مدیتیشن۱

 

2020.09.02

سلام عزیزانم. کرایون هستم.

کمی نزدیک‌تر بیایید، کمی نزدیک‌تر بیایید، به این انرژی که من ۳۱ سال است از آن‌سوی «پرده» به این سیاره آورده‌ام کمی نزدیک‌تر شوید.

این برای شما چه معنایی دارد؟ کسانی که به این انرژی (چنل های کرایون) به تازگی وارد شده‌اند (تازه با کرایون و مطالب او و صدای او آشنا شده‌اند) ممکن است آن را مانند کسانی که مدتهاست آن را تجربه می‌کنند نبینند.

در موضوع چنل کردن چیزهای پنهان زیاد و حقیقت بزرگ‌تری وجود دارد، بزرگ‌تر از آنچه معلمان معنوی و الهی در این سیاره آموزش و ارائه می‌دهند...چیزهای پنهانی فراتر از آنچه به شما گفته‌اند. حقیقت بزرگ‌تری که همیشه بوده و همیشه با شماست.

زمان زیادی را صرف گفتن داستان‌های زیبا و عمیق، استعاره‌ها و قصه‌ها کردم داستان‌هایی درباره اینکه شما چقدر عظیم هستید، چقدر پروردگار شمارا دوست دارد، درباره اکتشافاتی که به سادگی با ساکت نشستن (سکوت ذهنی) و گوش دادن می‌توانید انجام دهید... همیشه فرض مدیتیشن کنندگان در این سیاره این بوده است که وقتی شما به یک مکان ساکت می‌روید و همان جا می‌مانید سرانجام بعضی از مه‌ها کنار می‌روند و شما عشق خالق را آنجا می‌توانید حس کنید.

قضیۀ حلقه دوازده این است که به مکانی می‌روید که مانند آن است. مکانی که فقط به شما تعلق دارد و شما به تنهایی این کار را می‌کنید.

و این کاریست که در یک لحظه انجام می‌دهید: شما به تنهایی می‌روید. پس اجازه دهید من راهنمای شما در این مدیتیشن باشم. من نماینده‌ای از همکاری خانواده هستم، نه یک معلم.

هنگامی که شما دارید به صدای من گوش فرا می‌دهید و در این کار همکاری می‌کنید، من شما را دعوت می‌کنم تا در چیزی عمیق، همیشه در دسترس، زیبا و شکوهمند شرکت کنید...چیزی که بخشی از شماست...

همیشه سوال می‌شود که چقدر این مسائل واقعی است؟

مدتی پیش در اولین جلسه شفای حلقه دوازده, من یک سناریو برایتان گفتم و از شما پرسیدم به نظرتان چقدر واقعی است؟ آیا آنچه شما در ذهن تصویرسازی (هنگام رویا دیدن و خواب) می‌کنید به اندازهٔ آنچه در زمان بیداری لمس می‌کنید واقعی است؟ و شما می‌گفتید که نه، دو نوع واقعیت متفاوت از هم هستند، یک واقعیت که من در آن زندگی و کار می‌کنم و دیگری واقعیتی است که به نوعی در رویا روی می‌دهد.

من می‌خواهم از شما بپرسم: اگر رویا و خواب, واقعیت حقیقی باشد چه؟ و آنچه شما در بیداری و واقعیت سه بعدی دارید بیانگر و نشانگر بهترین و نهایت تلاش شما در انرژی پایین سیاره است. (یعنی آنچه در بیداری می‌بینید در واقع بدلیل پایین بودن ارتعاش سیاره، بخش کوچکی از واقعیت جهان حقیقی است) متوجه می‌شوید؟

اگر تصویرسازی‌ای که شما برای خود می‌کنید و به صورت فرابعدی در می‌آید در حقیقت واقعی‌تر از آنچه با دستان خود لمس می‌کنید باشد چه؟

«کرایون، چرا این حرف‌ها را می‌گویی؟ پایه و اساس این حرف‌ها چیست؟»

و من به شما دلیل می‌دهم.

چون شما در کمتر از پنج‌بُعدی زندگی می‌کنید. هر چیزی که دارید در کمتر از پنج بعدی است، در حالی که در واقعیت صدها بُعد دارد.

