مدیتیشن۸۹
2022.07.06
کمی
نزدیکتر بیایید.
این
حلقۀ دوازده است و این اولین برنامه یا اولین قسمت این ماه است. هر هفته به سفر
کوتاهی میرویم و از شما دعوت میکنیم همراه با ما به این سفر بیایید. هر بار کمی
متفاوت است و البته همانندیهای هم دارد. در چنل امروز گفتیم که میخواهیم به
موضوعی بپردازیم و آن موضوع در برنامههای حلقۀ دوازده [این ماه] هم بازگو خواهد
شد. در این مدیتیشنها آنچه را در این چنل رخ داده، تا حدودی بازتاب خواهیم داد.
ولی
حلقۀ دوازده متفاوت است. حلقۀ دوازده لزوماً چنلی نیست که پر از اطلاعات باشد.
حلقۀ دوازده مدیتیشنی است که سرشار از تجربه است. از همۀ شما دعوت میکنیم به این
سفر بیایید. اولین ماهی که این [مدیتیشن] را انجام دادیم، به یاد دارم که در آن
چنل بارها و بارها این سوال را مطرح کردم: آیا این واقعی است؟ آیا این واقعی نیست؟
زیرا
هر بار که انسان چشمانش را میبندد و چیزی را تجسم میکند یا به سفری ساختگی میرود،
احساس میکند که هیچ چیز واقعیای را تجربه نمیکند.
انسانها
همان گونه فکر میکنند که هستند؛ یعنی وقتی بیدارند در سهبعدی کار میکنند و وقتی
که خواباند، وقت رؤیاست. و رؤیا را غیرواقعی میدانند و [میگویند] که آن فقط رؤیاست.
سپس از خواب بیدار میشوند و به دنیای واقعی میروند. این الگویی است که شکستنش
دشوار است و از همان آغاز از شما خواستیم که این الگو را بشکنید. آیا امکان دارد
که انسان بتواند از طریق آگاهیاش و بدون بدنش به جایی برود که واقعی است؟ این
پرسشی است که بینیاز از پاسخ است؛ زیرا پاسخ همیشه این بوده است: بله. حتی برای
آن اصطلاحی هم هست: تجربۀ خارج از بدن.
آگاهی
پادشاه است. شما همان آگاهی هستید. وقتی آگاهی در بدن شماست، بدن هم همراهیاش میکند.
وقتی بدن دیگر درگیر نیست، چه در حال مرگ باشد و چه نباشد، هنوز در سطح اصلی،
خودتان هستید و میتوانید بدون بدنتان سفر کنید. کسانی هستند که به این اهمیت
بسیاری دادهاند، حتی وقتی در این سیاره هسستند و زندهاند. برخی از شما میتوانید
این کار را انجام دهید. هر هفته از شما میخواهیم که این کار را انجام دهید.
آیا
ممکن است من و شما با هم بتوانیم از آن پل استعاری عبور کنیم و این برایتان همان
قدر واقعی باشد که اینک که شاید بر روی صندلی نشستهاید، واقعی است؟ اغلب واقعیت
خود را با بیداربودن در [دنیای] چهاربُعدی تعریف میکنید، آن را با هشیاربودن و
آگاهبودن از این تعریف میکنید که چه کسی هستید و چه دارید میکنید. خوب، آگاهبودن
از این که چه کسی هستید و چه میکنید، میتواند کاملاً بدون بدن هم صورت بگیرد و
همچنان که آنجا نشستهاید، میتوانید همزمان در دو مکان باشید و بارها و بارها
این را به شما نشان دادهایم.
محققانی
که این چیزها را ارزیابی میکنند، میدانند که این واقعی است. این همان چیزی است
که هنگامی رخ میدهد که وضعیت ابعاد خود را به بیش از چهار بُعد گسترش میدهید،
همان هنگامی که بهیکباره به همۀ ابعاد وارد میشوید، یعنی به همان کسی که هستید.
و چهرۀ خدا را لمس میکنید.
«منظورت
از این چیست کرایون؟»
منظورم
این است که به درون روح خود میروید، به مَرکبی میروید که خانۀ شماست، به مکانی
میروید، البته اگر بخواهید مکان بنامیدش، به همان مکانی میروید که از آن آمدهاید
و بهصورت مرتب به آن میروید و از آن میآیید.
