مدیتیشن۸۵

2022.06.01

درود عزیزانم. کرایون هستم. کمی نزدیک‌تر بیایید.

حلقۀ دوازده، حلقۀ شفاست. حلقۀ دوازده به همین دلیل ایجاد شد و فقط برای شفای بدن نیست، برای شفای ذهن هم هست. اگر حقیقتی را کشف کنید که همیشه بوده؛ ولی هرگز آن را نمی‌دانستید، آیا این نوعی شفا نیست؟ اگر شادمانی را کشف کنید چه؟ آن هم در حالی که هرگز آن را نداشته‌اید و در همۀ عمرتان ایرادی بوده است و در ابتدای هیچ تونلی، هیچ نوری ندیده بودید. در واقع می‌توان گفت در آن تونل به دنیا آمدید و هرگز از آن خارج نشدید. برای خیلی‌ها این [وضعیتی] بسیار رایج است. و اگر از این وضعیت بهبود یابید و اگر به‌گونه‌ای آن را بازنویسی کنید و [برایتان] شادی‌بخش و آرامش‌بخش باشد و هیچ نگرانی‌ای نباشد، بگذارید از شما بپرسم آیا این شفا نخواهد بود. و پاسخ این است که اُه! بله. برای خیلی‌ها این معجزۀ [زندگی‌شان] است، یعنی همین که از حالت شاید افسردگی خارج شوند یا شاید از احساس قربانی‌بودن خلاصی یابند. این خیلی رایج است. برخی می‌گویند: «این آسودگی است. این رهایی است.» و همان طور که از آغاز گفتیم، بسیار در دسترس است.

حلقۀ دوازده تمرین است، مدیتیشن است. و اگر اولین بار است که این را می‌شنوید یا شاید اولین بار است که اینجایید، بگذارید به شما بگویم که این سفری است به‌درون خود، این بخشی از «کشف خود» است. این الگویی متفاوت است. این مدیتیشنی است که کمکتان می‌کند تا در ذهن خود از روی پلی عبور کنید که از شناخته‌شده‌ها به ناشناخته‌هاست. این استعاره است. عبور از روی آن پل نماد این است که از مکانی به مکانی دیگر می‌روید؛ ولی مکانی که به آن می‌روید، مکانی است که نه‌تنها هرگز آن را ندیده‌اید، بلکه فکر هم نمی‌کردید بتوانید به آن بروید. و این [مکان] درست در روح شماست عزیزانم.

این سفری خاص است و برای همه نیست. این سفری است که می‌تواند به‌اندازۀ صندلی‌ای که روی آن نشسته‌اید، واقعی باشد. این وانمودکردن نیست. این واقعاً حتی تجسم‌کردن هم نیست. این کاری است که می‌توانید انجامش دهید. دشواری آن همیشه یکسان است. اولین بخش از دشوای آن این است: «به من گفته‌اند که نمی‌توانم این کار را بکنم.»

شاید حتی افرادی که با متافیزیک سروکار دارند، به شما گفته‌اند که نمی‌توانید این کار را انجام دهید؛ چون این چیزی است که هرگز در دسترس نبوده است. و ما دوباره می‌گوییم که در این سیاره تغییری هست. آیا آن را احساس نکرده‌اید؟ حتی هم‌اینک که با شما صحبت می‌کنم، همان چیزهایی که به شما گفتم منتظرش باشید، در حال وقوع‌اند. تاریکی، تاریخ جنگ‌ها و همۀ چیزهایی که پدربزرگ‌هایتان تجربه کردند، تلاش می‌کنند تا دوباره در این سیاره دیده شوند و کم‌کم دارید می‌بینید و می‌گویید: «واقعاً؟ واقعاً؟ آیا واقعاً دارد اتفاق می‌افتد؟» به شما گفتیم که منتظرش باشید، گفتیم کسانی که منفی هستند، کسانی که نماد و تاریخ انرژی تاریک‌اند، همۀ تلاش خود را می‌کنند تا شما را به عقب برانند؛ زیرا عزیزانم، این سیاره به‌سوی دیگری در حرکت است. این سیاره دارد به سوی نور می‌رود. به شما گفته بودیم.