حالا کدام واقعیت است؟ دوباره می گوییم اما مثل این است که رنگ‌ها را برای کسی که فقط سیاه و سفید می‌بیند توصیف کنیم.

شما در دنیای سیاه و سفید هستید. همه چیزی که شما از رنگ می دانید سیاه و سفید است، بنابراین سیاه و سفید واقعیت شماست! و وقتی شما هر چیز رنگی را ببینید شما واقعا نمی‌توانید آن را ببینید. آن را به صورت سایه‌ای از حقیقت می‌بینید. سایه‌ای که واقعیت انگاشته نمی‌شود. بعضی از شما آن را فانتزی می‌دانند، برخی آن را غلط می‌پندارند و حتی بعضی‌ها آن را شیطانی می‌دانند.

شما اینجا در کسری از واقعیت حقیقی جهان زندگی می‌کنید (فراکشن یا کسر در ریاضی مثل ۳/۴ ...۷/۱۱ و...) و فکر می‌کنید تنها واقعیتی که در جهان هست واقعیتی است که شما دارید. (مثل اینکه فکر کنید فقط دو رنگ سیاه و سفید در جهان وجود دارد.)

پس من شما را دعوت می‌کنم که لحظه‌ای از این پل عبور کنید. چه می‌شود، چه می‌شود اگر شما به چیزهایی وارد شوید که واقعی هستند و از آن واقعیت محدودی که فکر می‌کنید همه چیز شماست خارج شوید؟

این حقیقت است. این را بارها به شما گفته‌ام که کسانی که تجارب نزدیک به مرگ[1] داشته‌اند، کسانی که از آن تونل عبور کرده‌اند و برای لحظه‌ای پرده را کنار زده‌اند و واقعیت خدا را دیده‌اند، خانواده را دیده‌اند و قلب خود را گرفته و گفته‌اند «اُه! خدای من» و دیگر نمی‌خواستند که به زندگی مادی سه‌بعدی بازگردند (منظور خانواده زمینی نیست. خانواده در تعاریف کرایون معنای وسیع‌تری دارد. شامل فرشتگان و راهنماها و بستگان و...می‌شود.)

زمانی که برای هر انسانی واقعیت حقیقی آن‌سوی پرده برملا شود نمی‌خواهد دیگر به این سو (زندگی مادی، دنیای سه بعدی) بازگردد.

چطور است که درباره آن واقعیت سه بعدی برایتان بگویم؛ آن واقعیتی که شما در آن زندگی می‌کنید و فکر می‌کنید واقعیت فقط همین یکی است... بسیاری هستند که می گویند: «من قصد ندارم به آن مکانی که تو (کرایون) هستی و آن چیزهای احمقانه چنلینگ بیایم! (باور ندارم) من قصد ندارم به این چیزها فکر کنم چون می دانم چه چیز واقعی ست و چه چیز نیست!»

و پاسخ این است: «نه! تو نمی‌دانی! تو هیچ خبر نداری! تو فقط فکر می‌کنی که می دانی!»

پس دعوت من اینست که به جایی برسید که همه آن چیزهایی که فکر می‌کنید می دانید را دور بیاندازید.

پس بیایید همین الان برویم.

این تمرینی که قصد دارم الان به شما بدهم، یک پروسه و فرآیند است. هر چه می‌خواهید آن را بنامید. این یک سفر است به سوی ناشناخته‌ها. و بارها گفته‌ام و دوباره خواهم گفت که شما از آنچه می‌دانید به آنچه نمی‌دانید، می‌روید.

و در این فرآیند قرار است هر آنچه آموخته‌اید و فکر می‌کنید می‌دانید را از یاد ببرید و چیزهایی واقعی و مناسب و حقیقی است را یاد بگیرید که البته کار سختی است.

و دلیلش (اینکه باید از یاد ببرید) آن است که آنچه شما می‌دانید اغلب توسط تجربیات والدین شما، کسانی که شما را دوست دارند، کشیش‌ها و معلمان مذهبی‌تان به شما آموخته شده است. اینکه خدا چه هست کار خدا چگونه است و خدا کیست و چگونه باید در مقابل خدا رفتار کرد.

