دفترچه یادداشت را برای نوشتن دارند. چون میخواهید دستورالعملهایی بدهید و آنها
میخواهند آنها را بنویسند.
این استعاره است. این واقعیت است که
تو مسئول بدن خود هستی، آیا این را میفهمی؟ واقعیت این است که تو مسئول بدنت
هستی. میخواهی به آنها چه بگویی؟
: «ای ساختار سلولی عزیز، گوش کن!
چون من همان آگاهی هستم که مسئول این بدن، هر سلول، هر قسمت و قطعه DNA، RNA است،
دستورالعملهای امروز من اینها هستند:
سیستم ایمنی بدن را تقویت کن! این
بیماری را از بین ببر! »(بیماریای ممکن است بعضی از
شماها فکر کنید که دارید یا به شما گفتهشده باشد یا اینکه تشخیص پزشکی داده شده
باشد. )
مراقب زبان خود باشید! به سلولهایتان
نگویید که چیزهایی که دوست ندارید یا فکر میکنید که اشتباهند، عزیزانم به
سلولهایتان بگویید که چه چیزی صحیح است.
: «سیستم ایمنی بدن را تقویت کنید!
سلولهای عزیز! ما امروز عاری از بیماری هستیم.
سلولهای عزیز! ما نوع جدیدی از
نیروی حیاتی داریم که در آن پیر شدن را متوقف خواهیم کرد، همانطور که قرار است
انرژی بیشتری داشته باشیم. سلولها! لحظهای صبر میکنم تا این دستورات را یادداشت
کنید! »
و آنها تند و تند و با عجله در حال
نوشتن هستند. اینِیت هم یادداشت برداری میکند زیرا وقتی از این واقعیت
فرابعدی خارج میشوی، ساختار سلولی تو میداند کجا بودهای و تو می دانی که واقعی
است.
الان چقدر توجه میکنی؟ چون فکر میکنید
این یک تمرین است یا مدیتیشن است. ها!!
وقتی به آن واقعیت چهاربعدی خود برمیگردید،
بسیاری از شما قرار است بگویید:
«هاه ه ه ه... اوه خدای من! این
واقعی بود. من این را احساس میکنم. می دانم درست است. !»
و حتی بعضی از شما میتوانید به دکتر
بروید و آنها می گویند: «چگونه این کار را کردی؟ میخواهم همه اطلاعات را به من
بدهی!»
در صورت تمایل میتوانید به آنها
بگویید: «من کشف کردم که من مسئول تمام ساختار سلولی خود هستم.»
این همان طراحی و برنامهٔ خلقت) است،
این طرح و برنامهٔ آفرینش) است. با من اینجا بمان، اینجا بمان.
چه چیز دیگری میخواهی به آنها
بگویی؟ چه چیز دیگری؟
: «ساختار سلولی عزیز! من عاشق تو
هستم و می دانم که تو عاشق من هستی، از این نقطه به بعد با هم میخواهیم تمام
زندگی خود را تغییر دهیم. »
من از شما میخواهم آنجا بنشینید و
به آنها گوش دهید که روی کاغذهایشان تند تند و با عجله مینویسند. [کرایون میخندد]
و فقط آنجا بنشینید در حالیکه می
دانید آنها در حال گرفتن دستورالعملها هستند. و میخواهم لبخند بزرگی روی لب شما
باشد و لذت ببرید عزیزانم و لرزش را حس کنید...
من چیزی را به پایان رساندهام که
واقعاً ویژه و بسیار جدید است...
بمانید...
بمانید...
بمانید...
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر