مدیتیشن۸۷

2022.06.15

 درود عزیزانم. کرایون هستم. کمی نزدیک‌تر بیایید.

این را هر بار در این مدیتیشنِ خاص، در این حلقۀ دوازده می‌گوییم و در واقع موضوع همین است که آیا می‌توانید به خودتان نزدیک‌تر شوید. من می‌گویم کمی نزدیک‌تر بیایید. من از آن سوی پرده هستم. ایدۀ چنل‌کردن همه‌اش این است که انسان چهرۀ چیزی را لمس کند و آن چیز، وضعیتی چندبُعدی از این پرده است و آنگاه اطلاعاتی دریافت می‌کند و شاید چیزی بیش از اطلاعات دریافت کند. برای همکارم این‌گونه بود که او در همۀ این سال‌ها آموخت که چیزی بیش از اطلاعات را احساس کند، چیزی که در نقاب شخصیتِ گروهی به نام کرایون قرار داشت. این را قبلاً گفته‌ام.

برایم خیلی سخت است که چنل‌کردن را برای کسی توضیح دهم که هرگز آن را ندیده است یا شاید در این باره که چنل‌کردن چه چیزی ممکن است باشد، ایدۀ خود را دارد؛ ولی در [زمینۀ] متافیزیک حتی کسانی که چنل‌کردن را تجربه می‌کنند، می‌خواهند بدانند چه کسی را چنل می‌کنید. حال همین «چه‌کسی» خودش مفهومی خیلی خطی است؛ زیرا در آن سوی پرده آمیزه‌ای هست که در آن همه یکی هستند و یکی همه است و هرگز این سوال در میان نیست که «چه کسی دارد صحبت می‌کند».

اگر آن قادر متعال، همان که خدا می‌نامیدش، پیامی داشته باشد و خدا صحبت کند، چه کسی آن را می‌شنود؟ و پاسخ این است: هر چیزی که گوش دارد و هر چیزی که گوش ندارد، هر چیزی، حتی خاک به‌گونه‌ای آن را می‌شنود. اگر بخواهید، می‌توان این‌گونه گفت که این قدرتی چندبُعدی است از سوی سرچشمۀ آفرینشگر.

برای همۀ شما دشوار است که این را درک کنید که خردی که از آن سوی پرده می‌آید، به روش‌های بسیار و از طریق منابع بسیاری می‌آید. این یکی عشق است و خرد و از طریق این چنل می‌آید. بنابراین همان طور که قبلاً هم چنل کرده‌ام، برایتان ابزار جدیدی در آن هست. این را آخرین بار هم به شما گفته‌ایم. و این [ابزار] این توانایی شماست که همین کار را برای خودتان انجام دهید. اگر بتوانید به درون خود بروید چه؟ آن هم تا حدی که بتوانید به آن اطلاعات دست یابید، اطلاعاتی که آفریدگار در آنجا نهاده است و برای زندگی شما بوده است.

آیا فکر می‌کنید زندگی‌تان را در خفا گذرانده‌اید؟ و روح هستی اصلاً نمی‌داند که چه کرده‌اید یا چه دارد می‌شود یا نمی‌داند هم‌اینک چه مشکلاتی دارید، چه آن مشکل سلامتی باشد، چه مشکلی دیگر. این احساس وجود دارد. در بسیاری از دکترین‌های این سیاره، افرادی که [قاعدتاً] باید بهتر بدانند، بارها به شما گفته‌اند که نمی‌توانید مستقیماً با سرچشمۀ آفرینشگر صحبت کنید. شاید می‌دانید که این تفکر چقدر اشتباه است. اگر در عشق، در تصویر خدا آفریده شده‌اید و این در درون شماست، به شما خبر داده‌اند که نمی‌توانید و اجازه ندارید با خودتان صحبت کنید. این بی‌معنی است.

خدا در درون شماست. همیشه در درون شما بوده است. ساخته‌شده در تصویر او، ساخته‌شده در تصویر آفریدگار، در عشق[۱]، این ایده همه‌اش همین است. شما این توانایی را دارید که چهرۀ آفریدگار را لمس کنید. این استعاره است. لمس‌کردن چهرۀ آفریدگار رفتاری بسیار صمیمانه است و معنایش این است که خِرد و همۀ حس‌های گیتی آنجاست. آن روح شماست. حلقۀ دوازده این است، یعنی توانایی شما که کاری را انجام دهید که قبلاً فکر نمی‌کردید بتوانید انجامش دهید، حتی اگر آن کار را در ابتدایی‌ترین سطح انجام دهید.

از شما می‌خواهم لحظه‌ای با این [ایده] بنشینید. اگر درست گفته باشم، چه؟ به این معنی که تغییری که این سیاره دارد از سر می‌گذراند، چیزی است بیش از ادراکی متفاوت یا آگاهی بالاتر. اگر دربردارندۀ چیز دیگری باشد، چه؟ من می‌گویم که هست؛ به این صورت که روح‌های کهنی که مدت‌زمانی بسیار طولانی اینجا بوده‌اند و آن انرژی بسیار قدیمی را شاهد بوده‌اند و با زندگی‌های بسیار در گذرگاه تاریخ گام برداشته‌اند، اینک هدفمندانه به اینجا رسیده‌اند و از این خِرد برخوردارند که آنجا بوده‌اند و آن را به انجام رسانده‌اند تا فارغ‌التحصیل شوند، تا درک کنند، تا آن را ببینند و بگویند: «اُه! خدای من! آن را احساس می‌کنم. چیز جدیدی دارد می‌آید که چندبُعدی است، که مقدس است، که الهی است.» شاید حتی بگویید درخشان است، واژه‌ای که اغلب آن را به کار نمی‌بریم. و این توانایی خود شماست، توانایی خود شما، طوری که بدون اینکه کسی همراهتان باشد، به مقدس‌ترین مکانی بروید که برایتان وجود دارد و آن مکان نه بهشت است و نه هیچ یک از استعاره‌هایی که هم‌اینک دارید. این متفاوت است. این چیزی است که انتظارش را ندارید و آن رفتن به‌درون است، برای لمس‌کردن خود چندبُعدی‌تان، همان چیزی که همۀ انسان‌ها آن را دارند. آن زیباست، نامش روح شماست.

نه‌تنها می‌توانید روح خود را لمس کنید، بلکه به‌درون آن نیز می‌توانید بروید. حتی لمس‌کردن آن به‌میزانی ناچیز، چیزی به شما می‌دهد که بسیار بیشتر از چیزی است که گمان می‌کردید شدنی است. قرار است امروز یا امشب این کار را انجام دهیم و می‌خواهیم الگوی دو بار آخری را که آنجا بودیم، ادامه دهیم؛ زیرا می‌خواهیم چیزی را تجربه کنیم که قبلاً درباره‌اش صحبت کرده‌ایم و پیش از این از شما دعوت کرده‌ایم که آن را تجربه کنید. فقط این بار متفاوت است. و شاید این بار راه‌حل دیگری باشد یا کار دیگری باشد که انجامش دهید؛ ولی آن کار صرفاً ابزار دیگری است که مدت‌زمانی بسیار طولانی است که درباره‌اش صحبت کرده‌ایم.

پلی که از آن عبور می‌کنیم، همان پل [همیشگی] است. این استعاره‌ای است برای پاگذاشتن به‌درون چیزی که قبلاً به آن نرفته‌اید و شاید برایتان ناشناخته است. دربارۀ آن پل سوال‌هایی بوده است: «من از آن پل می‌ترسم؛ زیرا نمی‌خواهم قدرتم را از دست بدهم، قدرتی را که به‌عنوان انسان دارم. نمی‌خواهم آگاهی‌ام را به کس دیگری بدهم. نمی‌خواهم از آن پل عبور کنم.»

و من به شما می‌گویم که گوش نمی‌دادید. پلی که از آن عبور می‌کنید، پلی است که شما را به خودتان نزدیک‌تر می‌کند. با عبور از پل، آن را به هیچ کسی نمی‌دهید، آگاهی‌تان را تغییر نمی‌دهید، به انرژی دیگری اجازه نمی‌دهید که به آن مسلط شود. آن خود شماست و شما دارید به درون خود بزرگ‌ترتان پا می‌گذارید. معنایش این است که آنجا فوق‌العاده امن است، خیلی امن است. در اینجا به خودتان آسیب نخواهید رساند. شاید به‌عنوان انسان به خودتان آسیب برسانید؛ [ولی] وقتی در حقیقت اصلی خود هستید، وقتی در روح خود هستید، هرگز چنین نخواهید کرد. اینجا امن‌ترین مکانی است که می‌توانید در آن باشید. وقتی اینجا [در زمین] نیستید، این همان مکانی است که در آن هستید. این است جایی که داریم به آن می‌رویم. عده‌ای از شما که می‌خواهید آن پل را تجسم کنید، تجسم کنید، اینک تجسم کنید؛ زیرا هم‌اینک از آن عبور خواهید کرد. لطفاً دستم را بگیرید.

 

[شروع موسیقی]

اُه! ما با هم گام برمی‌داریم عزیز! من عاشق این قسمتم. من عاشق این قسمتم. همکارم عاشق این است. چه ایدۀ زیبایی است که دربارۀ این فکر کنید که به‌درون خود الهیِ واقعیِ خود می‌روید. خود انسانی‌تان فقط دارد بازدید می‌کند. خود الهی‌تان جاودانه است، همیشه بوده است، همیشه خواهد بود. روح شما قطعه‌ای از آفریدگار است.

از میان مهی که در میانۀ پل است، عبور می‌کنیم، از میان مهی که چیزی را که در آن سوی پل است، مبهم می‌کند. از آن سوی پل بیرون می‌آیید، در حالی که هر چیزی را که دوست دارید ببینید، می‌بینید، البته اگر دوست داشته باشید تجسم کنید. شاید هم تجسم نمی‌کنید. شاید فقط دوست دارید آن را احساس کنید، [شاید دوست دارید] آن را هر چه که ممکن است باشد، احساس کنید، رفتن به مقدس‌ترین مکان را، مکانی که در آن هرگز پیر نمی‌شوید، مکانی که در آن همۀ خردی را دارید که تابه‌حال بوده، مکانی که در آن می‌توانید از زندگی‌های گذشته‌تان بازدید کنید و این کار را کرده‌ایم. و در آنجا، هم چیزهای بسیار دیگری هست و هم افراد دیگری که آنجا منتظر شما هستند. آن‌ها حافظان خِردی هستند که آنجا منتظرتان هستند تا دربارۀ خیلی چیزها همه چیز را به شما بگویند و در یک سال و نیم گذشته، بسیاری از آن‌ها را ملاقات کرده‌ایم.

امروز کاری را که قبلاً انجام داده‌ایم، دوباره از سر می‌گیریم و تکرارش می‌کنیم. قرار نیست به سالن تئاتر بروید. دری هست تا از آن عبور کنید. شاید حتی فِلِش‌هایی روی زمین باشد تا سردرگم نشوید، [فلش‌هایی که] می‌گویند: «از این طرف بیا. امروز برایت چیزی داریم.» روح شما زیباست، داناست، خردش بی‌کران است؛ زیرا شما بخشی از سرچشمۀ آفرینشگرید. اینجا جایی است که انسان روح خود را ملاقات می‌کند؛ در نتیجه ‌آنجا برایتان آمیزه‌ای هست از «وضعیت چهاربعدی» و «وضعیت چندبعدی‌تان»، طوری که همۀ چیزها درک‌کردنی نیستند، بعضی چیزها چرا. و برایتان استعاره‌ای عرضه می‌شود تا کاملاً درک کنید که چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد.

با عبور از این در به اتاق بسیار بزرگی وارد می‌شوید و در این اتاق بزرگ صفحات نمایشگر بسیاری هست، صفحات نمایشگری که چیزی را نمایش خواهند داد که امروز به‌عنوان ویدئو یا حتی شاید به‌عنوان فیلم می‌شناسید. سرانجام به هر یک از این نمایشگرها نزدیک خواهید شد و چیزی خواهید دید. مکان شگفت‌انگیزی است. به محض اینکه وارد می‌شوید، در آنجا صدای خنده هست و زیبایی. اگر راهنماها را ملاقات می‌کنید، دستان شما را می‌فشارند و می‌گویند: «این را دوست خواهی داشت. این را دوست خواهی داشت.» و واقعاً آن را دوست خواهید داشت.