اگر همه این چیزهایی که در آن زمان به شما آموختند فقط تنها بهترین درک و فهم آنها بود (و نه واقعیت) چه؟ فریبی در کار نبوده و فقط این نهایت چیزی بوده که بلد بودند...

و در سیارهٔ زمین در حال تکامل، انسان‌ها نیز به زیبایی و آهستگی با انتخاب آزاد خودشان در حال تکامل‌اند.

پس از شیفت و تغییر در 2012, انسان‌ها به آگاهی و واقعیت جدیدی وارد شده‌اند و عزیزانم این نیازمند اینست که شما حداقل به آن چیزهایی که هرگز ندیده‌اید و ممکن است وجود داشته باشند نگاهی بیاندازید.

من گفتم نیاز است چون همه در طی این روزها شروع به پرسش و زیرسوال بردن آنچه به آنها گفته‌شده است می‌کنند.

کنار بایست دانشمند! چون ناچار خواهی شد همه آن چیزهایی که به تو گفته‌شده را زیرسوال ببری... حتی در مورد قوانین پایهٔ نیوتن و کپلر و قوانینی که همیشه استفاده می‌کردید و مطمئن بودید که جواب می‌دهند، ناگهان ویژگی‌های دیگری از عملکرد آنها آشکار می‌شود که شما یا باید با آن کنار بیایید یا نه...(منظور این است که در این انرژی، اتفاقاتی خواهند افتاد که حتی قوانین ساده علم را به چالش خواهند کشید و افراد علم گرا که فقط قوانین فیزیک و علم را قبول دارند بر سردوراهیِ پذیرفتن یا نپذیرفتن این چیزها قرار خواهند گرفت.)

خیلی‌ها کنار نخواهند آمد زیرا آنها قادر نیستند خودشان را از زندگی کاری خود جدا کنند...

(آن چیزهایی که تو در طی این زندگی و زندگی‌های پیشین خود فرا گرفته‌ای) مانند یک پیاز است...پیاز شما می‌تواند پوست کنده شود... می‌توان برای رسیدن به یک حقیقت بزرگتر، لایه‌های اطلاعاتی‌ای که به شما داده شده را از بین برد...

حقیقت «شکوهمند بودن شما» نه بی‌ارزش بودن شما. باشکوه بودن شما. و در این حقیقت، «شفا» نهفته است. اوه بیشتر از این است. همچنین اینجا زمانیست که عمر شما طولانی‌تر می‌شود...من در جلسه قبلی گفتم که بدن شما و ساختار سلولی شما طراحی شده تا خود را بارها جوان سازی کند، بارها و بارها.  و به گونه‌ای طراحی شده که این کار را به خوبی انجام دهد نه مثل اکنون ضعیف یا ناکارآمد... وقتی بدن بهتر خودش را جوان سازی کند چه روی می‌دهد؟

طول عمر شما، دو برابر و سه برابر طول عمر امروزهٔ شما می‌شود چون بدن بدرستی کار خواهد کرد، گرچه امروزه هنوز این طور نیست. این یکی از مشکلات شما است که بدن شما بطورکارآمد کار نمی‌کند. بسیاری این را حس می‌کنند...برای همین شما اینجا هستید، بسیاری این را حس می‌کنند...

نزدیک‌تر بیایید عزیزان.  بیایید به آن مکان برویم...

با من تجسم کنید که روی یک پل ایستاده‌اید و باید از این پل بگذرید تا به آن‌سوی پل برسید. (این پل نمادی از اتصال شما به آن‌سوی پرده و دنیای فرابعدی است، اتصال شما به خدای درون) در وسط این پل یک مه غلیظ می‌بینید که همه جا را پوشانده است. یک دیوار از مه...در این تجسم قرار است که از میان این دیوار مه مانند، عبور کنید البته اگر انتخاب شما این باشد... (همیشه حق انتخاب آزاد برای انسان وجود دارد) بسیاری از شما بلافاصله می گویید: «من انتخابم این نیست...چرا باید به مکانی (آن‌سوی پل، مکان شفا و ناشناخته‌ها) بروم که آن را درک نمی‌کنم یا نمی‌شناسم؟!»