کسانی هستند که این را می‌شنوند و می‌گویند: «تو کجا بوده‌ای کرایون؟ زیر تخته‌سنگی، جایی، بوده‌ای؟ مسیر ما به سمت نور نیست. به آنچه دارد رخ می‌دهد، نگاهی بینداز.»

به شما همان چیزی را می‌گویم که قبلاً گفته‌ام. اگر آن را نشنیده‌اید، گوش کنید. وقتی نور پدیدار می‌شود، تاریکی خود را نشان می‌دهد. چراغ درخشانی را روشن می‌کنید و کثیفی‌ها نمایان می‌شوند و این همان چیزی است که هم‌اینک در جریان است. و این چیزی است که جز با تهدیدشدنِ [تاریکی] رخ نمی‌داد. تاریکی هیچ کاری انجام نمی‌دهد که متفاوت با کارهایی باشد که همیشه می‌کرده است؛ زیرا همیشه [اوضاع] را کنترل می‌کرده است.

چرا حالا خودش را نشان می‌دهد؟ دارد نشان می‌دهد، دارد خودش را به همۀ سیاره نشان می‌دهد. در جنگ زشتی هست، اندوه هست، وحشت هست، مرگ هست، درست مانند سال‌های 1944، 1943، 1942[۱]. همۀ آن‌ها اینک اینجاست. امروز هم درست همان نوع فیلم‌های خبری را می‌بینید که می‌دیدید. این باید برایتان گویای چیزی باشد. آن انرژی می‌خواهد دوباره در برابرتان سینه سپر کند تا نخواهید تصمیم بگیرید که دیگر جنگ نمی‌خواهید یا تصمیم بگیرید که همگی‌تان می‌خواهید دور هم جمع شوید و مطمئن شوید که دیگر هیچ جنگی نخواهد بود. به همین علت است که این سیاره دارد مخالفت می‌کند عزیزانم. این همان نوری است که درباره‌اش صحبت می‌کنم.

پس آنچه دارم به شما می‌گویم داستان فردی بیش‌ازحدخوش‌بین نیست، دارم چیزی را می‌گویم که در واقع برایتان پیش‌بینی کرده بودم: دو گام به جلو، یک گام به عقب. به نظر می‌رسد که اینک در گامی رو به عقب هستید؛ ولی عزیزانم، علتش فقط این است که دارید نور می‌تابانید.

حلقۀ دوازده جدید است. حلقۀ دوازده جدید است؛ زیرا در جریان تغییری قرار دارید، تغییری در آگاهی که اینک دارد خود را در این سیاره نشان می‌دهد. به همین دلیل است که اینک شما را به مکانی می‌بریم که شاید قبلاً هیچ کسی به شما نگفته بود که می‌توانید به آنجا بروید، به روح خود. و از روی پلی عبور می‌کنیم و به اتاق‌ها و مکان‌های خاصی وارد می‌شویم که همگی استعاره‌هایی هستند برای قطعات یا بخش‌هایی از الوهیت یا ذهن شما. در یک سال و نیم گذشته با این قسمت و همۀ دیگر قسمت‌های حلقۀ دوازده به مکان‌های بسیاری رفته‌ایم. اینک وقت آن است که دوباره به برخی از آن‌ها برویم، البته شاید با روشی متفاوت.

می‌خواهیم برای هر چهار حلقۀ دوازده این ماه، روالی ایجاد کنیم. کاری که از شما می‌خواهم در آنجا انجام دهید، با هر چه پیش از این بوده است، کمی متفاوت است. آماده باشید. اگر می‌خواهید در این حلقۀ دوازده شرکت کنید، وقتی از روی آن پل می‌گذریم، آماده باشید. برای چیزی زیبا آماده باشید، نه برای چیزی عجیب‌وغریب. اگر چیز عجیب‌وغریبی می‌خواهید، اشتباه آمده‌اید؛ زیرا وقتی دیگر این‌گونه فکر نمی‌کنید و آن را درک می‌کنید، الهی‌تر می‌شوید و دربارۀ خودتان بیشتر می‌آموزید و این عجیب‌وغریب نیست، این عشق است. شما برای عشق آفریده شدید. شما تصویر عشقید. و آنگاه که به کشف خود می‌پردازید، خودش را به‌شکلی بسیار مثبت نشان می‌دهد؛ چراکه در مکانی هستید که برای شماست. این مکان، مکانی امن است. حال بیایید به آنجا برویم.