بارها
گفتهایم که شما جاودانید. خدا در روح شما نمایان میشود؛ در نتیجه خدا را در درون
خود دارید. در بدن و در دیانای خود بخشهایی چندبُعدی دارید که همگی در آنچه با
آگاهی امکانپذیر است، نقشی ایفا میکنند. آگاهی، شما را در آن میدان قرار
میدهد، در میدانی که جنبهای چندبُعدی است از زمین و همۀ آنچه هست. در این
باره صحبت کردهایم و این را نیز میتوان سنجید و اثبات کرد. نمونههای بسیار
زیادی را دربارۀ این گفتهایم که انسانها چگونه هزاران سال است این کار را انجام
دادهاند. و این همان جایی است که میخواهیم در آن باشید. با این باور که میتوانید،
با عبور از پل به این مکان بروید عزیزانم. و کسی را ملاقات کنید، آن کسی است که
واقعاً هستید، آن خود شما هستید در جوهر اصلیتان.
از
آغاز از شما خواستهایم همراه با ما با عبور از پل به ناشناختهها بروید. آن را «از
شناختهشدهها به ناشناختهها» نامیدهایم. همچنین به شما یادآوری کردهایم که
این اغلب برای شما به عنوان انسان دشوار است. اگر فردی نمیتواند چیزی را
تجسم کند، آنگاه حتی چیزی را که میشناسد، چگونه میتواند تجسم کند؟ حال اگر به
ناشناخته برود، چگونه میتواند شروع به تجسم چیزی کند که هرگز ندیده است؟ عزیزانم،
این لزوماً مشکل بزرگی نیست؛ زیرا همیشه راهکارهای دیگری هم هست و برخی از آنها
را هم به شما گفتهایم.
از
کسانی که نمیتوانند تجسم کنند یا با تجسمکردن مشکل دارند، اینگونه میخواهم: با
من به سفری بیایید. همۀ شما [تابهحال] راه رفتهاید. همۀ شما [تابهحال] از پلی
عبور کردهاید. میتوانید این کار را انجام دهید. لازم نیست آن را در ذهن خود
ببینید. از شما میخواهم آنگاه که از پل عبور میکنید، عشق درهمتافته با آن را
احساس کنید. در آنجا چیزی هست که به
سراغتان میآید و آن احساسی است که پیش از این هرگز تجربهاش نکردهاید یا شاید در
حلقۀ دوازده احساسش کردهاید و اینک میدانید که واقعی است. این واقعی است، همان
قدر که صندلی یا کاناپهای که روی آن مینشینید، واقعی است.
قصد
رفتن به هستۀ خود و فرورفتن به عمق قلب خود، دری میگشاید برای تجلی، برای
بیشترشدن از آنچه فکر میکنید هستید، برای کشف جوهر خود: کشف خود.
امروز
متفاوت خواهد بود. امروز با هر کاری که تابهحال انجام دادهایم، متفاوت خواهد
بود. شیوۀ انجام آن امروز به گونۀ متفاوتی خواهد بود. خواهید دید. بر لبۀ پرتگاهی
ایستادهاید، شاید آن صخرهای است بسیار مرتفع که پایین آن را میبینید. بسیاری از
شما این را تجربه کردهاید؛ پس لازم نیست که چندان تجسم کنید. این سفر در آن سوی
پل است؛ ولی نمیتوانید چیزی را ببینید که در آن سوی پل است.
برای
خیلیها این ترسناک است. آیا در زندگی واقعی خود این کار را میکنید؟ پاسخ این
است: خیر. اگر آن سوی پل را نتوانید ببینید، این کار را نمیکنید، مگر اینکه از
چیزی که آنجاست، تصویری داشته باشید یا کسانی به آنجا رفته و بازگشته باشند و
بگویند: «اُه! خوب است.» اگر قرار بود خودتان بهتنهایی از پل بگذرید، احتمالاً
این کار را نمیکردید. به همین دلیل است که در همۀ برنامهها میگویم: «دستم را
بگیرید. من هم با شما میآیم.»
پس
بیایید هماینک دوباره این کار را انجام دهیم. دستم را بگیرید.
[شروع
موسیقی]
این
سفر دربارۀ عشق است. مهی که در میانۀ پل است کارش مبهمکردن است، مبهمکردن
چیزی که پیش خواهد آمد، مبهم کردن چیزی که در آن سوی پل است. هنگام گذشتن از آن پل
و از میان این مه، احساسی از عشق جای ناشناختهها را میگیرد. آنگاه در دستان خدا
راه میروید. این روح شماست. در جایی پا میگذارید که قبلاً احساسش کردهاید. حتی
اگر پیش از این هرگز در این برنامه نبوده باشید، قبلاً آن را احساس کردهاید؛ زیرا
از اینجا آمدهاید. این شکوهمندی عشق روحِهستی است، این شکوهمندی شفقتی
است که برای شما آنجاست. اینجا نام شما جای میگیرد، نامی که شاید هرگز آن را
نشنیدهاید، نامی که به آوازِ نور میخوانیمش و آن شما هستید.