سوال خوبی است، اینطور نیست؟

ممکن است کسی به تو گفته باشد که به آنجا نرو! ممکن است کسی به تو گفته باشد اگر وارد آن مه شوی خطری برایت پیش می‌آید و کسی در کمین تو آن طرف مه نشسته است! ممکن است همه این نگرانی‌ها و ترس‌ها بخشی از آموزشی باشد که به تو داده شده است؟(کرایون از شما می‌خواهد که به منشا ترس خود از وارد شدن به این انرژی فکر کنید تا ترس خود را کنار بگذارید.)

(این ترس‌ها و نگرانی‌ها) بخشی از» پیاز « تو است، اینطور نیست؟

آن سوی مه را می‌بینید. روح شما آنجاست...

بعضی‌ها می گویند نرو! آنجا خطرناک است! تو حق نداری به آنجا بروی!

اما آموزشِ ما، آموزشِ انرژیِ قدیم نیست که شما را در سه بعدی نگه دارد و با گفتن اینکه: «شما بی‌ارزش هستید و آن خدای دوست داشتنی حتی به شما نظر نمی‌کند!» تا شما را در بند نگه دارد و هرچه آنها (ارگان‌های مذهبی و صاحبان قدرت) می‌خواهند انجام دهید و البته که این حرف‌ها (در مورد خدا و بی‌ارزشی شما) برای تک تک شماها درست به نظر می‌آید!

روح زیبایی که تصویری از خداست و در تاریکی به تنهایی رها شده و خدا به او توجهی ندارد... این حرف منطقی نیست...حتی برای یک کودک هم منطقی نیست...

شما روی این پل ایستاده‌اید و من باز می گویم به آن‌سوی پل نروید مگر اینکه واقعا قصدش را داشته باشید...

اگر می‌خواهید همینطوری به آن‌سوی پل سرک بکشید تا ببینید چه خبر است (و قصد و باوری برای شفا و اتصال ندارید) من به شما می گویم چه اتفاقی می افتد، به محض اینکه به آن مه وارد شوید بعضی از شما خوابشان می‌برد و وقتی بیدار می‌شوید که من با جمله «و این چنین است» مدیتیشن را به پایان برده‌ام! شما آنجا چیزی درک نخواهید کرد، چون هنوز آمادگی آن را ندارید.

و بعضی از شما هفته به هفته در این جلسات شرکت می‌کنید چون می‌خواهید از این پل عبور کنید و اما باید اجازه دهید که این پیازِ افکار و آموخته‌هایی که درست می‌پندارید به آهستگی لایه به لایه پاک شوند...

اجازه دهید که دقیقا اشاره کنم که: هیچکس قرار نیست ایمانش را از دست بدهد عزیزانم، این یکی دیگر از ترس‌ها است که: «اگر از آن پل بگذرم این رابطهٔ زیبایی که با خدا دارم و اکنون عاشقش هستم را از دست بدهم!»

عزیزانم شما درک نمی‌کنید که وقتی به آن مکان ناشناخته می‌روید و وارد انرژی روح می‌شوید این عشق شما دو برابر و سه برابر می‌شود... خیلی بیشتر از آن چیزی می‌شود که تا به حال داشته‌اید...خیلی بیشتر از آن چیزی می‌شود که تا بحال دیده‌اید...باورتان به خدا تقویت می‌شود...تقویت می‌شود...از بین نمی‌رود... بلکه بزرگ‌تر می‌شود... همه چیز بزرگتر از آن چیزیست که به شما گفته‌شده است...

بیایید با هم به درون این مه گام برداریم...چقدر واقعیست؟ ما در جلسه اولیه گفتیم که وقتی با کسی که «تجربه نزدیک به مرگ» داشته است درباره آنچه در دنیای سه بعدی و آنچه در آن تصاویر، هنگام «تجربه مرگ» دیده‌اند صحبت کنید آنها می گویند که آن تجربه از هر تجربه‌ای که تا به حال داشته‌اند واقعی‌تر بوده است.