اگر بخواهید، می‌توانید هم‌اینک بخندید، هم‌اینک لبخند بزنید. دلیلش چیزی است که قرار است تجربه کنید. هیچ چیز مانند خنده و شادمانی نیست عزیزانم. خنده و شادمانی جزو معدود چیزهایی است که از میان پرده می‌گذرد، عشق هم جزو آن‌هاست و وقتی به دنیا می‌آیید، از میان پرده می‌گذرد و به‌درون شما راه می‌یابد. روح شما پیوسته با این چیزها با شما ارتباط برقرار می‌کند. این‌ها الهی‌اند.

به این مکان وارد می‌شوید، به مکانی که در آن صفحات نمایشگری هست. و این نمایشگرها در این لحظه تاریک‌اند. این مکان به‌خوبی روشن شده است. اینجا مکان دلبازی است که رنگ‌هایی در آن به کار رفته که با آن‌ها بهترین احساس را دارید. به‌سوی اولین نمایشگر قدم برمی‌دارید. کنجکاوید که چه چیزی می‌خواهد نشان دهد. طوری که گویی جادویی در کار است، فوراً چیزی برایتان به نمایش درمی‌آورد؛ زیرا روبه‌روی آن ایستاده‌اید. شروع می‌کند به نشان‌دادن بعضی از بهترین لحظات زندگی‌تان، لحظاتی که پر از انرژی بوده‌اند، پر از شادمانی، پر از خنده، پر از سرخوشی بوده‌اند. و به آن نگاه می‌کنید و این مُسری است. خنده و شادمانی مُسری است.

این مانند خاطره‌ای است که در ذهن شماست، خاطره‌ای که شاید بتوانید دوباره زنده‌اش کنید و آن را به یاد آورید؛ ولی خاطرات شما مانند این یکی نیستند که خود را در برابر شما عرضه کنند. این یکی واقعاً ویدئویی از خود شماست و دارید به چشمان خود نگاه می‌کنید و چیزی را می‌بینید که در آن لحظه رخ داده است و می‌توانید آن را به یاد آورید. حتی اگر از این تجربه‌ها زیاد نداشته باشید، تجربه‌هایی داشته‌اید که در آن‌ها همه چیز خوب بوده است، تجربه‌هایی که خیلی چیزها برای خندیدن وجود داشته است. حتی شاید آن تجربه‌ای بوده که برای خندیدن به جایی رفته‌اید و چنان از آن لذت برده‌اید که با شما مانده است و [در آن هنگام] بسیار شاد بوده‌اید و آن خاطره اینک آنجا روی صفحۀ نمایشگر است. فقط این نیست. وقتی به آن نگاه می‌کنید، وقتی چشمانتان با صفحۀ نمایشگر تلاقی می‌کند، شما آنجایید.

این همچون رؤیاست، همچون رؤیایی واقعی که می‌توانید بعداً دوباره ببینیدش و آن رؤیا به سراغتان می‌آید و حتی نمی‌توانید بگویید که واقعی نیست. این وضعیتی چندبُعدی از خاطرات خود شماست که واقعیتی می‌آفریند که حتی شیمی بدنتان با آن تغییر می‌کند و آن را به یاد می‌آورید و می‌خندید و می‌گویید: «لحظات خوبی بود. آن را به یاد دارم. لحظات خوبی است.»