مثل همیشه از شما دعوت می‌کنم همراه با من از روی این پل عبور کنید. شما تنها نیستید. بیایید با هم برویم و ببینیم دوباره امروز در آنجا برایتان چه چیزی هست. دستم را بگیرید.

 

[شروع موسیقی]

 

این زیباترین قسمت آن است. دستم را بگیرید. از میان این مه عبور کنید، مهی که چنین چیزهای زیبایی را مبهم می‌کند، چیزهایی که هرگز ندیده‌اید. حتی برخی گفته‌اند که این مانند عبور از آن پرده است، پرده‌ای که همیشه به شما گفته‌اند نمی‌توانید از آن عبور کنید، مگر اینکه مرده باشید و شما نمرده‌اید. در این لحظه خیلی‌خیلی زنده‌اید و به چیزی نگاه می‌کنید که شاید باید آن را می‌دیدید: زیبایی خود را، زیبایی خود را.

اغلب در این مکان و در این حلقۀ‌ دوازده به اینجا آمده‌ایم و در اینجا سالن تئاتر و اتاق‌های دیگری هست که به آن‌ها برویم. می‌خواهیم دوباره به سالن تئاتر برویم. بیایید دوباره به سالن تئاتر برویم.

این بار کمی متفاوت است. شاید به نظر برسد قبلاً اینجا بوده‌ایم و این کار را انجام داده‌ایم. شاید دوباره انجامش دهیم. ممکن است تکرار کامل [بعضی از کارهای قبلی] را تجربه کنیم؛ زیرا زیبا هستند و به آن‌ها نیاز دارید. خیلی‌ها می‌گویند: «چرا این یکی یا آن یکی [تجربه] را تکرار نمی‌کنی؟»

می‌پرسم چرا.

می‌گویید: «چون آن را دوست داشتم و چیزهای خاصی احساس کردم.»

و سوال من از شما این است: «خوب، حالا که آن‌ها را احساس کرده‌اید، چرا نیاز دارید دوباره آن‌ها را احساس کنید؟»

این سوال بامزه‌ای است که ممکن است بپرسید. عزیزانم، ما در اینجا چندبُعدی هستیم. وقتی اتفاقی رخ می‌دهد، احساس می‌کنیم که پیوسته اتفاق می‌افتد.

برای شما این‌گونه است که اغلب باید بارها و بارها تکرارش کنید تا آن را حفظ کنید، آن هم بدون درنظرگرفتنِ این ایده که شاید، فقط شاید، می‌توانید آن را با خود به خانه ببرید. به حلقۀ دوازدهی جدید برای چهار جلسۀ این ماه خوش آمدید. از شما می‌خواهم هم‌اینک همراه با من دوباره به آن سالن تئاتر بروید. بیایید به آستانۀ دری برویم که نام شما روی آن است، نامی که هرگز نمی‌توانید بخوانیدش؛ زیرا به زبان نور است. این در خود شمایید. هر چیزی در این مکان، خود شمایید. این استعاره است؛ زیرا با چشمانی خطی دارید نگاهش می‌کنید. اگر قدرت تجسم‌کردنِ در حد اعلی هم داشته باشید، باز هم نمی‌توانید از آن سر درآورید؛ پس از شما می‌خواهم آن را به‌صورت هر چیزی که شما را در اینجا خوش‌حال می‌کند، تجسم کنید. دارید به آن مکان شادمانی پا می‌گذارید، به مکانی که برای شماست، به مکانی که راحت‌ترین مکان است.