آن‌ها این را می گویند. و پزشک برخی از آن‌ها می‌گوید که بعضی از آنها با «شفای خودبخودی» به این دنیا بازگشته‌اند؛ این واقعیست...ما هرگز چیزی مثل این ندیده‌ایم. چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست؟ این یکی از همان لایه‌های پیاز است که باید کنده شود!

شما اکنون آمادهٔ رفتن به واقعیت هستید...

شما به درون مه قدم گذاشته‌اید...و همین که وارد آن می‌شوید عزیزانم، ناگهان مه در یک لحظه ناپدید می‌شود. همه این‌ها استعاره هستند، ما قصد داریم در قسمت‌های آینده برایتان بگوییم چگونه مغز شما این‌ها را می‌بیند ودیدگاه تجربهٔ انسانی شما از همه این‌ها چیست.

مه معمولا مدتی می‌ماند و شما باید از میان آن به ملایمت بگذرید تا ناپدید شود اما این مه که روی پل است به محض اینکه تصمیم به عبور از آن بگیرید ناپدید می‌شود.

پس واقعا این مه چیست؟

در واقع مه نیست بلکه دیواری از « ناباوری» شماست... اما همین که گام برمی دارید و اراده و قصد می‌کنید که از آن مه عبور کنید، شما به کاری که الان می‌کنید اعتقاد پیدا می‌کنید. اعتقاد به معنای «باور کامل» است.

بعضی‌ها خواهند گفت آیا به این چیزها باور داری؟ بگذارید سوالی از شما بپرسم، آیا به نیروی گرانش و جاذبه باور دارید؟

و بعضی‌ها خواهند گفت جاذبه و گرانش چیزی نیست که لازم باشد باورش کنم چون وجود دارد و واقعی است (اگرچه دیده یا لمس نمی‌شود.)

صحیح است!

مهِ در وسطِ پل هم، همین گونه است؛ نیازی نیست باور کنید که این مه وجود دارد یا نه... درهرصورت وجود دارد...همین که وارد آن مه شوید همه چیز تغییر می‌کند... همه چیز تغییر می‌کند... عزیزانم... و ای کاش می‌توانستم کاری کنم که در این تصویر سازی، این تغییر و شگفتی را احساس کنید، می‌خواهم در این تصویر صدای موسیقی را بشنوید، می‌خواهم بدانید که این‌ها را ذات (innate) جسم می‌بیند...جسم شما منتظر بوده است تا این کار را انجام دهید... هم اکنون جشنی برپاست عزیزانم.  هم اکنون جشنی برپاست.  و شما می گویید: خب جشن برای چه چیزی؟ یا جشن برای چه کسی؟

خواهید دید... خواهید فهمید...خواهید دید که هرگز تنها نیستید...

آیا تا بحال به این گفتار که «شما هیچ وقت تنها نیستید « فکر کرده‌اید؟ شما وقتی آنجا ایستاده یا نشسته‌اید تنها نیستید. (در خانه یا هر مکانی که هر لحظه هستید و درحال انجام هرکاری، هرگز تنها نیستید...)

در این تصویرسازی شما ایستاده‌اید، و در واقعیت کنونیِ خود نشسته‌اید (هنگام مدیتیشن) پس الان کدام یک حقیقی است؟ شما نشسته‌اید یا ایستاده‌اید؟ و (اشاره کرایون به حقیقی بودن تصویر سازی نسبت به واقعیت سه بعدی‌ای که الان در آن هستید.)

پاسخ این است: اوه! شما اکنون در برابر آن «سرچشمه پتانسیل زیبا» که اکنون آماده دیدارش هستید، ایستاده‌اید.  در یک بُعدِ پایین‌تر (سه بعدی) شما در مقابل صفحه نمایش موبایل یا لپ تاپ خود نشسته‌اید، اما در بُعد واقعی، شما ایستاده‌اید و آماده حرکت به سوی مکانی بسیار با ارزش هستید.  مکانی بسیار با ارزش...