طوری که گویی جادوست، با پایان‌یافتن این ویدئو، درست روی آن سکوی نمایشِ ویدئو، بسته‌ای ظاهر می‌شود. می‌دانید در آن بسته چیست. فکر می‌کنم حالا دیگر می‌دانید. این سومین بار است که این کار را می‌کنیم عزیزانم. فرض بنیادی ما برای همۀ این ماه این بوده است که آن را با خود به خانه ببرید. این بسته را برمی‌دارید و به سراغ نمایشگر بعدی می‌روید. خاطرۀ دیگری به نمایش درمی‌آید. مهم نیست در آن هنگام چندساله بوده‌اید. شاید این وقتی رخ داده است که بچه بوده‌اید. شاید از شما پنهان بوده؛ ولی به‌عنوان کودک، مکانی که در آن بوده‌اید، کارهایی که کرده‌اید، با ذهنی کودکانه بسیار سرگرم‌کننده و پر از خنده بوده است. آن شب نمی‌خواستید بخوابید و این اتفاق بی‌مقدمه رخ داد.

همۀ دوستانتان هستند، شاید یکی از آن مهمانی‌هاست که به مناسبت خاصی بر پا شده است و همچنان به یاد می‌آورید و به یاد می‌آورید و به آن نگاه می‌کنید و می‌گویید: «وای! دوست دارم این را دوباره به یاد بیاورم. دوست دارم این را بارها و بارها ببینم.» نمایش آن متوقف می‌شود و بسته‌ای دیگر روی سکو ظاهر می‌شود. آن را برمی‌دارید و به سراغ نمایشگر بعدی می‌روید.

عزیزانم، از شما می‌خواهم تا هر وقت که می‌خواهید، اینجا بمانید. از شما می‌خواهم به همۀ چیزهایی فکر کنید که شما را خوش‌حال کرده‌اند. و اگر برخی از شما با این کار مشکل دارید، از شما دعوت می‌کنم خودتان به‌تنهایی دوباره به اینجا بازگردید و این سناریو را تنظیم کنید یا اینکه این قسمت را دوباره گوش کنید و دوباره انجام دهید؛ ولی نکتۀ مهمش این است: آن بسته‌ها را با خود بیاورید و البته این کار را به‌صورتی استعاره‌گونه انجام دهید. وقتی بیدار می‌شوید، ببینید که این بسته‌ها به‌درون رفته‌اند؛ در نتیجه می‌توانید آن‌ها را در هر زمانی باز کنید. آن بسته‌ها دوباره خودشان را بسته‌بندی می‌کنند؛ در نتیجه هر چند بار که بخواهید می‌توانید آن‌ها را باز کنید و وقتی این کار را بکنید، همۀ آن خودارزشمندپنداری‌ها، خنده‌ها، شادمانی‌ها و شادکامی‌ها در شما جاری خواهند شد تا بتوانید هر روزِ زندگی‌تان را با همین چیزهایی بگذرانید که شما را در گذشته خوش‌حال کرده‌اند؛ ولی اینک با شما می‌مانند تا بتوانید هرگاه که می‌خواهید، این تجربه را به کار گیرید.

این کودک درون، این خنده، این شادمانی، رازی است برای فراری‌دادنِ ترس یا این احساس که شاید زمین با شما بد رفتار کرده است یا این احساس که قربانی هستید. همۀ این‌ها شیمی بدنتان را تغییر می‌دهند عزیزانم. آنگاه بهتر می‌توانید عشقی را ببینید که این ماه درباره‌اش صحبت کردم.

من کرایون هستم، عاشق همۀ شما. بمانید. تا می‌توانید این چیزهای شگفت‌انگیز را ببینید. این بسته‌ها را بردارید و در درون  [خود] جای دهید؛ ولی عزیزانم، این را درک کنید که می‌توانید همۀ این‌ها را به خانۀ خود در چهاربعدی ببرید، درست به همان جایی که اینک در آن نشسته‌اید.

من کرایون هستم، عاشق انسان‌ها.

و این‌چنین است.



[۱] این عبارت معمولاً این‌گونه گفته می‌شود: made in his image. در اینجا کرایون ابتدا همین عبارت رایج را می‌گوید؛ سپس آن را به این شکل تکرار می‌کند: made in the image، تا تاکید کند که استفاده از ضمیر his که برای مذکر به کار می‌رود، برای خدا درست و دقیق نیست.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

تعلیم دادن آکاش

مدیتیشن۱۲۱