دوباره می‌گویم که به‌عنوان انسان دارید از اینجا بازدید می‌کنید. این خانۀ شماست و شما در خانه‌اید. این برای شما ساخته شده است، این روح شماست. با عبور از این در به سالن تئاتر بروید. بروید و به این سالن تئاتر دایره‌شکل نگاهی بیندازید، به سالنی که دورتادور آن صندلی‌هایی هست و باید از میان جایگاه تماشاگران روبه‌پایین بروید و از پله‌های صحنه بالا بروید تا آنجا روی صحنه قرار بگیرید.

قرارگرفتن روی هر صحنه‌ای چه حسی به شما می‌دهد؟

شاید بگویید: «خوب، اصلاً از اینکه روی صحنه باشم، کمی معذبم کرایون.» [کرایون می‌خندد]

خیلی بامزه است. صحنه‌ای که روی آن هستید، هستۀ شماست. به همین علت است که این سکّوست. آیا هرگز از این سر درآورده بودید؟ شنوندگان حلقۀ دوازده، آیا هرگز متوجه شده بودید که این هستۀ شماست؟ اینجا جایی است که همیشه در آن خواهید بود. این صحنۀ شماست و برای شماست. این صحنه جایی است که در آن همه چیز را برایتان می‌آورند. این همان صحنه‌ای است که از آن عازم می‌شوید. اینجا همان جایی است که نسیم تولد از آن می‌رود. اینجا همان جایی است که همایش‌هایی برگزار می‌کنید که با خانواده‌هایی است که قرار است هنگام تولد داشته باشید و تصمیم گرفته‌اید ملاقاتشان کنید. روح‌های آن‌ها هم اینجا هستند. این ایدۀ پیچیده‌ای است. این‌طور نیست؟ همین ایده که ممکن است پدر و مادرتان را خودتان انتخاب کرده باشید. در این باره هم صحبت کرده‌ایم.

امروز قرار است کاری انجام دهید که قبلاً هم انجام داده‌ایم. جایگاه تماشاگران روشن می‌شود و تماشاگران بسیاری روبه‌رویتان هستند. آن‌ها دورتادور صحنه نیستند و پشت سر شما قرار نمی‌گیرند؛ زیرا آن‌ها وجودهای خاصی هستند، البته اگر بخواهید این‌گونه بنامیدشان. آن‌ها افرادی هستند از گذشتۀ این سیاره و همۀ آن‌ها وجه اشتراکی دارند.

اولین وجه اشتراک آن‌ها این است که روح شما را می‌شناسند. شاید این برایتان عجیب باشد؛ زیرا در این سیاره فقط افراد خاصی را می‌شناسید و شاید افراد مهم دور از دسترس شما باشند. وقتی در سکوی روح خود هستید، همۀ چیزهایی که تابه‌حال وجود داشته‌اند، با هم‌اند و شما را می‌شناسند. شما را به‌خوبی می‌شناسند و می‌دانند چرا آنجایید.

استادان شفادهندۀ این سیاره در صندلی‌های مکانی نشسته‌اند که در آن هستید. شما روی صحنه‌اید و آن‌ها روی صندلی‌های [تماشاگران] نشسته‌اند و دارند شما را نگاه می‌کنند. قبلاً هم اینجا بوده‌ایم. این یکی متفاوت است. قرار است یک‌به‌یک روی صحنه بیایند و شما را تجلیل کنند.

خواهید گفت: «چقدر طول می‌کشد؟»

اگر در مکانی چندبُعدی باشید که در آن زمان وجود ندارد، به‌اندازۀ کسری از ثانیه طول خواهد کشید. نگران این نباشید که چقدر طول می‌کشد. اگر دوست دارید، فکر کنید که همۀ آن‌ها با هم می‌آیند، یعنی یک بار، آن هم همه با هم. آن‌ها شما را لمس می‌کنند. شاید دست‌هایتان را رو به آن‌ها دراز کرده‌اید و آماده‌اید و آن‌ها تخصص خود را در هر زمینه‌ای که باشد، به شما انتقال می‌دهند، چه آن تخصص، زیباییِ شادمانی و شوخ‌طبعی باشد، چه موهبت شفا، شفا در شیمی بدنتان، شاید هم شفای بیماری.