منظره پیش روی خود را هر آنچه دوست دارید، تجسم کنید...ما به مرور در طی جلسات آینده آن را تجسم می‌کنیم... برای شما بسیار جدید است اما شما به مرور شروع می‌کنید به حس کردن... اولین چیزی که می‌خواهم احساس کنید امنیت است... اینجا مکانی امن است... مکانی امن که هیچ خطری، هیچ دروغی، و هیچ چیزی که روح شما را در بر بگیرد در آن نیست... تنها چیزی که در انتظار شماست «بیداری» است... بیداری و آگاهی از واقعیتی که هرگز انتظارش را نداشتید...

در آنجا معبدی هست...پس از این مه و عبور از روی پل بلافاصله معبد را می‌بینید. در طی اپیزودهای بعدی حلقه دوازده جزئیات آن را تغییر خواهیم داد. برای اکنون همین قدر تصویرسازی خوب است اما در هر قسمت جزئیات را به آرامی تغییر خواهیم داد تا شما فرصت داشته باشید آن پیاز (لایه‌های آموخته‌های غلط و تجربیات و باورهای نادرست) را به روش خودتان پوست بکنید... و شما را به معبدی می‌بریم که متعلق به شماست.

معبد شما در برابر شماست و نامِ روی درِ آن که هنوز توصیفش نکرده‌ایم، تغییر خواهد کرد.

ما به شما قبلا گفتیم و باز هم تکرار می‌کنیم که این نمایانگر یک مکان فرابعدی است. در واقع به هیچ وجه یک مکان فیزیکی نیست، توصیف آن برای شما سخت است حتی علم هم به دشواری تلاش می‌کند تا تشریحش کند...چیزهایی که وقتی که از بُعد محدود شما خارج می‌شوند، در یک لحظه و همزمان در چند جا می‌توانند باشند...و این همان مکانی است که شما اکنون هستید؛ جایی که همه چیز می‌تواند جابجا شود، حرکت و یا تغییر کند و یا حتی بوجود آید و برای این است که شما «هستید»...همه چیز دائم جا بجا می‌شود، تغییر می‌کند و تنها چیزی که ثابت و پایدار است شما هستید و عشقی که متعلق به شماست...

شما پادشاه این سرزمین هستید عزیزانم... شما ملکهٔ این سرزمین هستید... عزیزانم چون شما اکنون به معبد خود وارد می‌شوید. در قسمت‌های آینده در مورد ورودی معبد برایتان خواهیم گفت. خواهیم گفت که به محض وارد شدن چه می‌بینید... هنگام وارد شدن، از کنار چه چیزهایی عبور می‌کنید؛ اما چون این جلسه، جلسه آغازین است همگی را ساده فرض می‌کنیم، اما بتدریج همچنان که جلسات پیش می‌روند پیچیده می‌شوند.

قبلا به شما گفتم که دفعه بعد که همدیگر را ملاقات کنیم وقتی شما به آن معبد برسید فورا آن را به شکل صحنه یک تئاتر خواهید دید. آگاهی سه بعدی در مورد تئاتر چه بینشی به شما می‌دهد؟!

قرار است در زمانی معین اتفاقی روی دهد و نور چراغ‌ها کم خواهد شد. شما می‌نشینید و آنچه را که خواهانش بودید می‌بینید چون شما بهایش را پرداختید وقتی وارد شدید...این یک استعاره که «بهایش را پرداختید» شما موقع عبور از مه با «باور, شهامت و شجاعت» برای ورود به این مکان ناشناخته بهایش را پرداخت کرده‌اید. این همان است که شما پرداخت کرده‌اید.

و صندلی‌هایی هست که رو به صحنهٔ تئاتر قرار دارند. تئاتر دایره‌ای شکل است. بعضی از شما این مدل تئاتر را دیده‌اید که استیج (صحنه تئاتر) در مرکز و وسط قرار دارد و صندلی‌های تماشاچیان در هر اندازه‌ای که بخواهید دورتادور آن چیده شده است؛ استیج، این معبد مقدس است و دلیلی دارد چون وقتی کسی روی این استیج می‌رود همه می‌توانند به خوبی او را ببینند... هرکسی هرجایی که نشسته است می‌تواند به وضوح، تمام زوایای اتفاقی که برای شما روی می‌دهد را ببیند.  شما قرار است به سمت آن پله‌ها بروید، از آن پله‌ها بالا بروید و روی تنها صندلی‌ای که روی آن استیج است بنشینید.