این
بار قرار نیست به سالن تئاتر بروید عزیزانم. قرار است از دری عبور کنید. همۀ شما
[تابهحال] در دیدهاید؛ پس دشوار نیست تصور کنید که از دری عبور میکنید. [در
واقع] دری وجود ندارد و [فقط] چهارچوب در است و از آن عبور میکنید و به اتاق
بسیار بزرگی وارد میشوید. در واقع قبلاً اینجا بودهاید. در برنامههایی از حلقۀ
دوازده افراد بسیار و گاه یک نفر را در این اتاق ملاقات کردهاید. این یکی هم
متفاوت نیست.
با
این حال این بار هیچ صندلیای نیست؛ ولی کسی آنجاست. فردی آنجاست. او برایتان
آشناست. اگر این سفر، سفر همکار من باشد، آن فرد مرد خواهد بود؛ زیرا همکارم دوست
دارد راهنمایش مرد باشد، مرد خردمندی که از خودش بزرگتر است. اگر شما که به این
سفر آمدهاید، زن باشید، آن شخص زن خواهد بود؛ زیرا میخواهید راهنمایتان زن باشد،
کسی باشد که در سطح روح شما را بهصورت شخصی و صمیمانه میشناسد.
پس
بیایید لحظهای وانمود کنیم که این داستانی است که در آن این راهنما مرد است. و به
این دلیل این کار را میکنم که گفتن داستان آسانتر میشود اگر بدانید جنسیت فردی که
صحبت میکند، چیست؛ ولی این راهنما میتواند هر کسی باشد که میخواهید. پس این
سرنخی به شما میدهد از اینکه در ادامه چه خواهد بود. قرار است راهنمای خود را
ملاقات کنید، یک نفرشان را. [البته] به نظر میرسد که او یک نفر از آنهاست؛ پس میخواهیم
به حالتی داستانوار برویم که قبلاً هم این کار را کردهایم. شاید در همۀ حکایتها
این کار را کردهایم، حکایتهایی که در آنها مردی هست که زن است و «وُ» نام دارد.
وُ قدمزنان
به این فضا وارد میشود. وُ خود شمایید، چه
مرد، چه زن.
این
راهنما آنجا منتظر است و میگوید: «خوش آمدی عزیزم. منتظرت بودم.»
میدانید
که آنها منتظرتان بودهاند. تو کیستی؟ ممکن است این سوال شما باشد که میپرسید:
«تو کیستی؟»
این
فرد با صدایی با شما صحبت میکند که عشق و نیکخواهی و قدرت از آن صدا میتراود و
آن را با قاطعیت تمام تشخیص میدهید. شنیدن این صدا دلتان را آب میکند و چه
اطمینانبخش است.
او
میگوید: «من راهنماهایت هستم.»
درست
شنیدید؟ من راهنماهایت هستم! این فرد هر سۀ آنهاست، هر سۀ آنها در یک [تصویرند].
این فرد بهصورت استعاری، متافیزیکی و چندبُعدی هر سه راهنمای شماست که در یک
تصویر جای گرفتهاند.
برخی
خواهند گفت: «خوب، چگونه میتوانی اینجا باشی، وقتی در زمین هم با من هستی؟»
[کرایون میخندد]
راهنمایتان
میخندد و میگوید: «چون هماینک با تو روی زمینم. من همیشه با تو هستم. آگاهی
تو از شکوهمندیات هر جا که باشد، من هم آنجایم. [این را] به تو گفتهام.»
او
صحبتش را ادامه میدهد: «من همیشه با تو هستم، چه به آن اذعان کنی و چه نکنی.
ما اینجاییم. در طول زندگی همراهیات میکنیم و امروز میخواهیم چیزی نشانت دهیم.»
قفسهای
هست که ظاهراً شناور است و در کنار این راهنمای باشکوه است، راهنمایی که به شما
تعلق دارد. این راهنمای باشکوه صحبت میکند و میگوید: «در این قفسه ظرفهای شیشهای
بسیاری هست و هر یک از آنها لبالب پر از بذر است.»
آهان!
پس اگر چنل امروز را گوش کرده باشید، میدانید که این بذرها مربوط به چیزی هستند
که قرار است در زمین بکارید، البته اگر بخواهید این کار را بکنید.