همۀ آن‌ها متخصص‌اند. برخی از آن‌ها در زمینۀ یکسانی متخصص‌اند و آن را به‌شکل‌های مختلفی انجام می‌دهند؛ ولی یکایک آن‌ها می‌خواهند شما را لمس کنند و می‌خواهند این کار را همین حالا انجام دهند. شاید بگویید: «خوب، من این همه وقت ندارم.» اگر به شما بگویم که هم‌اینک این کار را انجام داده‌اند، چه؟ این کاری است که داریم انجام می‌دهیم. داریم این را به تجربه‌ای چندبُعدی تبدیل می‌کنیم؛ ولی این یکی متفاوت است، این یکی متفاوت است.

هر بار که یکی از آن‌ها شما را لمس می‌کند، هدیه‌ای کادوپیچ‌شده پیش پایتان ظاهر می‌شود. و همچنان می‌آیند و می‌روند و هر یک یکی‌دو لحظه شما را لمس می‌کنند و این چیزهای زیبا را به شما منتقل می‌کنند، شما را لمس می‌کنند و این چیزهای زیبا را به شما منتقل می‌کنند و هر بار هر یک از آن‌ها هدیۀ کادوپیچ‌شدۀ کوچکی پدید می‌آورد و آن هدیه در پیش پای شما جای می‌گیرد. به‌زودی هدایای زیادی در پیش پای خود خواهید داشت.

چیزی که از شما می‌خواهم تصور کنید، این است که وقتی این پایان یافت و البته این می‌تواند یک‌ونیم لحظۀ دیگر پایان یابد. [کرایون می‌خندد] نیم‌لحظه چیست؟ نیم‌لحظه، نیمی از همۀ یک لحظه است؛ [به‌هرحال] وقتی کارشان پایان یافت، همۀ این هدایا پیش پای شما روی هم انباشته خواهند شد.

با آن‌ها چه خواهید کرد؟ دست خود را روی همۀ این هدایا می‌گذارید، روی همۀ این هدایا که آن‌ها عاشقانه به شما داده‌اند و همۀ این هدایا به‌درون هستۀ شما می‌روند؛ یعنی با واردشدن به بدن انسانی‌تان، ناپدید می‌شوند. و در آن لحظه می‌توانید به خانه بازگردید، می‌توانید به صندلی‌ای بازگردید که صندلی حلقۀ دوازده می‌نامیدش و هم‌اینک روی آن نشسته‌اید و دارید این را تماشا می‌کنید. همۀ آن [هدایا] متعلق به شماست، با شما می‌ماند و اگر دوست ندارید، دیگر هرگز نیازی نیست دوباره به روی آن صحنه بروید؛ زیرا آن‌ها با شما بازگشته‌اند. حال باید آن‌ها را دسته‌بندی کنید و بگویید که آیا این واقعی است یا اینکه واقعی نیست و آیا آن‌ها واقعاً برای شما در آنجا هستند یا این فقط وانمودکردن است.

حقیقتی را به شما می‌گویم: شفایی را که درخواست کرده بودید، به‌شیوه‌های مختلف آشکار کرده‌اید. همه‌اش آنجاست. اگر دوست دارید تک‌تک آن‌ [هدایا] را باز کنید. مراسمی برپا کنید، [مثلاً] اگر می‌خواهید مدیتیشن کنید و آن‌ها را به شیمی بدنتان بچسبانید؛ زیرا همۀ آن‌ها به شما تعلق دارند و آن‌ها را نیاکان این سیاره در سطح روح شما به شما داده‌اند، نیاکانی که امروز نام شما را می‌دانند.

در این باره فکر کنید. چرا لحظه‌ای نمی‌مانید تا درباره‌اش فکر کنید؟ چرا آن‌ها نام شما را می‌دانند؟ شاید فقط اندکی بزرگ‌تر از آنید که فکر می‌کنید. امروز اینجایید تا شفا یابید.

من کرایون هستم، عاشق انسان‌ها.

و این‌چنین است.

 



[۱] سال‌های جنگ جهانی دوم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

پیش‌مدیتیشن۱۲۴

پیش‌مدیتیشن۱۲۶