«کرایون! این صندلی رو به کدام سمت است؟!»

اوه! چه سوال خطی‌ای می‌پرسید؟! هیچ جهت و سمت و سویی در مکان فرا بُعدی وجود ندارد. شما همزمان رو به همه جهت‌ها نشسته‌اید.

و هنگامی که می‌نشینید و به اطراف نگاه می‌کنید به ظاهر مکان تماشاچیان را خالی می‌بینید اما می دانید که اینجا خالی نیست...همین که به آغاز نمایش نزدیک می‌شویم نور چراغ‌ها کم می‌شود و اولین چیزی که می‌بینید شاید یک فرشته باشد، شما هنوز مطمئن نیستید، او به سمت شما می‌آید و به شما تعظیم می‌کند و به گونه‌ای خم شده و سرش را طوری پایین گرفته که پایین‌تر از شما باشد. (نهایت احترام) شما معنی آن را می دانید...بسیاری از شما معنی این را می دانید... و پس از آن در برابر شما در آن معبد می‌نشیند، شروع به در آوردن کفش‌های شما می‌کند... عزیزان او این کار را اتوماتیک وار انجام می‌دهد...او کفش‌های شما را در می‌آورد...این یک استعاره است...در سرتاسر زمین انسان‌ها وقتی به مکانی مقدس وارد می‌شوند کفشهایشان را در می‌آورند... حالا شما نه کفشی به پا دارید و نه حتی جورابی! پاهای شما برهنه‌اند. کسی که مقابل شماست و یک فرشته به نظر می‌رسد شروع به شستن پای شما می‌کند...چقدر طول می‌کشد تا صدها نفر پاهای شما را بشویند؟! پاسخ اینست: تا زمانی که تو بخواهی! می‌توانی بخواهی دو بار، پنج بار یا ده بار پاهایت شسته شود، شما در مکان فرابعدی هستید و همان حس خوب را خواهد داشت...

او با اشک شوق، پای شما را می‌شوید؛ اشک شوق از اینکه شما بالاخره موفق شدید به این مکان بیایید...شما واقعا خود را مفتخر کرده‌اید... این شهامت را داشتید که بگویید: من از آنچه تا کنون به من گفته‌شده و آموخته‌ام رها می‌شوم و این فکر و ایده را باور می‌کنم که: «من شکوهمند هستم و من قربانی این سیاره نیستم و «آگاهی» من، به من و هدف زندگیم کمک می‌کند و من می‌توانم طولانی‌تر عمر کنم، می‌توانم هرچیزی را شفا بخشم...می‌توانم خشم، ترس یا جسم خود را شفا دهم، چون ذات من اکنون گوش می‌دهد.»

پس از شما می‌خواهم نمایش را لحظه‌ای متوقف کنید...همین اکنون در جسم فیزیکی شما، بدن هوشمندی هست که گوش به زنگ است؛ و بدن هوشمند شما واقعا هیجان زده شده است! چون با خود می‌گوید: «اوه! او انجامش می‌دهد...نگاه کنید او دارد این کار را می‌کند!...نگاه کنید او دارد این کار را می‌کند!»

اوه عزیزم! این مثل این است که زنگ‌ها به صدا در آیند...مثل این است که مسیر شماره یک به مسیر شماره دو تغییر کند و قطاری که تو سوار آن هستی به مکانی دیگر برود، چون تو تصمیم گرفته‌ای...و این واقعیت است.

ذات شما، این را می‌داند و شروع به همکاری در هر کاری می‌کند که اکنون می‌کنید...بدن هوشمند شما در هر سطح خود می‌گوید: «نگاه کن نگاه کن! بالاخره این اتفاق می افتد! ما هیچ وقت فکر نمی‌کردیم این اتفاق بیافتد!! نگاه کن او چه می‌کند...نگاه کن او چه می‌کند...»