این
راهنمای باشکوه، این راهنمای مهربان میگوید: «عزیزم، وقتش فرارسیده است. به
همین علت است که در این زمان به دنیا آمدهای. آن تغییر اینجاست. آن تغییرات در
حال انجامند. نور در این سیاره پدیدار شده است و برای عقبراندنش فشار میآورند.
منفیگرایی این نور را نمیخواهد. وقت کاشتن این بذرها فرارسیده است.»
ممکن
است بپرسید: «خوب، آیا این بذرها جدیدند؟ آیا تازه رسیدهاند؟ آیا چیزی هستند که
بهتازگی در این قفسه رخ دادهاند؟»
این
راهنمای زیبا که در مقابل شماست لبخند میزند و میگوید: «اُه! نه. تو با این
بذرها به این دنیا آمدی. در زندگی قبلی و حتی زندگی قبل از آن هم با این بذرها به
این دنیا آمدی. این بذرها با تو بودهاند تا به آنها عادت کنی و آنها بخشی از تو
باشند؛ ولی تا زمانی که آفتاب برنیامده بود، نمیتوانستی آنها را بکاری.»
آیا
این را درک میکنید؟ این استعارهای از تغییر است. آفتاب برآمده است و
راهنمایتان میگوید: «بذر خود را انتخاب کن.»
برچسبهای
روی آنها را میبینید: نیکخواهی، مهربانی، تغییر در سیاره، سلامتی خودتان،
درککردن. این متفاوت است. این بذرها شیء نیستند. هر یک از آنها مفهومی است.
و میبینید که بعضی از آنها شخصیاند. به نظر میرسد بعضی از آنها شخصی نیستند.
بعضی از آنها به این سیاره مربوط میشوند. سراغ اولین شیشه میروید.
«چرا
متفاوت است؟ چرا؟ آیا همانی را انتخاب کنم که نیازش دارم؟»
راهنما
میگوید: «در انتخابت آزادی. همیشه در انتخابت آزادی. به برچسبها نگاه کن.»
به
برچسبها نگاهی میاندازید و میگویید: «این را دوست دارم.»
روی
آن نوشته: «چیزهایی که باید بدانم. [کرایون میخندد] و چیزهایی که بعداً آشکار میشوند
و میدانم که آن این سیاره است.»
اُه!
این مفهومی است از شما و میدان، عزیزانم. آیا این را درک میکنید؟ و همین
را انتخاب میکنید.
وقتی
انتخابش میکنید، راهنما میگوید: «انجام شد. وقتی به صندلی خود بازمیگردی، این
بذرها را با خود خواهی برد. اینها بذرهایی هستند که بیدرنگ در این سیاره خواهی
کاشت. و وقتی به برنامههای حلقۀ دوازده این ماه میآیی، دوباره ظاهر میشویم و تو
بذرهای دیگری را انتخاب میکنی که در آن زمان به آن نیاز داری؛ ولی بذرهایی که این
بار انتخاب میکنی، در واقع بیشتر دربارۀ درککردن چیزهایی است که باید برای زندگی
خود در این زمان بدانی.»
این
راهنما که نمادی از همۀ راهنماهای [شما]ست، به شما میگوید: «پس عزیزم، از تو دعوت
میکنم همراه با من دربارۀ این عشق تعمق کنی و اینجا را پس از آن ترک کنی؛ زیرا
مدتی با تو میمانم و قرار است این بذرها را با هم متبرک کنیم. قرار است آنها را
نیرومند کنیم، آنها را فعال کنیم، من و تو با هم؛ زیرا در پایان این [مدیتیشن]،
در حالی که روی صندلی خود نشستهای، این بذرها را بهصورت مجازی در دست خود خواهی
داشت و آنها را در خاک خواهی نشاند، رویشان را خواهی پوشاند و آبیاریشان خواهی
کرد و دیدن چیزهایی که باید بدانی و نیازمند درکشان هستی، برایت آغاز خواهد شد و
اینها یکراست به درون آن میدان خواهند رفت و این سیاره خواهد دانست که تو
اینجا بودهای.»
بمانید.
بمانید و بذرهایی را که انتخاب کردهاید، متبرک کنید. بمانید و بذرهایی را که
انتخاب کردهاید، در درون خود بنشانید. آنها را در درون خود فعال کنید؛ آنگاه در
هنگام بازگشت، مانند قبل نخواهید بود. بمانید.
و اینچنین است.
نظرات
ارسال یک نظر