پیش‌مدیتیشن۱۰۰

2022.09.28

درود عزیزانم، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

خوشا بر آنان که  آنچه «شادمانی[1]» یا «حالت شادمانی» یا حتی «شیمی خنده[2]» می‌نامید را درک می‌کنند و همچنین متوجه هستند که باعث طولانی‌تر شدن عمر شما می‌شود. خودِ این اظهارات به تنهایی چیزهای زیادی در مورد «نحوۀ کار اسپریت[3] یا خدا با شما» آشکار می‌کند.

آیا می‌دانستید که «خنده» یکی از چیزهایی است که از پرده عبور می‌کند؟ آیا می‌دانستید خنده به هر دو سوی پرده می‌رود؟ ]در حالی که [بسیاری می‌گویند: «نه، نه، خنده به اندازه کافی مقدس نیست که از آن سوی پرده، جایی که فرشتگان هستند، بیاید.» آیا می‌دانستید فرشتگان مرتباً می‌خندند؟ آنها به چیزهای شگفت‌انگیز می‌خندند. آنها به موفقیت‌ها و شادی‌های شما می‌خندند. آیا زمانی که می‌خندید فواید آن را برای خود احساس نمی‌کنید؟

من دوست دارم چیزهای زیادی را جشن بگیرم، اما فکر می‌کنم چیزی که بیش از همه می‌خواهم جشن بگیرم، آن زمانی است که انسان ]حاضر است ناشناخته‌ها را بپذیرد وبه ناشناخته‌ها اجازه دهد. امروز شما داستانی را خواهید شنید. با همکارم مصاحبه می‌شود و او «داستان کرایون» را برای شما تعریف می‌کند. و دلیل اینکه این پیام را به شما می‌دهم این است که من در آنجا حضور داشتم.

شما نمی‌دانید که فرشتگان چقدر خوشحال شدند وقتی که این مرد با تمام سه‌بعدی بودن و ناباوری‌اش تصمیم گرفت برای لحظه‌ای احتمال واقعی بودن آن را بپذیرد؛ او برای شما خواهد گفت که چه چیزی او را به این نتیجه رساند. اما طراحی همین بود. طراحی این بود که اگر او خواست، اگر گفت بله، او را وادار به نگاه کردن کند. و اگر او می‌گفت «نه!»، افراد دیگری بودند که همان کاری را انجام ‌دهند که او [در طی این سال‌ها] انجام داده است. عزیزانم این انتخاب آزاد است.

اما چیزی که می‌خواهم به شما بگویم دربارۀ فرآیندِ حرف زدنِ ما در این سوی پرده به عنوان اسپریت یا خدا با شما دربارۀ «چه می‌شد اگرها» و احتمالات است، و این ایده که اگر ما بتوانیم شما را با انتخاب آزادانۀ خودتان وادار به نگاه کردن کنیم، آنگاه این امکان وجود دارد که شما زندگی خود را تغییر دهید.

شما بسیار بزرگ‌تر از آنی هستید که فکر می‌کنید و بیشتر از آنچه فکر می‌کنید در حال رخ دادن است. و ما در گذشته بارها به آن اشاره کرده‌ایم. ما به شما فرصت‌های زیادی داده‌ایم تا درک کنید که یک «شمایِ بزرگتر» وجود دارد که هرگز در مورد آن به شما آموزش داده نشده یا در مورد آن چیزی به شما گفته نشده است.

براستی در حال حاضر در این سیاره هیچ‌کس و هیچ‌کدام از سازمان‌هایی که شکوه و بزرگیتان را به شما آموزش می‌دهند، دایرۀ کاملی از حقیقت را در اختیار ندارند. نه واقعاً! همه آنها چیزهای دیگری به خود ضمیمه کرده‌اند که شما باید آن را انجام دهید یا شاید آن را پرستش کنید یا هر چیز دیگری، تا دریابید چیزی بیش‌تر از صرفاً عشق خدا وجود دارد. این عشق دوطرفه است. این عشقی است که قابل درک نیست. بدون قید و شرط است. معنای واقعی آن این است که شما نیاز به انجام هیچ کاری ندارید، جز پذیرش آن و سپس به صورت گسترده‌ای آشکار می‌شود.

ما دیدیم آن مردی که مقابل شما می‌نشیند[4]، [با وجود] همۀ آن چیزهایی که مطالعه کرده بود و می‌دانست، به تمام معنا برای عشق ساخته شده بود. او در اوایل زندگی خود، در برخی از سازمان‌های معنوی، عشق خداوند را احساس کرده بود. او می‌دانست چه حسی دارد. او در ابتدا انگیزه داشت، اما این تصویر بزرگ نبود و برای مدت طولانی او را راضی نمی‌کرد. او برخی ناسازگاری‌ها و همچنین برخی ناکارآمدی‌ها ]در آن سازمان‌هارا مشاهده کرده بود و این باعث شد او ]از آنها[ دور شود.

به این ترتیب او به آن مهندسی که هنوز هم هست تبدیل شد. از آنجایی که ذهن منطقی اغلب چیزهایی که منطقی نیستند را دور می‌اندازد، بنابراین عزیزانم در واقعیت شما، رویدادها، فرآیندها، اتفاقات فرابعدی معنایی ندارند؛ پس افرادی  که از این منطق عقلانی پیروی می‌کنند، هرگز نخواهند پرسید: «آیا آنجا هستی؟»

 

عزیزانم، آنچه ما استفاده می‌کنیم تا شما را وادار به نگاه کردن کند، شخصیت خودتان است. بنابراین، هر کسی که در حال حاضر هستید، هر چیزی که در حال حاضر به آن علاقه دارید را می شناسیم. ما شما را عاشقانه در حدی می‌شناسیم که اغلب همزمانی‌های باورنکردنی‌ای را در برابرتان قرار می‌دهیم تا ببینیم آیا سر خود را تکان می‌دهید و می‌گویید: «من نمی‌خواهم نگاه کنم!» یا اینکه می‌گویید: «این چه بود؟ شاید باید به آن نگاه کنم!» و این اتفاقات همیشه رخ می‌دهند.

عزیزانم، این اتفاق برای هر کسی می‌افتد، با اینکه ممکن است درباره آن صحبت نکنند. برخی آن را می‌بینند و آن را مربوط به دنیای ارواح و اشباح[5] می‌دانند، پس نمی‌خواهند ارتباطی با آن داشته باشند و شما می‌دانید چرا. زیرا این‌طور به آنها آموزش داده شده است که اگر چنین چیزهایی می‌بینند پس شیطانی هستند! از آنجایی که این اتفاقات غیرعادی هستند، پس باید یک چیز شیطانی باشند! هرگز نمی‌فهمند که این یک فرشته است که به شما فرصت‌هایی می‌دهد تا به چیزی نگاه کنید. «او» شما را مجبور به نگاه کردن کرده است. این همان چیزی است که قبلا گفته‌ایم.

 

فرصتی وجود داشت تا مردی که روی صندلی نشسته بود به چیزی نگاه کند. برخلاف همه احتمالات، او این کار را کرد. واقعاً برخلاف تمامی احتمالات! زیرا باید منطق خود را کنار می‌گذاشت و می‌گفت: «من نمی‌توانم برخی چیزهایی که واقعاً دیده‌ام و شنیده‌ام را باور کنم، بنابراین…» سپس او کاری کرد که من هر کدام از شما را به انجام آن تشویق می‌کنم. بنابراین او چالشی را مطرح کرد و گفت: «نشانم بده![6]». من عاشق این هستم. ما آن را دوست داریم. دعوتی برای ورود و نمایش حضورمان است و ما آن را انجام دادیم.

تنها او و شخصیت او می‌توانستند آنچه که ما به او نشان دادیم را درک کنند، زیرا ما او را می‌شناسیم. ما می‌دانیم چه چیزی را به او نشان دهیم. ]ما می‌دانیماو با چه چیزی ارتباط برقرار می‌کند. او چه چیزی را درک می‌کند؟ ما این را در مورد شما نیز می‌دانیم. چند نفر از شما گفتید: «نشانم بده! باور نمی‌کنم، اما نشانم بده.»؟ چند نفر از شما به چنین برنامه‌ای گوش می‌دهید؟ شاید این اولین بار است و حتی شما شک و تردید دارید که چنلی از آن سوی پرده، واقعی باشد.

چرا چالش را قبول نمی‌کنید و نمی‌گویید: «روح عزیز، اگر هر یک از اینها واقعی باشد، من مایل هستم و اجازه می‌دهم که به من نشان داده شود، و کاری کن که به راحتی آن‌ها را ببینیم.»؟

بگویید: «به من همزمانی‌هایی را نشان بده که غیرممکن هستند. به من چیزهایی را نشان بده که باور ندارم امکانپذیر است. آنها را به من نشان بده. کاری کن که چیزهایی اینجا اتفاق بیفتد. مرا به راست یا چپ هدایت کن تا با چیزی روبه‌رو شوم که هرگز فکر نمی‌کردم ببینم یا به چیزی که خواسته بودم برسم. آن را به من نشان بده.» و در آن حال، یک نفس عمیق بکشید و بگویید: «خدای من، اگر همه اینها واقعی باشد چه؟ اگر همه اینها واقعی باشد چه؟»

]این فرایند] برای همکار من سه سال به طول انجامید. سه سال طول کشید تا مردی که روی صندلی نشسته، واقعاً از آن کمد منطق[7] بیرون بیاید و بگوید: «اين واقعی است!» سه سال زمان برد که او به آن عادت کند. او نمی‌خواست دیگران فکر کنند که عجیب‌و‌غریب است. اما این جواب نداد، زیرا وقتی او این موضوع را فاش کرد، همۀ آنها فکر کردند که او عجیب است. همۀ این چیزها بر اساس ترس بود، و برای او سه سال طول کشید. اما وقتی حقیقت را فهمید، نتوانست جلوی آن را بگیرد. گلوله برفی از تپه عشق و الوهیت سرازیر شده بود، از تپۀ هدف زندگی او و آیندۀ او غلت‌زنان پایین می‌آمد؛ آیندۀ چیزی که اکنون در مقابل خود می‌بینید و آن را به نام «کرایون» می‌شناسید.

عزیزانم روشِ کار همین است. بنابراین می‌خواهم دوباره به شما بگویم که حتی در حالی که آنجا نشسته‌اید، ]از طریق[ اطرافیان‌تان، و کسانی که می‌شناسید، اتفاقات و همزمانی‌هایی را پیشنهاد می‌دهیم تا شاید بتوانیم نشان دهیم که چیزهای بیشتری وجود دارد. شما انتخاب آزاد دارید، بنابراین اگر نمی‌خواهید نگاه کنید، این انتخاب آزاد شماست؛ اما این، ما را از تلاش کردن باز نمی‌دارد و این کار را با عشق انجام می‌دهیم. ]تا اینکه سرانجام«نگاهی بیاندازید».

 

آیا واقعاً فکر می‌کنید این می‌توانست اتفاق بیفتد مگر اینکه انرژی دیگری درگیر باشد؟ برخی از اینکه مسئولیت [روی دادنِ] همۀ این‌ها را به سازمان معنوی‌ای که در آن هستند واگذار کنند [و آن را به آنها مرتبط بدانند] راضی هستند؛ و عزیزانم، این نیز مورد احترام است، زیرا آن نیز عشق خداوند و عشق اسپریت را شامل می‌شود و شاید این کافی باشد. اما روح کهنِ واقعی می‌داند که وقتی به آنجا می‌رسد، چیز دیگری وجود دارد.

همکار من به عنوان یک روح کهن در این سیاره، به عنوان یک لموریایی، آماده بود. او آماده بود تا همه چیز به طور گسترده‌ای آشکار شود [و حقیقت بزرگتری، خود را آشکار کند]. او در این کار کُند بود، اما تنها کاری که ما باید انجام می‌دادیم این بود که کمی توجه او را جلب کنیم و چیزهایی را به او نشان دهیم که نمی‌توانست باور کند. در آن زمان بود که گفت: «نشانم بده!» او همچنین اضافه کرد: «فقط یک فرصت داری تا نشانم بدهی، وگرنه باور نمی‌کنم!» یک فرصت، تمام آن چیزی است که ما برای نشان دادن عشق باورنکردنی به شما نیاز داریم. آیا این را می‌دانستید؟

همه شما انتخاب آزاد دارید، اما اگر هر از چند ‌گاهی بخواهید به سطح بعدی یا شاید فراتر از سطح بعدی، به سطوح چندگانه بروید، ممکن است چیزهای دیگری را به شما نشان دهیم و از شما بخواهیم که دوباره نگاه کنید. و از شما بخواهیم که کمی تسلیم شوید و اجازه دهید چیزها به گونه‌ای باشند که شاید برای پذیرفتن آنها کاملاً آماده نبودید. این برای همکار من، هم‌زمان با این که او بیشتر و بیشتر از نحوۀ انجام کار مطلع می‌شد، اینکه چه کسی است، و اینکه چه چیزی ممکن است، به صورت پله‌پله اتفاق افتاد.

 

این پیام امروز است. این برای مردی که روی صندلی نشسته است و صدایش را می شنوید اتفاق افتاد. این  برای افرادِ بسیاری اتفاق افتاده است، زمانی که ما کمی توجه آنها را جلب کردیم و سرانجام گفتند: «آیا آنجا هستی؟» و ما آنها را دوست داشتیم و دیگر هرگز مثل قبل نبود. ما آنها را دوست داشتیم و دیگر هرگز مثل قبل نبود.                                                                                                            

من کرایون هستم، عاشق همۀ شما.

و این‌چنین است.

 


[1] joy

[2] chemistry of laughter: این عبارت به فرآیندهای شیمیایی و فیزیولوژیکی که در هنگام خنده رخ می‌دهند اشاره دارد؛ مانند اینکه در هنگام خنده، سلول‌های عصبی در مغز فعال می‌شوند و پیام‌هایی را به عضلات صورت و دیافراگم ارسال می‌کنند. این پیام‌ها باعث انقباض عضلات صورت و دیافراگم می‌شوند. خنده با آزاد شدن هورمون‌های شادی مانند دوپامین و سروتونین همراه است. این هورمون‌ها باعث ایجاد احساس خوب و کاهش استرس می‌شوند.

[3] روح هستی

[4] لی کارول.مترجم

[5] spooky world : یک اصطلاح عامیانه است که اغلب برای توصیف چیزهایی استفاده می‌شود که غیرعادی یا ترسناک به نظر می‌رسند.

[6] به من اثبات کن!

[7] closet of logic

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

تعلیم دادن آکاش

مدیتیشن۱۲۱