و شما روی صندلی در وسط آنجا می‌نشینید و اجازه می‌دهید تک تک آن موجوداتی که کمتر از چشم بر هم زدنی چهرهٔ گریانشان را می‌بینید، پایتان را بشویند...در این سناریو... این سناریوی آغازین...صدها تماشاچی می‌بینید که همه آنها چهره شما را دارند... این یک استعاره است چون هر کدام از آنها، خودِ شما در یکی از تناسخ‌های گذشته هستند، همهٔ آن تجربیاتی که تا بحال روی این سیاره داشته‌اید. همهٔ آن تجلی‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها، تولدها، مرگ‌ها...همگی آنجا هستند...همه آنجا هستند...و تک تک آنها آماده‌اند که پای شما را بشویند چون شما به این نقطه رسیده‌اید. نقطه‌ای که این سیاره شروع به تغییر کرده است...نقطه‌ای که هر آنچه در آکاش شماست، شما را به این نقطه اوج روی صندلی رسانده است...

اکنون زمان خوبی برای شفاست...اینطور نیست؟ چه زمانی بهتر از اکنون که پاهای شما شسته می‌شوند؟

پس بگو! شروع به مطالبه کن: «من شفا یافته‌ام.  من فرزند خدا هستم که به تصویر او در این جسم خلق شده‌ام، من بخشی از سرچشمه خلقت هستم، بدن من چنین است، بدن من چنان است...(اینجا در مورد بدن خود هرچه می‌خواهید داشته باشید بگویید مثلا بدن من شفا یافته است...بدن من لاغر است...بدن من متناسب است...بدن من سالم است و...) چیزی تقاضا نکن بلکه آنچه را که متعلق به توست مطالبه کن: «من دیگر ترسی ندارم. من دیگر به آنان که به من خیانت کرده‌اند فکر نمی‌کنم...»

شروع کن همه آنچه واقعا هستی را فهرست کن، نه چیزهایی که می‌خواهی باشی...(نگو من می‌خواهم، بگو من هستم) سپس شفا شروع می‌شود. این کلید و سرچشمهٔ همهٔ شفاهای خودبخودی و معجزاتی است که روی این سیاره تا به حال روی داده است: اتصال به روح...اتصال به روح...

ما اینجا توقف می‌کنیم؛ اما همیشه قرار نیست در این نقطه مدیتیشن را تمام کنیم؛ اما برای آغاز همین جا توقف می‌کنیم. چیزهای خیلی بیشتری هست...توصیه‌هایی برای قدم‌های بعدی و روش عملکرد همهٔ اینها...

اما تو را را دعوت می‌کنم که این مکان را ترک نکنی... این مدیتیشن برای مدتی کوتاه نیست...یک گرم کردن ساده نیست. (منظور این است که این مدیتیشن قدرتمند و با ارزش است و آن را دست کم نگیر!) و بعد از اینکه من گفتم «و این چنین است» و بعد از اینکه مدیتیشن تمام شد در این مکان بمان...موسیقی ادامه خواهد داشت... احساس ادامه خواهد داشت... بمان و عشقی که اینجا برایت وجود دارد را لمس کن و شاید، شاید بگویی حق با او (کرایون) بود:

من باشکوهم زیرا من تکه‌ای از شکوهمندی هستم...

هدفمند و از روی عشق خلق شده‌ام...

و این‌چنین است.

کرایون - چهارشنبه دوم سپتامبر ۲۰۲۰

 

 

 


[1] تجربه نزدیک مرگ پدیده‌ای است که در رشته‌های فراروان‌شناسی، روانشناسی، روانپزشکی و طب بیمارستانی مطالعه می‌شود. چنین مواردی معمولاً بعد از اینکه فردی مرگش از لحاظ بالینی قطعی شده یا خیلی نزدیک به مرگ است گزارش شده است. از این رو آن را تجربه نزدیک مرگ نامیدند. در تجربه مثبت، شامل احساساتی مثل احساس خروج از بدن، احساس شناور بودن، سکوت کامل، احساس امنیت و گرما، تجربه از هم پاشیدگی، دیدن تونل، دیدن نور، دیدن بستگان فوت‌شده و غیره می‌باشد.

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